رفتن به محتوای اصلی

بهت

بهت

کمرگاه شهر را شکسته اند

و چه کم برای الاغ های مقدس گریسته ام

نمی دانم چرا زوایای اتاقم پر از چشمهای سرخ فیلی است

که بودا را به سفری می برد

تمام معصومیت چشمانم عبور می کنند از دالانی سیاه

فاصله ها قد کشیده اند میان بوی عریانی تنش و وسوسه های لخت

من به بهت مجسمه های سرد یخی

دقایق گیج و گنگ

واژه های نارس

کوزه های پراز می ناب

وبه وسوسه های مستی ام می اندیشم

اما نمی دانم چرا کمرگاه شهررا شکسته اند

و میخانه ها را بسته اند ..

13 ژوئن 2010

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید