رفتن به محتوای اصلی

آخرین خاطره

آخرین خاطره

وقتی روشنش میکنم، پالتاک خود به خود فعال میشود. گذاشتم اینطور بماند . کمی کنجکاوی و گاهی هم پیامی از آشنایی. ساعت که از نیمه شب گذشت، به رسم معمول پنجره ها را یکی- یکی بستم و لیست یارانی که در فضای مجازی مچرخند، آخرین پنچره بود. لیست تقریبا خالی بود، همه پیش از این رفته بودند. دستم به روی موش لغزید ، ولی پیش از کلیک بی حرکت ماند. یک نفر هنوز بیدار است . چشمم به روی نامش میماسد. میدانستم که از بیمارستان به خانه بازگشته ، چراغ های امید یک به یک خاموش شده اند و او اینک در تاریکی و به تنهایی می جنگد و حالا تا ا ین وقت شب بیدار و شاید چشم به راه خبری یا که پیامی است .. پشتم تیر میکشد.. دلم میخواهد چیزی برایش بنویسم که امید باشد و مهربانی باشد و دروغ نباشد، سخت است و وقت هم تنگ . دست به کار می شوم و به فنگلیسی مینویسم : مهرداد جان سلام ، گفتگویت با فریبا را خواندم. مثل همیشه صمیمی و عالی بود.حرف زیادی ندارم. فقط امیدوارم که بیشتر زنده بمانی و بتوانی ناتمام مانده ها را تمام کنی .... ..نام مهرداد چشمکزن میشود و لحظاتی بعد کم رنگ.... و بعد این پیام بر صفحه نقش میبندد که مهرداد مشایخی دیگر در دسترس نیست ... گیج و منگ به صفحه چشم میدوزم و بعد با احساسی درهم و برهم دکمه را فشار میدهم ... فردا که کامپوترش را روشن کند پیام را میگیرد فردا اما در سر سام کار و زندگی هر روزه سپری میشود و پیش از طلوع آفتاب روز دیگر، تبر دار حادثه بر بام آسمان مینویسد : .......ستاره ای بر زمین افتاد و مهرداد مشایخی دیگر در دسترس نیست!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید