رفتن به محتوای اصلی

رؤیایِ یار
25.03.2015 - 08:26
 
 
 
 

اختران خفتند وُ بازآمد سحر

کی رسانی سویِ من از خود خبر

ای که جانی وُ جهان با تو خوش ست

کی رسَد یارم چو رؤیا از سفر

برگِ گریان مانده تنها بی درخت

می دَوَد در جستجویت دربدر

هیچ درگاهی پناگاهش نشد

وای ازین فریادهای بی ثمر

ای که در هر گام وُ آهنگی وَزان

ای که تنپوشی ز گُل داری به بَر

ای که اندوه از دلِ گُلشن بَری

ای که شادی آوری با یک نظر

ای که خاکِ خفته خنیاگر شَوَد

گر به جوشش آوری جامی دگر

بوسه ات گُل را به بُستان آورد

ای که از مِهرت به رقص آید شجر

رُویْ از من برگرفتی رفته ای

از کدامین راه آیی در گذر

اشکِ تنهاییِ من بی اَرزش ست

آهِ من دیگر ندارد آن اثر

هیچ یادت مانده پیمانِ قدیم

رفته ام از یادِ تو آخر مگر

حالِ من را دیده ای دانی نگار

پس بیا چشم انتظاری ها نگر

خواب وُ بیداریِ من شد انتظار

کاش بازآیی زنی حلقه به در...

 

ناگهان در سینه پَرپَر زد دلم

زان چنین بی تابم وُ بی پا وُ سر

ناگهان آوازِ پای تو رسید

می دَوَم در کوچه ها با چشمِ تر

2015 / 3 / 25

http://rezabishetab.blogfa.com‍

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.