رفتن به محتوای اصلی

نوروز امسال با سوگ بهاران جوان آغاز شد

نوروز امسال با سوگ بهاران جوان آغاز شد

نوروز سال 1389 را با شنیدن خبر خود کشی یک دوست و بعد از آن، تا 5 فروردین، دو خود کشی دیگر، دو جوان، دو انسان سر شار از زندگی و مسلمن با آرزو های بسیار، آغاز شد و جائی برای تبریک عید باقی نماند. این سه خبر فقط در محدوده دوستان و آشنایانی که من از دور و نزدیک می شناختم بودند. این که در این فاصله چه در ایران وچه در خارج از کشور چند مورد دیگر بوده، متاسفانه یا خوشبختانه خبر ندارم. نکته تاسف انگیز این است که این سه مورد در سنین مختلف بوده ( 22 26 و 71). اگر این فاجعه در سن جوانی باشد به حساب جوانی ،بی حوصله گی و تعجیل در روند خواسته ها و نگرش ها گذاشته می شود ولی هفتاد و یک سالگی خیلی بیشتر از کمی سئوال بر انگیز شده و مرز بندی ها ی سنی، اغتشاش فکری و روانی را در هم شکسته و گویای فاجعه ای است که ما مادران و پدران، مسئولین تربیتی و ارگانهای مسئول را در عین بیگانگی با خود و مسئله در گیر کرده و هیچ تضمینی نیست که فردا نوبت کدام دوست نزدیک (فرقی نمی کند چند ساله) فرزند خانواده یا عزیزی که ظاهری شاد و پر انرژی دارد ،نباشد. به نظر می رسد ما ایرانی ها در مثلث شوم ایران باستان ،دروازه تمدن بزرگ و اسلام محبوس شده و هرکدام از ما به فراخور توان، خواسته و دانش خود، با اختیارات محدودی که داریم دست وپا زده و راه شکستن یا گشودن دری از این مثلث را، نه اینکه گم کرده باشیم، بلکه اصلن یاد نگرفته ایم.

ما ایرانیها انسان را نه به عنوان انسان بلکه به عنوان حاملان فکری یا طرفداران یک جریان شناسائی کرده، هر کس را با هر ایده، اگر با من همفکر نباشد از ردیف انسانی، انسانی که متعلق به آن سر زمین است خارج کرده (طرفداران سلطنت ،مجاهد ،ملی گرا، چپ، مذهبیون) و خلاصه خود راپشت نقاب آ نچه که یاد گرفته ایم پنهان کرده و مسا ئل جدی اجتماعی را که همانا انسانی اند نادیده گرفته و فراموش می کنیم. مسائل اجتماعی مربوط به اجتماع، یعنی مردم و مردم در هر کشوری دارای مجموعه ای از ایده های متفاوت هستند.

ما در ایران خواستار این بودیم که در هر منطقه مدارس به زبان بومی یا بعبارتی زبان مادری خود نیز تدریس کنند و زبان فارسی تنها زبان رسمی مدارس نباشد. ولی همان مدعیان در خارج ازکشور بچه هایشان یا فارسی (بخوان زبان مادری) را یاد نگرفته اند یا بشکل خیلی ابتدائی تکلم می کنند. این بچه ها برای ابراز احساسات و ارتباط گیری با دیگر اعضای فامیل مثل مادربزرگ و پدر بزرگ، عمه و عمو و بچه هایشان زبان مشترکی نداشته ولی در عوض گوشهایشان با تعریف از ایران، فرهنگ بر جسته آن، قور مه سبزی، فرش ایرانی، وسائل ساخت اصفهان و غیره پر است . اگر از این بزرگترها بخواهید این فرهنگی که اینهمه به ان می بالندتعریف کنند اکثرن از حافظ و فردوسی و احیانن خیام فراتر نمی روند. به همان نسبت اگر از طرفدار ن سلطنت بپرسید، در نهایت بی اطلاعی حال را با زمان پهلوی مقایسه میکنند. مجاهد و چپ و ملی گرا وضعیتی بهتر از یک سلطنت طلب ندارند. پای صحبت هر کدام که نشستی ساعت ها مغزت را بکار می گیرند و بدون ارائه اطلاعاتی تاریخی و اجتماعی آنچنان در رابطه با عقایدشان مصرند که با کمترین اعتراض یا حرف مخالف، عکس العمل نشان داده تو را متهم به هر آنچه که هستی یا نیستی می کنند.

بسیاری از این حضرات بعنوان مخا لفینی بسیار قهر آمیز از این حکومت به کشور های دیگر پناهنده شدند اما به محض چراغ سبز نشان دادن از طرف رئیس جمهور وقت همه راهی ایران شده و هیچکس از انها نپرسید: "حکومت همانی است که تو به آن اعتراض داشتی با همان قانون اساسی عهد حجری بدون حتی کوچکترین تغیییر یا مکملی هر چند نا چیز در جهت بهبود ورفاه ملت، حتی با لقب اصلاح طلبی که به برخی از مسئولین در راس این حاکمیت داده شد!! آمدنتان چه بود،رفتنتان چیست؟" با پول های اروپائی و امریکائی بدون توجه به اینهمه گرانی و تورم واینکه چه مفهوم و عواقب سیاسی و اقتصادی دارد زبان به تعریف و تمجید گشوده و خوشحال از توان خرید خود، حتی لباس زیر و سیخ کباب از ایران می آورند.

حال منظور از بیان این مطالب انتقاد نیست. این ها همه نشانگر اغتشاش فکری و ایدئولوژیک و سر گردانی و بی هویتی است. بسیاری از آن ها نه توان ماندن و پذیرفتن این حکومت را دارند، نه ظرفیت پذیرفتن کشور میزبان را و این معلق زدن خواه نا خواه نه فقط جوانان بلکه انسان ها را در هر سنی، علیرغم امکانات نسبی مو جود و بسیاری موفقیت ها، در بعضی عرصه ها به شیب انزوا و تنهائی کشانده و در نهایت به پوچی می رساند و این پوچی آن ها را طعمه مرگ می کند. شاید بهتر می بود در سوگ این عزیزان مرثیه وار سخن بگویم ولی تکلیف زنده ها، انسان هائی که هر آن امکان پناه آوردن به آغوش مرگ را دارند چه می شود؟

در طول تاریخ، ایرانی مهاجر نبوده اگر هم بوده، نه بعنوان مهاجر بلکه بعنوان پناهنده سیاسی برای حفظ جان و اعتراض به استبداد و خود کامگی حاکمان وقت رخت سفر بسته.

بیشتر ایرانی ها مثل مهاجرین بسیاری کشور ها برای یافتن کار و از فرط فقر از کشور خارج نشده اند. در کیس آنها بطور یکسان یک مسئله گنجانده شده: نداشتن ازادی و در خطر بودن جان. برای همین هم نباید اغفال معاملات سیاسی در بالا می شدند. جمهوری اسلامی در ظاهر همه را مورد لطف و بخشش قرار داد تا به دنیا بگوید ادعای 3 میلیون پناهنده بی پایه است .

تنها ایرانی ست که علیرغم نا رضایتی و سر گردانی از قول ج.ا نا آگاهانه و بدون تفکر و تعمق به قربانیان جنگ ،قربانیان انقلاب و اعدامی ها شهید می گوید. حتی چپ ها بدون توجه به بار و معنی مذهبی این واژه، از کلمه شهید استفاده می کنند.

تنها ایرانی ست که حتی در بهترین موقعیت فکری به محض بر خورد با مشکلی از همین قانون سیاه و متحجر اسلامی استفاده کرده و به آن پنا ه می برد.

فقط ایرانی است که بدون توجه به مسائل جدی، اصل را رها کرده به فرع می چسبد، تورم اقتصادی را نمی بیند و قدرت خرید خودرا بدون توجه به اینکه این پول از کجا امده در نظر دارد. حقوق قانونی خود را بعنوان یک انسان در قانون اساسی کاری ندارد اما میخواهد اختیار جسمش را ،جسمی که همیشه در اختیارش بوده داشته باشد. دمکراسی را با آزادی، آزادی را با بی بند و باری یکی می داند، از دمکراسی می گوید اما آن را برای دیگران با هزار و یک نیرنگ پشت ستون های بسته فکری خود می گذارد.

در صفحه شطرنج تمام تلاش بازیکن مات کردن سران یا بعبارتی شاه است اگر مهره ای قربانی می دهد یا می گیرد هدف همیشه هدف می ماند. در عرصه زندگی در جنگ ها هم اگر یک سردار را به نابودی بکشانی، سربازان خودبخود بی خطر می شوند. اما در کشور ما این بازی معکوس شده: سرداران و سردمداران از طرف مخالفان در مصونیت کامل بسر می برند و بقول آخوندیسم بی بسم الله کسی اجازه ندارد نامی از آن ها ببرد و حتی نوچه هایشان هم از این مصونیت بی بهره نیستند.

گویی در کشو ر ما هیچ چیز سرجای خودش نیست. همانطوری که برنامه اقتصادی نداریم برنامه های دیگر هم که تابعی از این رویدادند خود بخود نه تضعیف بلکه به فراموشی سپرده شده اند، بالاخص برنامه های آموزشی و تربیتی برای جوانان و کودکان. آن ها را به امید خدا رها کرده، جوان ایرانی نه انسان ایرانی، چه در کشور وچه خارج از کشور مثل کودکان یتیم و بی سر پرست بدست قضا و قدر سپرده شده است.

در خارج از کشور بعضی خانواده ها برای تقلید از فرهنگ کشور میزبان، بدون آشنائی با آن و با تاکید روی جنبه های منفی که عملی اند، بچه هارا در نهایت جوانی (زیر 20 سال) از خانه می رانند تا آرامش و سلب تکلیف از خود را فراهم کنند.

این جوان پسر یا دختر فرقی نمی کند که در یک خانواده متلاشی و متلاطم و بیگانه با فرهنگ ایران و فرهنگ جامعه ای که در آن می زید، در نهایت بی تجر به گی و سراسیمه گی به سر گرمی هائی که برایش امکان پذیر است از قبیل دیسکو ، کامپیوتر و معا شرت با باب و نا باب روی آورده و آخر الامر کارش به نا کجا اباد روانی اعتیاد و مرگ کشیده میشود.

اکثر این خانواده ها که خود قربانی این بلا تکلیفی فرهنگی اند علیر غم شعار های پر طمطراق، به خود و آموخته هایشان با چشم حقارت نگریسته و به جای تصحیح و رد منطقی جنبه های فرهنگی و فرا گرفته هایشان در دامن آشفته فکری روحی می غلتند. این خانواده ها که جوانان نه دیروزی چندان دور، بلکه گاهی خود هنوز در ردیف جوان ها (منتها علی الاصول باید جوانانی با تجربه میبودند) محسوب می شوند، ازدواج و فرزندانشان محصول همان دید غلط و ندانم کاری های سال 57 58 هستند و با توهمی سر سخت در همان مثلث شوم به زنجیرند. ما ایرانیان خارج از کشور هر روز می شنویم که در ایران اعتیاد، فحشا و طلاق و بطور کلی فرو پاشی خانواده بیداد میکند اما متاسفانه امکان امار گیری نداشته و مثل هر برنامه دیگر اجتماعی و کشوری به حدس و گمان و تخمین متکی هستیم. ولی هیچ جای گله ای نیست چون در رابطه با ایرانیان خارج از کشور هم با همین کمبود ها روبرو بوده و بر حسب دوستی ها و روابط از یک رویداد اسف ا نگیز خبر می گیریم.

3 سال پیش میهمانی از ایران داشتم که پزشک است. او تعریف می کرد که بر اساس آمار رسمی نظام پزشکی ایران در سال گذشته، فروش قرص اعصاب از طریق رسمی، منظور نسخه نوشته شده از طرف دکتر به بیمار، 6 میلیارد قرص بوده از فروش غیر رسمی ان اماری نداشت.

من با اندوهی عمیق از مرگ نا بهنگام و تحمیلی این عزیزان از تمام مسئولین تربیتی، فرهنگی، روانشناسان مسئول، خانواده ها و همه هموطنان میخواهم این مسئله را جدی گرفته و خطر فرو پاشی جان جوانان را دست کم نگیرند خطر این مسئله چه در ایران که بصورت یک اپیدمی در آمده و چه در خارج کمتر از خطر ج.ا. برای جوانان و فرزندانمان نیست. این انسانها با هر سن و موقعیت فکری که دارند همه فرزندان ایران زمین اند. آن ها پایانی دردناک برای خود و دردی بی پایان برای ما انتخاب کردند. نگذاریم این درد بی پایان ادامه داشته باشد.

افتاده را اول شناسائی نکنیم بعد کمک، او را دستگیری کنیم و در صورت لزوم شناسائی.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید