رفتن به محتوای اصلی

خاطرات زندان تیف . قسمت هفتم

خاطرات زندان تیف . قسمت هفتم

در 25 اسفند، زندانی 25 ساله ای به نام سجاد دست به خودکشی زد و خودش را در یکی از چادرها به دار آویخت. فردای آن روز سرگرد اوبراین به زندان تیف آمد و در یک سخنرانی 2 ساعته به گونه ی غیر مستقیم گفت که آزادی زندانیان ممکن است از 2 تا 7 سال به درازا بکشد. چند ساعت پس از رفتن سرگرد یکی دیگر از زندانیان به نام غفور خودش را با تیغ زد و پیکر نیمه جانش را از تیف بیرون بردند. در آن فضای ملتهب کسانی که رویدادهای درون زندان را به ارتش آمریکا گزارش می دادند، با تهدید دیگر زندانیان ، در تلاش برای آرام کردن فضای زندان بودند. به ناگزیر درگیری پیش آمد. در آن درگیری بخشی از خبرچینان ارتش آمریکا گوشمالی داده شدند و ارتش آمریکا محل زندگی آنها را جدا کرد. شماری از زندانیان طرف درگیری با آنها هم به قفس فرستاده شدند

اسیران نظم نوین( الف )

قفس به محوطه ی کوچکی می گفتند که با سیم خاردار از همه جا جدا شده بود و هر وسیله ای را برای زندانیان از بالای سیم خاردار پرت می کردند. مانند گذشته جایی برای پرسش و اعتراض هم نبود. پس از آن نوبت همه ی زندانیان بود که مشمول قانون " تنبیه برای همه" شوند!

روز سه شنبه و شب چهارشنبه سوری از ساعت 7 صبح حدود 100 سرباز آمریکایی با امکانات و وسایل سرکوب به داخل زندان هجوم آوردند. تیف آنان را "چماقداران بوش" لقب داده بود. همه ی زندانیان را از چادر بیرون کشیدند و دستبند و پابند زدند. همه به حالت درازکش روی زمین خوابانده شدند. سیگار کشیدن و غذا خوردن را ممنوع کردند. هر سه ساعت یک بار هم اگر کسی اصرار می کرد با دستان بسته او را به سرویس می بردند. پس از چند ساعت وسایلمان را از تیف خارج کردند و لباسهایمان را هم درآوردند و به هر نفر ، تنها یک پیراهن آبی رنگ دادند.

استفاده از هرگونه پوشش دیگر و لباس گرم را هم ممنوع کردند. وسایل درون چادرها و حتی در چادرها را هم باخود بردند. این وضع تا ساعت 11 شب ادامه داشت. سرمای کویر تا مغز استخوان نفوذ کرده بود و ما به این می اندیشیدیم که چرا جدا شدن از یک گروه – آنگونه که خودشان می گفتند- تروریستی باید برایمان چنین سنگین تمام شود. خب البته داشتیم فرهنگ آمریکایی را می شناختیم! برای شناخت فرهنگ آمریکایی ، هیچ نیازی به سفر به آمریکا نیست. آمریکا کشوری است که نرفته هم میشود آن را شناخت؛ چون از فرق سر تا ماتحت ان ، همه چیزش صادراتی است و ما داشتیم نمونه صادراتی دموکراسی و آزادی آن را تحمل میکردیم !!

ساعت 12 نیمه شب، هنگامی که کارشان به پایان رسید همه را دوباره بازرسی بدنی کردند تا مبادا در طول روز کسی آب سنگین یا اورانیوم غنی شده تولید کرده باشد! سپس به هر نفر یک پتو دادند. درون چادرها سردتر از بیرون بود. خوابیدن در آن سرما با یک پیراهن و یک پتو ممکن نبود. فردای آن روز و در صف آمار، چهره ی زندانیان، خسته و فرسوده بود. لباسهای نازک آبی و بی خوابی و سوز سرد بامداد کویر همه را وادار کرد که پتوها را به خود بپیچند و راه بروند تا اندکی گرم شوند. پس از آمار، از لای سیم خاردار یک بطری آب برایمان انداختند و پس از آن هم یک جیره غذای بسته بندی شده ی جنگی که آن را هم باید با دست می خوردیم چون قاشق پلاستیکی را هم ممنوع کرده بودند. در آن اوضاع غذا خوردن مقدور نبود اما سربازان تهدید کردند که اگر نخوریم وضع از آن هم بدتر می شود.

نزدیک ظهر فرمانده ی دژبانی کل عراق، سرهنگ فیلیپ با حفاظتی هالیوودی وارد تیف شد! ابتدا تهدید کرد که اگر اعتراض کنید به زندان ابوغریب ویا گوانتاناموی B یا زندان دیگو گارسیا فرستاده می شوید. سپس افزود: "وزارت خارجه با شما کار دارد و هرگاه کارش به پایان رسید به صلیب سرخ اجازه خواهیم داد که از زندان بازدید کند". بیشتر زندانیان متوجه بودند که سرهنگ دروغ می گوید،چون وعده هایی که میداد،شبیه دروغهای کودکانه بود. پس از رفتن سرهنگ فیلیپ، تیف با گرمای نیمروزی پیوند خورد.

روز پنجم نوروز 83 وزارت امور خارجه ی آمریکا مصاحبه با زندانیان را آغاز کرد. 5 پرسش برای همه مشترک بود: 1- چرا به مجاهدین پیوستی؟ 2- چرا جدا شدی؟ 3-چه آموزشهایی دیده ای؟ 4- چرا به ایران نمی روی؟ 5-به کجا می خواهی بروی؟

آن سرکوبی که در شب چهارشنبه سوری انجام داده بودند تازه آغاز کارشان بود. پس از آن هر شب، سربازان به درون زندان یورش می آوردند ، یک چادر را انتخاب می کردند و آنرا به هم می ریختند و وسایل آن را هم می بردند که برای پس گرفتن آنها باید خواهش و تمنا می کردیم. یعنی هر شب چماقشان را نشان می دادند. 4 نفر دیگر از زندانیان هم به دلیل اعتراض به این روند، روانه ی قفس شدند.

کار وزارت خارجه ی آمریکا با زندانیان تیف، 2 روز بیشتر طول نکشید و سپس بی درنگ مصاحبه با مجاهدین مانده در قرارگاه اشرف را آغاز کردند. شماری از نفرات همانجا اعلام جدایی کردند و به زندان تیف آمدند. آنان کسانی بودند که یا نمی دانستند شرایط تیف چگونه است و یا زندان تیف را به تشکیلات مجاهدین ترجیح می دادند. اوضاع نابسامان زندانیان در تیف، هر روز خودش را به شکلی نشان می داد که شایعترین نوع آن، حرف زدن با خود و درگیریهای بی معنی و ناسزاگویی به زمین و زمان بود.

10 چادر صحرایی در دل کویر و 6 سرویس صحرایی برای 200 نفر، شکل و شمایل زندان تیف بود؛ زندانی که گاهی چادرهای آن هم با توفان سنگین شن و خاک فرومی ریختند. دارایی هر زندانی هم عبارت بود از یک پتو، یک پیراهن آبی، یک حوله بهمراه یک برچسب تروریست و انبوهی سیم خاردار!

MI درمیانه های فروردین بحرانهای داخلی عراق اوج گرفت . ام ، آی ، یا همان رکن 2 در ارتش آمریکا پی در پی و روزانه نفراتی را انتخاب کرده و برای بازجویی با خود می بردند. یک عضو قدیمی مجاهدین به نام فتح الله فتحی که درتیف به او پاسدار فتحی هم می گفتند، در این زمینه با ارتش امریکا همکاری نزدیک می کرد ( این شخص همان سال اول زندان به کالفرنیا فرستاده شد ! ). یک بار هم به صراحت در حضور همه ی زندانیان گفت: "اگر من جای ارتش آمریکا بودم پاسخ هر اعتراضی را با گلوله می دادم". به هر حال هر چه بود دستپخت رهبر عقیدتی بود!

ادامه دارد

ژنو

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید