رفتن به محتوای اصلی

ماجرایِ «سکینۀ آشتیانی»؛ دو سه چیزی که من از او می دانم

ماجرایِ «سکینۀ آشتیانی»؛ دو سه چیزی که من از او می دانم

دربارۀ سکینۀ آشتیانی کم می دانم. می دانم در اسکو به دنیا آمده، شهرکوچکی در آذربایجان شرقی در شمال غرب ایران، کشوری که زنانش حجاب دارند. خانواده اش فقیر و مذهبی بود. این را هم می دانم، وی بعنوان معلم مدرسۀ ابتدایی کار می کرده است. نوعی مدرسه در روستا که شاگردان دو تا هفت ساله در آنجا هستند و معلم وظیفه های متعددی دارد: مربی و آشپز و برای بچه های بزرگ تر معلم حساب و نقاشی و تعلیمات دینی. اما این اطلاعات با تصویری جور در نمی آید که همه، من نیز، از او در ذهن داشتند. زیرا در اصل گفته شده که وی بی سواد است.

Sunday 21 November 2010

تبریزلی سیامک

برنارد- آنری لِوی / فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ

درست است – اما تنها اگر منظور زبان فارسی باشد. سکینه آذری است. شهروند ایران، اما از استانی که فرهنگ آذری در آن بسیار پررنگ است و مردم کمتر فارسی صحبت می کنند. این مطلب نشان می دهد که وقتی در سال ۲۰۰۸ در دادگاه تبریز حکم سنگسار خود را امضا کرد نمی دانست چه می کند. در زبان خود درس خوانده حساب می شود – این نکته با عکسی هم جور در می آید که دوستان ایرانی برایم فرستاده اند: در این عکس در میان شاگردانش است که هرکدام بهترین نقاشی خود را رو به دوربین گرفته اند. خود او پشتِ سرِ بچه هاست، با حجاب کاملِ سیاه. فقط چهره اش را می توان دید که در عین جدی بودن زیبا و ظریف است.

در راه برگشت خوانده است

این حکم به دلیل دیگری هم مشکل دارد. وقتی روحانیون، که با سه رأیِ مؤافق در مقابل دو رأیِ مخالف ارتکاب بزه انتسابی به او یعنی زنای محصنه را محرز دانستند، حکم را اعلام کردند نه به فارسی که به عربی صحبت می کردند: «رجم» عنوان عربیِ این مجازات وحشیانه است. سکینه معنای آن را نفهمید. فقط می توان اینگونه توجیه کرد که وی چرا حکمش را امضا کرده است و بعد به خیال اینکه تبرئه شده سبکبال به طرف ماشین برگشته است. در بین راه هم خوانده است.

تازه در سلول شمارۀ ۴ که مخصوص محکومان به مرگ است فهمیده ماجرا چه بوده است. شهناز غلامی تنها زنِ زندانی سیاسی در آنجا این صحنه را تشریح کرده است. ابتدا هیچیک از هم سلولی ها جرأت نکرده واقعیت را به او بگوید. این کار را بعد موقع پخش غذا زن نگهبانی که تمایلات دگرآزاری داشته با لحن پیروزمندانه ای انجام داده است. سکینه قبل از اینکه بتواند تصورش را بکند که چگونه تا گردن در خاکش می کنند و عده ای مرد با سنگ های کوچک صورتش را متلاشی می کنند بیهوش شده است.

می دانم که مادرش به ملاقات او می آمده، هر دو یا سه هفته یکبار تا اینکه سکینه را به جایی دیگر بردند و از دیگران جدا کردند.

پسر باید تماشا می کرد

می دانم که پسری دارد، سجاد نام، نورچشمانش، دل خوشیش، آنکه دفاع از او را سامان داد تا اینکه – در ماجرایی که حتی در این حکومت هم نشان از سبوعیت بیش از حد دارد – با وکیلش و دو روزنامه نگار آلمانی بازداشت شد. تا امروز نشانی از او در دست نیست.

می دانم دختری دارد، نامش سعیده، که از او فقط عکسی دیده ام. اکنون هفده سال دارد. برادرش سرپرستی او را کرده است. بعد از بازداشتِ برادر سعیده تنهاست و دست خالی.

می دانم مادری است نگران و عاشق و، همچون همۀ مادران جهان، فکر و ذکرش این است که بچه هایش بد نبینند. وقتی او را چهار سال پیش کِشان کِشان به موتورخانۀ زندان بردند تا ۹۹ ضربۀ شلاق مجازاتش را اجرا کنند درد جسمی کمتر آزارش می داد – گرچه اینقدر شدید بود که بالا آورد. آنچه بیشتر رنجش داد حضورِ پسرش هنگام اجرای مجازات بود، بخشی از حکم. بدتر. وقتی با مصرف بالای داروی آرام بخش که پسرش در زندان برای او فرستاده بود، تن به این واقعیت داد که با سنگسار می میرد، وقتی همانند بچه ها، اشک هایش را با دست پاک کرد از جلادانش فقط یک خواهش داشت: بچه هایش نباید این وحشت و حقارت را ناظر باشند.

اتهام دیگر

سکینه مذهبی است. وقتی در سلول بیهوش شد چادرش کنار رفت، و این صحنه برایش ناخوشایند بود. بی عدالتی که بر او رفته زمین گیرش کرده است. اما کاری علیه آن نمی کند، خود را به مشیت الهی سپرده است.

می دانم که زیباست، بسیار زیبا، گرچه در آن عکس مشهور اثری از تلاش برای جلب نظرِ مردان نیست. چرا که مسئله این زنایی است که وی به اتهام ارتکاب آن محکوم شده است.

البته اتهام دیگری هم مطرح است: قتل شوهرش ابراهیم قادرزاده که در سال ۲۰۰۵ جان باخت. نیروی انتظامی او را مورد پیگرد قرارداده و مدعی شده سکینه به شوهرش داروی آرام بخش داده قبل از اینکه عیسی طاهری از اقوام ابراهیم او را در حمام با کابل برق خفه کند. اما طبق حقوق ایران مجازات قتل سنگسار نیست. و دادگاه به موضوع در سال ۲۰۰۶ رسیدگی کرد و ماجرا پایان یافت. طاهری اعتراف کرد و تقصیر را به گردن گرفت. او، در حاشیه بگوییم، امروز آزاد است.

اما زنای محصنه؟

ممکن است که سکینه جذبِ عیسی یا – کیفرخواست که بارها از نو نوشته شده در این مورد ناروشن است – دو برادر به نام های علی و ناصر نجومی شده است که این دو با این جنایت مربوط نیستند؟

عدم تناسب بین جرم و مجازات

وقتی زندگی زناشویی آنها، همانگونه که عدۀ زیادی می گویند، بدتر شد و شوهرش به او اجازه نداد کار معلمی را ادامه دهد، می توان فکرش را کرد که دل به کسی باخته باشد؟ در این مورد کم می دانم. فقط می دانم باید خیلی مراقب باشم که چه می نویسم. زیرا وقتی در اروپا رابطۀ نامشروع بویژه در مورد زنی که زیرفشار است و با او چون برده رفتار می شود، نام دیگری برای عشق می تواند باشد، این کار در ایران یکی از بدترین جرم هاست. من در این مورد از وکیلش هوتن کیان قبل از اینکه همراه با سجاد بازداشت شود پرسیدم. باورش برای او سخت است که در شهر کوچکی مانند اسکو جایی که مردم زاغ همدیگر را با چوب می زنند سکینه با مردی رابطۀ نامشروع داشته است. از وکیل سابقش محمد مصطفایی هم بعد از فرارش به اسلو پرسیدم. تأیید کرد که زندگی زناشویی سکینه دیگر تعریف چندانی نداشته و چه بسا وی به طلاق فکر کرده است که اما طبق قانون ایران جز در موارد استثنایی ممکن نیست. بنابراین احتمالاٌ خوشبخت نبوده شاید حتی تلخکام هم بوده است. اما مصطفایی هیچ نمی تواند تصور کند که سکینه واکنش دیگری نشان داده غیر از اینکه از خانه خارج می شده و به گردش می رفته است. شاید با طاهری و برادران نجومی نگاهی رد و بدل کرده که جلب نظرِ خبرچینی را در اسکو کرده است.

به خودم جرأت دادم از پسرش سجاد هم سؤال کنم. از راه موبایل سیم کارتی با هم حرف زدیم، بنابراین تا حدودی در امنیت بودیم. سجاد پدرِ به قتل رسیده اش را همچون مادرش دوست داشته است. چند تن از دوستانم به گفتگو گوش می کردند. اما ما احساس نکردیم که راز سر به مهری وجود دارد: ماجرایی خانوداگی، همبستگی بین مردان و نیز توهم مادری بی وفا که باید او را بخشید چون جرم و مجازات با هم تناسب ندارند. احساس من بعد از همۀ این صحبت ها این بود که سکینه احتمالاٌ عاشق شده بوده است. اما اقدامی نکرده است.

من معتقدم در حق او بی عدالتی بزرگی است که او را برای آنچه کرده محکوم نمی کنند بلکه برای آنچه هست: زنی در کشوری که با زنان بدتر از حیوان رفتار می کنند. از این رو باید از او دفاع کرد: زیرا او، قضیه را هرگونه هم جلوه دهند، بی گناه است اما به این دلیل نیز که نمادی برای همۀ زنانی است که باید سایه زندگی کنند و نباید صدایی از آنها درآید.

یونسِ رزوگارِ ما

ماجرای غریبی است که کسی ناگهان به نمادی برای حقوق همۀ زنان و مردان تبدیل می شود، کسی که، برای اینکه حرف فیلسوف بزرگی را به عبارتی دیگر بگوییم، همانقدر ارزش دارد که دیگری، که دیگران. خیلی عجیب است چنین زندگی را شاهد بودن، زندگی معمولی، که ناگهان دست تقدیر روشنش می کند و مهم. برای سکینه چنین اتفاقی افتاده است.

برخلاف میل خود قهرمان شده است. اما این تلاش جهانی برای زنی ساده به چه علت است؟ چرا رئیس جمهور فرانسه – همانطور که بار دیگر در تلفن به من اطمینان داد – از سرنوشت این زن آزمونی ساخته که دیگر از آن دست بر نمی دارد؟

معلوم است که ایرانی ها هم این سؤال را از خود می پرسند. این ماجرا ناراحتشان کرده است. نمی دانند (یا خیلی خوب می دانند) که این مورد آزمونی برای ارادۀ ماست که مقابل این حکومت بایستیم – همانطور که ما برعکس، این ماجرا را آزمونی برای توانایی ایرانی ها می بینیم که به حرف ها گوش دهند و نظر خود را عوض کنند.

اوضاع از این قرار است. محمود احمدی نژاد تغییری در آن نخواهد داد. سکینه نیز همینطور، او را که در تیرگی ایران بلعیدند مانند یونسِ پیامبر در روزگار ما. رازِ این بی عدالتی ما را مسحور خود کرده است. تا اینکه سکینه آزاد شود.

* از: برنارد- آنری لِوی / در: فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ

عکس از: رویترز

۱۰/۱۱/۲۰۱۰

.irandarjahan.net

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید