نگرش دكتر امیرحسین آریانپور درباره استبداد ایرانی به سال ۱۳۳۶ در ضمن درسهای جامعهشناسی ایشان به دانشجویان دانشگاه تهران عرضه شد و از آن پس وجوه متفاوت آن نگرش به دفعات، به وسیله مقالات و كتابها و سخنرانیها و مصاحبههای ایشان انتشار یافت و مورد نقد هم واقع شد. در این مجال خلاصه نگرش دكتر آریانپور كه در سال ۱۳۴۴ بهصورت سخنرانی در بخش ایرانی دانشگاه لنینگراد، ایراد شد، از نامه فرهنگ ما (شماره بهمن ۱۳۴۴، ص ۱۴-۶) نقل میشود.
چنانكه میدانیم، جامعههای صنعتی كنونی، در طی تاریخ خود به بركت تكامل اقتصاد و رشد طبقات اجتماعی، انقلابات متعددی به خود دیدند و پس از طی مرحله تجانس ابتدایی، مرحلههای بردهداری و زمینداری را پشت سر نهادند و به مرحله سرمایهداری و احیانا مرحله جامعهداری رسیدند. اما جامعه ایرانی مانند اكثر جامعهها، مراحل تكامل را با این نظم و سرعت نگذرانید. مردم ایران در طی سه هزار سال اخیر از مرحله تجانس ابتدایی به مرحلههای بردهداری و زمینداری ارتقا یافتند، ولی تا قرن پیش، از تحولات بعدی بازماندند. از این گذشته، بردهداری ایرانی محدودتر از بردهداری جامعههای صنعتی بود و زمینداری ایرانی با آنكه عناصری از مرحله بردهداری را در خود حفظ كرد، بهشدت زمینداری جامعههای صنعتی، رعایا را به املاك زمینداران مقید نگردانید.
برای تبیین اینگونه تفاوتها، میتوان چنین گفت: اجتماعات ایرانی از دیرباز بر اثر مشكلات اقتصادی (ناشی از خشكی اقلیم و كمی آب و دوری آبادیها از یكدیگر و دشواری ارتباطات) و اختلافات اجتماعی (تنوع نژادی و زبانی و دینی ناشی از تاختنها و كوچیدنهای اقوام شبان پیرامون نجد ایران به داخل آن و در نتیجه، نابرابری فرهنگی ساكنان ایران و مقابله مخرب فرهنگ كوچنشینی با فرهنگ شهرنشینی) به خشونت اخلاقی و انزواطلبی و همستیزی كشانیده شدند و حكومتهایی كه این اجتماعات را گردانیدند، در برابر خشونت داخلی و مزاحمت خارجی، شدیدا به استبداد گراییدند و سراسر زندگی اجتماعی را زیر سلطه خود گرفتند. به سبب استثمار استبدادآمیز حكومتها در همه شئون اجتماعی و از آن جمله، در فعالیتهای تولیدی و نیز به سبب هجومهای مخرب پیاپی، چه از داخل و چه از خارج نجد، تكامل عمومی اجتماعی ایرانی بارها دچار توقف و حتی سیر قهقرایی شد و تا قرن گذشته (عصر دودمان قاجار) ارتقا از مرحله زمینداری به مرحله سرمایهداری امكان نیافت. در قرن گذشته با تخفیف هجومهای مخرب و به الهام تمدن صنعتی، حركتی در صناعت ایران پدید آمد. ولی به سبب ادامه مداخله مستبدانه حكومتها و مزاحمت امپریالیسم اروپایی كه جای هجومهای وحشیانه پیشین را گرفت و برای ربودن بازارهای كشورهایی چون ایران صنعتیشدن این كشورها را نمیخواست، پیشرفت صناعت و بهتبع آن، رشد اقتصادی و تكامل اجتماعی آنها سخت كند شدند و كمابیش از انگارههای اقتصادی و اجتماعی جامعههای صنعتی مخصوصا جامعههای اروپایی انحراف جستند.
توضیحا میگوییم كه جامعه ایرانی مانند سایر جامعهها، در جریان پیشرفت خود، نظام ساده ابتدایی را پشتسر گذاشت و در عصر دودمان اشكانی آرامآرام پا به مرحله نظام زمینداری نهاد و از آن پس، زمام امورش در كف اشراف زمیندار افتاد. این نظام كه در حدود قرن هفتم مسیحی نضج گرفت، در ایران اسلامی هم ادامه یافت و در عصر دودمان سلجوقی و سپس در عصر حكومت مغول با برقراری اصل اقطاع و سیورغال (نظام كشاورزی قرن نهم و دهم) به دوره كمال رسید. پس از آن در سده دهم اسلامی (آغاز عصر صفوی) در نتیجه بهبود كشاورزی و گسترش صنعت و بسط تجارت داخلی و خارجی و ترقی شهرها، به ضعف گرایید. پس حكومتی متمركز بر حكومتهای محلی زمینداران سایه افكند، و اقتصاد عمومی بر اثر توسعه سریع املاك دولتی (املاك خالصه) رو به تمركز رفت. ولی ایستادگی و سختگیری زمینداران و طغیانهای داخلی و جنگهای خارجی (مخصوصا جنگ با ازبكان و عثمانیان) و نیز گسیختهشدن پیوندهای بازرگانی و فرهنگی ایران و اروپا كه زاده كشف راههای دریایی جدید و استیلای تركان عثمانی بر قسمت اعظم آسیای صغیر و سوریه و مصر و بالكان و سواحل دریای سیاه و كنارههای مدیترانه شرقی بود، جامعه را به بحران اقتصادی كشانید. سپس نظام زمینداری توانست لنگانلنگان به سیر خود ادامه دهد و تا سده سیزدهم قوام خود را در مقابل تظاهرات موقت نظام نوبنیاد سوداگری حفظ كند.
كندی و ناپیوستگی تكامل جامعه ایرانی معلول علتهای گوناگون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. ولی احتمالا یكی از علتهای اصلی، یورشهای مكرر خارجی است. جامعه ایرانی در سراسر تاریخ خود در معرض تهدید اقوام كوچنشین یا گلهدار پیرامون ایران كه در مدارج نخستین رشد اجتماعی بودند، قرار داشت. یورشهای سكاها، خیونها، هفتالها، عربها، سلجوقیان، قزاغزان، قراخانیان، قراخطاییان، قفچاقان، مغولان، تاتاران، قرهقویونلوها و آققویونلوها و دیگران كرارا جریان تكامل فرهنگ مادی و غیرمادی ایران را گسیخت و مانع از آن شد كه جامعه ما مانند جامعههای اروپایی منظما و سریعا مراحل نظام زمینداری را بپیماید و به انقلاب صنعتی خود برسد.
با آنكه تحولات هر جامعه عمدتا زاده «ساخت» یا وضع داخلی آن است، باز از آنجا كه هیچ جامعه متمدنی از جامعههای پیرامون خود بینیاز و بركنار نمیماند، باید برای تبیین تحولات تاریخی جامعهها به شبكه عوامل خارجی مانند بازرگانی و هجوم و مهاجرت كه مسلما در حیات جامعهها موثر میافتند، توجه بلیغ كرد. از اینرو است كه برای روشنگری سیر تاریخ ایران مخصوصا درنگ دیرنده آن، آمد و رفت اقوام نیمهوحشی گوناگونی را كه در سراسر تاریخ ایران با كوچها و یورشها و چپاولهای پیاپی خود، اركان زندگی اجتماعی ایران را لرزانیدهاند، مورد تاكید قرار دهیم.
تجزیه و تحلیل این كوچها و یورشها و چپاولها احتمالا نهتنها كلید فهم تاریخ است، بلكه برای تعیین تاریخ بسیاری دیگر از جامعههای بزرگ مشرقزمین هم ضرورت دارد. در مشرقزمین اكثر ناحیههای آباد و بارخیز به وسیله بیابانهای فراخ دامن و سرزمینهای كممایه محاط بودند. از اینرو ساكنان ناحیههای متفاوت از لحاظ رشد فرهنگ مادی و غیرمادی با یكدیگر فرق فاحش داشتند و در موارد بسیار، ناگزیر از هجوم به خاك همدیگر و غارتگری و غنیمتبری و نوعی امپریالیسم اقتصادی شدند.
بیتردید این وضع در زندگی تمدنی جامعههای یورشدیده و تاراجشده سخت موثر افتاده و به توقف یا سیر قهقرایی آنها انجامیده است.
به نظر من، علت عمده عدم انطباق جریانهای فرهنگ مادی و غیرمادی ایران و سایر جامعههای متمدن مشرقزمین بر فرهنگهای مغربزمین، در همین هجومهای ویرانزای ساكنان استپهای آسیاست. حتی میتوان گفت كه پسافتادن زمانی انقلاب صنعتی روسیه نسبت به انقلاب صنعتی اروپای غربی تا اندازهای معلول مزاحمتهای همین اقوام است.
اروپای غربی پس از هجوم ژرمنها، قرنها از آرامش نسبی برخوردار شد و اقتصاد آن گام به گام پیش رفت و مراحل نظام زمینداری را با سرعت و نظم پیمود. اما مشرقزمین هیچگاه به چنین آرامش دیرگذری دست نیافت و از اینرو جریان اقتصادی آن دستخوش درنگها و پسرفتهای پیاپی شد و نظام زمینداری آن بسیار گرانجانی كرد.
سرزمین پهناور روسیه از آنجا كه به اندازه آسیای شرقی و آسیای میانه با اقوام استپهای آسیا نزدیك نبود، از دستبرد آن اقوام زیانی كمتر برد. ولی این زیان آنقدر بود كه سیر اقتصادی روسیه را به كندی كشاند و انقلاب صنعتی آن كشور را تا سده نوزدهم به پس اندازد. از آنچه گذشت، ممكن است ویژگیهای تاریخی ایران را به چند اصل تحویل كرد: سیر قهقرایی، نااستواری اشراف زمیندار، پسافتادگی صنعت و تجارت و آشفتگی و بحران دائم.
اول: سیر قهقهرایی جامعه
۱ - هجومهای خارجی از دو جهت اقتصاد كمرشد ایران را نهتنها از سیر تكامل خود بازداشت، بلكه به عقب نیز راند:
اقوام مهاجم چون عموما از لحاظ تكامل تاریخی در مرحله اقتصاد شبانی و بردهداری بودند، پس از تصرف ایران به ناگزیر مختصات تاریخی خود را تا جایی كه میتوانستند به جامعه ایرانی تحمیل میكردند، چنان كه قوم عرب در آغاز تسلط خود بر ایران، نظام فلاحتی ایرانی را تا اندازهای به رنگ نظام شبانی عربی درآورد. از این گذشته، هجوم و غلبه جنگی معمولا بر اسیرگیری و بردهداری ملازمت داشت، و این امر هم، چنان كه تاریخ نشان میدهد، جامعه ما را به سیر قهقرایی میكشانید.
۲ - با هر هجومی سیر تكامل جامعه دچار گسستگی و شكستگی میشد، اخلاق اجتماعی به پستی میگرایید و شهرنشینی فرو میخفت، چنان كه بسا شهرهای آبادان مانند اورگنج و چاچ و خجند و سمرقند و فرغانه كه به بركت آرامش صدساله عصر سامانی به عظمت رسیده بودند فرو افتادند. بر اثر این وضع، اجتماعات شهری ایران، با همه صناعت و تجارت خود بارها یا یكسره از میان رفتند و دیگر سربلند نكردند و یا دیرزمانی پس از سقوط، سربرداشتند و سیر تكامل خود را از سر گرفتند، از اینجاست كه شهرهای ایران هیچگاه بر قدرت صنعتی و تجاری شهرهای اروپایی در عصر رنسانس، مانند ونیز و ژنو و فلورانس و لیسبن و پاریس و لندن و هامبورگ و نورنبرگ و نووگورود و برگن دست نیافتند.
دوم: نااستواری اشراف زمیندار
نظام زمینداری هرگز در ایران به قدر اروپا ریشه ندوانید و به قیدهای مربوط به اصالت و نجابت و سلسله مراتب و آداب و افتخارات اشرافی بسته نشد، زیرا هجومهای پیاپی اقوام بیگانه پیرامون، مانع از آن بود كه نظام زمینداری دیرگاهی در دست خاندانهای معینی باقی بماند. هر یك از اقوام مهاجم پس از خرد كردن اشراف موجود، زمینها را میان بزرگان خود تقسیم میكردند. از این رو با هر هجومی زمینداران تازهای پدید میآمدند و جایگزین زمینداران پیشین میشدند. و البته این وضع ایجاب میكرد كه اشرافیت اصیل ریشهدار به وجود نیاید و آداب و سنتهای اشرافی نیرو و رواج نگیرد و در نتیجه:
۱ - در اروپا اشراف زمیندار ریشهدار با رسوم و تشریفات خود، در جامعه یكهتاز بودند و مغرورانه از پادشاه كه رأس هرم اشراف و متكی به آنان محسوب می شد، حمایت میكردند. اما در ایران از این اشراف متكبر اثری در میان نبوده و امیران و درباریان نمیتوانستند در كار سلاطین مخصوصا سلاطین غیرایرانی كه فاقد تربیت اشرافی بودند، مداخله و تاثیر كنند. نبودن اشراف مقتدر و نیز لزوم قدرتی عظیم برای مقابله با هجومها، موجد حكومت استبدادی و اقتدار فوقالعاده سلاطین مشرقزمین شد. شاهان حتی قدرت و جرات آن را داشتند كه به اراده خود غلامی را به وزارت برگزینند و یا اعضای خاندانی اشرافی را قتلعام كنند.
۲ - قدرت نامشروط زمامداران به زیان آنان بود، زیرا هنگامی كه با یورشهای دشمنان خارجی یا طغیانهای داخلی روبهرو میشدند، جز مزدوران بیریشه و سودجود و ابنالوقت خود مدافعانی نمییافتند.
این عامل و هجومهای خارجی دست به دست دادند و باعث شدند كه هیچیك از دودمانهای حاكم ایران دیرزمانی دوام نیاوردند، فقط صفویان در حدود دو قرن و قاجاریان تقریبا یك قرن سلطنت كردند، آن هم سلطنتی آمیخته با بدگمانی و دغدغه و توطئه و نفاق.
۳ - سستی و نااستواری زمینداران و باز بودن مرزهای طبقهای آنان موجب گردید كه در دوره زمینداری، سوداگران ایرانی برخلاف سوداگران اروپایی، نهتنها پست شمرده نشوند، بلكه معزز نیز باشند. چنان كه به شهادت تاریخ و مخصوصا فولكلور (مثلا هزار و یك شب) معمولا شوكت سوداگران از حشمت هیچ كس مگر امیران بزرگتر كمتر نیست.
سوم: پسافتادگی صنعت و تجارت
در ایران با وجود اهمیت سوداگری و پایگاه نسبتا والای بازرگانان، تجارت و نیز صنعت و فلاحت پیشرفت منظمی نكردند. در نتیجه انهدام شهرها و روستاها و نابودی مردم، جریان تكامل صنعتی و تجاری مكررا قطع شد و حتی كرارا به قهقرا رفت. چون حكومت اسلامی، باعث پیوستگی ناحیههای دورافتاده شده بود، تجارت پردامنه امكان داشت. با این وصف، تكامل تجاری و نیز تكامل صنعتی كه وابسته به آن است، به سبب هجومهای خارجی به آسانی دست نمیداد. از آن پس جز در دورههایی چون دوره مغول كه دودمانی مقتدر بر سر كار بود و موقتا راهها را ایمن میكرد، تجارت دامنهدار صورت نمیگرفت، و چنین دورههایی هم فراوان نبودند. از این بالاتر، جامعه ایرانی بارها به هنگام سقوط دودمانها، بر اثر طغیان زمینداران بزرگ دچار بحران میشد، و رونق سوداگری از میان میرفت. بنابراین:
۱ - به اقتضای محدودیت صنعت و تجارت، سوداگران هیچگاه بهصورت طبقه متشكل توانایی درنیامدند، اهمیتی كه سوداگران در جامعه ایرانی كسب كردند، تنها از آنجا بود كه در ایران زمینداری موروثی اعتبار و استحكامی نداشت و از اینرو زمینداران ایرانی برخلاف زمینداران اروپایی، به سوداگران با دیده تحقیر نمینگریستند و مجال تكاپو و پیشرفت را از آنان سلب نمیكردند. سوداگران ایرانی برای خود حقوق و امتیازاتی داشتند و حتی اصنافی بهوجود آوردند. ولی هیچگاه اصناف آنان مانند انجمنهای صنفی اروپای قرون وسطی، قدرت اجتماعی نیافتند. بیگمان همچنان كه در ایران گذشته، طبقه متشكل سوداگر پدیدار نشد، از انبوه روشنفكران طبقه سوداگر هم خبری نبود.
۲ - بهسبب محدودیت صنعت و تجارت، طبقه سوداگر متشكل و مقتدری كه بتواند با دربارهای بزرگ همداستان شود و زمینداران را براندازد بهوجود نیامد. پس اشراف زمیندار ایران برخلاف اشراف زمیندار اروپا، هیچگاه منقرض نشدند، بلكه توانستند در مقابل دربار و سوداگران نامتشكل دوام آورند و موافق مقتضیات اجتماعی، گاهی تابع دربار شوند و گاه كوس خودمختاری زنند. مهاجمان بیگانه نیز با آنكه اكثرا وابسته نظام شبانی یا بردهداری بودند، با برانداختن زمینداران ایران، خود رفتهرفته وابسته نظام زمینداران میشدند.
۳ - بر اثر دوام همزیستی خود به خودی زمینداران و سوداگران، در ایران گذشته، تكامل طبقهای منظمی روی نداد. طبقههای اجتماعی درست از یكدیگر تفكیك نشدند، و تحولات اجتماعی ژرف امكان نیافت. در برابر اروپا كه از زمان امپراتوری روم غربی تا عصر رنسانس (نزدیك هزار سال) تحولی عمقی نكرد، ایران تقریبا از عصر دودمان اشكانی تا سده نوزدهم (در حدود دو هزار سال) از پیشرفت باز ماند. چنان كه در چین نیز از آغاز كار دودمان «هان» تا پایان كار دودمان «منچو» (تقریبا دو هزار سال) نظام زمینداری دگرگونی اساسی نپذیرفت. از اینجا بود كه طبقههای اجتماعی ایران برخلاف طبقههای اجتماعی اروپا، دارای مختصات و مرزهای قاطعی نشدند و از یكدیگر فاصله نگرفتند و حتی با یكدیگر آمیختند، چندان كه تضاد خصمانه زمینداران و سوداگران اروپا تاكنون در ایران نظیری نیافته است.
چهارم: آشفتگی و بحران دائم
بدیهی است كه در چنین جامعهای، آشفتگی و بحران ژرف فرمانروا میشود. هیچ یك از دودمانهای حاكم ایران نتوانستند بحران را به پایان رسانند. فقط برخی از دودمانهای قاهر امكان آن یافتند كه با یورش و كشورگشایی و اسیرگیری و غارتگری و غنیمتبری، برای خود آرامش و رفاهی نسبی و ناپایدار به بار آورند، چندگاهی، بحران داخلی را تخفیف دهند، روستاها و شهرها را انتظامی موقت بخشند و مجالی برای بهبود فلاحت و صناعت فراهم كنند.
این بحران عمیق و درنگناپذیر جبرا مردم ساده متعارف را به واكنشهای مثبت و منفی گوناگونی برمیانگیخت.
ایرانیان گاهی با طرد و تحقیر زندگی اجتماعی و اكتفا به حیاتی فردی، به مقاومت منفی میپرداختند، گاهی دست به شورش میزدند، و زمانی در دستگاه حكومتی طبقه حاكم رخنه میكردند و با تدبیر و توطئه، امیران را به جان یكدیگر میانداختند و حتی به قصد دفع زورگویان بیگانه حاكم، زورگویان بیگانه جدیدی را فرامیخواندند. از اینها بالاتر، ایرانیان در موارد بسیار برای تضعیف فرمانروایان بیگانه، به ادیان و مذهبی غیر از دین و مذهب مختار آنان میگراییدند، و بیتردید هر حملهای كه به آیین مقبول میشد، تهدیدی برای نظام حكومتی موجود بهشمار میرفت.
در آغاز حمله قوم عرب به ایران، بسیاری از مردم متعارف كه از نظام طبقاتی پرتبعیض ساسانی به تنگ آمده بودند، به امید برخورداری از بركات دین اسلام، آگاهانه از دفع حملات قوم عرب خودداری ورزیدند. در مقابل این مردم، دهگانان یعنی اشراف زمیندار، برای حفظ امتیازات و احترامات خود، به همراهی گروههایی از مردم به مقاومت برخاستند. این همراهی و همگامی فقط كوتهزمانی دوام آورد زیرا براثر خشونت قوم عرب، عوام خود بهزودی علیه آنان با خواص همكاری كردند. خواص نیز همكاری آنان را لازم شمردند.
سرانجام، شورشهای مكرر مردم ایران بر ضد مهاجمان عرب موثر افتاد و در قرن سوم بخشی از ایران خاوری استقلال یافت، بهزودی حكومتهای مهاجمان ترك آن سرزمین استوار گردیدند، و اشراف جدیدی در برابر دهگانان ایرانی ظاهر شدند. چون دهگانان در ایران نفوذ اجتماعی ریشهداری داشتند، اشرافنو - دولت بیگانه لازم دانستند كه اولا با دهگانان ائتلاف كنند و بسیاری از منصبهای عالی مانند وزارت قضاوت را به آنان واگذارند، و ثانیا به جعل تبارنامه بپردازند و نسبت خود را به اشراف اصیل ایرانی برسانند. در قرنهای دوم و سوم و چهارم اسلامی تقریبا همه دودمانهای حاكم یا مدعی حكومت،- خود را بازمانده اشراف پیشین ایران میشمردند، ولی نه دهگانان ایرانی توانستند دیرگاهی اعتماد و همكاری مردم ایران را جلب كنند و نه بیگانگان ایرانیشده. ایرانیان كه به امید بهبود زندگی اجتماعی به خواص دست اتحاد داده و فاتحان عرب را رانده بودند، بهزودی دریافتند كه فرمانروایان جدید چه ایرانیان اصیل و چه ایرانیان ادعایی- همان شیوه بهرهكشی و سودجویی و بیدادگری دیرینه را دنبال میكنند. پس دوره امیدواری و خوشبینی كوتاه عوام سپری شد، و بار دیگر طغیانهای اجتماعی در گرفت، با این تفاوت كه این طغیانها برخلاف طغیانهای پیشین، بر ضد اشراف ایرانی و ایرانینما بودند. اینها هستند برخی از وجوه مهم جامعه ایرانی كه براثر موانع اقتصادی و اجتماعی، در سیر كلی خود، از هنجارهای اجتماعی شناختهشده انحراف جست. از آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت كه جامعه ایرانی، بهسبب دوگونه عامل- استثمار خشن درونی و استعمار خارجی، قرنها اسیر استبداد یا بیعدالتی مبرم بوده است. ولی استبداد ایران امری ذاتی نبوده است و با نفی عاملهای دوگانه از میانه برمیخیزد. نفی عامل اول بسته است به مبارزه با استثمار خشن درونی، و نفی عامل دوم بسته است به مبارزه با امپریالیسم بیرونی- و این دو گونه مبارزه دیری است كه در جامعه ما و بهطور كلی، در جهان سوم آغاز شده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید