رفتن به محتوای اصلی

مخالفت دولت کودتا با برگزاری سالگرد دکتر مصدق

مخالفت دولت کودتا با برگزاری سالگرد دکتر مصدق

در آستانه چهل و دومین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران شورای تامین استان تهران با برگزاری هر مراسمی در احمد آباد مخالفت کرد.

با وجود مخالفت دولت کودتا با برگزاری مراسم گرامیداشت سالروز درگذشت دکتر مصدق، این مراسم طبق روال همه ساله روز 14 اسفند در احمدآباد مستوفی برگزار خواهد شد.

حسین شاه حسینی فعال ملی باسابقه و سخنگوی هیات امنای احمد آباد (مزار دکتر مصدق) با اعلام اینکه مطابق رویه سالهای اخیر از مدتها قبل در نامه هایی به فرمانداری نظرآباد و استانداری تهران زمان و برنامه مراسم چهل و دومین سالگرد درگذشت رهبر نهضت ملی ایران را ارائه کردیم، افزود: مسوولان بخشداری نظرآباد از مخالفت شورای تامین استان با برگزاری هرگونه مراسمی در قلعه احمد آباد خبر دادند.

 

این در حالیست که قلعه احمد آباد یک ملک کاملاً شخصی بوده و بنابر قانون برگزاری مراسمی نظیر سالگرد درگذشت افراد در آن نیازی به مجوز ندارد.

شاه حسینی با بیان اینکه مسوولان سیاسی و امنیتی با بهانه هایی نظیر وضعیت ممکلت و احتمال سو استفاده فرصت طلبان با برگزاری مراسم مخالفت کرده اند افزود: در ساعات پایانی روز سه شنبه نیز از سوی برخی نهادها با تماسهای تلفنی خواهان اعلام لغو مراسم از سوی هیات امنا و خانواده دکتر مصدق شدند که آنان نیز از پذیرش این درخواست امتناع کرده و حضور علاقمندان بر مزار دکتر مصدق را امری شخصی دانسته اند که افراد با مسوولیت خود انجام می دهند.

هیات امنای احمد آباد از فعالین قدیمی ملی نظیر آقایان صدر حاج سیدجوادی، عزت الله سحابی، خسرو سیف، حسین شاه حسینی و نماینده خانواده دکتر مصدق تشکیل شده است.

دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ ساعت ۶ صبح ، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. ایشان وصیت کرده بود او را کنار شهدای ۳۰ تیر در ابن بابویه دفن کنند، ولی با مخالفت شاه چنین نشد و او در یکی از اتاقهای خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپرده شد.

در دوران ستمشاهی نیز فعالین ملی همیشه برای حضور در مراسم سالگرد درگذشت دکتر مصدق با محدودیتها و فشارهای دستگاه های امنیتی رو برو بودند و بارها افرادی نظیر آیت الله طالقانی، داریوش فروهر، مهندس بازرگان و دکتر سحابی از نیمه راه توسط ساواک بازگردانده شده و یا در آستانه ورود به احمد آباد بازداشت می شدند.

مصدق: هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست

مصدق همواره دغدغه مردم داشت. برای او قانون برای مملکت معنی داشت نه مملکت برای قانون:

"من حاضرم هر قانونی که بر خلاف مصالح ملت باشم بسوزانم زیرا به عقیده ی من قانون برای مملکت است نه مملکت برای قانون. نجات وطن عالیترین و بزرگترین قانون است."

"قانون اساسی ، قانون الهی نیست که قابل تغییر نباشد ، قانون اساسی کار بشر است و بشر هم باید آن را تغییر بدهد."

"مجلس باید با ملت یکی باشد و به جامعه خدمت کند.آن مجلس شورای ملی که از ملت جدا باشد مجلس شورای ملی ایران نیست. مجلس باید خود را از ملت بداند."

"مجلس شورای ملی باید مصوب جامعه باشد و مردمان را کعبه آمال خود بدانند ."

"ما می خواهیم مجلس ، مجلس ملی ایران باشد."

"قانون را محترم میشمارند برای اینکه مفید است و هرگاه تشخیص داده شود که به حال مملکت مضر است وظیفه وجدانی هر فرد است که برای اصلاح یا فسخ آن بکوشد."

"قانون را برای مملکت میخواهیم، اگر قانون خلاف مصلحت مردم باشد، آنرا زیرپا میگذاریم."

"قانون اساسی را باید نمایندگان حقیقی ملت تغیر دهند قانون را باید طوری وضع کرد که اشخاص بد نتوانند بر خلاف مصالح مملکت و در نفع خود از آن استفاده کنند . این مجلس موسسان قلابی است ملت زیر بار این مجلس موسسان نخواهند رفت بر فرض اینکه شما بگویید مجلس موسسان این قانون را تغیر داده قانونی که مخالف میل مردم باشد قانون نیست ."

"در کشورهای دموکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست."

"بالاخره پس از 50 سال ، شصت سال ، 70 سال دیگر یکی از ما وجود نخواهد داشت . ما باید به فکر نسل های آتیه و نسل های آینده را بکنیم . ملت ایران حاکمیت ملی دارد ملت ایران خودش را اداره خواهد کرد."

مصدق به مجلس به عنوان پایگاه و نهاد ملت اعتقاد داشت و کاری را مهمتر از نمایندگی ملت نمیدانست:

"ما وکالت مردم را به ارث نبرده ایم به هر کجا که رسیده ایم به واسطه خدمتی است که به ملت کرده ایم ."

"وکیل ملت ان کسی است که به نفع ملت رای بدهد ، هر کس بر ضد ملت رای داد ولو اینکه نماینده حقیقی ملت باشد چون خیانت کرده است از وکالت معزول است."

"در مملکتی که اقلیت آزاد نباشند در مجلس صحبت کند آن مملکت به هیچ وجه ترقی نمی کند ، اقلیت باید حرف های خود را بزند و مردم قضاوت کنند."

و زمانی که دید مجلس از معتمدین واقعی ملت خالی است و نمایندگان رشوهخوار و دستنشانده بر آن صندلیها تکیه زدهاند، گفت:

" اینجا مجلس نیست اینجا دزدگاه است."

دریغا تهی از تو ایران زمین

چند اتاق تو در تو و عکس هایی از او بر دیوار. اتاق هایی سرد و نمور که تاریخی را به خود دیده اند. اتاق هایی که هر گوشه شان تنها، تنهایی او را به یاد می آورند. ۱۰ سال، زمان کمی نیست. یک عمر است. پیر احمد آباد چگونه این قفس را تحمل کرده ؟ چگونه او را در این زندان تاریک به بند کشیده اند ؟ ده سال از تبعید مصدق به روستای احمد آباد می گذشت. مردی که زندگی اش را فدای آزادی و استقلال میهنش کرده بود، دهمین سال تبعیدش را در کنج عزلت و گوشه ی احمد آباد می گذراند. یکی از روزهای آبان ۱۳۴۵ بود که به پسرش غلامحسین (که دکتری متخصص بود ) گفت : سقف دهانم تاول زده. فکر می کنم به سبب نوشیدن چای داغ باشد. پس از مشورت غلامحسین با سایر دکتران قرار شد برای تحقیقات بیشتر او را به تهران بیاورند. با مجوز سازمان امنیت ملی و شخص شاه، مصدق به تهران آورده شد. پزشکان تاول سقف را مشکوک به سرطان فک تشخیص دادند. قرار شد محل تاول را با اشعه ی کبالت بسوزانند. پس از چند روز عضلات گردن او متورم شد. پزشکان کبالت را قطع کردند و قرص مسکن تجویز نمودند.

پس از تشخیص بیماری، پسران دکتر مصدق (احمد و غلامحسین) تصمیم گرفتند که او را برای ادامه معالجه به اروپا ببرند. هنگامی که این تصمیم را با او در میان گذاشتند به یکباره بر آشفت و پرخاش کرد:

"چرا به اروپا بروم ؟ پس شما که ادعای طبابت می کنید و در خارج تحصیل کرده اید چکاره اید ؟ اگر واقعا طبیب هستید همین جا من را معالجه کنید. اگر دروغ است و مردم را گول می زنید آن حرف دیگری است. مگر من با دیگران چه فرقی دارم ؟ مگر همه مردم وقتی بیمار می شوند برای معالجه به اروپا می روند ؟"

در مورد آوردن پزشک از خارج هم سخت مخالفت کرد و گفت : "لعنت خدا بر من و هر کس دیگر که در این زمان، خرج چندین خانوار این ملت فقیر را صرف آوردن دکتر از خارج کند..."

درد گلو و گردن شدت پیدا کرده بود، به نحوی که به سختی غذا می خورد. در یکی از روزهای سرد اسفند که احمد او را با اتومبیل از بیمارستان به خانه می آورد، خیابان های منتهی به خانه را، به خاطر مراسمی بسته بودند و به اتومبیل ها اجازه ی عبور نمی دادند. احمد ناچار پدر را در آن هوای سرد و با آن حال نزار پیاده به خانه آورد. او که دچار سرما خوردگی شده بود همان شب تب کرد. پس از چند روز با مراقبت ها بهبود یافت و تب قطع شد. ولی دو سه روز بعد به سبب ضعف ناشی از نخوردن غذا بر اثر گلو درد و مصرف قرص های مسکن زخم معده اش عود کرد و دچار خونریزی معده شد. تزریق، خود به علت ضعیف شدن کلیه ها که تحمل جذب خون نداشتند موثر نیفتاد. از نیمه شب ۱۴ اسفند رو به بیهوشی رفت و سرانجام در سحرگاه همان روز در بیمارستان نجمیه درگذشت. هیچ چیز دیگری مهم نبود. مصدق رفته بود. شعله خاموش گشته بود. بزرگمرد دیگر اسیر نبود. آزاد ...

تصمیم گرفته بودم هر طوری هست امسال ۱۴ اسفند به احمد آباد بروم. گروه ملی مذهبی ها اعلام کرده بود که در این روز ساعت ۱۰ صبح در احمد آباد جمع می شویم. نه آدرسی. نه وسیله ی عمومی ای. هیچ. به هر که و هر جا که زنگ می زدی یا اصلا خبر نداشتند و یا از مکان آن ابراز بی اطلاعی می کردند. به هر حال قسمت نبود که در ۱۴ اسفند بر مزار مصدق حاضر شوم و این شاید از خوش اقبالی من بود!

صبح روز ۱۷ اسفند به قصد زیارت مزار او از خانه خارج شدم. فقط می دانستم که احمد آباد از توابع روستای آبیک است و آبیک هم در نزدیکی قزوین قرار دارد. پرسان پرسان بالاخره به احمد آباد رسیدیم. نه تابلویی. نه علامتی. نه چیزی که بیان کند اینجا قبر بزرگ مرد تاریخ ایران است. هیچ ! هیچ ! حتی بر سر در خانه ی او هم تابلویی نبود. عجبا ! از مرده ی او هم می هراسند ! از مردی که تمام زندگی اش را وقف ملتش کرد این گونه تجلیل می کنند ! مهم نیست. بگذار نامی از او نبرند. مردان بزرگ همیشه تنهایند. در این سرزمین پهناور کوچه ای هم به نام او نیست. بگذار نباشد. همین سندی است بر محق بودن او. در اوایل انقلاب نام خیابان پهلوی و میدان آن به "مصدق" تغییر یافت. با مرتد خوانده شدن جبهه ملی و این بیان تاریخی " از استخوان های پوسیده آن مرد چه می خواهید " آیت الله خمینی، نام خیابان و میدان به ولیعصر تغییر پیدا کرد. ملالی نیست. خوشا به حال آنان که بر قلب ها حکومت می کنند. سرانجام به خانه ی او رسیدیم که خوب انتظار ندارید کسی آنجا حاضر باشد !!! با کمک هم محلی ها او را پیدا می کنیم و در را برایمان می گشاید. نیم قرن سکوت ! جای جای این باغ .... گوشه گوشه ی این بنا بوی مصدق را می دهد. گمان می کنی یکی از همان روزهای سرد و خموش است. درختان سر به فلک کشیده که گویی شماتت می کنند. در را که برایت باز می کنند انگاری به یکباره پرتاب می شوی به آن سالها. در خودت فرو می ریزی. و چقدر این احساس حقارت لذت بخش است! به قول ویکتور هوگو بی نهایت کوچک در مقابل بی نهایت بزرگ !

چند اتاق تو در تو و عکس هایی از او بر دیوار. اتاق هایی سرد و نمور که تاریخی را به خود دیده اند. اتاق هایی که هر گوشه شان تنها، تنهایی او را به یاد می آورند. ۱۰ سال، زمان کمی نیست. یک عمر است. پیر احمد آباد چگونه این قفس را تحمل کرده ؟ چگونه او را در این زندان تاریک به بند کشیده اند ؟ و گفته های یکی از ساکنان محل که جگرت را آتش می زند.

"نمی گذارند اینجا آباد بشه. پارسال یه آقایی اومد گفت این باغ رو چند ماه بدید دست من، گلستونش می کنم. بی مروتا نگذاشتند. گفتند نخیر نمی شه. هر کی می خواد واسه اینجا کاری کنه جلوشو می گیرن"

وقتی از سالگرد های مصدق صحبت می کرد شادی را می شد از چشمانش خواند. "نمی دونید. او سالی که طالقانی و بنی صدر اومدند اینجا. کیپ تا کیپ تو این باغ نشسته بودند. ده میلیون نفر بودند. ( سال ۵۷ را می گفت. سال اولی که انقلاب شده بود. قریب یک میلیون نفر به احمد آباد رفتند ) پریروز هم نمی دونید اینجا چه خبر بود. همه اومده بودند. پاسدارا نمی گذاشتن کسی حتی بشینه. اتوبوسایی رو که از تهران میومدن از سر میدون نرسیده به احمد آباد برمیگردوندن. ( و این چه سری است که حتی از جنازه ی پوسیده او هم وحشت دارند ؟ و حتی از نامش ؟ ) خرج اینجا از یه شماره حساب تامین میشه. مردم کمک می کنن."

درون اتاق غرق گل است. از نهضت آزادی. جاما. جبهه ملی. حزب ملت ایران. دیوار ها ترک خورده اند. یادگار زلزله ی چند سال پیش قزوین است. بر سر در ساختمان کناری نوشته اند : "کتابخانه ی معصومه مصدق". گرچه هیچ کتابی درآن نبود. معصومه نوه ی دکتر مصدق بود که چند سال پیش وقتی به تهران آمد عده ای ناجوانمردانه به او حمله کردند و با چاقو او را کشتند. مصدق تمامی کتاب ها را در همان سال ها به کتابخانه ی دانشگاه تهران اهدا کرده بود. به جای کتاب ها ماشین قدیمی او را گذاشته بودند.

سرایدار در بزرگ آهنی را که می بندد، یک احساس خلا شدید می کنی. چیزی را پشت آن در بزرگ جا گذاشته ای ...

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
بالاترین

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید