رفتن به محتوای اصلی

آسیب شناسی کمپین یک ملیون امضا؛ نقدی از درون

آسیب شناسی کمپین یک ملیون امضا؛ نقدی از درون


3 تیر 1389

جنبش های اجتماعی اغلب دوره های شکوفایی و رکود را به توالی در کارنامه خود دارند. اگر دوره های شکوفایی را زمانی بدانیم که جنبش ها نمود اجتماعی وسیع تری می یابند و افراد بیشتری به آن می پیوندند، دوره های رکود را باید زمان بازاندیشی فعالیتها و افزودن بر غنای تئوریک جنبش ها نامید.

اکنون که با افزایش فشارهای اجتماعی بر جنبش زنان، با رکودی نسبی مواجهیم، به نظر می رسد زمان برای بازاندیشی آنچه که کرده ایم و آنچه که به دست آورده ایم بیش از پیش مناسب باشد.

در این نوشته قصد دارم، تا به عنوان یکی از فعالین کمپین، نقدی از درون به فعالیت هایی که در قالب کمپین انجام داده ایم، داشته باشم. باشد تا با گسترش گفتمان نقد، بیش از گذشته بر توشه جنبش زنان بیفزاییم.

کمپین بی تردید یکی از فراگیرترین جنبش های اجتماعی در تاریخ ایران است. کمپین با درکی هوشیارانه از نیازهای برخاسته از زندگی واقعی زنان و ماهیت سیاسی نظام حاکم، اهداف، شیوه ی عمل و سازماندهی خود را برگزید. و این درک هوشیارانه، به گسترش بی سابقه ی کمپین یاری رساند و توانست اکثریت فعالین جنبش زنان را حول خود گرد آورد و نقشی منحصر به فرد در ترویج گفتمان "حق زن" داشته باشد.

نوشته حاضر به دو بخش در ظاهر مجزا ولی مرتبط به هم تقسیم شده است. در بخش اول نگاهی دقیق تر و انتقادی به سه حوزه ی خواست، شیوه ی عمل و سازماندهی در کمپین خواهم انداخت. در بخش دوم به بازخوانی مسایل ومشکلاتی که عملا گسترش کمپین در شهرهایی غیر از تهران را با دشواری مواجه ساخت، خواهم پرداخت.

بخش اول

خواست تغییر قوانین؛ سلبی و محدود!

"درخواست تغییر قوانین تبعیض آمیز". این عبارت خاطره بر انگیز را برخی از فعالین کمپین هزاران بار بیان کرده و توضیح داده اند. این خواست که کمپین که بیش از هر چیز خود را با آن شناسانده بود، آنچنان از فعالین کمپین دل برد که اغلب فراموش می کردیم تا به جنبه های مختلف آن بیندیشیم. اگر از انتقادهایی که بخش معدودی از جریان چپ، به خواسته های کمپین داشتند، صرفنظر کنیم - انتقادهایی که این خواسته ها را لیبرالیستی، اصلاح طلبانه و متعلق به طبقه متوسط می دانستند – تقریبا تا مدتها هیچ انتقادی به این هدف وارد نشد، اما اکنون در پس تجربه ای که در این سالها از تحولات مختلف کسب کرده ایم بهتر است نگاهی دوباره به این خواسته ها داشته باشیم.

- مهمترین انتقادی که به این خواست وارد است، سلبی بودن آن است. در کمپین خواسته بودیم تا قوانین موجود تغییر کنند اما اینکه چه قوانینی باید جایگزین می شد، مسکوت مانده بود. این خلا بیش از هر چیز خود را در ائتلاف زنان در برابر تصویب لایحه حمایت از خانواده نشان داد، وقتی فعالین زنان در دیدار با نمایندگان مجلس با این سئوال مواجه می شدند که برای رفع خلا قانونی فعلی شما چه قوانینی را پیشنهاد می کنید؟

گرچه این هرگز به این معنا نبود که اگر فعالین زنان قوانینی جایگزین را به نمایندگان ارائه می کردند، با استقبال نمایندگان مواجه می شدند. کما اینکه این قوانین جایگزین، سالها پیش از زمان مهر انگیز منوچهریان و تا همین اواخر توسط شیرین عبادی تدوین و پیشنهاد شده بودند. اما آنچه بسیار پررنگ بود، ناآگاهی فعالین زنان به خصوص کمپین در باره ی آنچه که می خواهند بود. ناآگاهی ای که به شکل جدی تر در میان توده های زنان وجود داشته و دارد. در واقع گرچه تلاش موفقی در پرده برداشتن از ماهیت تبعیض آمیز قوانین موجود در سطح جامعه داشته ایم، اما این تلاش هرگز نه در میان فعالین به شکل وسیعتر و نه در بین مردم، به سطح ایجابی نرسیده است!

مواجهه با این خلاء پس از چند سال، فعالین را واداشت تا در رفع آن بکوشند. تلاش فعالین "میدان زنان" در تدوین قانون خانواده ی جایگزین بر اساس نظرات زنان مختلف و یا این اواخر تاسیس سایت "تا قانون خانواده برابر" را می توان تلاشی در جهت رفع این نقیصه ارزیابی کرد. گرچه فراگیرسازی قوانین جایگزین نیاز به تمهیداتی دیگر برای فرارفتن از حد مجازی و گسترش در فضای حقیقی دارد.

- علاوه بر وجه سلبی بودن خواست های کمپین، به نظر می رسد در مجموع از پیچیدگی چند بعدی بودن فرودستی زنان و نقش ساختارهای مختلف در این فرودستی صرفنظر شده و همه ی فرودستی به تبعیض قانونی تقلیل یافته است. به باور من گرچه نمی شد توقع داشت که کمپین در روشن کردن نقش همه ی ساختارهای تبعیض آمیز بکوشد، اما بهتر بود در عین اینکه تمرکز اصلی بر روی قوانین تبعیض آمیز بوده است، اشاره ای گذرا به تبعیض های ساختاری دیگر نیز می شد.

این سطح سلبی و حداقلی چنان مورد تاکید واقع شد که گویا منشا همه ی فرودستی زنان، قوانین تبعیض آمیز است. به عنوان مثال شمار بسیاری از خاطراتی که فعالین کمپین در بخش کوچه به کوچه سایت تغییر برای برابری مستند کرده اند، با این نتیجه گیری که راه برون رفت زنان از شرایط ناگوار زندگی شان تغییر قوانین است پایان یافته اند. در هر حال به نظر می رسد در سطح کنشگران، تقلیل ساختارهای فرودست کننده به ساختار قانونی، گاه به شکلی بسیار پنهان و نا خواسته جریان داشته است.

عقب نشینی گام به گام از خیابانها!

22خرداد 84، بزرگترین تجمع زنان پس از انقلاب در جلوی دانشگاه تهران شکل گرفت. این تجمع علیرغم برخوردهای پیش آمده از سوی نیروهای امنیتی، در مجموع بدون خشونت برگزار شد. اتفاقی که در 22 خرداد 85 تکرار نشد و سرکوب تجمع 22 خرداد 85، حتی پیش از آغاز آن کلید خورد. بازداشت بیش از 70 نفر و ضرب شتم شدید شرکت کنندگان انعکاس بی سابقه ای یافت و تنها حکم حبسی که برای فعالین زنان و برای فعالیت در این حوزه به اجرا در آمد، مربوط به عالیه اقدام دوست و به علت حضور در این تجمع بوده است.(1) البته برخوردی چنین خشن، پیش از این نیز از سوی برخی از اعضای هم اندیشی زنان پیش بینی شده بود.(1) دولت تازه نفسی که ماهیت خشن خود را کمتر از یکماه پیش در برخورد خونین با اعتراضات آذربایجان(2) نشان داده بود، طبیعتا اجازه نمی داد تا تجمع 22 خرداد 85 سر بگیرد. با وجود پیش بینی حوادث 22 خرداد 85، اما دعوت کنندگان با پذیرش تمام عواقب، از آنجا که حضور خیابانی به شکل تجمع را از حقوق خود می دانستند، اقدام به دعوت برای برگزاری مراسم کردند.

گرچه آغاز کنندگان کمپین اغلب از دعوت کنندگان تجمع 22 خرداد 85 بودند، اما با شروع کمپین، سیاست خیابانی بخش عمده ای از فعالین زنان که در کمپین نیز فعال بودند شاهد چرخشی عمده شد. تا آنجا که مراسم 8 مارس سال 85 از سوی برگزار کنندگان مسکوت ماند. در سالهای بعد نیز اساسا حرفی از تجمع حتی در روز جهانی زن زده نشد. سیاست خیابانی در میان فعالین کمپین به جمع آوری امضا در کوی و برزن محدود شد و با تشدید سرکوب، جمع آوری امضا در خیابانها نیز با دشواری مواجه شد.

به نظر می رسد ما قدم به قدم در واکنش به سرکوب، خیابانها را به سرکوبگران واگذار کردیم و به مکانهایی غیر عمومی تر و گاه حتی خصوصی اکتفا کردیم.

سال پرتلاطم 88 وقتی فرا رسید که ما چند سالی بود که تجمع خیابانی را رها کرده بودیم. شیوه ای که مردم برای اعلام خواست خود برگزیده بودند (راهپیمایی و تجمع خیابانی)، با آنچه ما در آن کار کشته شده بودیم (جمع آوری امضا؛ در مراکزی کمتر عمومی) بسیار تفاوت داشت. شاید این یکی از دلایلی بود که نتوانستیم خواسته های زنان را فریاد بزنیم و به خواست های عمومی تر اکتفا کردیم.

به باور من باید می کوشیدیم، هر دو نوع حضور خیابانی را در کنار هم داشته باشیم و در حالی که به جمع آوری امضا ادامه می دادیم، در مناسبت های ویژه ی زنان - به خصوص 8 مارس- از حق حضور خود در خیابانها نیز صرف نظر نمی کردیم.

سازماندهی افقی؛ تجربه ای با نشان کمپین!

ساختار افقی بدون رهبری مشخص، تصمیم گیری های حداقلی در حوزه ی اجرایی که الزامی برای تعمیم نداشته باشد، بی چون و چرا گردن ننهادن به مرجعیت باتجربه ترها، دستاورد هایی بود که گاهی با هزینه ای سنگین کسب کردیم. گاه همراهان اولیه کمپین را از دست دادیم. گاه تند سخن گفتیم و سخنان نا مهربانانه شنیدیم و چه بسیار خطا کردیم. اما آنچه که به دست آورده ایم، اگرچه نه بی نقص، اما خلق شیوه ای بدیع در جنبش های اجتماعی ایران و بدیلی موفق در برابر سازمانهای دارای سلسله مراتب غیرمنعطف است.

آنچه که در جامعه امروز با آن مواجهیم، این است که ساختار افقی معیاری برای سنجش هر حرکت جمعی ای شده است و در دستیابی به این جایگاه بی تردید فعالین کمپین نقش عمده را داشته اند. به باور من تلاشی که فعالین کمپین در توجیه و تشریح ساختار افقی داشته اند، آنچنان موفق بوده است که شاید دیگر هیچ ساختار سلسله مراتبی ای نتواند، بی نگرانی از تردید های جدی در کارایی اش سربلند کند. اما در این میان هنوز ابهامات مهمی در برخی از مفاهیم وجود دارد که باید بیش از پیش در رفع آنها کوشید. یکی از این مفاهیم "فعالیت داوطلبانه " است. کار داوطلبانه در مقایسه با کار در برابر دستمزد معنا می یابد. کار در برابر دستمزد، الزامات خود را دارد. هر فردی در برابر دستمزدی که می گیرد موظف است تا وظایفی را که برای او مقرر شده است، انجام بدهد و پاسخگوی وظایفی که بر عهده گرفته است، باشد. گرچه در جامعه سرمایه داری دستمزد و پاسخگویی همزاد هم اند، اما این تعبیر که مسئولیت پذیری تنها در قبال پرداخت دستمزد، معنا می یابد بسیار غیر قابل توجیه است.

به باور من پذیرش آگاهانه ی مسئولیت و بدون ضرورت های اقتصادی، با ماهیت انسانی فرد قرابت فزون تری دارد و بسیار انسانی تر است. داوطلبانه بودن مسئولیت نمی تواند مفری برای عدم پاسخگویی یا رفتار غیر مسئولانه باشد. باید پذیرفت آن کس که مسئولیتی را داوطلبانه می پذیرد، اگر نه بیش از آن کس که در برابر دستمزد وظیفه ای را بر عهده دارد، بلکه به همان اندازه مسئول انجام درست و بی کم و کاست وظایف خود است.

اما در گام بعد باید پرسید با وجود داوطلبانه بودن وظایفی که بر عهده داریم -جدای از تعهد شخصی ای که هر فرد در برابر انجام وظایف خود دارد- چه مکانیزمی برای کنترل و نظارت بر انجام وظایف افراد وجود خواهد داشت؟

به باور من این مکانیزم در دل نظارت جمعی وجود دارد. باید پیشاپیش بپذیریم همان جمعی که ما به واسطه ی حضور در آن مسئولیتی را پذیرفته ایم -کارگروه یا کمیته یا ...- حق دارد تا بر روند کار ما نظارت کند و در صورت لزوم بازخواست کند یا حتی مسئولیتی را که در انجامش کوتاهی کرده ایم از ما بگیرد.

داوطلبانه بودن مسئولیت، تا آنجا معنا دارد که فرد آگاهانه و داوطلبانه مسئولیتی را می پذیرد! پس از پذیرش داوطلبانه مسئولیت، فرد موظف است تا به آنچه که آگاهانه و داوطلبانه پذیرفته است، عمل کند و نظارت بر این حسن انجام وظیفه بر عهده ی جمع است. نظارتی که باید از آن استقبال کرد و یکی از نشانه های بلوغ حرکت جمعی شمرد.

انتقاد به مثابه ابزار سرکوب!

در ضرورت و اهمیت انتقاد و نقش آن در پیشبرد امور بسیار گفته شده است، اما واقعیت موجود نشان می دهد که آنچه اغلب در قالب انتقاد طرح می شود، بیش از آن به ابزار سرکوب شبیه است که بتوان امید بهبود امور را از رهگذر آن داشت.

تجربه نشان داده است که درک نادرست از انتقاد موجب شده است تا فرد منتقد که طبیعتا هیچ ابزار دیگری در دست ندارد، با آن همچون ابزاری برای سرکوب برخورد کند. ابزاری که در عین سرکوبگری، نامی بسیار زیبا و قابل دفاع دارد. اینجا است که انتقاد به مثابه ابزار سرکوب عمل می کند و البته همچون هر ابزار سرکوب دیگری شامل فرد منتقد و دوستان وی نمی شود.

انتقادی که نوعی کنش نیست و ابزار سرکوب است، که فرد را هدف می گیرد و بیش از آن که به منافع جنبش بیندیشد، دل مشغول تسویه حساب های شخصی است، بی توجه به اینکه این تسویه حساب های کینه آلود بی پایان چه نقش مخربی در پیشبرد جنبش خواهد گذاشت یا چه انرژی عظیمی از کنشگران را هدر خواهد داد.

به باور من انتقاد سازنده بیش از هر چیز در انتقاد از خود معنا می یابد. آن کس که خود را با عبارتی کلی که " بله ! من هم اشتباهاتی داشتم!" توصیف می کند و از سوی دیگر به جزیی ترین اشکالات دیگران اشاره می کند، خود را در جایگاهی فراتر از انتقاد نشانده است.

انتقاد سازنده هرگز فرد را هدف نمی گیرد، گرچه مخاطبش فرد است و از آن جایی که ارتقای حرکت را در نظر دارد، در جمع طرح می شود. در جمعی که انتقاد و بررسی یک رفتار به تجربه ی جمعی آن خواهد افزود و در این بررسی جمعی، دوستان فرد منتقد - که می توان در خلوت هم به انها تذکر داد- مستثنی نیستند.

به باور من درک سرکوبگرانه از انتقاد و از سویی استفاده ی سرکوبگرانه از ابزار انتقاد، چرخه ی معیوبی را شکل می دهند که نتیجه آن هر چه باشد، پیشبرد اهداف جنبش نیست!

جنبش یا گروه؟ مسئله این نیست!

کمپین یک میلیون امضا، اولین کمپینی نبود که در ایران و در رابطه با مسایل مربوط به زنان به راه افتاد، اما گستردگی و استقبالی که از کمپین یک میلیون امضا شد، هرگز قابل مقایسه با کمپین های پیش از آن نیست. جدا از اینکه آیا بانیان کمپین هایی چون علیه سنگسار یا حق ورود زنان به استادیوم های ورزشی، اساسا قصد داشتند تا حرکتی گسترده را سامان دهند یا خیر؟ و جدا از اینکه در هر حال کمپین یک میلیون امضا قوانینی را هدف گرفته بود که بالقوه به زندگی هر زن ایرانی مربوط است، مهمترین عاملی که باعث گستردگی کمپین شد سهولت پیوستن به آن بود. هر کسی می توانست با امضای یک بیانیه کمپینی باشد و در صورت تمایل به فعالین کمپین بپیوندند. سیستم باز کمپین که فراتر از اختلافات ایدئولوژیک یا مذهبی یا طبقاتی یا حتی مرز بندی های جغرافیای و قومیتی قرار می گرفت، پیوستن به آن را بیش از پیش تسهیل می کرد.

برای اینکه فردی فعال کمپین باشد، گزینش نمی شد! نیازی نبود کسی معرف او باشد یا دیدگاههای مشترکی با دیگران داشته باشد. کافی بود که سه سند کمپین را پذیرفته باشد و بخواهد برای گسترش کمپین بکوشد.

اینگونه بود که سیل رنگارنگ فعالین به کمپین پیوستند و در کمپین دوش به دوش هم گام برداشتند. آنان که تغییر قوانین تبعیض آمیز سقف خواسته هاشان بود با کسانی که این تغییر را کف مطالبات خود می دانستند، مذهبی و غیر مذهبی، لیبرال و سوسیالیست و کمونیست و نوگرای دینی، همگی در یک چیز اشتراک داشتیم... "کمپینی بودن !"

در فضای سرد و ساکن آن روزها و در کمبود وسایل ارتباط جمعی، در حالی که تشکلهای زنان بیش از پیش تحت فشار قرار می گرفتند و آنان که دغدغه زنان داشتند، اغلب هر یک در گوشه ای از این کشور جدا افتاده بودند و نمی دانستند چگونه باید برای دغدغه های مشترکشان حرکتی جمعی را سامان دهند، کمپین چیزی از معجزه کم نداشت. ساختار افقی کمپین و اینکه پیشاپیش خواسته ها و روش تغییر ناپذیر خود را تعیین کرده بود، جایی برای نگرانی از تبدیل به وسیله تامین اهداف دیگران شدن را باقی نمی گذاشت. ما بر روی حداقل ها اشتراک داشتیم و اگر این نبود هرگز نمی توانستیم حرکتی تا این حد فراگیر داشته باشیم. این گونه شد که شبکه ای از افراد فعال کمپین تقریبا در کل کشور شکل گرفت. شبکه ای که پیش از آن وجود نداشت. شاید جز به مدد کمپین امکان شناسایی این تعداد نیروی پر انگیزه و تازه نفس به وجود نمی آمد.

اما اشتباهی که اینجا رخ داد، این بود که در بسیاری موارد، حرکت شبکه ای و جنبش اجتماعی فراگیر را در برابر حرکت گروهی و تشکیل گروه ارزیابی کردیم. ما که در یک حرکت مطالبه محور اغلب برای تحقق حداقل هایمان کمپینی بودیم، گاه نه تنها برای تحقق دیگر خواسته هایمان با آنها که اشتراک نظرمان بسیار بیشتر از خواسته های حداقلی کمپین بود گروهی نساختیم، بلکه گروههایی که از قبل وجود داشت را برای پیوستن تمام عیار به کمپین رها کردیم. تجربه ی اختلافات درونی کمپین و تشکیل هسته ای بر اساس همدلی افراد که ناگزیر روابط دوستانه را جایگزین اشتراک عقاید می کرد و مرزبندی ای براساس روابط شخصی ایجاد می کرد که بسیاری از آن خارج بودند، آنچنان تجربه ی تلخی برای فعالین کمپین شد که ناخواسته در برابر هرگونه گروه و گروه سازی ای سرسختانه موضع می گرفتند. در حالی که بهترین وضعیت ممکن این بود که ما در همان حال که در یک حرکت جنبشی خواسته محور که بر اساس حداقل ها شکل گرفته است و لزومی به پیوند های عقیدتی و نظری محکم بین اعضای آن نیست حضور داشتیم، می کوشیدیم از این فرصت و از این شبکه ی وسیع فعالین برای تشکیل گروههایی با اشتراک عقاید بیشتر و چشم اندازهایی همسوتر برای ادامه مبارزه -حتی پس از تغییر قوانین تبعیض آمیز- استفاده می کردیم.

همچنان که این حرکت جمعی پرشکوه برای تغییر قوانین تبعیض آمیز در قالب کمپین، تاریخی از مبارزه زنان برای دستیابی به قوانین برابر را پشت سر دارد و در واقع با بهره گیری از کوله بار تجربه جنبش زنان در این حوزه شکل گرفته است، ما نیز موظفیم تا حوزه هایی جدید را برای دستیابی به برابری جنسیتی در جامعه پیگری کنیم یا بگشاییم. تمرکز تمام توانمان بر روی تغییر قوانین، بی آنکه چشم اندازی برای ادامه مبارزه تصویر کنیم، به سرخوردگی و یا سرگشتگی جنبش زنان در آینده ای دور یا نزدیک که برابری قانونی محقق شده باشد، منجر خواهد شد. برای ترسیم مسیر مبارزه تا تحقق برابری پیش از هر چیز باید با تقویت مبانی تئوریک خود، درک خویش از برابری را شکل دهیم و بعد با تشکیل گروههایی که پیوند میان اعضای آن به علت اشتراک بیشتر در خواسته ها و چشم اندازها قوی تر از پیوندهای شبکه ای گاه ضعیف جنبشی است، در تحقق آرمانهایمان بکوشیم .

به زعم من، حرکت جنبشی کمپین هیچ تناقضی با تشکیل گروههای منسجم تر زنان که اشتراکات نظری بیشتری دارند، ندارد و اساسا حرکتی چون کمپین بر اساس توافق جمعی برای پیگیری حداقل ها است. درحالی که ضرورتی ندارد همه ی فعالین تمام تلاششان را برای دستیابی به حداقل ها به کار گیرند و این نه تنها حق افراد بلکه وظیفه ی آنان است، تا علاوه بر خواسته های حداقلی نه تنها چشم انداز وسیعتری از مسیری که خواهند پیمود داشته باشند، بلکه برای دستیابی به خواسته هایی که لزوما مشترک با دیگران نیست، بکوشند.

می توان شرایطی را تصور کرد که برابری قانونی محقق شده باشد. شاید برای تعدادی از فعالین کمپین، این وضعیت منتهای خواست شان باشد اما برای دیگرانی که این برابری کف مطالبات شان بوده است، مسیر پیموده نشده ی بسیاری باقی است.

به باور من باید از هم اکنون خود را برای پیمودن این مسیر آماده کنیم و نهراسیم از اینکه وارد حوزه هایی می شویم که در آن اشتراک نظر سابق را با باقی فعالان نخواهیم داشت. در این حوزه می توان به تجربه ی جنبش زنان برای کسب حق رای در آمریکا اشاره کرد. در حالی که دهها سال فعالان زنان تمام تلاش خود را برای دستیابی به حق رای متمرکز کرده بودند، به علت غفلت از ترسیم چشم اندازه آینده با دستیابی به حق رای، با وقفه ای طولانی و سرگشتگی برای جایگزینی اهداف و خواسته های جنبش زنان مواجه شدند.

نهایتا به نظر من با ادامه تمرکز برای دستیابی به برابری قانونی، پیش بینی این سرگشتگی و وقفه برای آینده ی جنبش زنان در ایران چندان دور از ذهن نیست.

برای جلوگیری از صدمه ی احتمالی ای که جنبش زنان در ایران از این رهگذر خواهد خورد، ضروری است تا گروههای منسجم تر زنان در درون همین شبکه ای که کمپین آفریده است به وجود آیند. گروههایی که بی تردید بدون شبکه ی ارتباطی کمپین به سختی امکان تشکیل می یافتند. این هرگز به معنای رها کردن کمپین به نفع گروههای منسجم تر و با اشتراکات عقیدتی و دیدگاهی بیشتر نیست. بلکه این به معنای گسترده تر کردن فعالیت فعالین کمپین و بر اساس ضرورت های آینده و حال جنبش زنان است.

لازم به تذکر نیست که برخلاف تجربه ی تلخی که بسیاری از اعضای کمپین از تشکیل گروههایی بر اساس همدلی دارند -گروههایی که مرزبندی سئوال برانگیز همدل و غیر همدل را برای خود برگزیده بودند- آنچه که اکنون پیشنهاد می شود گروههای بر اساس اشتراکات نظری، فارغ از روابط شخصی است. برای مثال چه اشکالی دارد اگر فعالین مذهبی و یا چپ ها یا لیبرال ها در عین اینکه همچنان در کمپین برای خواسته های حداقلی خود می کوشند، گروههایی با اشتراک نظری بیشتر شکل دهند و در دل گروههای خود گفتمان چپ یا مذهبی یا لیبرال را بپرورانند و تقویت کنند و یا حتی دیدگاههای خود را در سایت هایی متعلق به خود در معرض تضارب آرا بگذارند تا از رهگذر این تضارب، چشم انداز جنبش زنان در آینده بیش از پیش روشن شود.

در این چند ساله، بسیار ی از فعالین حتی اگر مایل بودند، مقالاتی را که شامل جهت گیریهای ویژه ای در مسایل زنان بود، در سایت تغییر برای برابری منتشر نمی کردند، زیرا این سایت -کاملا به جا- خود را موظف کرده است تا در سطح حداقل های کمپین باقی بماند و تریبون هیچ گروهی نباشد. در نبود سایتهای فعال و نشان دار زنان که رسما تریبون دیدگاه ویژه ای باشند (غیر از سایت مدرسه فمینیستی که تا مدتها با انتشار مطالبی در باب پراگماتیسم، سعی در تبلیغ این دیدگاه داشت)، اغلب این مطالب منتشر نشده باقی می ماند یا در سایت هایی غیر مربوط منتشرمی شود که البته این مسئله آسیب هایی برای غنای تئوریک جنبش زنان در پی خواهد داشت.

از این رهگذر است که به باور من، داشتن تریبون های مختلف که به دیدگاههای متنوعی مربوط باشد -نه به گروههایی که مرزبندی شان هر چه باشد، نظری نیست- بسیار ضروری است. تشکیل گروه هایی با اشتراکات نظری بیشتر که هر کدام در صورت لزوم تریبون های خود رانیز داشته باشند، می تواند یکی از گرانقدرترین دستاوردهای کمپین و شبکه ای از فعالین که به مدد کمپین با هم مرتبطند، باشد.

بخش دوم

زمین سخت واقعیت: کمپین در شهرها

در این چهار سال که از شروع کمپین گذشته است، گرچه بسیار از دستاوردها، تلاشها و هزینه های کمپین گفته شده است اما به نظر می رسد یکی از موضوعاتی که هنوز جای بحث و تحلیل بسیاری دارد، موضوع گسترش کمپین در شهرستان ها است. گسترشی که در بسیار موارد نا تمام یا ناموفق مانده است. نابرابری بین تهران و شهرستانها و تفاوت در موقعیت جغرافیایی از همان آغاز شکل گیری کمپین خود را نشان داده است.

- جای خالی فعالان شهرها

تا پیش از کمپین یک میلیون امضا، محفل های زنان بسیاری وجود داشت که هر یک جداگانه و بی آنکه از وجود هم با خبر باشند دغدغه مسایل زنان داشتند و هر یک در حد توان خود می کوشیدند تا رخنه ای در موانع ستبر زن ستیز جامعه ایجاد کنند. بی خبری این محفل ها از یکدیگر و بی خبری فعالان و تشکل های شناخته شده زنان از این محفل ها، گرچه با در نظر گرفتن سرکوب حاکم و خلا ارتباطی موجود کاملا قابل پیش بینی بود، اما دیده می شد که گاه حتی معدود فعالان شناخته شده ی شهرها نیز از روند امور و تصمیم گیری های فعالان زنان در تهران بی خبر می ماندند.

بخش زیادی از این نیز، محصول سرکوب و دشواری ارتباط گیری در شرایط سرکوب بود. مثلا در چند ماهی که بحث ها برای رفع بن بستی که می رفت تا حاکمیت با سرکوب شدید تجمع 22 خرداد به جنبش زنان تحمیل کند، در بحث هایی که به شکل گیری کمپین منجر شد، فعالین شهرها حضور نداشتند، گرچه چند تن از این فعالین خود از مدعوین مراسم شروع به کار کمپین در موسسه رعد بودند، اما تا همان زمان هنوز از اهداف کمپین و برنامه ها ی آن چیزی نمی دانستند!

کمپین شروع شد، موج عظیمی که به راه افتاد در کنار سردرگمی اولیه حاکمیت فرصت درخشانی برای ارتباط گیری فعالین شهرها با کمپین ایجاد کرد، بسیاری از محفل های زنان در شهرها خود را به این موج متصل کرده و جزیی از رود خروشانی شدند که به راه افتاده بود.

- سرکوب در کمین

سرکوب بی رمقی که از همان آغاز با درهای بسته موسسه رعد شروع شده بود، پیش از تهران در شهرها جان گرفت و قصد جان کمپین را کرد. چند تن از فعالان کمپین در کرمانشاه از سوی مسئولین امنیتی مواخذه شدند و کانون ژیار که امکاناتی را برای برگزاری کارگاه کمپین در اختیار فعالین گذاشته بود، با محدودیتهای روز افزونی که نهایتا به تعطیلی این موسسه منجر شد مواجه گشت.

قصه تهدید فعالین کمپین در اصفهان نیز تکرار شد و با چنان شدتی که اگر استقامت این فعالین نبود، می رفت تا ادامه کار کمپین در اصفهان را با موانع جدی مواجه کند.

فعالین دانشجویی کمپین در شهرهای مختلف از جمله در بندر عباس به کمیته انضباطی احضار شدند.

این فعالین در شهرهای گیلان نیز با تهدیدهای تلفنی از سوی سازمانهای امنیتی که بیم ایجاد موانع جدی در راه ادامه تحصیل یا اشتغال را در صورت ادامه همکاری با کمپین می دادند، مواجه شدند. این تهدیدها حداقل در یک مورد عملی شد و یکی از فعالین کمپین در رشت از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بازماند. اتفاقی که مشابه آن، در آن سال در تهران دیده نشد. آغاز فعالیت کمپین در رشت نیز با احضار یکی از فعالین و در خواست برای عدم برگزاری کارگاه همراه بود. اتفاقی که گرچه نتوانست مانع برگزاری کارگاه در همان زمان مقرر باشد، اما نوید مسیر ناهمواری را می داد که فعالین در پیش داشتند.

این تهدید ها و سرکوب ها در حالی در شهر ها رخ می داد که در تهران هنوز کم و بیش کارگاه ها بی هیچ مانعی برگزار می شد و فعالین تقریبا آزادانه در کوچه و خیابان مشغول جمع آوری امضا بودند.

اوج سرکوب کمپین در شهرها، حمله با مسلسل و فتح! کارگاه کمپین در خرم آباد بود. (جالب اینجا است که تنها چند روز پس از این ماجرا نشست فعالین کمپین در تهران تقریبا بدون هیچ مانعی برگزار شد!). این حمله و برخورد های وحشیانه و غیر اخلاقی موجود در آن و جوسازی هایی که علیه حضار کارگاه صورت گرفت، کافی بود تا کمپین در شهر کوچکی چون خرم آباد که برج و باروهای خدشه ناپذیر مرتفعی دارد، زمین گیر شود. طبیعتا این برخورد تاثیر های منفی خود را گذاشت. وحشت از تکرار چنین وقایعی بسیاری از فعالین کمپین در دیگر شهرها را عقب نشاند. در یکی دیگر از شهرها، تهدیدهای موثر پی در پی و غیر انسانی (مثل باز پس گیری حضانت کودکان به بهانه ی نداشتن صلاحیت اخلاقی به دلیل همکاری با کمپین) موجب شد تا فعالین سرشناس تر آن شهر کم و بیش دست از فعالیت بردارند. سرکوب و تهدید گرچه با شدت بیشتری در شهرها اعمال می شد اما بازتاب کمتری می یافت، زیرا گاهی کم تجربگی فعالان موجب می شد تا تهدید تشدید برخورد، در صورت رسانه ای کردن را باور کنند و با ممانعت از رسانه ای شدن سرکوب ها، به گسترده تر شدن آن کمک کنند. اما سرکوب غیر متناسب، تنها مانع گسترده شدن فعالیت کمپین در شهرها نبود.

- کم شماری فعالین کمپین در شهرها

متناسب با کم جمعیتی شهرها فعالین در شهرهای کوچک تر، کمتر و کمتر هستند. این موضوع تبعات خود را در پی دارد. فقدان یا ضعف "جمعی" که بتوان به آن از نزدیک دل بست، برنامه ریخت، کار کرد، به بحث و گفتگو نشست، تجربه ها را به اشتراک گذاشت و راه حل هایی جمعی برای حل مشکلات ریخت، یکی از مهمترین تبعات کم تعدادی فعالین است.

این فقدان سازماندهی بومی به مرور به دلسردی فعالین منجر شده و گسستن آنان از حرکت جمعی ای بزرگتر را در پی داشته است. به خصوص وقتی این کم شماری با بی تجربگی تاریخی در کار جمعی همراه می شد، نتایج تاسف باری در پی داشت.

به یاد دارم در یکی از شهرهای کوچک سه فعال کمپینی آن شهر گرچه انگیزه ی بسیاری برای کار داشتند، اما به علت اختلافات شخصی و خام دستی در حل مسایل و درک غلط از اصول کار جمعی، دو نفر از آنان با هم و بدون اطلاع نفر سوم تصمیم های مهمی می گرفتند و چون آنها دو نفر بودند و نفر سوم یک نفر! این رفتار خود را عین کار دمکراتیک می دانستند.

یا در یکی دیگر از شهرهای کوچک استان اصفهان زن جوانی به تنهایی و بدون ارتباط حقیقی با فعالان کمپین، با پرینت گرفتن بیانیه کمپین، خود به تنهایی مشغول جمع آوری امضا شد. او که خانه به خانه با زنان آن شهر کوچک درباره ی قوانین صحبت می کرد، در مدت کوتاهی توانست چند صد امضا جمع آوری کند اما این فعالیت انفرادی و یکنواخت، بی هیچ پشتوانه ای از حمایت محسوس جمعی تا کجا می توانست ادامه داشته باشد؟

در یکی دیگر از شهرهای استان کرمانشاه، دختر جوانی با وجود تمام فشارهای اجتماعی به تنهایی مشغول به کار شد. فعالیتهای او از حد جمع آوری امضا فراتر رفت و هر از گاهی مطالبی از او در سایت منتشر می شد. البته ارتباط او با فعالین کرمانشاهی تا حدودی می توانست جای خالی جمع همدل بومی را برای او پر کند، اما آنچه که نهایتا پیش آمد نشان از تفوق مشکلات فرسایشی داشت.

این کم شماری، توانمند سازی فعالین را با مشکل مواجه می ساخت و نهایتا یا به سرخوردگی و خستگی افراد یا به وابستگی بیش از حد آنان به تهران منجر می شد و متاسفانه نوع برخورد تهران این روند را تشدید می کرد. این برخورد گاه وابستگی بیشتر فعالین شهرها به تهران را در پی داشت و گاهی به رها کردن فعالین شهرها به نام استقلال شهرها منجر می شد.

در صورتی که به باور من باید رابطه ای مبتنی بر توانمند سازی بین تهران و شهرها برقرار می شد. در چنین رابطه ای فعالین شهرها تنها در صورتی که ضرورت جغرافیایی ایجاب می کرد از فعالین تهران جدا می شدند. ضرورت هایی مثل جمع آوری امضا، طبیعتا باید در مناطق جغرافیایی مختلف صورت پذیرد. اما شرکت کردن در بخش عمده ی مباحث و فعالیتها که به نوبه خود به غنای فکری و تجربه ی فعالین کمپین کمک می کرد می توانست فراتر از محدودیت های جغرافیایی شکل بگیرد.

به عنوان مثال بهتر بود از همان آغاز فعالین شهرها در کمیته رسانه حضور می یافتند، تا اینکه خود تریبونی را در قالب وبلاگ داشته باشند، که طبیعتا با نابرابری منابع در تهران و شهرها، به بازتولید این رابطه ی نابرابر کمک می کرد.

- وابستگی به تهران

آغاز فعالیت بسیاری از کنشگران در شهرها، با کمپین بود. این ناخواسته فرصت برخورد مستقل و نقادانه و برابر، نسبت به فعالین کمپین در تهران را از آنان می گرفت. واقعی شدن چهره هایی که تا آن زمان کاملا مجازی بودند و مرجعیت فکری جنبش محسوب می شدند، آن چنان به سرعت صورت گرفت که در کنار نداشتن پشتوانه ی کار جمعی و رابطه ی نابرابری که همواره بین مرکز و پیرامون وجود دارد، منجر به وابستگی بیش از حد شهرها به تهران و حرکت غیر مستقل شهرها شد. (البته در این میان استثنائاتی هم وجود داشت. به عنوان مثال فعالین رشت که از همان آغاز با نگاهی نقادانه به کمپین پیوسته بودند به علت پشتوانه ی تاریخی غنی فعالیت در حوزه زنان، هرگز به تهران وابسته نشدند.)

این نگاه به مرکز گاه با توقعات غیر منطقی عجیبی همراه بود. به یاد می آورم در دیدار عید در سال 1385، یکی از فعالین شهرها بی توجه به مشکلاتی که خود فعالین تهران با آن مواجه اند، به نمایندگی از فعالین شهر خود از اینکه کمپینی های تهران اقدامی برای حل مشکلات فعالان آن شهر نمی کنند، اعلام نارضایتی کرد، نارضایتی ای که منجر به دلسردی فعالین شده بود.

وابستگی به تهران تا جایی پیش رفته است که قریب به اتفاق کارگاه هایی که در شهرها برگزار شده است، اعم از کارگاه های کمپین، یا حقوق شهروندی یا نوشتن یا مقابله با خشونت، همگی با حضور آموزشگرانی از تهران بوده است. البته در مورد برگزاری کارگاه آموزشی کمپین یک میلیون امضا، در شهرهای بزرگتر چون تبریز، رشت و اصفهان استثنائاتی هم وجود داشته است.

گرچه این وابستگی همواره از هر دو سو تقبیح شده است، اما اقدامی عملی نیز در راه رفع آن صورت نگرفته است. این وابستگی باید به تدریج و با توانمندسازی فعالین شهرها به رابطه ی برابر تبدیل شود. (مثلا برنامه ریزی در جهت توانمندسازی فعالین شهرها برای برگزاری مستقل کارگاههای مختلف).

- محدودیت های بومی

قریب به اتفاق شهرهای کشور در مقایسه با تهران از بافتی سنتی تر و به همان میزان ضد زن تر برخوردارند. فعالیت در این شهرها به مراتب دشوارتر است. متقاعد کردن زنان و به خصوص مردان در پیوستن به کمپین و برطرف کردن نگرانی های مردم نسبت به مخالفت کمپین با آموزه های دینی، در کنار مانوس نبودن تلاش زنان برای رفع نابرابری -که به سادگی گاه به فراتر رفتن از حریم های مجاز تعبیر می شود- فعالیت در شهرهای سنتی را به مراتب سخت تر می کرد.

یکی از دوستان آذربایجانی تعبیر جالبی در این مورد به کار برده بود، او با مقایسه شهر خود با تهران از سختی رساندن پیام برابری به ساکنان شهری که زنانش " غایبان" خیابان ها هستند، سخن گفته بود. درک دشواری تلاشی که بخواهد این غایبان خیابان ها را که در چنبره سنت اسیرند با حقوق خود آشنا کند، چندان پیچیده نیست.

از سویی دیگر فعالیت در شهرهای کوچک برای آن دسته از فعالینی که به هر دلیل فعالیت خود را از خانواده پنهان می کنند، بسیار سخت است. در شهری کوچک بیم از این که هر آن ممکن است یکی از اقوام یا آشنایان تو را در حال جمع آوری امضا ببیند و "رازت از پرده برون افتد" در اولین گام حوزه های عمومی را از دست زنان خارج می کند و فعالان زنان را به جمع آوری امضا در حوزه های کوچک غیر عمومی محدود می کند.

باز به یاد می آورم زن جوانی را که در شهری کوچک فعالیت می کرد. او مدتها بی آنکه همسرش از فعالیت او با خبر شود به جمع آوری امضا مشغول بود و البته طاقت فرسایی شرایطی که این زن داشت کاملا قابل تصور است. طاقت فرسایی که تنها به مدد ایمان عمیق او به تغییر قابل تحمل شده بود.

..........

به باور من با آنچه که در یک ساله اخیر پیش آمده است، با افزایش آگاهی عمومی، و تعمیم و افزایش سقف مطالبات مردم، فعالان جنبش های اجتماعی و به خصوص جنبش زنان اگر به همان سبک و سیاق و سرعت پیشین به مبارزه برای احقاق حقوق خود ادامه دهند، در تحمیل خواسته های خود به جنبش اعتراضی اخیر ناکام خواهند ماند. پیش از هرچیز باید شبکه ی ارتباطی فعالان زنان وسیعتر شود، نمی توان بدون تعمیم خواسته های زنان به سراسر کشور، از موفقیت جنبش زنان سخن گفت.

در این میان ارتباط مبتنی بر توانمندسازی بین فعالین شهرها، از جایگاهی ویژه برخوردار است. نباید اجازه داد مرزهای جغرافیایی مانعی بر گردش اطلاعات، یا حضور در برنامه های توانمندسازی جمعی شود و از سویی دیگر باید با همفکری جمعی شیوه های بدیع برای غلبه بر موانع فعالان زنان در شهرستان ها یافت.

همگام با تحکیم و گسترش شبکه ارتباطی فعالین زنان، ایجاد گروههای منسجم تر زنان بر مبنای چشم اندازها و ایدئولوژی های مشترک بسیار ضروری است. این گروه ها باید با ایجاد و ترویج گفتمان های مختص به خود، و با در معرض نقد قرار دادن چشم اندازهایی که ترسیم می کنند، به ارتقای تئوریک جنبش زنان یاری رسانند و اینها همه جز با تلاش صادقانه و داوطلبانه و مسئولانه کنشگران جنبش زنان و در فضایی که نقد از خود، و نقد از درون، نه به قصد سرکوب که برای پیشبرد جنبش در جریان است، به دست نخواهد آمد.

و در پایان اینکه هیچ خواست و شیوه ای ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر نیست، شاید بهتر باشد به گسترش و ارتقای خواسته ها و تغییر شیوه هایمان بیندیشیم! این را آینده و خرد جمعی کنشگران جنبش روشن خواهد ساخت.

منابع:

1- http://www.change-equality.info

2- http://ir-women.com/spip.php?article5705

3- اول خرداد 85 تظاهرات اعتراضی بزرگی در تبریز در اعتراض به چاپ کاریکاتور توهین آمیز برگزار شد، این تظاهرات با خشونت سرکوب شد، اما تا چندین روز شهرهای آذربایجان ملتهب ماند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید