رفتن به محتوای اصلی

حکومتِ حبسِ عشق

حکومتِ حبسِ عشق

در میان مان کم نیستند آدم هایی که زندگی شان مصداقِ بارزِ درد و دلتنگی است اما به چشم های خودشان که نگاه می کنی، به چشم های مهسا که نگاه کنی به کلماتِ خودشان که گوش می کنی، به کلماتِ مهسا که گوش کنی، همیشه سرشار از نشانه و شادمانه اند و ما به اشتباه فکر می کنیم این جور آدم ها به اندازه ی کافی شاد و قوی هستند و هیچ نیازی به همدردی و همدلی ِ ما ندارند. برای همین آرام آرام کنار می ایستیم و گاهی هم غرقِ نزاع و فضای حاکم بر جامعه و جمعِ خودمان می شویم.

مهسا امرآبادی روزنامه نگار جوانی است با روسری های رنگی و شاد و خنده هایی ناب. کلماتش سرشار از شیطنت های کودکانه است و انگار این همه سرخوشی های معصومانه و کودکانه نمی آید به قامتِ آن روزنامه نگاری که تیترهای صفحه اول روزنامه اعتماد ملی را می نوشت و در مقابل احمدی نژاد شجاعانه به پرسشگری ایستاد و بعد از انتخابات نیز دو بار راهی اوین شد.

از بس که کلمات و نگاهش پر از امید و عشق و استقامت و گاهی شیطنت های دخترانه ی نسلِ ماست و غم را قسمت نمی کند، گاهی شاید یادمان برود که همکارِ مهسا، همراهِ مهسا، همسری که همپای مهسا حبس شده بود، در زندان جا مانده است و اینک نزدیک به دو سال است که به جرمِ روزنامه نگاری در بند است. زندانبان چندیست از دادنِ حتی یک ساعت مرخصی به مسعود باستانی و زید آبادی و سحرخیز و مهدی محمودیان و محمد داوری و خیلی های دیگر می ترسد .

حبس های طولانی مدت تحملش نه برای یک زندانی آسان است و نه برای خانواده ای که چشم به راه هستند. چون در این رهگذر است که گاهی لمس و حضور و نگاه را غبار می گیرد و میله ها، این میله های لعنتی که میان خانواده هاست، گاهی سردی شان می ماسد به تنِ آدم و گاهی هم فاصله می آفرینند به چه تلخی. باید چقدر صبور باشی تا زانوهایت درگذر از معبرِ بلاتکلیفی نلرزد؟ تعارف که نداریم تحمل یارِ ‌دور و نه حتی یارِ در بند برای خیلی از ما سخت است و به ناگزیر رفتن را بر ماندن ترجیح می دهیم. آیا نباید در کنار نگاهِ سیاسی به زندانیان و آرمان هایشان، به این بعدِ انسانی اش هم توجه ای ویژه داشت و فصلی نوشت برای همه زنان و مردانی که یک حکومت آنها را آغوش و عاطفه ممنوع کرده است .

حکومتی که ادعای بازگرداندن کرامت انسانی به شهروندان را داشت اینک حکومتِ حبسِ عشق است و حرمت نگاه نمی دارد عاشقانه ها و عاطفه هایی پاک و بی نظیر انسانی را.

در این رهگذر برخی از خانواده ها طاقت شان طاق شده است برای یک همزبانی و یا شاید یک پیاده روی ساده در یکی از خیابان های شهر اما صبورانه لبخند می زنند تا هیچ کس نداند که پشت این چشم ها و نگاه های پر از خنده هزار رمز و رازِ چگونه ایستادن در برابرِ فراز و فرود ها نهفته است.

اینها همه را گفتم که بگویم امروز روز میلا مسعود است و ما در حلقه ی روزنامه نگاران جشنی داریم که صاحبِ جشن، خود در زندان است و مهسا نیمه ی دیگر او در حلقه ی یاران. مهسا رندانه می خندد و شادی می کند تا هیچ کس نداند که نوشیدنِ یک فنجان چای و ورق زدن صفحاتِ یک روزنامه در کنارِ

همسر، گاهی می تواند بزرگترین دلتنگیِ یک زن باشد...

تاریخِ ایران روزنامه نگاران خوشنام و پیشکسوتان بزرگی را به خود دیده است اما مسعود ها آبروی مطبوعات این دهه از تاریخ مطبوعات شده اند. امروز جشن داریم برای تولدِ مسعود و مانده ام این تولد را باید به کدامشان تبریک گفت که هر دو مبارکند بر ما ..

مسیح علی نژاد

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
جنبش دانشجویی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید