مقدمه
مقدم بر بحث پيرامون مارکسيسم، سرمايهداری و سوسياليسم، ضروری است که نگاه ما نسبت به نظريه ها و پارادايم ها (الگوها، مدل ها و دستگاه های نظری) در حوزه طبيعت، جامعه و تاريخ مشخص شود.
تصور ما بر اين بود که در حوزه تاريخ، جامعه و انديشه همانند علوم طبيعی، قوانين معينی حاکم است که از عاميت و جامعيت برخوردار میباشد. ما معتقد بوديم که کارل مارکس در اين حوزهها، مشابه کاری را پيش برده است که نيوتن در حوزه علوم طبيعی انجام داده بود. يعنی او قوانين تاريخ، جامعه و انديشه را کشف کرده است. قوانينی که از عاميت، حتميت و جامعيت برخوردار بوده و در تمام جوامع بشری صادق است و لذا ما بايد آنها را فراگرفته و در شرايط مشخص ايران به کار بنديم. در برنامه و اساسنامه احزاب کمونيست چنين عبارتی نوشته می شد: "جهان بينی ما مارکسيسم ـ لنينيسم، يگانه جهان بينی علمی و انقلابی دوران ما است. حزب ما برنامه، خط مشی سياسی و سازمانی خود را برپايه انطباق خلاق اين جهان بينی بر شرايط مشخص جامعه ما تدوين می کند". در اين عبارت مارکسيسم ـ لنينيسم به عنوان جهان بينی علمی تلقی شده که از عاميت برخوردار می باشد که بايد آن را خلاقانه بر شرايط ايران انطباق داد.
اما در اين زمينه سئوالات متعددی مطرح است که ما در گذشته از کنار آن ها می گذشتيم:
ـ آيا قوانين و نظريهها در علوم طبيعی از جامعيت برخوردارند و يا اينکه در محدوه معين عملکرد دارند؟
ـ آيا بر طبيعت، تاريخ، جامعه و انديشه قوانين عامی حاکم است؟
ـ آيا در حوزه تاريخ و جامعه، کشف قوانين مطرح است يا پارادايمسازی و نظريهپردازی توسط انسان؟
ـ آيا تاريخ و جامعه از قوانين معينی پيروی میکنند؟ آيا میتوان در علوم اجتماعی از قوانين جامع و فراگير صحبت کرد و يا اينکه در علوم اجتماعی پارادايمهائی مطرح است که برای تبيين پديدههای اجتماعی توسط نظريهپردازان ارائه میشوند؟
ـ آيا ما تنها با يک پارادايم و نظريه برای تبيين تاريخ و جامعه روبرو هستيم و يا با پارادايم های متعدد؟
ـ اگر با پارادايمهای متعدد روبرو هستيم، آيا فقط يکی از پارادايمها بيان تمام حقيقت و تبيين کننده تمام وجوه يک پديده است (فراپارادايم)؟ يا اينکه اين و يا آن پارادايم وجوهی از پديده را تبيين میکنند و به برخی مسائل پاسخ میدهند؟
ـ آيا پارادايمها از جامعيت و حتميت برخوردارند و يا در حوزه معين قادر به تبيين پديده های اجتماعی هستند؟
رياضيات و علوم طبيعی
رياضيات علم محض و پايه علوم طبيعی به حساب میآيد. با اين وجود، قواعد رياضيات هم از جامعيت برخوردار نيستند. هندسه را به عنوان نمونه میتوان مثال زد. قواعد هندسه اقليدسی بر پايه فرضهائی بنا نهاده شده که در اندازههای کم کاربرد دارد. هندسه اقليدسی در فضای کران و ذرات اتمی کاربرد ندارد. در هندسه اقليدسی مجموعه زوايای مثلث ۱۸۰ درجه است. در حالیکه مجموعه زوايای مثلث در فضا بيشتر از ۱۸۰ درجه است. در هندسه اقليدسی از يک نقطه به نقطه ديگر نمیتوان بيش از يک خط ترسيم کرد. در حالی که در فضا میتوان از يک نقطه به نقطه ديگر خطوط متعدد رسم کرد. به همين خاطر هندسه لباچفسکی جای هندسه اقليدسی در فضا را میگيرد. قواعد هندسه لباچفسکی در مقياس اندک صادق نيست و برعکس قواعد هندسه اقليدسی در اندازه های بزرگ. به همين خاطر ما برای محاسبه حرکت ماهواره ها نيازمند کاربرد هندسه لباچفسکی هستيم و برای ساحتن خانه، آپارتمان، پل و ....به هندسه اقليدسی. رياضيدانان در محاسبات خود در فضا از هندسه لباچفسکی استفاده میکنند اما مهندسين محاسب اسکلت خانه را برپايه هندسه اقليدسی محاسبه می کنند نه هندسه لباچفسکی.
در فيزيک و مکانيک نيز همين امر صادق است. مکانيک نيوتونی در مقياس کوچک صادق است ، تئوری نسبيت در فضا و سرعتهای بالا و تئوری کوانتوم در نور. "يکی از مهمترين نتايج نظريه نسبيت انيشتين ـ و در واقع مهمترين نتيجه آن برای فلسفه علم ـ نشان دادن همين واقعيت بود: نشان دادن اينکه اگرچه فيزيک نيوتونی نادرست نيست ولی جهان روا هم نيست؛" (تضاد دولت و ملت نوشته محمدعلی کاتوزيان). میتوان گفت در علوم طبيعی قوانين و تئوری فراگير و جامع وجود ندارد. بلکه قوانين و تئوریها در حوزه و در شرايط معين کاربرد دارند.
علوم طبيعی و علوم اجتماعی
آيا قانون عمومی که بر طبيعت، تاريخ، جامعه و انديشه حاکم باشد، وجود دارد؟ فردريک انگلس در کتاب "ديالکتيک طبيعت" و "آنتیدورينگ" به چنين تعميمی در مورد ديالکتيک دست زد. از ديدگاه انگلس ديالکتيک عمومی به عنوان "قانون تکامل طبيعت، تاريخ و انديشه" است. از نظر او مارکس در ديالکتيک خود مبانی قانونمندی عمومی طبيعت، تاريخ و انديشه را آشکار ساخته است. انگلس حيطه انديشه های ديالکتيکی را دربرگيرنده جهان طبيعی و مادی هم دانست. اين نگاه زمينهساز شکلگيری مارکسيسم ارتدوکس گرديد. "مفاهيمی که مارکس در کتاب ايدئولوژی آلمانی (١٨٤٦) دردر حالی که تعبير استالين از ماترياليسم ديالکتيک و تاريخ خصوص رابطه ذهن و عين و عملکرد نيروی کار مولد انسان به عنوان زيربنای تحول تاريخی عنوان کرده بود، در تعبير انگلس به صورت قانون تبديل کميت به کيفيت و غيره نمودار می گردد. مارکس در کتاب نامبرده در مقابل نظريه ماترياليست های فلسفی و "خام انديش" استدلال کرده بود که انسان جهان واقع را در عين حالی که از آن تاثير می پذيرد، شکل می بخشد. کار انسان يعنی رابطه فعال و خلاق ميان انسان و محيط مادی، زيربنای تحول تاريخی است"(انديشه های سياسی مارکسيستی نوشته حسين بشيريه).
علوم اجتماعی و پارادايمها
سرو کار علوم اجتماعی با جامعه انسانی و انسانها است که از تنوع و تکثر برخوردار بوده و انسان ها به عنوان کنشگر در آن دخالت دارند. لذا در علوم اجتماعی نمیتوان از قانون و قانونمندی عمومی و فراگير صحبت کرد. در علوم اجتماعی مسئله نظريهها و پارادايمها مطرح است که برای تبيين پديدههای اجتماعی توسط نظريهپردازان طراحی میشوند. هيچ يک از نظريهها و پارادايمها از جامعيت برخوردار نبوده و نمیتوانند تمام جوانب حوزه عمل خود را تبيين کنند.
به عنوان نمونه میتوان به نظريههای موجود در مورد مقوله انقلاب اشاره کرد:
ـ نظريه کارل مارکس: نظريه مبارزه طبقاتی. نظريه مارکس بيشتر تبيين کننده انقلابات بورژوا ـ دمکراتيک است. برخلاف پيش بينی مارکس، انقلابات مورد نظر او در جوامع صنعتی غرب در قرن بيستم رخ نداد. انقلابات قرن بيستم را نمیتوان با نظريه مارکس و صرفا با نظريه طبقاتی تبيين کرد.
ـ نظريات ديگر: انقلاب به عنوان "عدم تعادل" (نظريه چالمرز جانسون)، نظريه همبستگی اجتماعی (سنت دورکهايم)، رفتار اجتماعی (نيل اسملسر)، نظريه کاريزما (ماکس وبر)، نظريه فردگرائی و روانشناسی (پيتريم سورکين)، نظريه اعتراض (چارلز تيلی)، نظريه پارتو، نظريه گيدو دورسو، نظريه هانتينگتن ....
چنانچه میبينيد در مورد انقلاب، نظريههای متعددی وجود دارد. هيچيک از اين نظريهها جهان روا نيستند و نمی توانند تمام انقلابات چهار قرن گذشته را تبيين کنند و تمام جوانب آنها را توضيح دهند. نظريهها، اين و يا آن انقلاب و يا اين و آن وجه انقلاب را بهتر میتوانند توضيح دهند ولی از جامعيت برخوردار نيستند.
دانش جمع شونده
اين نگاه وجود دارد که فقط يک علم در باره جهان واقعی است که مرتبا تکامل میيابد و به جهان واقعی نزديک میشود. اين نگاه وقتی به تاريخ و جامعه شناسی و اقتصاد هم میرسد، معتقد است فقط يک علم وجود دارد که تاريخ واقعی را بيان میکند. فقط يک اقتصاد يا يک جامعهشناسی است که اقتصاد و جامعه را بيان میکند. اين علوم تاريخ و اقتصاد و جامعه شناسی در طول زمان تکامل میيابند و با يافتن فاکتهای تاريخی و اقتصادی و اجتماعی به جهان واقعی نزديک میشوند. در حالی که ما نه با يک علم، بلکه با يک مجموعه پارادايمها و نظريهها روبرو هستيم که میتوان آن ها را نقد و متحول کرد. لذا ما با دانش جمع شونده روبرو نيستيم، بلکه با تکثر پارادايم ها روبرو هستيم.
پارادايم و فراپارادايم
در علوم اجتماعی هيچ نظام فکری جامع و فراگير و يا فراپارادايم وجود ندارد. پارادايمها که توسط انسانها ساخته میشوند تنها قادر به تبيين محدودههای معينی از حيات اجتماعی هستند. هيچ پاراديمی وجود ندارد که بتواند مثلا تاريخ تحولات اجتماعی تمام جوامع بشری را توضيح دهد. جوامع بشری متنوع، پيچيده و دائما در حال تغيير است.
نظريات کارل مارکس به عنوان يکی از پارادايمها در حوزه علوم اجتماعی مطرح است. نظريات او نه قانون به حساب میآيند و نه فراپارادايم. گرچه در بين پارادايمهای علوم اجتماعی از جايگاه ويژه برخوردار بوده و بيشترين تاثير را در حيات سياسی و اجتماعی در قرن بيستم داشته است. مارکسيست ـ لنينيستها بر اين تصورند که مارکس قوانين تاريخ و جامعه را کشف کرده است. يعنی مارکس را کاشف قوانين تاريخ و جامعه میدانند. در حالی که مارکس برای تبيين تاريخ و سرمايهداری پارادايمسازی کرده است. پاردايمهای او قادر به تبيين برخی پديدههای اجتماعی است ولی از جامعيت و عاميت برخوردار نيستند. به عنوان مثال میتوان گفت که با پارادايمهای مارکس در مورد دورههای تاريخی، نمیتوان تاريخ ايران را توضيح داد. در کشور ما نه دوره بردهداری وجود داشت و نه فئوداليسم و نه طبقه به مفهومی که مارکس بيان میکرد. مارکس در مانيفست کمونيست میگويد که تاريخ کليه جوامعی که تا کنون وجود داشته، تاريخ مبارزه طبقاتی است. اما تاريخ ايران را با مبارزه طبقاتی نمیتوان تبيين کرد.
پذيرش مارکسيسم به عنوان نظريه فراگير، مسائل جدی را در مقابل ما قرار می دهد. اگر بر اين اعتقاد باشيم که مارکس قوانين تاريخ و سرمايهداری را کشف کرده است، در اين صورت ديگر نمیتوانيم در مقابل اين قوانين مکشوف سخنی بگوئيم و همواره بايد بکوشيم تحولات اجتماعی کشور خودمان را با آن قوانين تطبيق دهيم و اگر تطبيقی هم نيافت اين ديگر به ما و ناتوانی ما بر می گردد نه مشکل قوانين بیچون و چرائی که مارکس از تاريخ و سرمايهداری کشف کرده است. مارکسيست ـ لنينيستها آن چنان ايمانی به الگوهايشان دارند که در مقابل واقعيتهای متعارض با الگوها، حاضر به تن دادن به هيچ تغيير و تعويض در الگوها نيستند. برای آنها تخطی از الگوها بی معنی است. از نظر آنها هر قدر هم واقعيات با الگوها تبيين و توضيح نشوند باز نبايد الگوها را مورد ترديد قرار داد.
ماترياليسم تاريخی، پارادايمی است که انسان آن را آفريده است. به اين دليل در صورت عدم توانائی آن در تبيين تاريخ يک جامعه مثلا جامعه ما، میتوان و حتما پارادايم ديگر ساخت. اين پشت کردن و ستيز با مارکس نيست. آن چنانکه رياضيات لباچفسکی خيانت به اقليدس نيست، بلکه ادامه کار اقليدس است. ساختن پارادايمهای جديد برای فضاها و سطوحی به جز فضا و سطح اقليدسی است. ساختن پارادايم جديد برای يافتن پاسخ به بسياری از سئوالاتی است که مارکس قادر به پاسخگوئی آنها نبود و يا در آن زمان نمی توانست پاسخ دهد. اين شيوه برخورد آموختن از روش مارکس و ادامه روش او است.
اگر پارادايمهای مارکس را تبديل به اسطوره جاودانی کنيم، قادر به تبيين شرايط جديد و تحولات اجتماعی نخواهيم بود. بدينگونه پارادايمهای مارکسی که به فهم تاريخ و جامعه مدد میرساند، زنجيری بر دست و پایمان خواهند شد. نشاندن پارادايمها در جايگاه واقعی خود و اسطورهزدائی از آن ها به معنی کم بهاء دادن به پاردايمسازی نيست. پيشرفت علوم طبيعی و اجتماعی تنها در انباشت فاکتها نيست، بلکه در پاردايمسازی هم است. پارادايمسازی را نبايد به مشاهدهگری و انباشت فاکت تقليل داد. انتزاع، مفهومسازی و پاردايمسازی مرحلهای از پژوهش علمی است. مارکس معتقد است ما تاريخ انسان را برخلاف طبيعت، خود میسازيم، در صورتی که در تاريخ طبيعت، نقش نداريم. مارکس معتقد بود که انسان خود، تاريخ خودش را میسازد و برای ساختن تاريخ، نيازمند تئوری است.
پارادايمها متاثر از شرايط زمانی و مکانی هستند و محدوديتهای دوره خود را با خود حمل میکنند. پارادايمهای قرن نوزده نمیتوانند تمام پديدههای قرن بيست و يکم را تبيين کنند. مثلا نقشی که نيروهای چپ برای طبقه کارگر در تحولات اجتماعی قرن نوزده و بيستم قائل بودند، نمیتواند امروز صادق باشد. چرا که طبقه کارگر در کشورهای غربی دچار تحولات جدی شده است.
پارادايمها در تبيين پديده، اين و يا آن جنبه را برجسته میکنند و به تبيين آن میپردازند و لذا گاه جنبه های ديگر پديده کم رنگ میشود. مثلا در الگوی تاريخ مارکس مباحث اقتصادی از وضوح و روشنی برخوردار است. در عوض در اين الگو، مباحث دينی و فرهنگی در سايه قرار دارد. اين مباحث را در الگوهای ديگر تاريخی میتوان روشنتر و واضح تر ديد و به بررسی آن پرداخت. مثل الگوهای ماکس وبر.
ما با پلوراليسم پارادايمها و نظريهها روبرو هستيم. نمیتوان يک نظريه و پارادايم را به عنوان علم تلقی کرد و ساير پارادايمها را به عنوان غيرعلمی قلمداد نمود. يا اينکه با اضافه کردن صفت علمی به يک نظريه، بر آن صحه گذاشت و بقيه را به عنوان غيرعلمی کنار نهاد. اين مسئله در مورد انديشههای مارکس هم صادق است. بعلاوه از انديشه های مارکس قرائتهای مختلف وجود دارد و جريانهای متعددی مارکسيستی در قرن بيستم شکل گرفته است که نمیتوان يکی از آنها را علمی و بقيه قرائتها و جريانها را غيرعلمی حساب آورد.
پارادايمها را نمیتوان لزوما در محدوده چپ و راست قرار داد و گفت که اين نظريه حتما پرولتری است و آن نظريه بورژوائی. چنين تفکيکی به طور دقيق وجود ندارد. حوزه انديشه هرچقدر هم از تفکيکها و شکافهای اجتماعی تاثير پذيرفته باشد، لزوما بازتاب ساده و بلاواسطه آنها نيست. حوزه انديشه از استقلال نسبی برخوردار است و به سادگی و راحتی نمیتوان اين و يا آن پارادايم را پرولتری و يا بورژوائی قلمداد کرد. اين شيوه برخورد با پاردايمها ما را به بيراهه میبرد و امکان کاربرد نظريه های مختلف را از ما سلب میکند.
اما فاصلهگيری از نسبت دادن صفت پرولتری و بورژوائی به پارادايمها، به منزله آن نيست که نمیتوان اين و يا آن نظريهپرداز را در تقسيمبندی کلی ميان جريانهای فکری چپ، ليبراليسم و محافظهکاری قرار داد. برخی نظريهپردازان مشخصا در اين و يا آن جانب قرار دارند و تئوریپرداز چپ و يا ليبراليسم و محافظهکاری به حساب میآيند. مثل کارل مارکس، فريدريک انگلس، لنين، کائوتسکی، برنشتاين، لوکاچ، گرامشی، آلتوسر، پل باران، پل سوئيزی .... به عنوان نظريهپردازان چپ و کارل پوپر، آيزايا برلين ... به مثابه تئوریپردازان ليبراليسم و فريدريش هايک نظريهپرداز محافظهکاری نو.
نتيجهگيری
هيچ نظام فکری جامع، فراگير و فراپارادايم در علوم اجتماعی وجود ندارد. لازم است از اسطورهسازی از پارادايمها اجتناب کنيم و پلوراليسم پارادايمی را بپذيريم. پارادايمها در خدمت انسان هستند و نبايد اسير چارچوب تنگ اين و يا آن پارادايم شد. لازم است که با پارادايمها برخورد آزاد داشته باشيم، هر پارادايمی را که قادر به تبيين پديده معين نيست بدون تعصب کنار بگذاريم و پارادايمی را انتخاب کنيم که بتواند پديده مورد نظر ما را تبيين کند. اين برخورد به ما کمک میکند که از دگماتيسم فاصله بگيريم و توانائی خود را برای تبيين پديدههای جامعه خودمان بالا ببريم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید