رفتن به محتوای اصلی

دوستان سئوالی از شماها دارم!

دوستان سئوالی از شماها دارم!

آیدین تبریزی

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

دوباره موج فشار بر آقای کیانوش توکلی فزونی گرفته است. به نظر می رسد بیشترین حساسیت ها به نوشته های من و آقای نویدی است. ولی دوستان سئوالی از شماها دارم. اگر شما بحثهای ما را در یک سایت اینترنتی متوسط از نظر تیراژ نمی توانید تحمل کنید، فردا که ما این حرفها را در رادیو و تلویزیون و روزنامه های کثیرالانتشار داخل کشور در مقیاس میلیونی منتشر خواهیم کرد، چه کار خواهید کرد؟! یا دقیق تر بپرسم چه کارمان خواهید کرد؟! اگر حرف نامربوطی می زنیم نامربوط بودنش را نشان دهید. اگر اشتباه می کنیم، اشتباهمان را گوشزد کنید. یعنی توان پاسخ قلمی به 2 نفر را ندارید؟! این را هم بگویم که اینگونه هم نیست که اگر لطف آقای توکلی در دعوت به همکاری نبود، مقالات من هیچ جا درج نمی شد. اکثر مقالات من همزمان در سایت عصرنو هم درج می شود از جمله مقاله اخیرم: «ملت ایران» یا «مردم ایران»؟

اما من سایت ایران گلوبال را به تمام سایتهای دیگر حتی آنها که شاید پربیننده تر هم باشند ترجیح می دهم. چون اینجا من متکلم وحده نیستم. هر حرفم و هر جمله ام با دقت و وسواس بررسی و نقد می شود و در این بحثها و نقدها من بیشتر از آنکه چیزی به دیگران بیاموزانم، خودم بیشتر می آموزم. از مخالفانم و از نقدهایشان ایده های جدیدی می گیرم و بر اطلاعاتم افزوده می شود.

من دوباره تاکید می کنم که هرگاه آقای توکلی صلاح بدانند، من حاضرم بدون هیچ دلخوری فقط به عنوان یک نویسنده سایت و نه همکار سایت با ایران گلوبال همکاری داشته باشم و اگر این مساله بهانه ها را از میان خواهد برد من هم از آن استقبال می کنم چون مطمئنم که هیچ مقاله ای از من از سوی آقای توکلی سانسور نخواهد شد. غیر از آن من هم به اندازه همه سهم در کامنت گذاری دارم و هیچ امتیاز غیر عادی و عجیب و غریبی به من داده نشده است.

آزاده سپهری

azadeh_sepehri@hotmail.com

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

من که هیچ دلیلی نمی بینم که چرا باید کامنتی که در آن "مرگ بر ایران" آمده، حذف بشه. توهین به اشخاص از نظر من قابل پذیرش نیست، ولی توهین به "مقدسات" و نظرات انسانها از نظر من هیچ اشکالی ندارد. افرادی مانند خانم بقراط توهین به مقدسات اسلامی را می پذیرند و تحمل میکنند، ولی حاضر نیستند این را قبول کنند که انسانهای دیگر حق دارند به اعتقادات ایشان نیز توهین کنند.

تقی

taghi@home.nl

سلام کیانوش عزیز. دیروز نوشته ات را خواندم و البته کم و بیش این احساس را داشتم که خواه ناخواه چنین بحثی بمیان کشیده خواهد شد.

ابتدا باید به این نکته اشاره داشت که تا کنون هیچ نشانه روشن و مشخصی ندیده ایم که بحث و جدل و بقول گفتنی: گفتگوی تمدن ها به نزدیکی آنها منجر شده باشد! نه فرهنگ ها و نه تمدن ها اساس و ریشه هایشان را نمی توانند نفی کنند که علل شکل گیری و قائم به ذات بودنشان، بر اصل تفرقه و جدائی شان از سایرین بوده است. فرهنگ را نمیتوان مثل پدیده ای طبیعی تصور کرد - مثل درخت و گیاه و غیره - که با نزدیکی به هم و همگرائی، میتوانند به جنگلی تبدیل شوند. آنها در هر شکل و شمایلی که قرار گرفته اند، مرزهایی بسیار روشن برای خود بر قرار کرده و متعاقباً آنرا با برج و باروهائی تعویض کرده اند.

علاوتاً باید تأکید کرد که همه آنها بر مبنائی بشدت نابخردانه و با تکیه بر ترس و ناآگاهی انسانها بنا شده و خود در شرطی کردن انسانها نقش و تأثیر بسزائی بجای گذاشته اند. بطور مثال چیزی را که مثلاً تمدن اسلامی می نامند و یا ایرانی و یا فلان و بهمان. امروزه با گسترش اینچنین وسیع رسانه ها و ابزارهای دسترسی به مردم، می بینیم انسانهای بیشتری به دام چنان شرطیتی می افتند و این پروسه بی وقفه و در راستای منافع طبقات معینی در جامعه بشری دنبال میگردد.

یک نکته دیگر که به ذهنم می رسد این است که در فضای مباحثاتی که مطرح میشود، بندرت می بینی که کس یا کسانی حرف و حدیث شخصی خود را بیان کنند؛ بیشتر آنها در اثبات آنی که هستند، از نفی آنی که نیستند وارد می شوند. نقد دیگران یا نفی دیگران برای اثبات وجود و نظر خود. حتی بسیاری تنها و تنها به دلیل همین وضعیت هست که اساساً مطرح شده اند.

خانم بقراط اگر خوب دقت کنند متوجه میشوند که حتی حضور خودشان در عرصه نگارش ژورنالیستی - تلاش های ادبی ایشان را من اساساً متفاوت با سیاسی نگاری های ایشان می بینم و حتی چنین حضور تلخی که ایشان در صحنه سیاسی از خود نشان میدهند، درون آن عرصه دوم بسیار کمرنگ تر و گاهاً حتی متضاد نمایان میشود - ایشان در بخش بسیار وسیعی از چنان فعالیتی از خود، در نفی و تحقیر تلاشی قلم زده اند که نمایشگر گرایشات چپ بوده. نگارش ایشان بیشتر بر نفی استوار بوده تا اثبات. طبیعی است که ایشان تا آنجائی میتوانند با چنین مباحثاتی کنار بیایند که به نفی خودشان منجر نشود.

سالیانی بسیار طولانی است که فعالیت سیاسی در چارچوب درک و اندیشه ای مثلاً چپ اولاً مساوی قرار داده شده با ناتوانی ها، دسیسه ها و گاهاً خیانت هایی که ساختارهای نارس احزاب سیاسی، سطح پائین درک از حقوق شهروندی و نقش آفرینی در آن و حتی با نقش آفرینی افراد معینی دنبال شده است. وقتی ایشان مثل دیگرانی دیگر تاریخ کنش ها و درگیری های چند دهه اخیر ایران را بررسی میکنند، به این نکته دقت نمی کنند که چطور بخش مهمی از داده های مورد نیاز ایشان، در تبعیت از منافع قدرت در جامعه غایب بوده و یا بخش بسیار خاصی از آن به دیگرانی دیگر نمایانده میشود. سالهاست که آنها جوانانی را مورد محاکمه قرار میدهند که خواستار حیاتی انسانی بوده و با درک بسیار محدود اجتماعی - که نه خود در شکل دادن آن نقش داشته اند و نه به آسانی قادر به نفی و کنار گذاردن آنند - که چرا شما راه و روش های سوسیالیستی را بعنوان راه حل اجتماعی برای غلبه بر معضلات می فهمید؟! در طی این سالها هیچ کامنتی هم قادر نبود آنها را از نگارش باز دارد! حتی آرزوی: بشکند آن قلمی که به مزدوری روی می آورد، هم نمیتوانست کمترین تأثیری در چنان فضائی بگذارد. آنانی هم که مثلاً بازماندگان احزاب دائم در بحران بودند، بیش از آنها مشغول به خود بودند که مثلاً خواسته باشند از حقوق هواداران گذشته سازمان و حزب خود دفاع کنند.

من هم مثل برخی نظردهندگان موافقم که مسئله مدیریت و حتی موضوع سیاستی که مبنای یک سایت سیاسی است میتواند تأثیرات معینی بر میزان فعالیت آن مجموعه باقی بگذارد. اما، بحران در فضای قلم زنی و اینترنتی کنونی بیش از اینها بنظر به فروکش کردن آن هیجانی است که معمولاً در سالهای اولیه گسترش یک رسانه جدید نمایان می شود. در بسیاری از سایت های باصطلاح سیاسی نویسی ایرانی می بینیم که بغیر از چند نفر که بطور مداوم و بی وقفه درباره همان چیزائی می نویسند که همیشه می نوشتند، بقیه مطالب یا برداشت از فلان و بهمان خبرگزاری و سایت و غیره هست و یا نوشته های این و آن و منتشره در سایت های دیگر را بازانتشار می دهند.

با اینهمه، اگر دقت کرده باشید، فضای مثلاً مباحثات بیشتر از صفحه اول، به صفحه نظرات منتقل شده؛ چرا که نقد و مباحثه روی نظر دیگری، انرژی و تلاش کمتری طلب میکند تا طرح و نظری که خود در میانه بیاوری و بخواهی آنرا با روئی گشاده برای دیگرانی دیگر - که اتفاقاً به حضورشان احترام می گذاری و حتی حضورشان مایه خوشحالی توست - توضیح دهی.

بهرحال دستی به سرو روی سایت کشیدن، بیش از اینکه دعوا سر فلان و بهمان شعار باشد و یا حرف مفت - که قربانش برم، در فضای صحبت های سیاست زده جامعه ایرانی ما کم هم نیست - وظیفه دشواری است. باید سطح توقع را نه تنها از میزان تأثیرگذاری فرهنگی یک سایت، بلکه از توجه و علاقه عمومی پائین آورد. میدانم آمار مراجعین و فعالین بسیار شیرین و دلنشین است، اما گاهی باید به هزینه ای که متقابلاً باید پرداخت شود هم فکر کرد.

بهرحال ثمره همه این درازه گوئی هایم این است که بگویم: نمی توان به دیگران توهین کرد و تحقیرشان کرد، ولیکن داد و فریاد راه انداخت که در اینجا و آنجا به من و ما توهین شده! چه گوینده اش خانم بقراط باشد یا آقای نوری علاء و چه دیگرانی دیگر. شعار مربوطه تنها و تنها چند کلمه هست! آنی که مجسمه ای از خود در میدانی برپا میکند، یک اشتباه می کند و آنی که مجسمه را پائین می آورد همان اشتباه را در شکل دیگر و گاه غیرعاقلانه تر! شعار مرگ بر ایران خود به اندازه زنده باد ایران نابخردانه هست. و اگر قادر باشیم نقش و تأثیر کلمات بر خود را در جایگاه خود قرار دهیم، دیگر نه کلمات خود را آیاتی آسمانی تصور خواهیم کرد و نه آیات دیگران را مانند رعد و برق بر سر خود!

عزت زیاد.

مهجوری

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

تا کنون سیاست بایکوت کردنی که بی برنامه و بدون پشتوانه مردمی بوده است به جنبش دمکراتیک صدمات هولناکی وارد آورده است.بایکوت یک حکومت و یک جریان و حزب و سازمان مطمئنا باید روی حساب و کتاب باشد اما اینکه خانم الهه بقراط یک سایت اینترنتی را بایکوت کرده اند جای شگفتی بسیار دارد چرا که سایت ایران گلوبال خودش هیچ خلافی مرتکب نشده است و از سالها پیش همین کامنت گذاری مستهجن به یک مسئله بغرنج تبدیل شده بود و خانم بقراط همچنان عیرغم همه اشکالات همچنان به ارسال مقالات خود به ایران گلوبال ادامه می داد اما اینکه به یکباره قهر کرده اند وسایت ایران گلوبال را مانند نظام جمهوری اسلامی بایکوت کرده اند جای شک و شبهه بسیاری وجود دارد.اینکه خانم بقراط تا کنون هیچ توضیحی هم در برابراتخاذ سیاست جدید خود ارائه نمی دهد خود نیز نشانه عصر گذشته و عدم رشد دمکراتیک جامعه روشنفکری ایران را نشان می دهد که باید تاسف خورد

سام قندچي

ghandchi@yahoo.com

کيانوش عزيز،

من فکر نميکنم توطئه اي در کار باشد:

اجازه بده اول ذکر کنم که در مورد بحث موضوعي که اينجا در جريان است، نظرم را يکسال پيش در ايران گلوبال درج کردم:

http://iranglobal.info/node/23524

و جند روز پيش هم ويرايش جديد همين مطلب که شايد منظورم را روشن تر تر نشان دهد در لينک زير موجود است:

http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm

در نتيجه هر کسي که علاقمند باشد نظر من در مورد بحث موضوعي اين ستون را بداند، ميتواند به لينک هاي بالا رفته و مظالعه کند.

***

اما چرا ميگويم توطئه اي در کار نيست. به اين خاطر که فکر ميکنم علت اين اختلاف موضوع تلقي متفاوت از مجله و تالار بحث است.

من بارها نوشته ام که بنظر من تو توانسته اي بهترين تالار بحث به فارسي را چه به شکل شفاهي و چه به شکل کتبي در ايران گلوبال درست کني.

در واقع اينکه هم افراد، مقاله و نظر درج ميکنند، و هم درج پاسخ و بحث در زير مقاله ممکن است، در اينکه اينجا يک تالار بحث است و نه يک مجله تفاوتي ايجاد نميکند، و اتفاقاً يک تالار بحث خوب همين طور است که هم نظر درج ميشود و هم بحث و سؤال و جواب و نظر ميتواند يک مقاله از يک مجله باشد که اينجا کپي شود يا که نظرگاهي في البداهه از طرف هر کدام از کسانيکه در فوروم شرکت دارند، درج شود.

ولي مجله چيز ديگري است. خيلي از سايت هائي که مجموعه مقالات درج ميکنند هم مجله نيستند. مجله کار اديتوري معين ميخواهد. بحث هم فقط بر سر حقوق گرفتن آنها نيست. کارکنان تالار بحث هم ميتوانند حقوق بگيرند ولي با حقوق گرفتن تالار بحث مجله نميشود. مجله خط مشي دارد و اديتور بايد از آن آگاه و نيز توانائي انجام کار اديتوري را داشته باشد و غيره.

ايران گلوبال مجله نيست. آنهائيکه با ايران گلوبال مسأله دارند اين است که آن را مجله ميبينند و برايشان قابل قبول نيست که يک نوشته اي که کلي کار رويش رفته در عرض چند دقيقه زير يک نوشته اي که ...بطور کرونولوژيک زير هم ميروند و ديگر بيشتر نگويم... اتفاقاً براي يک تالار بحث اين موضوع اصلاً مهم نيست و بر مبناي مراجعه کننده به مقاله يا نظر يک نظر في البداهه ممکن است خيلي مهم تر باشد ولي با فانکسيون مجله فرق دارد و قصد توهين به کسي نيست.

عزيز بنظر من ايران گلوبال خوب است که با يک مجله واقعي که در راستاي مشترکي باشد همکاري کند و ايران گلوبال بازوي تالار بحث آن مجله شود و ان مجله هم متقابلاً بازوي مجله اين تالار بحث شود. در آن صورت ديگر اين تلقي و انتطارات از تالار که بصورت مجله عمل کند از بين خواهد رفت. مثلاً سايت خود من نه مجله است و نه تالار بحث و فقط يک پورتال است با خبر اتوماتيک تا آنجا که به سايت مربوط است وگرنه خودم به کارم بصورت يک انديشکده نگاه ميکنم.

در اينترنت مرزهاي فانکسيون هاي مختلف راحت قابل شکستن است ولي نظير چاپ اين مرزها براي سايت هاي موفق لازم. مثلاً در زبان انگليسي موفق ترين تالار بحث

salon.com

است که سايت ايران گلوبال من را به ياد آن مياندازد که امروزه ارزش منبع خبري هم در سطح خبرگزاري هاي مهم مثل پيدا کرده است.

به هر حال پيشنهادي که درباره همکاري با يک مجله اينترنتي واقعي نوشتم چيزي بود که الان بنظر من رسيد و نه با کسي حرف زده ام و نه چيز ديگري و فقط برداشت شحصي ام است که شايد به درد شما بخورد. شايد هم نخورد. ولي هر چه تصميم شما باشد، بنظر من هنوز اينجا بهترين تالار بحث فارسي است و ممنون از همه زحماتي که متحمل ميشويد.

با احترام و تشکر از شما و بقيه مسؤلين ايران گلوبال

سم قندچي

فرامرز

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

؟؟؟؟؟!!! آقای توکلی، ممکنست بفرمائید بچه دلیل فکر میکنید از شما و ایران گلوبال دل خوشی ندارم؟ از کدام نوشتهٌ من چنین برداشتی کرده اید؟ آیا نقد سخنانی که از نظر من بشدت قومگرایانه اند بمعنی اینست که از شما دل خوشی ندارم؟! اتفاقاً برای شما بسیار احترام قائلم و اگر از ایران گلوبال هم دل خوشی نداشتم نه آنرا میخواندم نه در آن نظر میدادم.

برخلاف نظر شما این را نهایت دمکراسی و آزادی میدانم که افراد آزادانه سیاست و خط مشی یک نشریه را بررسی کنند و بر اساس قضاوت خودشان تصمیم بگیرند که در آن (بصورت خواننده یا نویسنده) شرکت کنند یا نه. و برخلاف نظر شما بایکوت را اصلاً روشی استبدادی نمیبینم مگر آنکه بایکوت کننده یا مونوپلی نشر خبر را داشته بشد و با بایکوتش باعث شود که مردم نتوانند بمطلب یک نشریه دستیابی پیدا کنند، یا قدرت تعطیل یک نشریه را داشته باشد و آنرا اعمال کند.

مشکل ما ایرانیان اینستکه هنوز مفاهیم پایه ای و اولیهٌ آزادی بیان و دمکراسی را نشاخته ایم. شما مفهوم سانسور را با مفهوم تعین خط مشی و سردبیری یک نشریه عوضی گرفته اید. سانسور هنگامی معنی دارد که از بیان یک نظریه در عرصهٌ عمومی جلوگیری گردد و اجازه ندهد که بسمع مردم برسد. معنیش این نیست که هر نشریه ای موظف است هر نظری را درج کند. مدیرت یک نشریه میتواند خط مشی خود را بیان کند و مخاطبین بر اساس آن تصمیم میگیرند آنرا بخوانند یا نه. "ضد سانسور" باین معنی نیست که "ما همه چیز را درج میکنیم". یک نشریه میتواند فقط در یک خط مشخص مطلب بنویسد ولی با اعمال محدودیت و سانسور دولتی و مونوپولیستی بشدت مبارزه کند. چنین نشریه ای بمراتب دمکراتیک ترو "ضد سانسور" تر از نشریه ایست که همه چیز را درج میکند ولی حقوق دمکراتیک افراد را برای انتخاب یا رد یک نشریه نمیپذیرد و وقتی شخصی از این حقش استفاده میکند او را غیر دمکراتیک و مروج سانسور مینامد (منظور من تهمت مستقیم نیست ولی نظریهٌ کلی مدیران این سایت را چنین میبینم).

شما میگوئید میخواهید "دمکراسی در یک سایت" را ببحث گذارید. دمکراسی در "یک سایت" تعریف نمیشود. روش دمکراتیک اینستکه یک سایت خصوصی که بدون پشتیبانی و منابع دولتی اداره میشود حق دارد در چهارچوب قوانین مدنی و مطبوعاتی خط مشی خود را تعیین کند و از درج هرچه که مخالف سیاستش است خودداری نماید. شما تصمم گرفته اید که نظرات مختلف را (از دید خودتان بدون موضع گیری) درج کنید. این سیاست از دید بسیاری قابل تقدیر است، ولی مانند هر سیاستی نتایجی را نیز بدنبال دارد. یکی از این نتایج اینستکه چون بقول خودتان هر نظریه ای را درج میکنید ممکنست حجم زیادی از مطلب از جانب گرایشاتی پر شود که بدلایلی مطالبشان در سایتهای دیگر پذیرفته نمیشود و سایتهائی که پذیرای مطالبشان هستند خوانندهٌ زیادی ندارند. کاملاً طبیعیست که اینگونه افراد از سیاست باز شما استقبال کنند. در نتیجه وزن اینگونه مقالات ازدیاد میابد و گرایش کلی سات را بسمت خود سوق میدهد. هیچ ا شکالی هم ندارد و شما میتوانید مفتخر باشید که سایتی با سیاست باز را مدیریت میکنید و البته خوانندگان خود را نیز خواهید داشت. ولی اینهم کاملاً طبیعیست که عده ای از محتوای سایت خوششان نیاید و از آن دوری گزینند. تنها حرف من اینستکه هچ ایرادی باین افراد وارد نیست و تهمت سانسور طلبی بآنها کاملاً بیپایه است. اگر سعی کردند در این سایت را تخته کنند میشوند مستبد و سانسورچی، وگرنه اگر شخصاٌ این سایت را بایکوت کنند انسانهائی هستند که از حق دمکراتیک خود استفاده میکنند و هر نوع انگ زدنی بآنها (چه بصراحت چه غیرمستقیم) نشانگر ذهنیت غیر دمکراتیکیست که معنی دمکراسی و آزادی بیان و سانسور را درک نکرده.

مزدک

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

تنفر من از سانسور چنان زیاد است که حتی حاضرم کسانی بدتر از نویدی و آیدین را که از تجزیه ایران و همکاری با حرامیان اسلامی بدتر است تحمل کنم.بنظر بسیاری از انتقادات به سایت مخالفت با آزادی و دمکراسی است و بیشتر از طرف کسانیکه خود نه به دمکراسی و نه سکولاریسم اعتقاد دارند می باشد.بهمین جهت من از حامیا سایتم!

کیانوش توکلی

همانطور که نوشته بودم ؛ مطلبم دنباله دار است؛ هدف این است که در پایان؛ یک نظر سنجی صورت گیرد.در واقع ایران گلوبال با سایت های دیگر فرق دارد؛ دمکراسی برای مسئولین این سایت تاکتیکی و" پله ای " برای رسیدن به" هدف " نیست بلکه دقیقا یک پرنسیب است ولی در همین جا به برخی از اظهار نظر پاسخ می دهم:

جناب فرامرز:

اولا _ بنده از خانم بقراط ایراد نگرفتم و از ایشان هم گله ای ندارم که چرا با ما" همکاری" نمی کند . بلکه می خواستم موضوع دمکراسی در یک سایت سیاسی را به بحث عمومی بگذارم .

و به این اکتفا کردم که بنظر نمی رسد که انتقاد واقعی الاهه؛ شعار" مرگ بر ایران" بوده باشد بلکه طرح مسئله فدارلیسم و کلا مسایل قومی _ ملی در سایت ایران گلوبال ؛ مورد اعتراض ایشان است و بهتر است بقراط شفاف تر برخورد نمایندو راجع به مسایل قومی _ ملی بیشتر بنویسد ؛ کسی که مخالف رزیم آخوندی است و هر روز در وصف دمکراسی در ایران اینده می نویسد ؛ پسندیده نیست که یک سایت مخالف سانسور را بایکوت نماید .

دوم برخلاف نظر شما ؛ بایکوت و سانسور را یک روش استبدادی می دانم؛ انهم در مورد سایتی که هیج نظری را سانسور نکرده است بطور مثال من شما را نمی شناسم ولی می دانم دل خوشی از ایران گلوبال نداری ولی کامنت شما را که در نقد همکارمان آیدین تبریزی نوشته بودی را نه تنها وارد کردم بلکه نوشته شما را سر مقاله دیروز" برخی کامنت جالب و خوانی " انتخاب کردم متاسفانه برخی از ایرانی های بظاهر دمکرات؛ سخن ولتر را اینطور می فهمند که "جانت را می گیریم تا تو حرفت را نزنی!"

سوم_ تاکید می کنم که همکاران ما تنها کسانی هستند که در مدیریت ایران گلوبال بطور مجانی وقت می گذارند و در پیشبرد کارهای روزانه می کوشند.

چهارم_ در فضای سایبر احتیاجی به کسب اجازه از نویسنده نیست؛ شما به هر سایتی که مراجعه نمائید نوشته شده است با ذکر منبع و نام نویسنده کپی مجاز است. بنابراین همکاران ما هر مطلبی که مفید بدانند با ذکر منبع و نام نویسنده در ایران گلوبال چاپ می کنند.

پنجم _ برخی ها اینطور ادعا می کنند که طرح مسایل قومی_ ملی موجب تضعیف مبارزه بر علیه رزیم استبدادی می شود و از این رو خواهان سانسور نظر دگر اندیشان می شوند .

ششم _ ایران گلوبال؛ تنها سایتی است که بی طرفانه به انعکاس نظرات " دو طرف" می پردازد . نگاهی به سایت های " دو طرف" بیاندازید ؛ هر کدام تنها به درج نظر طرفداران خود اقدام کرده است و در برخی موارد هم به نظرات خودی ها ؛ رحم نمی کنند؛ بطور مثال :

چندی پیش خانم بقراط نقدی بر مواضع داریوش همایون نوشت "سایت تلاش" از هوداران همایون نه تنها از درج مقاله الهه خودداری کرد بلکه نوشته بهروز خلیق که در نقد نوشته بقراط بود را چاپ کرد در حالی بهروز خلیق چپ و الاهه به لحاظ اهداف سیاسی به سایت تلاش نزدیک تر بود .

هفتم_ من بخوبی می دانم ایراد های جدی به سایت ایران گلوبال وارد بود و هست بطور مثال در گذشته به دلیل عدم کنترل ما کسانی از این" اون لاین" بودن سوء استفاده کرده و به اشخاص حقیقی و یا حقوقی توهین کرده اند ولی امروز با بکار گیری همکاران بیشتر و سیستم امنیتی؛ جلوی سوء استفاده گرفته شده است به این دسته که به دیگران براحتی توهین می کنند یک بار اخطار می شود و برای دوم IP انان بلوک و حق کامنت گذاری از آنان سلب خواهد شد.

کیومرث نویدی

چند نکتة متفاوت با یک مخرج مشترک

کاک سحر! به احترام تو این کامنت را می
گذارم! به ارواح خاک باباهامان، پدرانمان که در مشروطیت گفتند انجمن
های ولایتی و ایالتی چیزی حالیشان بود. و باز به ارواح همانها، انگار تکامل معکوس هم ممکن است: عارف قزوینی و ایرج و دخو بر عنصر ایرانیت پا فشردند چرا که با استعمار در تقابل بودند؛ نگاه آنها به آزادی بود و آبادی ایران؛ تو آنها را تکامل معکوس داده
ای؛ الا و بلا می
خواهی برای نفی موجودیت ترک و عرب ایرانی بر عنصر آریائی پای بفشری. در هر حال، داریوش یک جنایتکار بوده
است کاک سحر! اعترافات موحشش بر سنگ نبشتة بیستون جای چون و چرا نمی
گذارد. متاسفم.

فرهاد کوهی

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

جای اصلی این یادداشت اینجا بود و من می بایست آنرا در این بخش از کامنت ها قرار می دادم چون با موضوع تناسب بیشتری دارد اما این شروع مطلب نویدی که مثل همیشه آسمان و ریسمان را به هم می بافد ، با دیدن استوانه کورش در کنار فدرالیسم به نوشتن بلافاصله این یادداشت تحریک شدم و همانجا درج کردم . اما مناسب تر است که در میان همین مباحث بیاید. خیلی عجیب است که این گروه های قوم گرا اصلا متوجه دم خروس های متعددی نیستند که همواره از زیر قبای دیسکورس های قلابی و وارداتی و ارتجاعی و نفرت افکنشان بیرون می زند! کسی نیست از این حضرات بپرسد و اگر پرسید کسی نیست ازین حضرات که جواب بدهد:

آقا مسئلهء تشکیلات اداری یک کشور ،حال غیر متمرکز باشد یا متمرکز ،چه ربطی به هذیاناتی دارد که در این سه چهار سال از انواع شما صادر می شود؟

آقا موضوع فدرالیسم چه ربطی به کورش کبیر یا استوانه او دارد؟

آنهایی که مسئله شان تقابل کورش و چنگیز یا داریوش و طغرل است به پیر به پیغمبر مسئله ای به نام آزادی و دموکراسی و عدالت در ایران ندارند.

اینها یک مشت متعصب قشری نژادپرست وامانده و بدوی هستند که به دلیل قبیله گرا بودن ، نژاد پرستی شان از هیتلر هم فاسد تر و عقب مانده تر است. اینها زنجیری اعتقاداتی هستند که عمرش سرآمده اما از آنجا که به هویت بیمارگونهء سیاسی و ایدئولوژیک آنها گره خورده نمی توانند دست از این افکار بردارند. نتیجه آن است که می گویند فدرالیسم اما قصد و آرزوشان درهم ریختن اتفاق و همبستگی میان مردم ایران به عنوان ایرانی و هم وطن است. ته دل این حضرات دشمنی و کینهء نفرت انگیز نسبت به ایران موجود است.این وسط به یک مشت کلمات و عبارات و فرضیات مبتذل و جعلی و فریبکارانه در زمینهء تاریخ یا باستان شناسی یا زبان یا حتی بیولوژی چنگ می اندازند تا این بیماری فکری خودشان را به خیال خودشان در قالب های نظری بریزند و به آنها شکل و شمایل تئوریک بدهند. این وحشت انگیز است و هرگز نمی شود این افراد را در ردیف مبارزینی که برای عدالت یا مساوات یا حقوق شهروندی مبارزه می کنند قرار داد. کسانی که با ایران و ایرانیت دشمن اند و هویتشان در فروپاشی آن معنی پیدا می کند، نمی توانند در بحث ها و گفتمان سیاسی و فرهنگی ـ سیاسی ایران معاصر نقش سازنده داشته باشند. چون به عکس قول مولوی نه برای وصل کردن که برای فصل کردن آمده اند.

آقا اگر شما ایرانی هستید و دلتان برای این مرز و بوم و این کشور و مردم این کشور می سوزد، اولا چرا حساب بخشی ازین مردم را از بخش های دیگر آن جدا می کنید و ازین بدتر ، بخش یا بخش هایی از این مردم را در برابر بخش دیگر قرار می دهی و به آتش نفاق و نفرت باد می دهید؟

کسانی که همهء ما می شناسیم و می دانیم چقدر در زمینهء تاریخ یا زبان یا فرهنگ سواد دارند ، آخر به چه دلیل به خودشان اجازه می دهند مسائل مربوط به تاریخ و تاریخ تمدن و باستان شناسی و زبان شناسی و نژاد شناسی را لخلخه بینی و سقز دهانشان بکنند. این مسائل و این موضوعات هرکدامشان موضوعات پیچیده و تخصصی هستند و وارد شدن در آنها کار هرکسی نیست و کسانی می باید به آنها بپردازند که در هریک از این زمینه ها تخصص دارند و در آنها دود چراغ خورده اند. آنهم می باید در کنتکست علمی و آکادمیک این مسائل مطرح بشود.

این حرف ها حرف هایی نیستند که هر جوجه تفنگچی سابق یا آبدار باشی دفتر احزاب قومی یا هر پادو منافع و مطامع همسایهء غیر ایرانی آن را وارد مطالبات سیاسی و نظرپردازی های مسخره و هزل انگیز خودش بکند.

آخر شما ها کی می خواهید به این پرنسپ اساسی گردن بگذارید.

یک کلمه از کورش می گویند سه کلمه از فدرالیسم

. یک جمله از نژاد آریا و نژاد سامی می گویند، سه جمله از فدرالیسم و حقوق بشر.

بابا چرا نمی فهمید که سر گشاد سرنا به دهان شما وصل است و چهرهء مضحکتان تا نیمه در ته شیپور فرو رفته.

دست بردارید

به پیر به پیغمبر به شیطان ، به علی ، به عمر ، به مارکس ، به استالین ، به فوکویاما ، به جواد هیئت و براهنی قسم:

عرض خود می بری و زحمت ما می داری

از این مجادلات و هذیان پراکنی های قومی فقط و فقط ملا ها سود می برند و در دراز مدت چکمه پوش ها

سود صنار سه شاهی و یک مشت دلاری عمال هم ربطی به عناصر سالم و فریب خوردهء جریانات قومی ندارد و از آن چیزی به این بدبخت ها نخواهد ماسید

از ما گفتن بود

تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد

حبیب تبریزیان

نامه سر گشاده به آقای خاتمی!

1 ـ مهران گرامی! اگر لابلای سطور و خطوط نانمایان این نامه را بخوانی متوجه خواهی شد من از موضع شما در این زمینه زیاد دور نیستم! 2 ـ جسارتاً خواندن مقاله با ارزش زیر را( از حبیب الله جوربندی) به دوستان علاقمند به گفتمان مشروطیت توصیه میکنم! ارزش دو بار خواندن را دارد. در ذیل همین صفحه میتوانید آنرا بیابید!

1 ـ مهران گرامی! اگر لابلای سطور و خطوط نانمایان این نامه را بخوانی متوجه خواهی شد من از موضع شما در این زمینه زیاد دور نیستم!

2 ـ جسارتاً خواندن این مقاله با ارزش را به دوستان علاقمند به گفتمان مشروطیت توصیه میکنم! ارزش دو بار خواندن را دارد. در ذیل همین صفحه میتوانید آنرا بیابید!

کتاب‌سازی "روشنفکرانه"

حبيب‌‌الله جوربندی : پس از انقلاب با پديده‌ای تازه به نام "کتاب‌سازی" مواجه شديم که بيشتر در ارائه کارهای شبه تحقيقی با سرهم‌بندی مطالب از اين جا و آن جا انجام می‌گرفت. اما اين پديده در سه چهار سال اخير رنگ و بوی ديگری هم به خود گرفت و به حوزه حرف های روشنفکری و شبه روشنفکری هم کشيده شد.

تهرانی

چرا فدراليسم گفتمان عمده اقليتھاى ملى ايران شده است.

دولت روسیه تزاری با ایران امروز تفاوت دارد

در دوره ای که انقلاب روسیه رخ داد داشتن یک کشور پهناور و استفاده از جمعیت ملیتهای تحت لوای یک پرچم یک امتیاز محسوب می شد. اما امروز به دلیل پیشرفتهای بشری و گلوبالیزاسیون دیگر چنین امری موجب هیچ امتیازی نیست از همینروست که بسیاری از جمهوری های سابق شوروی در شرایط آزاد منافع ملی خود را در بیرون رفتن از آن اوضاع دیدند و کشورهای لیتوانی استونی و غیره را تشکیل دادند که جزو فدراسیون روسیه نیست. دیدن چنین خوابی برای کشوری مانند ایران برای من بعنوان یک فارس زبان

پذیرفتنی نیست. من تنها حاضرم که منافعم را با یک هموطن ایرانی شریک باشم که نه من بر او امتیازی داشته باشم و نه او بر من. نگاه من یک نگاه کاملا مادی و از زاویه منافع شخصی و ملی (در اینجا ملت فارس زبان) بر میخیزد. من حاضر نیستم منافعم را با یک عضو فدراسیون ایرانی که به فدراسیون روسیه شبیه است شریک باشم. بخش فدرال کردستان برای من فارس زبان چه منافعی دارد؟ بلوچستان برای من چه منافعی دارد که موافق چنین طرحی باشم؟ ثروت مناطق فارس نشین را چرا باید با بلوج قسمت کنم؟ مگر او برای خاک خود سینه نمی دراند و حقوق خود را نمیخواهد؟ من هم عقیده دارم که خاک زیر پای من و منابع آن و نیز کارخانه ها، دشتهای وسیع و مزارعی که همه و همه محل ایجاد کار و ثروت است متعلق به مردمانی است که در آن مناطق زندگی می کنند. فردا روز اگر بخش کردستان فدراسیون ایران زیر حمله کشور ترکیه قرار گرفت چرا من فارس باید بروم و برای آنها بجنگم و زن و بچه ام بخاطر امثال نویدی و جمال و سایر کاکها بی سر پرست بمانند؟ اگر پاکستان روزی به خاک بلوچستان تجاوز کرد و هتک و متک بلوچها را بهم ریخت روی چه حسابی ارتش فارس زبان ایران برای دفاع در آنجا جان فدا کند؟ اگر روزی که این ترکها و کردها از شر فارسها فارغ شدند و خواستند یکدیگر را مثل روزهای اول انقلاب تکه پاره کنند چرا من فارس بروم و از این یا آن دفاع کنم؟ تشکیل فدراسیون ایران چه منافعی برای من فارس دارد که بخواهم به آن تن در دهم؟ من جدایی کامل و تشکیل کشوری مستقل برای فارس زبانها را ترجیح میدهم. و اگر هموطنان سابق ما کردها و ترکها و بلوچها و عربها نیز نیازی به زندگی در کنار مردمان فارس زبان احساس نمی کنند پس دیگر جنگ و دعوایی هم نداریم عیسی به دین خویش و موسی هم به دین خویش. (البته اگر احساس نیاز هم به فارسها بکنند به اندازه وزش بال مگسی برای من فارس زبان ارزش ندارد. چیزی که دنیا از آن لبریز است "دست نیاز" است و ما هم مال مفت نداریم به کسی بدهیم)

ناصر مستشار

به نظر من بزرگترین دروغ و افتراء به سایت ایران گلوبال طرفداری این سایت از جدائی طلبان است و پائین آمدن آمار خوانندگان آن است.چرا که در روزهای بحث انگیز همه صاحب نظران و فعالان سیاسی یک باره با کامنت هایشان ثابت می نمایند که همچنان از بازدید کنند گان روزمره سایت ایران گلوبال هستند.بعضی از بازدیدکنندگان مفتری و "از ما بهتر ها" ایران گلوبال خجولانه از سایت ایران گلوبال دیدار می کنند اما به خودشان هم دروغ می گویند و به همه اعلام می کنند که از ایران گلوبال بازدید نمی کنند.بحث در باره قومی و ملی نهایتا به جدائی منجر نخواهد شد بلکه دانش عمومی نسبت به این سئوال را بیشتر باز می گشاید!اگر شاه می گذاشت تا بحث های سیاسی گوناگون انجام شود، هیچگاه فرخ نگهدار ها و کیانوری ها و رجوی ها و دیگران به قهرمان تبدیل نمی شدند.همین الان جدائی طلبان با برخورد های غلط ، خود را به اندازه کافی منزوی کرده اند!

avad firouzmand

javadfirozmand@yahoo.co.uk

آیا شعار «مرگ بر ایران»، بهانه بود؟!

آقای توکلی عزیز و دوستان ایران گلوبال بنظر می رسد تغییر محتوی در شکل نیاز مبرم این سایت است. سایت با وبلاگ متفاوت است.با نظر خانم راشل موافقم .معمولا سایتی مانند ایران گلوبال ، کامنت هایش دو زمانه باشد بهتر است. این شیوه سانسور و دست بردن بر آزادی بیان دیگران نیست.و این روش هم مختص ما ایرانی ها نیست بلکه اکثر سایت های خارجی معروف نیز چنین میکنند.حتما که وقت و زمان بیشتری از مسئولین سایت خواهد گرفت ولی با وجود جنینی مسائلی ، پسندیده تر بوده و سایت را از برخی بحران ها خارج میکند! موفق باشید

تاملی کوتاه بر آنچه گذشت

پس از کنش ها و واکنش های هفته های اخیر که برخی برای من شگفت آفرین بودند و برخی قابل پیش بینی، بر آن شدم که با فاصله ی زمانی چند هفته ای نگاهی به موج های ایجاد شده بیاندازم.

رویداد های هفته های گذشته به گونه ای روشن، رودر رویی دو گونه دیدگاه را آشکار گردانید. دو دید گاهی که از دید من در مبانی اصولی مشکلی با یکدیگر ندارند، بلکه روش ها و منش ها مایه ی دور ماندنشان از یکدیگرمیباشند . دو روشی که یکی متعلق به گذشته است، و دیگری به اکنون. این مقاله را از روی وفاداری خودم به وظیفه ی نقد مینویسم.

واکنش های اخیر دیگر بار بر همه ی ما آشکار ساخت که مشکل ما ایرانیان، چه در درون و چه برون، ریشه در(ضد) فرهنگ غالب دارد. فرهنگی که به سقوط اخلاق مدنی که همگی شاهدش هستیم انجامیده است. سد ها سال استبداد، اثر خود را در دل و جان و روان ایرانیان باقی گذاشته است. همین فرهنگ است که به جای تقابل با فکر و به چالش کشاندن اندیشه، پرچم نفوذی بودن دیگری را هوا میکند و در برخورد شخصی تا بدانجا پیش میرود که آنجاییکه دستش میرسد به زندان می اندازد و اعدام میکند، و آنجا که در تواناییش نیست مرتد میکند و عنصر مشکوک مینامد و جنگ های صلیبی اینترنتی به راه میاندازد.

سرآغاز این غائله بر میگردد به انتشار مقاله ای به نام «لزوم نو اندیشی و نو گرایی در جبهه ملی ایران». هنوز هم بر باور لزوم نوگرایی در تشکلات ملی هستم و برای به بار نشاندنش تلاش میکنم. شمار اندکی از پیش کسوتان که نو اندیشی و جوان گرایی کمی نگرانشان کرده بود و آن را تجاوز به حریم سیاسی شخصی خودشان میپندارند، بنده را تکفیر کردند و در پاسخ اعلام نمودند، در های جبهه ملی به روی تمام ایرانیان، به ویژه جوانان باز است. حال چرا با وجود باز بودن در ها کمتر جوانی را در میان جبهه ای های با سابقه ی خارج از کشور و یا در رده های بالاتر تشکیلاتی در درون کشور میشود دید معمایی است برای خودش.

من شخصا نگرانی این دوستان را درک میکنم و برای گذشته مبارزاتی ایشان هم احترام قایل هستم. بی درنگ باید اضافه کنم که هر کس برای ایران و برای مردم ایران مبارزه کرده، مورد ستم قرار گرفته و یا به زندان افتاده، وظیفه ی ملی خود را انجام داده و به گردن دیگران حقی ندارد. آنها یی که ادای وظیفه نکردند کوتاهی کردند.

در ست است که بر اساس کنش ها و تکاپوی شماری از ایرانیان میهن دوست بود که نهضت ملی، حتا اگر بی رمق، به زندگی خود ادامه داد و اکنون نسل جدیدی از ملی گرا یان بر اساس آن پا به میدان مبارزه گذارده است، ولی این نسل خود به تعریف خود خواهد پرداخت و درک مشخص و کم و بیش متفاوتی از "ملی بودن" دارد. این جستجو و تکاپو و تفکر را با انگ زدن و چسباندنش به آمریکا و اسراییل تخطئه نکنید. این پیش کسوتان "گذشته ی" نهضت ملی هستند ه نه آینده ی آن.

آینده ی جنبش ملی در حال شکل گرفتن است و لزوما مهر تایید از کسی درخواست نخواهد کرد. همانگونه که جنبش زنان که از اصیل ترین جنبش های ملی ایران است ، مهر تاییدش را از مردم ایران، و نه از این یا آن سازمان و تشکیلات دریافت کرده است.

اگر اعتقاد به نیاز درونی، میان تجربه پیش کسوتان و نیرو و علم به روز جوانان، در بین یاران ملی گسترش یابد و درونی شود، گامی بزرگ بسوی موثرتر کردن جنبش ملی برداشته خواهد شد.

شرایط پیش آمده را به ضرب نفوذی و مشکوک و عامل بیگانه خواندن نمیشود به عقب برگرداند.

در مقاله ی لزوم نو اندیشی گفته بودم که ضروری است یک تشکل ملی ساختار جمعیتی ایران را به عنوان یک واقعیت دموگرافی و اجتماعی در درون خود بازتاب دهد. در غیر این صورت پیوند ارگانیک خود را با نسلی که دریافته، که خودش باید حقش را بگیرد از دست خواهد داد. صرف وجود این ارتباط آنقدر تعیین کننده نیست که نوعش است.

دوستانی هم که در خارج و هم در داخل از خالی بودن پیرامونشان از جوانان مینالند به این موضوع توجه داشته باشند و از آنهایی بیاموزند که یا در این مورد استعدادی خدادادی دارند و یا به اقتضای زمان چگونگی اش را به خود آموخته اند.

این رنج خودسازی را بسیاری از دوستان نمیخواهند بر خود هموار کنند.

به هر روی گردونه ی تهمت و افترا به چرخش در آمد و حریم خصوصی و سیاسی افراد بدون کمترین ملاحظه ای مورد بی حرمتی قرار گرفت. دون کیشوت های میان ما با لشگر فراوان و گرز گران به میدان آمده، تیغ زبان بر کشیدند و تمام اتفاقاتی را که بیرون از حیطه ی اطلاعاتی و اختیار آنها، و یا بر خلاف میل و سلیقه شان است مشکوک و مرموز دانسته و سر رشته اش را بی درنگ با شیوه ای "کیهان گونه" به آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بین المللی متصل میکنند.

عده ای هم هیزم بیار دیگی میشوند که آقایان برای جوشاندن "نفوذی ها" بر پا کرده اند.

آین آقایان به جای آنکه قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند ، از قلعه های خود مدام پیک برای قلعه های دیگر ارسال میکنند تا در "صحنه بودن" خود را به نمایش بگذارند.

نزاکت سیاسی تا آنجا زیر پا گذاشته میشود، که آقایانی که سال هاست آسمان ایران را ندیده اند و از واقعیت ها دور مانده اند، بی محابا نام و نشانی نفوذی ها را در ایران به جهانیان تشنه ی این اخبار میرسانند.

به همین دلیل، من اشخاصی را که با چنین ادبیاتی به جان کسانی می افتند که کمترین شناختی از ایشان ندارند، در کنار شریعتمداری ها و قاضی مرتضوی ها، پرورده ی یک فرهنگ مخرب مشترک خو کرده به استبداد و واپسگرا میدانم.

اختلاف اساسی که نسل من با شماری از دوستان نسل پیشین دارد بر سر راه و روش ها و منش ها است. برخی از دوستان نسل پیشین به مصداق:

ره چنان رو که ره روان رفتند

انتظار ملتزم به رکاب بودن خود را دارد، که آنهم ریشه در فرهنگ کد خدا منشی غالب در عرصه های مختلف دارد.

موضوع دیگری را که مطرح میکنم، و شاید به این آشکاری در جبهه ملی مطرح نشده باشد، موضوع اپوزیسیون گری برخی از این دوستان است.

از دید من جمهوری اسلامی بزرگترین آفت چند سده ی گذشته ی کشورمان ایران است. اگر صفویه خشکه مذهبی بودنش بد بود، اگر قاجار حماقت و بی اعتناییش به سرنوشت کشور بد بود و اگر شاه استبدادش بد بود، جمهوری اسلامی همه را یکجا دارد.

نسل من خود را اپوزیسیون این حکومت میداند و با آن مبارزه میکند، در صورتی که بخش بزرگی از نه تنها اپوزیسیون ملی، بلکه طیف های دیگر نیز، هنوز اپوزیسیون شاه باقی مانده است و نگاه یخ زده و منجمدی به تاریخ و رویداد ها دارد. این دوستان که در رژیم گذشته مورد ستم قرار گرفته اند، به انتقال تجربه ی خود به نسل پسین بسنده نمیکنند، بلکه خشم و نفرت خود را نیز میخواهند به عنوان میراث سیاسی تزریق کنند.

همه ی پریشانی ها و نابسامانی ها را به گردن رژیم گذشته و عوامل خارجی انداختن، اغفال مردم از واقعیت های موجود، که بخش بزرگی از اپوزیسیون نیز خود جزوی از آن است میباشد. قطع رابطه با تحلیل های ساده و عامیانه و علت یابی های ساده ی تک عاملی، نشانه ی بارز پیشرفت فکری است که همه از آن برخوردار نیستند.

مزدک

چند نکتة متفاوت با یک مخرج مشترک

جناب نویدی هرچند سیاست شما را درخط پان ترکیسم و پان عربیسم و پان اسلامیستها می دانم و چنین سیاستهایی را درست درجهت ادامه و تقویت حرامیان اسلامی و یا برخاستن قلدری دیگر می دانم ولی بعنوان یک ایرانی و یک نیمچه اوسای کاه گل اگر چنین طرحی را چنانچه می گویید دارید بهت تبریک می گم و قلبا برات آرزوی موفقیت می کنم.

ولی دست از بازیچه شدن توسط پان اتراک بردار چون این حرامیان نه بما و نه به شما و نه به دیگری غیراز خود رحم نمی کنند.چنانچه حرامیان اسلامی نکردند.تکرار تاریخ از بیشعوری ماست نه از تقدیر و سرنوشت!تاریخ ما هرچه بوده گذشته آینده هم از آن اینده گان است حال را من و شما می توانیم بسازیم.پان اتراک از شما بعنوان واسطه و وسیله برای رسیدن به قدرت استفاده می کنند و در آخر انسانها برای این ارازل چیزی جز وسیله نیست و مصرفی چندروزه دارد.افرادی مثل شما چون رنجدیده اند در تب و تاب قدرت می سوزند و سعی در گرفتن هر فرصتی هستند چیزیکه بسیار مثبت است و انگیزه رفتن است .ولی وای بروزیکه این انگیزه گرفتار احساسات و احتیاج ضد خود شود درآن صورت قدرت هدف شخص میشود.چنین انسانی بساده گی ببازی گرفته خواهد شد و وسیله ای دردست دیگران برای رسیدن بهدفشان خواهد شد.درثانی همان جمله ای از کورش (که بدون خواست مردمان ...)را که شما ناشیانه قبول ندارید تازه اگر غلط هم باشد از لیبرال ترین و اوج آزاداندیشی یک انسان قدرتنمد است و اگر به ازادی معتقد بودی برروی همین یک جمله پافشاری میکردی و آنرا به کورش نسبت می دادی و دهان همان بقول خودت شونیستها و فاشیستهای فارس را با آن می بستی!

تاملی کوتاه بر آنچه گذشت

نسل من خود را اپوزیسیون این حکومت میداند و با آن مبارزه میکند، در صورتی که بخش بزرگی از نه تنها اپوزیسیون ملی، بلکه طیف های دیگر نیز، هنوز اپوزیسیون شاه باقی مانده است و نگاه یخ زده و منجمدی به تاریخ و رویداد ها دارد. این دوستان که در رژیم گذشته مورد ستم قرار گرفته اند، به انتقال تجربه ی خود به نسل پسین بسنده نمیکنند، بلکه خشم و نفرت خود را نیز میخواهند به عنوان میراث سیاسی تزریق کنند

شیوه ی برخورد من با گذشته نیز با شیوه ی بسیاری از آقایان فرق میکند، چرا که من این شیوه برخورد با گذشته را در آلمان آموختم.آلمانی که هم گذشته ی پدر بزرگ های نازی جنایتکار خود را بدون لعن و نفرین به نقد میکشد، و هم پردازش تاریخی 40 سال حکومت دیکتاتوری استالینیستی در شرق کشور را سر لوحه ی کار خود قرار داده است. روشن گری برای آیندگان، بدون خشم، بدون برخورد سلیقه ای و حذفی و مطلق گرایی.

لازم میدانم عنوان کنم که نزدیک دو دهه ای که در آلمان بسر میبرم، شاهد بودم که در این مدت حزب سوسیال دمکرات که با آن تفاهم نظری دارم، با قدمتی 140 ساله، تا کنون دست کم 5 تا 6 بار کادر رهبری خود را عوض کرده، پوست انداخته و خود را از نو تعریف کرده است.جابجایی نسلی از مدت ها قبل برنامه ریزی میشود، افراد جدیدی میدان میبینند که از اقبال عمومی برخوردارند، ساخته و پرورده میشوند تا زمانی که هنگامش میرسد و سکان به دست کسانی می افتد که فرزندان زمانه ی خود هستند.این واقعیت در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی نیز مصداق دارد. بر خلاف آن، جابجایی قدرت در ایران از بدو تاسیس کشور به دست توانای کورش بزرگ، صرف نظر از چند استثنا، پیوسته با قتل و کور کردن و تبعید همراه بوده است. طبیعی ایست که این واقعیت در سازمان های سیاسی ایرانی، با ابعادی کوچکتر(به دلیل نبود ابزار لازم!)، ولی با همان پس زمینه ی فرهنگی صورت میگیرد.

شماری از دوستان، توانایی و قابلیت تئوری و نظری در دفاع از رویداد ها و شخصیت های تاریخی را ملاک ملی و"جبهه ای" بودن خود میدانند و از این بستر نرمی که برای خود آفریده اند به نیزه پرانی به نسلی میپردازند، که بنا بر تجربه و درک سیا سیش، از ملی بودن نیز تعریف ویژه ی خود را دارد. کار سیاسی برای عده ای محدود به پند و اندرز اخلاقی و بازگویی تاریخ معاصر شده است. خود را تخته بند دو یا سه رویداد تاریخی کردن و از اکنون غافل ماندن، بالندگی و پویایی را ازیک تشکل ملی میگیرد و از آن تصویر باشگاهی که در آن ایران دوستانی بی آزار و تاریخ دان به درد دل مینشینند را در اذهان ایجاد میکند.

آیا ما به این فکر کرده ایم، تا کار سیاسی را به گونه ای حرفه ای پیشه ی خود سازیم؟

آیا دوستانی که خود را کنش گر سیاسی میدانند در کنار تاریخ، به دانش های مدرنی چون علم ارتباطات، روانشناسی یا اقتصاد پرداخته اند تا کار و سخنشان اساس و گیرایی داشته باشد؟ اشتباه بسیاری از دوستان در آنجاست که میپندارند اندیشه های ملی خود به خود گیرا هستند و نیازی به تبلیغ ندارند. پای مردم را به مبارزات سیاسی و اجتماعی کشاندن هنری است که همگان ندارند و آنهایی که دارند، هم در درون و هم برون از کشور آماج حملات مغرضانه و رشک آمیز میشوند.

یکی از دلایل موفقیت دکتر مصدق در این نکته نهفته بود، که برای پیش بردن کار های سیاسی، گروه های کاری را انتخاب میکرد که از افراد کارشناس و آگاه تشکیل میشد و صرف تاریخ دانستن و "ملی" بودن را ملاک انتخاب خود قرار نمیداد.از همین روی کنش گران جبهه ملی توانستند الگوی فکری و رفتاری اجتماعی زمان خود شوند. شوربختانه در مقابل اندک دوستانی در جبهه ملی که به گونه ای کارشناسانه و حرفه ای به مسایل اقتصادی، سیاست بین الملل و میراث فرهنگی میپردازند، خیل عظیمی از یاران تاریخ دان در خارج و داخل قراردارند که آن را هم سلیقه ای و غیر حرفه ای انجام میدهند و دردی را از ملت دوا نمیکنند.

جبهه ملی ایران به یک بازبینی در روش ها و بازسازی فکری نیاز دارد تا پاسخگوی نیازهای ایرانی باشد که با ایران 50 سال پیش تفاوت زیادی دارد. ما باید درک کنیم که میان دنبال مردم بودن و همراه مردم بودن فرقی اساسی وجود دارد.

رضا عزیزی نژاد

حبیب تبریزیان

سوریه درراه تقابل پنهانی با رژیم ایران.

«...نهایتا در اینده به احیای امپراطوری فارس قدیم البته این دفعه با بمب اتمی و در این حال با...»

Thursday 31 July 2008

دوست عزیز یاسین!

تحلیل بسیار خوبی بدست داده ائی ولی متأسفانه... رگه پان عربیستی مورد اشاره فوق را اگر نمیگذاشتی بهتر بود.

رژیم ایران الان همانجور که خودت هم اشاره کرده ائی میخواهد فقط بماند و به هر قیمت!

این رژیم دنبال ایجاد امپراطوری فارس نبوده و نیست بلکه اصلی ترین جبهه رویاروئیش همین ناسیونالسیم فارس است که بر ایرانیت ایرانی و نه دینیت آن تکیه دارد.

دوست عزیز ، فکر کنم قبلاً هم به شما عرض کرده باشم که بیشتر ناسیونالیست های مدرن ایران، خود را در تقابل با اقوام یا بقول شما ملیت های ساکن این سرزمین تعریف نمیکنند بلکه، تقابل اصلی انها و دیالکتیک رویاروئی آنان ضد آخوندی و اسلام آخوندی است و نه حتی اسلام به معنی عام کلمه! این ناسیونالیسم در ذات خود برتری جویانه نیست و...

ضمناً اشاره ائی به مصاحبه سفیر سوریه در .اشنگتن کردی که به نظر من مهمتر از آن چیزی است که شما بهش پرداختی و من چند روز پیش در یک روزنامه انگلیس زبان خواندم که یکی از تحلیل گردان معتبر برای این مصاحبه صفت استثنائی قائل شده بود و نرمشی که سفیر دراین مصاحبه از خود نشان داده بود خارج از خطوط قرمز دیپلماسی رسمی دولت سوریه ذکر شده بود. تحلیل گر اضافه کرده بود که سفیر دوست شخصی دوران کودکی و جوانی اسد است و مصاحبه اش دال بر آمادگی برای صلح با اسرئیل و امریکا خط خود اسد است .ووو

آلپر آتاسی

ملیت شما چیست؟ (What is your nationality?)

آقای نویدار نوشته اند نام کشور ایران در زبانهای ایرانی از هزاران سال پیش ایران بود و در زبانهای غربی پرشیا گفته شده است و این دو نام یکی هستند! اوج سفسطه - قبل از صفويان هيچ سند جغرافيايي يا تاريخي معتبر از وجود کشوري به نام ايران خبر نداده است. - پارس با ايران يکسان نيست و سرزمين پارس بخشي کوچک در جنوب ايران است که از هزاران سال پيش با همان نام و با همان جغرافيا شناخته مي شده است.

کشوري به نام ايران و سرزمين پارس؟ (ايران داستان يا ايران باستان يا ايران مدرن امروزي)

کشور و ملت به معناي امروزي آن کمتر از 200 سال سابقه دارد. از هزاران سال پيش گروههاي اتنيکي(ملي) در هر سرزميني بوده است و حاکماني هم براي خودشان داشته اند. اين ملتها در دوره هايي از تاريخ قدرت گرفت و ملتهاي ديگر را تحت سلطه خود در آورده و امپراطوري تشکيل داده اند. و در دورهاي ديگر تاريخي هم تحت سلطه امپراطوريهاي ديگر بوده اند. آن چه که در تاريخ به يادگار مانده امپراطوريها هستند که به نام سلسله شاهان يا مليت آن شاهان شناخته مي شده است. مانند هخامنشيان، سلوکيان، امويان، عباسان، غزنويان، سلجوقيان، مغولها، صفويان و ...

در هيچ سند تاريخي يا جغرافيايي معتبر، نامي از کشوري به نام ايران آورده نشده است و تنها در مورد امپراطوري هاي و يا مليتهاي تحت سلطه آنها مانند پارسها، مادها، کرمانيها، سيستانيها، کردها، آذربايجانيها و ... خبر داده شده است.

البته کلمه ايران در داستانهاي افسانه اي مانند شاهنامه، براي نام گذاري يک کشور افسانه اي که در مقابل يک کشور افسانه اي ديگر (توران) جنگ مي کرد نوشته شده است و به همان اندازه که توران، نام کشور افسانه اي است و هيچ وقت در تاريخ، کشوري به نام توران نبوده است، هيچوقت در تاريخ، کشوري به نام ايران هم وجود نداشته است. بعد از شاهنامه فردوسي هم نام ايران در بعضي از اشعار شاعران ديده شده است که بيشتر يک صنعت شعري است و اگر به کليت شعر نگاه کنيم متوجه مي شويم که اشاره به همان ايران و توران افسانه اي شاهنامه است و خبر از وجود کشور و جغرافيايي به نام ايران نمي دهد. اولين امپراطور تاريخ که نام کشور خود را ايران ناميده است شاه اسمائيل صفوي است و اين نام پس از آن به عنوان سند تاريخي و جغرافيايي ذکر شده است.

پس نام ايران يک نام مدرن و جديد است و نامگذاراي آن هيچ ربطي به قوم پارس ندارد و ارتباطي بين اين دو نيست. پارسها يکي از اتنيکهاي کشور ايران بوده و هستند که توسط شاه اسمائيل بنيان گذاري شده است.

پس هزاران سال پيش نه در اين منطقه و نه در مغرب زمين کسي کشور و جغرافيايي به نام ايران نمي شناخت. تنها يک ايران و توران افسانه اي وجود داشت. وقتي که ايران باستاني وجود نداشته است صحبت کردن از زبانهاي ايراني هم بي معني است. زبانهاي ايراني زبانهايي هستند که مردم ايران به آن حرف مي زنند مانند ترکي، عربي، کردي، پارسي، دري، لري، بلوچي، گيلکي، ترکمني و ... . و در آثار آنها هم هيچ وقت ايران و فارس به جاي هم استفاده نشده است. فارس يک منطقه جغرافيايي است که مردمي به همان نام دارد و ايران نام يک کشور افسانه اي است که بعد از زمان صفويان به کشور ما نامگذاري شده است و پس از نامگذاري اين کشور به نام ايران، فارس يا پارس همواره بخشي از ايران بوده است.

براي استناد بيشتر مي توان چنين گفت که بزرگان مشهوري مانند حافظ، جامي، خيام، باباطاهر، صاعب، جامي، بهايي و ... اسمي به نام ايران نمي شناختند و يا در نوشته هاي خود به آن اشاره اي نکرده اند و البته شاعران ديگري هم مانند فردوسي، نظامي،خاقاني، انوري، مولوي، سعدي، عطار و ... هم در اشعارشان به نام ايران اشاره کرده اند که از بطن شعرهايشان کاملا معلوم است که اشاره به نام ايران به عنوان يک صنعت شعري و اشاره به افسانه ايران و توران است. و ديگر اين که اين شاعران نام پارس و ايران را جداگانه و با کاربردي مختلف به کار برده اند :

فردوسي : شايد قبل از فردوسي هم اين افسانه وجود داشته است ولي فردوسي آن افسانه را ماندگار کرد لزومي ندارد که مثال از شعرهاي فردوسي براي ايران و توران آورده شود ولي با چند مثال مي خواهم نشان دهم که از نظر فردوسي هم ايران و فارس متفاوت است و فارس يا پارس کشوري جداگانه و با مردمي متفاوت است:

وزان جايگه رفت پيروز و شاد بگسترد بر کشور پارس داد

يک ايوان همه جامه‌ي رود و مي بياورده از پارس و اهواز و ري

ز پنجاه بازآوريدند سي ز ايراني و رومي و پارسي

نظامي : نامها و اصطلاحات به کار رفته در اشعار نظامي شديدا با شاهنامه شباهت دارد و مي توان گفت که نوشته هاي نظامي همانند ادامه نوشته هاي فردوسي هست و مفاهيم يکسان هستند:

ز دريا به دريا تو گردي نشست بر ايران و توران تو را بود دست

به هندوستان اسب و در پارس پيل به چين گربه زينسان نمايد دليل

خاقاني : خاقاني هم ايران و توران را نامهاي افسانه اي و در مقابل هم مي دانست و پارس را نام يک منطقه جغرافيايي:

گويند که مرز تور و ايران چون رستم پهلوان نديده است

گر بهر عزم کيان بر عراق و پارس ظل هماي رايت عليا برافکند

انوري : فقط 5 بار نام ايران را آورده و همه آنها اشاره به افسانه ايران و توران دارد

ملک مشرق گر ترا شد ملک مغرب هم تراست شاه ايران گر تويي داراي توران هم تويي

اوحدي : فقط 2 بار در اشعارش نام ايران ديده شده است.

ز تورانيان تنگ چشمي سواري در ايران به زلف سيه کرد کاري

قابل معلوم بهل، پارس مرو، روم بهل در سرو در دوم نگر: اين همه اسرار ببين

اوحدي، از بهر خدا، دور مرو پيش خدا در خود و او کن نظري، نقطه و پرگار ببين

سعدي : فقط يکبار نام ايران آورده شده :

بگفت اي خداوند ايران و تور که چشم بد از روزگار تو دور

آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما مي‌برد ترک از خراسان آمدست از پارس يغما مي‌برد

مولوي : فقط يکبار نام ايران ديده شده است :

ز جوش بحر آيد کف به هستي دو پاره کف بود ايران و توران

ترک و کرد و پارسي‌گو و عرب فهم کرده آن ندا بي‌گوش و لب

خود چه جاي ترک و تاجيکست و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ

عطار : يکبار نام ايران ذکر شده :

چو يکسان است آنجا ترک و تاجيک هم از ايران هم از توران دريغا

در نهايت بايد گفت :

1) قبل از صفويان هيچ سند جغرافيايي يا تاريخي معتبر از وجود کشوري به نام ايران خبر نداده است.

2) پارس با ايران يکسان نيست و سرزمين پارس بخشي کوچک در جنوب ايران است که از هزاران سال پيش با همان نام و با همان جغرافيا شناخته مي شده است.

 

 این دوستان که در رژیم گذشته مورد ستم قرار گرفته اند، به انتقال تجربه ی خود به نسل پسین بسنده نمیکنند، بلکه خشم و نفرت خود را نیز میخواهند به عنوان میراث سیاسی تزریق کنند

شیوه ی برخورد من با گذشته نیز با شیوه ی بسیاری از آقایان فرق میکند، چرا که من این شیوه برخورد با گذشته را در آلمان آموختم.آلمانی که هم گذشته ی پدر بزرگ های نازی جنایتکار خود را بدون لعن و نفرین به نقد میکشد، و هم پردازش تاریخی 40 سال حکومت دیکتاتوری استالینیستی در شرق کشور را سر لوحه ی کار خود قرار داده است. روشن گری برای آیندگان، بدون خشم، بدون برخورد سلیقه ای و حذفی و مطلق گرایی.

لازم میدانم عنوان کنم که نزدیک دو دهه ای که در آلمان بسر میبرم، شاهد بودم که در این مدت حزب سوسیال دمکرات که با آن تفاهم نظری دارم، با قدمتی 140 ساله، تا کنون دست کم 5 تا 6 بار کادر رهبری خود را عوض کرده، پوست انداخته و خود را از نو تعریف کرده است.جابجایی نسلی از مدت ها قبل برنامه ریزی میشود، افراد جدیدی میدان میبینند که از اقبال عمومی برخوردارند، ساخته و پرورده میشوند تا زمانی که هنگامش میرسد و سکان به دست کسانی می افتد که فرزندان زمانه ی خود هستند.این واقعیت در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی نیز مصداق دارد. بر خلاف آن، جابجایی قدرت در ایران از بدو تاسیس کشور به دست توانای کورش بزرگ، صرف نظر از چند استثنا، پیوسته با قتل و کور کردن و تبعید همراه بوده است. طبیعی ایست که این واقعیت در سازمان های سیاسی ایرانی، با ابعادی کوچکتر(به دلیل نبود ابزار لازم!)، ولی با همان پس زمینه ی فرهنگی صورت میگیرد.

شماری از دوستان، توانایی و قابلیت تئوری و نظری در دفاع از رویداد ها و شخصیت های تاریخی را ملاک ملی و"جبهه ای" بودن خود میدانند و از این بستر نرمی که برای خود آفریده اند به نیزه پرانی به نسلی میپردازند، که بنا بر تجربه و درک سیا سیش، از ملی بودن نیز تعریف ویژه ی خود را دارد. کار سیاسی برای عده ای محدود به پند و اندرز اخلاقی و بازگویی تاریخ معاصر شده است. خود را تخته بند دو یا سه رویداد تاریخی کردن و از اکنون غافل ماندن، بالندگی و پویایی را ازیک تشکل ملی میگیرد و از آن تصویر باشگاهی که در آن ایران دوستانی بی آزار و تاریخ دان به درد دل مینشینند را در اذهان ایجاد میکند.

آیا ما به این فکر کرده ایم، تا کار سیاسی را به گونه ای حرفه ای پیشه ی خود سازیم؟

آیا دوستانی که خود را کنش گر سیاسی میدانند در کنار تاریخ، به دانش های مدرنی چون علم ارتباطات، روانشناسی یا اقتصاد پرداخته اند تا کار و سخنشان اساس و گیرایی داشته باشد؟ اشتباه بسیاری از دوستان در آنجاست که میپندارند اندیشه های ملی خود به خود گیرا هستند و نیازی به تبلیغ ندارند. پای مردم را به مبارزات سیاسی و اجتماعی کشاندن هنری است که همگان ندارند و آنهایی که دارند، هم در درون و هم برون از کشور آماج حملات مغرضانه و رشک آمیز میشوند.

یکی از دلایل موفقیت دکتر مصدق در این نکته نهفته بود، که برای پیش بردن کار های سیاسی، گروه های کاری را انتخاب میکرد که از افراد کارشناس و آگاه تشکیل میشد و صرف تاریخ دانستن و "ملی" بودن را ملاک انتخاب خود قرار نمیداد.از همین روی کنش گران جبهه ملی توانستند الگوی فکری و رفتاری اجتماعی زمان خود شوند. شوربختانه در مقابل اندک دوستانی در جبهه ملی که به گونه ای کارشناسانه و حرفه ای به مسایل اقتصادی، سیاست بین الملل و میراث فرهنگی میپردازند، خیل عظیمی از یاران تاریخ دان در خارج و داخل قراردارند که آن را هم سلیقه ای و غیر حرفه ای انجام میدهند و دردی را از ملت دوا نمیکنند.

جبهه ملی ایران به یک بازبینی در روش ها و بازسازی فکری نیاز دارد تا پاسخگوی نیازهای ایرانی باشد که با ایران 50 سال پیش تفاوت زیادی دارد. ما باید درک کنیم که میان دنبال مردم بودن و همراه مردم بودن فرقی اساسی وجود دارد.

رضا عزیزی نژاد

حبیب تبریزیان

سوریه درراه تقابل پنهانی با رژیم ایران.

«...نهایتا در اینده به احیای امپراطوری فارس قدیم البته این دفعه با بمب اتمی و در این حال با...»

Thursday 31 July 2008

دوست عزیز یاسین!

تحلیل بسیار خوبی بدست داده ائی ولی متأسفانه... رگه پان عربیستی مورد اشاره فوق را اگر نمیگذاشتی بهتر بود.

رژیم ایران الان همانجور که خودت هم اشاره کرده ائی میخواهد فقط بماند و به هر قیمت!

این رژیم دنبال ایجاد امپراطوری فارس نبوده و نیست بلکه اصلی ترین جبهه رویاروئیش همین ناسیونالسیم فارس است که بر ایرانیت ایرانی و نه دینیت آن تکیه دارد.

دوست عزیز ، فکر کنم قبلاً هم به شما عرض کرده باشم که بیشتر ناسیونالیست های مدرن ایران، خود را در تقابل با اقوام یا بقول شما ملیت های ساکن این سرزمین تعریف نمیکنند بلکه، تقابل اصلی انها و دیالکتیک رویاروئی آنان ضد آخوندی و اسلام آخوندی است و نه حتی اسلام به معنی عام کلمه! این ناسیونالیسم در ذات خود برتری جویانه نیست و...

ضمناً اشاره ائی به مصاحبه سفیر سوریه در .اشنگتن کردی که به نظر من مهمتر از آن چیزی است که شما بهش پرداختی و من چند روز پیش در یک روزنامه انگلیس زبان خواندم که یکی از تحلیل گردان معتبر برای این مصاحبه صفت استثنائی قائل شده بود و نرمشی که سفیر دراین مصاحبه از خود نشان داده بود خارج از خطوط قرمز دیپلماسی رسمی دولت سوریه ذکر شده بود. تحلیل گر اضافه کرده بود که سفیر دوست شخصی دوران کودکی و جوانی اسد است و مصاحبه اش دال بر آمادگی برای صلح با اسرئیل و امریکا خط خود اسد است .ووو

آلپر آتاسی

ملیت شما چیست؟ (What is your nationality?)

آقای نویدار نوشته اند نام کشور ایران در زبانهای ایرانی از هزاران سال پیش ایران بود و در زبانهای غربی پرشیا گفته شده است و این دو نام یکی هستند! اوج سفسطه - قبل از صفويان هيچ سند جغرافيايي يا تاريخي معتبر از وجود کشوري به نام ايران خبر نداده است. - پارس با ايران يکسان نيست و سرزمين پارس بخشي کوچک در جنوب ايران است که از هزاران سال پيش با همان نام و با همان جغرافيا شناخته مي شده است.

کشوري به نام ايران و سرزمين پارس؟ (ايران داستان يا ايران باستان يا ايران مدرن امروزي)

کشور و ملت به معناي امروزي آن کمتر از 200 سال سابقه دارد. از هزاران سال پيش گروههاي اتنيکي(ملي) در هر سرزميني بوده است و حاکماني هم براي خودشان داشته اند. اين ملتها در دوره هايي از تاريخ قدرت گرفت و ملتهاي ديگر را تحت سلطه خود در آورده و امپراطوري تشکيل داده اند. و در دورهاي ديگر تاريخي هم تحت سلطه امپراطوريهاي ديگر بوده اند. آن چه که در تاريخ به يادگار مانده امپراطوريها هستند که به نام سلسله شاهان يا مليت آن شاهان شناخته مي شده است. مانند هخامنشيان، سلوکيان، امويان، عباسان، غزنويان، سلجوقيان، مغولها، صفويان و ...

در هيچ سند تاريخي يا جغرافيايي معتبر، نامي از کشوري به نام ايران آورده نشده است و تنها در مورد امپراطوري هاي و يا مليتهاي تحت سلطه آنها مانند پارسها، مادها، کرمانيها، سيستانيها، کردها، آذربايجانيها و ... خبر داده شده است.

البته کلمه ايران در داستانهاي افسانه اي مانند شاهنامه، براي نام گذاري يک کشور افسانه اي که در مقابل يک کشور افسانه اي ديگر (توران) جنگ مي کرد نوشته شده است و به همان اندازه که توران، نام کشور افسانه اي است و هيچ وقت در تاريخ، کشوري به نام توران نبوده است، هيچوقت در تاريخ، کشوري به نام ايران هم وجود نداشته است. بعد از شاهنامه فردوسي هم نام ايران در بعضي از اشعار شاعران ديده شده است که بيشتر يک صنعت شعري است و اگر به کليت شعر نگاه کنيم متوجه مي شويم که اشاره به همان ايران و توران افسانه اي شاهنامه است و خبر از وجود کشور و جغرافيايي به نام ايران نمي دهد. اولين امپراطور تاريخ که نام کشور خود را ايران ناميده است شاه اسمائيل صفوي است و اين نام پس از آن به عنوان سند تاريخي و جغرافيايي ذکر شده است.

پس نام ايران يک نام مدرن و جديد است و نامگذاراي آن هيچ ربطي به قوم پارس ندارد و ارتباطي بين اين دو نيست. پارسها يکي از اتنيکهاي کشور ايران بوده و هستند که توسط شاه اسمائيل بنيان گذاري شده است.

پس هزاران سال پيش نه در اين منطقه و نه در مغرب زمين کسي کشور و جغرافيايي به نام ايران نمي شناخت. تنها يک ايران و توران افسانه اي وجود داشت. وقتي که ايران باستاني وجود نداشته است صحبت کردن از زبانهاي ايراني هم بي معني است. زبانهاي ايراني زبانهايي هستند که مردم ايران به آن حرف مي زنند مانند ترکي، عربي، کردي، پارسي، دري، لري، بلوچي، گيلکي، ترکمني و ... . و در آثار آنها هم هيچ وقت ايران و فارس به جاي هم استفاده نشده است. فارس يک منطقه جغرافيايي است که مردمي به همان نام دارد و ايران نام يک کشور افسانه اي است که بعد از زمان صفويان به کشور ما نامگذاري شده است و پس از نامگذاري اين کشور به نام ايران، فارس يا پارس همواره بخشي از ايران بوده است.

براي استناد بيشتر مي توان چنين گفت که بزرگان مشهوري مانند حافظ، جامي، خيام، باباطاهر، صاعب، جامي، بهايي و ... اسمي به نام ايران نمي شناختند و يا در نوشته هاي خود به آن اشاره اي نکرده اند و البته شاعران ديگري هم مانند فردوسي، نظامي،خاقاني، انوري، مولوي، سعدي، عطار و ... هم در اشعارشان به نام ايران اشاره کرده اند که از بطن شعرهايشان کاملا معلوم است که اشاره به نام ايران به عنوان يک صنعت شعري و اشاره به افسانه ايران و توران است. و ديگر اين که اين شاعران نام پارس و ايران را جداگانه و با کاربردي مختلف به کار برده اند :

فردوسي : شايد قبل از فردوسي هم اين افسانه وجود داشته است ولي فردوسي آن افسانه را ماندگار کرد لزومي ندارد که مثال از شعرهاي فردوسي براي ايران و توران آورده شود ولي با چند مثال مي خواهم نشان دهم که از نظر فردوسي هم ايران و فارس متفاوت است و فارس يا پارس کشوري جداگانه و با مردمي متفاوت است:

وزان جايگه رفت پيروز و شاد بگسترد بر کشور پارس داد

يک ايوان همه جامه‌ي رود و مي بياورده از پارس و اهواز و ري

ز پنجاه بازآوريدند سي ز ايراني و رومي و پارسي

نظامي : نامها و اصطلاحات به کار رفته در اشعار نظامي شديدا با شاهنامه شباهت دارد و مي توان گفت که نوشته هاي نظامي همانند ادامه نوشته هاي فردوسي هست و مفاهيم يکسان هستند:

ز دريا به دريا تو گردي نشست بر ايران و توران تو را بود دست

به هندوستان اسب و در پارس پيل به چين گربه زينسان نمايد دليل

خاقاني : خاقاني هم ايران و توران را نامهاي افسانه اي و در مقابل هم مي دانست و پارس را نام يک منطقه جغرافيايي:

گويند که مرز تور و ايران چون رستم پهلوان نديده است

گر بهر عزم کيان بر عراق و پارس ظل هماي رايت عليا برافکند

انوري : فقط 5 بار نام ايران را آورده و همه آنها اشاره به افسانه ايران و توران دارد

ملک مشرق گر ترا شد ملک مغرب هم تراست شاه ايران گر تويي داراي توران هم تويي

اوحدي : فقط 2 بار در اشعارش نام ايران ديده شده است.

ز تورانيان تنگ چشمي سواري در ايران به زلف سيه کرد کاري

قابل معلوم بهل، پارس مرو، روم بهل در سرو در دوم نگر: اين همه اسرار ببين

اوحدي، از بهر خدا، دور مرو پيش خدا در خود و او کن نظري، نقطه و پرگار ببين

سعدي : فقط يکبار نام ايران آورده شده :

بگفت اي خداوند ايران و تور که چشم بد از روزگار تو دور

آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما مي‌برد ترک از خراسان آمدست از پارس يغما مي‌برد

مولوي : فقط يکبار نام ايران ديده شده است :

ز جوش بحر آيد کف به هستي دو پاره کف بود ايران و توران

ترک و کرد و پارسي‌گو و عرب فهم کرده آن ندا بي‌گوش و لب

خود چه جاي ترک و تاجيکست و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ

عطار : يکبار نام ايران ذکر شده :

چو يکسان است آنجا ترک و تاجيک هم از ايران هم از توران دريغا

در نهايت بايد گفت :

1) قبل از صفويان هيچ سند جغرافيايي يا تاريخي معتبر از وجود کشوري به نام ايران خبر نداده است.

2) پارس با ايران يکسان نيست و سرزمين پارس بخشي کوچک در جنوب ايران است که از هزاران سال پيش با همان نام و با همان جغرافيا شناخته مي شده است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید