رفتن به محتوای اصلی

معیارقرار دادن عقل بجای شعر و شعار چیست؟

معیارقرار دادن عقل بجای شعر و شعار چیست؟

تقی

taghi@home.nl

دانای گمنامی که برای ورود«فرشته» بوق نزد!

آقای ستوده، نمیدانم این روایتی که بیان کرده اید، چقدرش واقعی و چقدرش هم تحت تأثیر گذشت زمان دارای شاخ و برگ شده است؛ اما برخی اشارات داشتید که برایم جالب توجه هست. خب، من هم مثل همانهایی که در خیابانها سرگردان بودیم و فکر میکردیم - برای چنین فکر و تمایلی، هیچ ساختار قضائی در دنیا وجود ندارد که آنرا محاکمه نماید؛ چرا که تمایل توضیح دهنده و داور کارهایی نیست که در آینده از فردی بروز میکند...

فکر میکردیم که توانسته ایم، نه تنها شاه را از کشور بیرون کنیم، بلکه خمینی هم برگشته است. اینکه همه را مجبور میکردند و میکردیم بوق بزنند - من در رشت شاهد چنین اجباری نبوده ام. اتفاقاً جوانان انقلابی آن دوره آنقدر خرفت نبوده اند که هرکس بوق نزد را ساواکی بنامد. بالعکس ما فکر میکردیم ( البته با پوزش از اینکه ما هم در آن زمان برای خودمان حقی برای فکر کردن قائل بودیم ) ساواکی ها اتفاقاً نه تنها اول از همه تغییر شکل داده اند، بلکه دور و بر خمینی پرستان را هم گرفته اند. از احسان بخش روحانی معروف رشت که بعدها امام جمعه معروف رشت شد گرفته تا این یا آن آخوند و غیره و ذالک.

شما در جائی چنین نقل قولی آورده اید که: " نسل جوان و خرد جوئی که بجای شعر و شعار، عقل را راهنمای خود قرار داده است و می رود که تاریخ معاصر ایران را از چرخه ی تکرارخطاهای پدران خویش و دور و تسلسل شکست و ناکامی به در آورد."

نمیدانم معیار شما در خردجو بودن و راهنما قرار دادن عقل بجای شعر و شعار چیست؟ اگر منظور همه آن امورات عجیبی است که در دانشگاهها رُخ میدهد و آنرا بجای جوانان در مفهوم عام قرار میدهید، فکر میکنم ره خطا طی میکنید. اتفاقاً آنچه که مورد نقد شماست یعنی کارهایی که جوانان آن دوره - در مقایسه ای که بین آنها و آن مرد پیر طرح کرده اید - میکردند، نیز نمایش خاصی از خرفتی بود. شاید سی سال باید میگذشت تا شما به این نتیجه برسید و این خاطره را طرح نمایید. اساساً بحث حقوق اجتماعی، آرزوی تحول و زندگی انسانی، داشتن مناسباتی حقوقی در جامعه و مدیریتی مناسب برای آن به شیوه هایی بر نمیگردد که اینجا و آنجا بروز داده میشود و آنرا ملاک تحول طلبی می دانید.

ضمناً یک نکته بسیار با اهمیت در نگاه و انعکاس تان از آن دوره، که میتوانست متأثر از سه دهه جایگاه ویژه ای در ذهن و نگاه شما می داشت، نقش و برنامه ای بود که توسط استراتژیست های جهانی در ارتباط با موقعیت ایران برایش در نظر گرفته بودند. حتی یزدی بعنوان یکی از کسانی که بنحوی از انحاء در این استراتژی نقش معینی داشته نیز، در صحبت های اخیرش بدلیل بروز بسیاری از اطلاعات آن دوران، به برخی از آن موارد اشاره نمود و منجمله قصد دولت های غربی و ساختارهای مالی و اقتصادی جهانی در ایجاد کمربند سبز و برپائی جنبش های اسلامی در منطقه داشته اند و این را حتی محدود نمی کنند به همان شش ماهه آخر پیش از جابجایی قدرت در ایران. تبدیل سفله به رهبر در جامعه ای عقب مانده و عقب نگاه داشته شده مثل ایران و حضور مشتی خودفروخته و برده همچون دار و دسته پهلوی، بر ساختاری شبه حکومتی و پیشبرد سیاست های مورد علاقه جهانی در ایران با فراهم کردن همه زمینه های تغییرات بعدی - از سازماندهی و امکاناتی که برای روحانیون در نظر گرفته شده تا بالا کشیدن برخی افراد مثل شریعتی بعنوان سخنور و اندیشه مند و غیره، و از سوی دیگر تصفیه های خونین در میان هرآنچه که میتوانست کمترین احتمال اندیشه گی برای نیروهای چپ باشد... شما همه اینها را کنار گذاشته و تلاش برخی از انسانها را که در لابلای هیاهوی سازمان یافته و توده هوراکش گیر کرده و سعی میکردند حتی اگر شده به امتیازاتی محدود بسنده کنند، آنها را بعنوان جاده صاف کن مشتی اراذل و اوباش قلمداد میکنید و آنوقت خودتان را در همسوئی با خردورزان جوان امروزی قرار میدهید که انگار دارید آنها را نسبت به تاریخی که پشت سر گذاشته شده مطلع می کنید. همین جامعه ای که پیش روی ماست، خود بهترین نتیجه برای مردم ایران هست که به مزدور بودن دستگاه قدرت ایران باور کنند. لازم نیست مسئولیت را به گردن آنانی بیاندازید که خود توسط دستگاه فریب و دروغ آن دوران، برای انتخاب های صحیح با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند.

ناصر مستشار

دانای گمنامی که برای ورود«فرشته» بوق نزد !

آقای بهروز ستوده دست شما درد نکند با این مقاله بسیار توانا در افشاگری خمینیسم و انقلابیونی که مانند امریکائی ها که آپولو به کره ماه فرستاده بودند که روشنفکران مانیز در رقابت با امریکای جهانخوار سفینه خمینی به کره ماه فرستادند. اما آنها هنوز و همچنان از کرده خود پشیمان نیستند و پایشان را توی یک کفش کرده اند و انقلاب ارتجاعی و اسلامی به رهبری خمینی را مبارزه آزادی بخش می نامند.در این 30 سال گذشته ما که چیزی از آزادی ورهائی جزء زندان وتبعید شکنجه و اعدام چیز دیگری ندیده ایم.مهرداد درویش پور می گوید اما اینک 60 در صد دختران دانشجو هستند اما قبل از انقلاب 30 در صد فقط دانشجوی دختر داشتیم.اما ایشان نمی گویند الان فقط 14 درصد دختران صاحب شغل می شوند و کیفت درسهاخیلی پائین آمده اما کمییت بالا رفته!اما قبل از انقلاب از 30 درصد دانشجویان دختر با کیفیت بالای درسی شاید 29 درصد صاحب شغل می شدند.هدف من اصلا طرفداری از نطام سابق نیست بلکه مقایسه ائی است که مستقل از حکومت ها بازگو کننده حقایق اند.

کامران

5 چهرة آشنا و منفور (ادامه مقاله منتشر شده)

تمامی این شکنجه گران حکومت ولایت فقیه الان دنبال نابودی شهر اشرف هستند و لحظه شماری می کنند. ما باید جدا از انتقاداتی که به سازمان مجاهدین داریم متحد و یکصدا از حقوق انسانی این افراد حمایت نماییم. دولت عراق زیر فشار حاکمان خون آشام تهران است و برای نزدیکی به ملاها حاضرند هر کاری انجام بدهند. روح خمینی در خامنه ای و خاتمی و همه شکنجه گران مانند حسینیان و حجاریان زنده است. در سالگرد سی امین سال بقدرت رسیدن ارتجاع خامنه ای دنبال یک پیروزی بزرگ است و آنهم قتل عام ایرانیان سربدار و سازش ناپذیر در اشرف. بکوشیم تا این افراد بسلامت بتوانند در سایر کشورها پناهنده شوند و رژیم ناکام بماند.

جوات

آخه سهم ما چی پس؟

تازيان و تتر ها و مغول های ايرانی بخش دوم امير سپهر...... چگونه يک آخوند پيشين «احمد قابل» به درستی و دقيقآ«نقش» قانون شکنان و ظالمان را از«مسئولان» قانون شکنی ها و ظلم ها تميز می دهد و روشنفکر فکلی در آن وا می ماند ... حال وحشی ترين سرکردگان مغولان، بی فرهنگ ترين خـِزر ها و غُـز ها و گورکانيان... بخشی از خود ايرانيان هستند... امروز رضا براهنی و خانبابا تهرانی چنگيزخان و تيمور و علی اصغر حاج سيد جوادی و خامنه ای و خاتمی... سعد ابن ابی وقاص و یزید ابن مهلب و عمر ابن خطاب و علی ابن ابيطالب هستند ... آيا شما تا کنون در جايی شنيده و يا خوانده ايد که يک کمونيست ايرانی وصيّت کرده باشد که پس از مرگ اش، جسد وی در ايران به خاک سپرده شود؟ ... واپسين آرزوی سادات و مواليان آنها هم دفن شدن در زير پای اعراب مدفون در نجف و سامرا و کاظمين يا دستکم در امام زاده ای در ايران و زير پای يک تازی يا تازی تبار بظاهر ايرانی گشته است...

چگونه يک آخوند پيشين «احمد قابل» به درستی و دقيقآ«نقش» قانون شکنان و ظالمان را از«مسئولان» قانون شکنی ها و ظلم ها تميز می دهد و روشنفکر فکلی در آن وا می ماند ...

حال وحشی ترين سرکردگان مغولان، بی فرهنگ ترين خـِزر ها و غُـز ها و گورکانيان... بخشی از خود ايرانيان هستند... امروز رضا براهنی و خانبابا تهرانی چنگيزخان و تيمور و علی اصغر حاج سيد جوادی و خامنه ای و خاتمی... سعد ابن ابی وقاص و یزید ابن مهلب و عمر ابن خطاب و علی ابن ابيطالب هستند ...

آيا شما تا کنون در جايی شنيده و يا خوانده ايد که يک کمونيست ايرانی وصيّت کرده باشد که پس از مرگ اش، جسد وی در ايران به خاک سپرده شود؟ ... واپسين آرزوی سادات و مواليان آنها هم دفن شدن در زير پای اعراب مدفون در نجف و سامرا و کاظمين يا دستکم در امام زاده ای در ايران و زير پای يک تازی يا تازی تبار بظاهر ايرانی گشته است...

کامران

فلسطین یا پلشت ؟

آقای مستشار گرامی سلام وشلام. استاد اسرائیل بعد از جنگ دوم جهانی میلیونها نفر از مردم فلسطین را آواره جهان نموده و ناقض حقوق اولیه انسانی آنها شده و اجازه برگشت به این پناهندگان و آوارگان را نمی دهد. افرادی مثل منشه امیر حامی دولت اسرائیل هستند مثل حسین شریعتمداری که از ولایت فقیه حمایت می کند. برای امیر خان و حسین بازجو حقوق انسانها هیچ ارزشی ندارد. برای یکی قوم یهود مقدس است و برای دیگری نظام ولایت فقیه. برای نفی حاکمیت آخوندها نمی بایست اپوزیسیون به هر خس و خاشاکی چنگ بزند. اگر زمانی ایرانیان یهودیان را از اسارت اعراب در نجات داددند امروز آزادگان جهان باید همیار و همدل آوارگان فلسطینی شوند. این حقیقتی است که باید به ان ایمان داشت. با احترام

فرهاد کوهی

حق تحصيل به زبان مادري در كنوانسيونهاي بین المللی

این پان تورک هاکه به عنوان نیروی طرفدار بیگانه خود را ملت ترک می دانند و آرزوی کندن بخشی از ایران به نفع بیگانگان را در دل دارند ، رفتار و ادعا هاشان درست مصداق آن مثل فارسی است که می گوید:

خود گوزی و خود خندی عجب مرد هنرمندی !

خودشان به خودشان صفت ملت ترک و ملت آذربایجان می دهند و خودشان برای خودشان کف می زنند.

یک روز از لنین و استالین آیه می آوردند ، این روز ها به بیضهء اسلام هم چنگ انداخته اند . بعضی اعضای شبکهء بین المللی خودشان را به حوزه های علمیهء قم و نجف هم فرستاده اند و عَلَم سرداران ترک و مغول و تاتار را در دوران خلفای عباسی بر داشته اندو بر نقش ترک ها و مغول ها در عالمگیر کردن اسلام عزیز تکیه می زنند وازین طریق آش ملاهای حاکم را به هم می زنند و ایدئولوژی ضد ایرانی ولایت فقیه را سُس و فلفل ترکی می زنند و این آش شوم و مسموم رابه چاشنی مغولی وترک سلجوقی و صفوی و عثمانی ها (که قرنها خلافت اسلامی را در روم و بیزانس برپا داشته بودند)برای مذاق روحانیت عقب مانده ضد ایرانی حاکم سازگار می کنند.

این کار ها در این بیست و هفت هشت سال اخیر بیشتر از جانب بازماندگان لشگر شکست خوردهء باقروف و پیشه وری انجام می گیرد که سی سال مزدوری روسها را می کرده اند (والبته این میراث از طریق حزب توده به کسانی که روزگاری درصف فدایی بودند و غالبا اکثریتی شدندو خیلی هاشان این روز ها نژاد و خونی شده خود و خودشان رانوهء چنگیز و هلاکو می دانند انتقال یافته ). خیلی ازاین به اصطلاح کمونیست های سابق و دست پرورده های ک.گ.ب بعد از انقلاب و به خصوص بعد از مرگ حزب مادر سوسالیستی روسیهء شوروی ،پیراهن سرخشان را در آورده اند و شال سبز دور گردن انداخته اند و کلاه بوقی پاشا های عثمانی را هم روی سرشان گذاشته اند. هم لائیک اند . هم متدین. هم ترکند و هم صلاح نمی دانند که بگویند ایرانی نیستند ، از این رو گاهی آرزوهای ضد وطنی و ضد ایرانی خودشان با سرخاب سفیداب «دلسوزی » و «مصلحت دانی» برای ایران هم رنگ و لعاب می زنند.

خلاصه این عناصر بی هویت ، بی ریشه که این روز ها دیگر نه کمونیستند ، نه مسلمانند ، نه حقیقتا! ترک اند ، نه حقیقتاً ایرانی اند ، دعوی هویت خواهی برای مردم شریف و میهن پرست ایرانی آذربایجان دارند.

یکی به اینها بگوید «یااخی تواریش قارداش » تو برو خود را باش ! تو اول برادری خودت را ثابت کن ، بعد ارث و میراث از ملت ایران بطلب ! توکه بی هویتی ات را در موسکو و باکو و آلمان شرقی یا در استانبول از دست داده ای ، آین هویت گم شده و باخته ات را چرا از ملت ایران طلب می کنی؟ برو همانجا که گم کرده ای طلب کن !

موضوع زبان را پیرهن عثمان کرده اید و شیپور را مدام از سر گشادش می زنید ، که چه بشود؟

زبان برای ایجاد ارتباط است. تو که می خواهی زبان ملی و سراسری هزار و صد سالهء ملت ایران را ببـُری ، چگونه دم از فرهنگ و هویت می زنی؟ مگر بخش مهم و پایه ای فرهنگ بزرگ ملت ایران در همین نواحی که تو به اسم ترک قصد جدا کردن آن را داری به وجود نیامده؟ مگر این فرهنگ به واسطهء زبان فارسی تداوم نیافته و نسل به نسل منتقل نشده؟

تو چه می گویی اصلاً؟

تو می خواهی مردم ایران ارتباط اساسی فرهنگی و تاریخی شان قطع بشود تا تو رئیس جمهور اردبیل بشوی؟

این یعنی خیانت به مردم آذری زبان ایران.

اینهمه پستان زبان مادری به تنور می چسبانید که مردم ایران را مثل خودتان بی هویت بکنید ، اسمش را هم گذاشته اید هویت خواهی و حقوق بشر طلبی؟

کدام بشریتی در این اندیشه های شیطانی و بیگانه پرداختهء شما هست؟

می خواهی ترکی بخوانی برو بخوان! برو مدرسهء خصوصی درست کن و یاد بگیر و بخوان و بنویس! اما به عنوان ایرانی و شهروند یک کشور سه هزار ساله ، حق نداری و حقوق بشر به تو اجازه نمی دهد که به نام برخورداری از زبان محلی رشتهء پیوند ملی و فرهنگی و تاریخی یک کشوز باستانی را که قرنها اقوام مختلف ایرانی با هم در آن زیسته اند ، قطع بکنی! این اسمش خیانت به کشور است. در هیچ کشور دموکراتیک ، نه در فرانسه ، نه در آمریکا ، نه در آلمان این اجازه به هیچ نژاد پرست قوم گرایی داده نشده و نمی شود که به زبان مشترک و رشتهء پیوند ملی و فرهنگی کشور صدمه ای وارد کند.

از اینها گذشته، گیریم که تو در سراب یا بانه یا اردبیل ، مستقل شدی و زبان فارسی را از این شهر ها اخراج کردی و «زبان نژادی یا قومی» خودت در این منطقه حاکم کردی ، با این زبان چه می خواهی به آنها یاد بدهی؟

تو که قاتل فرهنگ هستی و جز قشریت نژادی هیچ عنصر سازنده ای در ذهن و فکرت نیست ، با این زبانی که حاکم کرده ای چه مضمون و چه محتوایی به مردم عرضه خواهی کرد؟ کدام هویت را به آنها خواهی داد؟

مگر هویت فقط زبان است؟

مگر هویت مردم را به ضرب و زور بخشنامه های سیاسی این یا آن گروه و فرقه که با سوء استفاده از اوضاع نابه سامان داخلی کشور و با تکیه بر بیگانگان و برای اجرای منافع و چشمداشت بیگانگان دور و نزدیک در گوشه ای از یک مملکت به «حکومت» می رسند (مثل پیشه وری )

به می توان وجود آورد یا ساخت یا آنطور که آرزو دارید خالص کرد و مثلاً ایرانیان را فقط با واسطهء زبان ترکی ، به ترکان خالص و نژاده با غلظت خون خیلی بالا و قیزیلی و سرخی خیلی خیلی تند ، تبدیل کرد؟

این افکار شما از یک بیماری نشأت می گیرد. مشکل شما پاتولوژیک است.

سم ایدئولوژی های بیگانه ، با سابقهء مزدوری سیاسی و با عقدهء حقارت ترکیب و تؤام شده و از شما یک مشت بردهء فکری بی هویتی ساخته، که رابطهء عاطفی و پیوند عمیق روحی خودش را با وطنش ایران کمابیش از دست داده است. درد شما درد گسست عاطفی شما با تاریخ ایران است. شما مثل فرزندی که به خون پدرش تشنه باشد و طبق مثل فارسی پستان مادر خودش را گاز بگیرد به دام دشمنی با ایران افتاده اید. شما می دانید که دشمنی با زبان تاریخ و فرهنگ و وجدان و عاطفهء هزار و صدسالهء ملت ایران ، همان دشمنی با ایران است، زیرا دشمنی با پیوند های تاریخی و ملی ست که اقوام بی شمار ایرانی طی قرنهازندگی مشترک و رنج مشترک و قربانی شدن های مشترک و خلاقیت فکری و فرهنگی و هنری و تجربه های مشترک دینی و عرفانی و شاعرانه و هستی شناسانه ذره ذره به دست آورده اند و ایرانیت خود را به واسطهءآن معنا داده اند و معنا می دهند.

شما با این اساسی ترین و ریشه دار ترین نماد ایرانیت ، یعنی زبان فارسی دشمنی می کنید و این دشمنی را به بهانهء آموزش زبان محلی با ظاهر فریبی های بشردوستانه و عامه پسند ابراز می کنید و فکر می کنید که میدان خالی ست و ایران از آدم های بافهم و شعوری که سخنشان بُرد دارد و پرده از چهرهء زشت شما برمی دارند خالی شده است.

شما به صدر هرم قدرت چشم دوخته اید و تصور می کنید ایران یعنی همین ملاها و همین یک مشت ریشئی نادان که دسته های اوباش را زیر کار کشیده اند و بر مردم ایران حاکم کرده اند و سرنوشت این کشور را به بازی گرفته اند ! ایران برای شما حاصل یک چنین تصوری ستً

نه خیر آقایان و بانوان محترم پان تورک زبان شیفتهء نژاد پرست.

میدان ایران هرگز از مردان و زنان بزرگ خالی نبوده و نخواهد بود. قدرت سیاسی فعلی ، ظاهر و صورت واقعیت ِ ایران است . نیروی اصلی در جای دیگر است و از فرهنگ و تاریخ این کشور الهام و انرژی می گیرد.

نگاهی به همین آذربایجان یکصد سال اخیر بیندازید ، ببینید چه کسانی از آنجا برخاسته اند ، از ستار و باقر و خیابانی و تقی زاده و ایرانشهر و کسروی بگیرید تا برسید به شهریار و ساعدی و بزرگان دیگر آنوقت آنها را مقایسه کنید با مشتی مشنگ که کابوس دوران پیشه وری و دوران تسلط ارتش سرخ بر گوشه هایی از خاک ایران ، آنها را پریشان و گرفتار بیماری روحی و وجدانی و هویتی کرده و هردم به شاخه و خار و خسی چنگ می زنند . از ضرابخانه های فکری روسها بگیرید و بیایید تا پرت و پلاهای نظری نژاد پرست های ارتش و امنیتی های ترکیهء آتاتورکی !

مقایسه کنید و ببینید ، سر انجام مردم به سخن چه کسانی گوش خواهند داد. به امثال کسروی ها و شهریار ها؟ یا جوادهیئت ها و صدیق ها و ذهتابی ها یا آخوند های مزدور و کینه توز و عقب مانده ای مثل چهرگانی ها و قدیم ها ؟!

بروید دست بردارید ! شماها دغدغهء زبان ندارید. دغدغهء حقوق بشر ندارید. حقوق بشر از راه حفظ حقوق ملی و فرهنگی کل ایران و ملت ایران می گذرد که زبان فارسی ستون فقرات آن است.

شما یا خود را اصلاح خواهید کرد یا این بی هویتی گری و بی مسئولیتی که چندین سال است با پشتکار خاصی بر ضد ایران و منافعی عالی و حیاتی میهن ،به کار انداخته اید ، کار دست شما خواهد داد و سرانجام با ملت ایران روبرو خواهد کرد.

روزجهانی زبان مادری 21فوریه

حق تحصيل به زبان مادري در كنوانسيونهاي بین المللی

زبان مادری و حقوق بشر زبان مادری Tove Skutnabb-Kangas ترجمه هدایت سلطان زاده حقوق بشر زبانی چیست؟ در یک دولت متمدن ، ضرورتی برای بحث در مورد حق و حفظ و توسعه

مادری وجود ندارد. حق زبانی بعنوان حق بنیادی حقوق انسانی ،کاملا یک امر بدیهی بنظر میرسد. رعایت و احترام گذاشتن به حقوق بشر زبانی ، بمعنی این است که در سطح فردی ، همه مردم بتوانند خود با زبان مادری خود مشخص و متمایز سازند و این بیان هویت خود از طریق زبان مادری خود مورد پذیرش و احترام قرارگیرد ، و اینکه زبان مادری آنان ، زبان اقلیت یا اکثریت در کشور بشمار میرود ، تفاوتی در این زمینه نباید داشته باشد. احترام گذاشتن به چنین حقی ، متضمن این است که یک فرد بتواند به زبان مادری خود سخن گفته و بنویسد ، از جمله اینکه بتواند آموزش پایه ای خود را بواسطه زبان مادری خود طی کرده و بسیاری از اسناد رسمی کشوری را نیز به زبان مادری خود مورد استفاده قرار دهد. این امر همچنین بمعنی این است که یک فرد حق داشته باشد ، یکی از زبان های رسمی کشور مورد سکونت خود را فراگیرد. در آنصورت کاملا طبیعی است که معلمین دوزبانه باشند.محدودیت گذاشتن براین حقوق را باید نقض بنیادی حقوق بشر زبانی تلقی کرد.

مراعات حقوق بشر زبانی در سطح جمعی ، بمعنی حق موجودیت گروه های اقلیت ( یعنی حق متفاوت بودن از دیگران) و حق بهره مندی و رشد زبان مادری آنان است. مفهوم آن این است که گروه های اقلیت باید بتوانند مدارس و مؤسسات آموزشی و تربیتی خود را تاسیس کرده و بر دوره تدریس زبان مادری خود کنترل داشته باشند. این امر همچنین بمعنی تضمین نمایندگی سیاسی این گروه ها در سطح سیاسی دولت و دستکم تفویض حق خود مدیرتی در امور داخلی به این گروه ها در حوزه های فرهنگ ، آموزش ، مذهب ، گردش اطلاعات ، امور اجتماعی و امکانات مالی از طریق مالیات و یا کمک های مالی برای بر آورده کردن این هدف ها می باشد.

حقوق بشر زبانی و آموزش

یکی از اصول پایه ای حقوق بشر مربوط به اقلیت ها ، حق دستیابی به سطوح بالائی از دوزبانی و یا چند زبانی در آموزش خود است – و یا باید باشد. دو زبانه بودن در غالب موارد ، یک پیش شرط لازم برای استفاده از حقوق بنیادی انسانی برای اقلیت ها بشمار می رود. زیرا هر کودکی حق دارد که با زبان مادری خود با یک فرد بزرگسال سخن بگوید و مستلزم آن وجود معلمین دو یا چند زبانه است. باین ترتیب ، معلمین می توانند الگو ها و سرمشق های خوبی برای کودکان بوده و آنها را در آموزش به زبان خود و نیزمقایسه در آگاهی بر چند زبانی بودن مورد حمایت و یاری قرار دهند.

به تجربه دیده شده است که چنین در خواستی ، از طرف معلمین گروه اکثریت که غالبا خود دوزبانه نیستند ، بسیار تهدید کننده تلقی شده است. البته همه معلمین گروه های اقلیت نیز بنوبه خود معلمینی چند زبانه در سطح بالائی نیستند.لیکن مساله آشنائی با دو یا چند زبان در سطوحی بالا ، برای صلاحیت معلمین اکثریت زبانی اهمیت اندکی دارد.مثلا در رابطه با تلفظ کلمات ، کودکان ، فرصت های فراوانی برای شنیدن و خواندن تلفظ اکثریت زبانی در خارج از کلاس های درس خود دارند ، ولی کودکان اقلیت های زبانی از فرصت های مشابهی بر خوردار نیستند. ازاینرو ، برای یک معلم اقلیت زبانی ، آشنائی با سطوح بالائی از زبان اکثریت ، حائز اهمیت است.

اگر بنا باشد که سیستم آموزشی به اصول حقوق بشر زبانی احترام بگذارد ، باحتمال زیاد باید چند زبانگی درسطوحی بالا ، هم در مورد معلمین اکثریت زبانی و هم در موردمعلمین اقلیت زبانی بمورد اجراء گذاشته شود. لیکن در حال حاضر، کارکرد سیستم آموزشی اکثریت و اقلیت در غالب کشور های اروپائی و کشور های های اروپائی شده ( از جمله در آمریکا ) از پیشبرداین اصول آموزشی سالم چند زبانگی دور است. بلکه خود سیستم آموزشی مشارکت فعالی در ارتکاب نسل کشی زبانی ایفاء میکند ( در این زمینه مراجعه کنید به تعریف سازمان ملل در باره نسل کشی زبانی که Capotori در 1979 بعمل آورده است). حتی در مورد خوداکثریت زبانی، سیاست های آموزشی مانع از دستیابی به سطوح بالائی از چند زبانگی میشود. سیاست های آموزشی محدود نگر ، از تنوع زبانی که برای آینده سیاره ما ضروری است ، حمایتی نمی کند.

حقوق بشر زبانی در عمل : اصول کلی

من این اصول کلی را بر پایه تجربیات وسیع مثبتی که بدست آورده ایم ( یعنی سطوح بالائی از دو یا چند زبانگی ، فرصت عادلانه در دسترسی به موفقیت در مدرسه ، و رفتار های مثبت ما بین فرهنگ ها) عنوان می کنم. این اصول کلی در هشت پیشنهاد فرمول بندی شده اند.

1-وسیله آموزشی اصلی ، دستکم در هشت سال اول باید به زبانی باشد که احتمال کمی وجود دارد که به سطح آموزش عالی منتهی شود. در مورد اکثریت کودکان ، این چبزی زبان مادری آنان نیست.باین ترتیب اکثریت کودکان می توانند از طریق زبان اقلیتی خود آموزش ببینند.

2-کودکان باید در ابتدا با کودکانی که با همان زبان سخن می گویند ، گروه بندی شوند. گروه بندی های مختلط در ابتدا امر مثبتی بشمار نمی رود و از نظر دروس شناخت- طلب ( cognitive demanding )،غیر لازم وغیر واجد تاثیر و ارتباط متقابل است.

3-همه کودکان و نه فقط کودکان اقلیت باید دوزبانه در سطحی بالا باشند.

4-همه کودکان باید دربرابر زبان آموزشی و موقعیت خود برای زبان مادری فرصت برابری داشته باشند.عبارت های زیبا در باره اهمیت زبان مادری هر فردی وارزش رابطه مابین فرهنگ ها ، دردی را دوا نخواهد کرد مگر اینکه با تغییراتی در نحوه سازماندهی مدارس همراه گردد.

5-همه معلمین باید دو یا چند زبانه باشند.

6-زبان های خارجی باید از طریق زبان مادری کودکان و یا توسط معلمینی باید آموزش داده شود که با زبان مادری کودکان آشنائی دارند.

7-همه کودکان باید زبان اول و دوم خود را از مدارج 1تا 12 بصورت اجباری یاد بگیرند ، بشیوه ای که این زبان ها برای کودکان آنگونه که مینماید باشند ، یعنی زبان مادری ،زبان دوم ، وزبان خارجی.

8- هردوی این زبان ها باید بعنوان وسیله آموزشی ، در مرحله معینی از آموزش کودکان بکارگرفته شوند ، لیکن بنظر می آید که پیشرفت در این زمینه برای کودکان اقلیت و ااکثریت زبانی متفاوت باشد.برای کودکان اکثریت زبانی ، زبان مادری بعنوان یک وسیله آموزشی ، دستکم در پاره ای از دروس شناخت-طلب ودارای تاثیر و ارتباط متقابل عمل میکند . حداقل در بین مدارج 8-12 و شاید مرحله مقدم تر از آن باید چنین کارکردی داشته باشد. کودکان اکثریت زبانی را می توان با استفاده از زبان دوم ، و بخشا و یا تماما در دروسی کمتر شناخت –طلب و معطوف به خود زبان آموزش داد. حداقل دربین مدارج 8-12 میتوان چنین روشی را بکاربرد. برای کودکان اقلیت زبانی ، زبان مادری در ابتدا باید بعنوان وسیله آموزشی در تمام موضوعات مورد استفاده قرار گیرد. حد اقل پاره ای دروس تا مدارج 12 باید بر اساس زبان اول باشد ، ولی این دروس ممکن است تغییر پیداکنند. شیوه زیر بنظر می آید که بخوبی عمل کند:

(الف) حرکت از شناخته ها به ناشناخته( ب)حرکت از تدریس خود زبان به تدریس بواسطه آن زبان(ج)حرکت از تدریس از طریق زبان دوم در دروس کمتر شناخت-طلب و معطوف به خود زبان ، به تدریس در دروسی که شناخت –طلب و نیازمند تاثیر و ارتباط متقابل است.

آموزشی که از این اصول پیروی نکرده باشد ، به حقوق بشر زبانی نیز احترامی نمی گذارد. بسیاری ازمعلمین خیلی نیکدل و نازنین بطور روزمره در نسل کشی زبانی که جریان دارد مشارکت می کنند و جهان زبانی وتنوع فرهنگی را کاهش میدهند بی آنکه از آن آگاه بوده و یا خواسته باشند چنین کاری را انجام دهند.بهتر است که آنان لحظه ای درنگ کرده و از خود بپرسند چرا وچگونه من در چنین نسل کشی شرکت دارم؟

Tove Skutnabb-Kangas در حوزه های دوزبانی ، آموزش اقلیت ، آموزش زنان و قدرت ، هویت قومی ، آمیختن اقلیت با جامعه ، نژاد پرستی و امپریالیسم فرهنگی و حقوق بشر زبانی محقق بوده و بیش 300 مقاله علمی و متجاوز از 20 جلد کتاب تالیف دارد.

این مقاله از منبع زیر ترجمه شده است:

TESOL Quarterly, Vol. 28, No. 3, Special-Topic Issue: K-12. (Autumn, 1994), pp. 625-628.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید