رفتن به محتوای اصلی

سخنرانی گنجی در استکهلم و لشگر کشی صلیبی علیه او

سخنرانی گنجی در استکهلم و لشگر کشی صلیبی علیه او

بقرار اطلاع آقای اکبر گنجی قرار است در روزها دوم تا ششم دسامبر (هفته آینده) به دعوت« حامیان جنبش سبز در استکهلم» به این شهر بیاید. گروه دعوت کننده، شامل طیف مختلفی از نیروهای گوناگون را بر میگیرد ولی متآسفانه همه نیروهای معتدل و میانه روی مستقل، در این بازی و نمایش پرستیژ آفرین شرکت داده نشده اند. از اینرو مسافرت گنجی و برنامه سخنرانی وی در پارلمان سوئد، حساسیت برخی از سلطنت طلبان مخالف او ومخالف جنبش سبز را برانگیخته که البته علت مخالفت آنان صرفاً ترکیب طیف و هویت دعوت کنندگان نیست. حضور اکبر گنجی در این شرایط تاریخی در سوئد میتوانست نقش جوش دهنده جریانهای مختلف سیاسی و تنش زدائی بین طرفداران و یا متمایلین به جنبش سبز را بازی کند.

بنا بر گفته ها و شنیده ها، مخالفین آقای گنجی از هم اکنون جنگ خود را با استفاده از توپخانه رادیوئی علیه ایشان آغاز کرده اند.

من بر آنم تا نگاهی خلاصه به آثار و محرکه های این گونه پیکار مخرب بپردازم.

برهیچ سیاست ورزی پوشیده نیست و نمیتواند باشد که برنده اصلی اینگونه لشگرکشی های صلیبی کسی جز جمهوری اسلامی نیست.

بطور خلاصه میتوان گفت: برخی از سلطنت طلبان که صرفاً با هیزم کینه ی کورِ ضد رژیم اسلامی و نوستالژی گذشته موتور فعالیت خود را در حرکت نگاه میدارند، مایل نیستند آن جریانها وچهره های تغیر کرده ائی را که از درون همین نظام بیرون آمده و از سیاست و حکومتگری قرائتی انسانی و دموکراتیک دارند را به رسمیت بشناسند زیرا چنین پذیرشی اولاً سلاح شعارِ مبارزه با کلیت نظام را از آنان میگیرد و در ثانی این پذیرش بمعنای تن دادن به جنبشی است که درآن، نیروهای سلطنت طلب نقش ستادی و فرماندهی مورد انتظارشان که همواره بخود وعده داده اند را در آن نداشته بلکه این، اصلاح طلبان و جلو تر از آنان نخست وزیر دو دوره ائی همین نظام است که ابتکار رهبری پیکار برای دموکراسی را در دست دارد.

روزگاری سعید حجاریان در باره مجاهدین و اسدالله لاجوردی، جلاد اوین، گفت هردوی ایندو، برای بقای خود بهم نیاز دارند. لاجوردی برای سوخت رسانی به ماشین اعدام خود به مجاهدین و عملیات تروریستی آنها احتیاج دارد و مجاهدین برای شهید سازی و شهید نمائی و یارگیری متعاقب آن و دقیقاً از اینروست که برای نوستالژیست های سلطنت طلب، اعتراف به تغیر رویکرد سیاسی و آرمانی بخش وسیعی از هواداران جمهوری اسلامی دشوار بوده و به نوعی در حکمِ پذیرش حضور عمده آنان در عرصه پیکار روز است. آنها میخواهند اکبر گنجی ها را در همان موضع سی سال پیش او، میخکوب شده به نظام ببینند تا کوبیدن و تخریب او آسان شود. آنها تعریفی هم که از جنبش سبز میدهند تعریفی مبتنی بر شجره سیاسی فعالین آنست و نه رویکرد و منش سیاسی امروزی آن فعالین و برنامه سیاسی سبزشان. این گروه از سلطنت طلبان که خود محور هستند، در این رویکرد تغیر یافته نیروهای اصلاح طلب و یا تحول طلب، نابودی و شکست خود را میبینند.

اکبر گنجی، پاسدار بوده است یا اطلاعاتی و یا سینه زن دستگاه خمینی، چیزی نیست که بتوان آنرا امروزه مبنا و معیار داوری برای او قرار داد. اگر آن گذشته مبنا قرار گیرد نویسنده این سطور هم روزی عضو حزب توده ی روس پرستی بوده که خلخالی را یکروزه بخاطر اعدامهای بی رحمانه اش از درجه حجت الاسلامی به آیت الهی ارتقا داده و وی را کاندیدای مورد نظر خود برای مجلس اسلامی همین رژیم معرفی کرد. اگر از این روزنه به نیروهای سیاسی امروز بنگریم هیچ کس و هیچ جریانی نا آلوده دامن نیست و از جمله خود سلطنت طلبانی که از تاریخ و ملت طلبکار شده اند. با این نگاه ایستا، نه تنها شجره این دوستان سلطنت طلب بلکه کل طیف نیرو های طرفدار رژیم پادشاهی هم به رژیمی برمیگردد که در دوران خود، یکی از خود کامه ترین دیکتاتورهای مطیع آمریکا درجهان بود، به رژیمی که آوازه ساواک آن را در چهار گوشه جهان، همه ی آنهائی که سری در روزنامه ها و گوشی به رادیو ها داشتند شنیده اند، به رژیمی که متملقین درباری، از پادشاه آن، آریا مهر و خدایگان ساخته بودند و در دوران زعامتش، رواج جو تملق و چاپلوسی و خبر چینی گری شامه هر انسان میهن پرستی را می آزارد. به این دوستان سطلنت طلب باید گفت محمد رضا شاه پهلوی نه در 22 بهمن پنجاه هفت بلکه در 1332 با کودتا علیه مصدق سقوط کرد. و پارادوکسال، این خود سلطنت طلبان بودند که با سیاست ورزی های افراطی و خلاف جهت باد او را با خدمات بسیار بزرگی هم که در کنار خطا هایش به میهنمان کرده بود دفن کردند. و درست همین نوع، سلطنت طلبی کور و افراطی بود که به شیخی مرتجع امکان داد اریکه قدرت را از او بگیرد. سقوط محمد رضا شاه قبل از آنکه ناشی ازتوطعه چپ و راست یا غرب و شرق باشد محصول همین گونه سلطنت پرستی کور اطرافیان خود او بوده است و متأسفانه این رویکرد در بین گروه هائی از این جریان همچنان باقی مانده است.

اما امروز وارث همان پادشاه با زبان دیگری با هواداران خود سخن میگوید و وزیر آنروزش، داریوش همایون، از محوری بودن لیبرال دموکراسی و فرعی بودن پادشاهی و حمایت از جنبش سبز .

با چشم بستن به روی تغیرات سی ساله در جبهه نیروهای ضد سلطنتی عملاً رخداد هر تغیری را نیز، در اینسوی جبهه سیاسی انکار میکنیم و فقط رشد و تغیرات خویش را مبینیم. اگر تغیری رخ داده و تجربه ائی اندوخته گشته است شامل همگان است.

تراژدی قضیه در اینست که بسیاری از نیروهای برآمده از درون و دوران سیکل بسته گفتمان خشونت این دو دوره استبداد، نمیخواهند تغیرات مثبت و رویکرد های نو و دموکراتیک را در رقبای سیاسی سابق خود ببینند. اصرار بر نگاه ثابت به گذشته را نمیتوان به چیزی جز استبداد خوئیِ ما، گریختگان از جهنم گفتمان خشونت تعبیر کرد. ما در نقد گذشته تا آنجا حاضریم پیش رویم که راهی بر رقیبان سیاسی خود ببندیم و معصومانه و سیاوش وار از انبوه آتش انتقاد سالم بگذریم حال آنکه آرزوی کباب شدن حریفان سابق را داریم.

رویکرد خود بینانه فوق منحصر به طیف سلطنت طلب نیست و بسیار ی از جمهوری طلبان و مصدق پرستان را نیز شامل میشود هرچند طیف سلطنت طلب به دلیل عصبیت کورِسیاسی خود، از پنهان کردن گرایشهای غیر دموکراتیک خویش، در مقایسه با رقیبان جمهوری طلب خود محور بین ناتوان تر است، دوستان جمهوریخواه و معدوی دیگر در طیف هواداران جنبش اصلاحات نیز به گاف دادن های سلطنت طلبان افراطی و ماورای چپ کمونیستی احتیاج دارند تا تابلوی سیاسی نقاشی و رنگ آمیزی شده ی دلخواه خود را در بازار جنبش کنونی راحت بفروشند و با چسباندن اتیکت «سلطنت طلبها» به کلیت این طیف، و انکار هرگونه تغیر رویکردی در آنان قداست دموکراتیک خود را انحصاراً در بازار سیاسی روز بهر قیمتی که خود میخواهند عرضه کنند. من اگر این رویکرد انکار آمیزانه طیف سلطنت افراطی را به عصبیت سیاسی توأم با بی مایگی سیاسی تعبیر میکنم، نمیتوانم به همین سادگی از رویکرد مشابهی از سوی طرف های مقابل بگذرم زیراکه آنان را، بی مایه نمیدانم. این گروه دوم مایل نیستند با نگاهی دیگر، به آنهائی که در نوع و نحوه نگرش آنان به طیفِ چپ مستقل، مشروطه خواهان لیبرال دموکرات، ناسیونالیستهای مخالف رژیم دینی وهمه تودهِ های میلیونی پشیمان شدگان از این انقلاب مشابهتی ندارند، لیبرال منشانه بنگرند. بسیاری جمهوری طلبان، همه این نیروها را میخکوب شده به نظام محمد رضا شاهی و هورا کشان نئو کانهای امریکائی میخواهند تا بهتر و آسان تر بتوانند کیفرخواست تاریخی و سیاسی برای آنان تهیه کرده و آنان را در محکمه دربسته سیاسی خود متهم و محکوم کنند.

این گروه از دوستان جمهوری طلب رنسانس و رفرماسیون فکری را حق انحصاری خود میدانند و با این انحصار طلبی تمایلات غیر دموکراتیک خویش را عیان میسازند. جمهوری خواهی اینان بیش از آنکه حامل وجه اثباتی اتکاء به مردم و آرای انان باشد ادامه گارد گیری در مقابل رژیم گذشته است.

سخن کوتاه!

لشگر کشی صلیبی برخی سلطنت طلبان و واکنش تند طرف یا طرف های مقابل و مکرر صحنه و زمینه ائی فراهم آورده و می آورد تا عوامل رنگا رنگ شده رژیم در قالب اپوزیسیون از این رویاروئی بهره برداری کنند. فقط مدارگری همگانی و گذار به راه آشتی تاریخی و آشتی ملی است که میتواند از ما مردمِ ازهم گیسخته یک ملت و از جنبش سبز ما یک جنبش سبز ملی بسازد.

این نکته را موسوی خیلی با احساس در یکی یا چند جا از سخنان خود چنین توضیح داد: مردم در اثر این جنبش سبز با هم مهربان شده اند. سئوال اینست که چرا و کی این مهربانی از خانه بزرگ ما رخت بربسته بوده است! و نتیجه اینست که چکار کنیم تا این مهربان شوندگی را به یک ملاط جوش دهنده تبدیل کنیم. و این آن کاریست که از گنجی ها انتظارش میرود و لا غیر.

متآسفانه چنین به نظر می آید که اولویت مبارزه این گروه ازسلطنت طلبان و چپ کمونیستی همچنان جنبش سبز و گنجی ها هستندو در جبهه مقابل هم ، هرچند نه به ان غلیظی اولویت همچنان با حذف لیبرال دموکراتهای متمایل به نظام پادشاهی و یا نئوترال است. زنده نگاه داشتن گفتمان ضد امپریالیستی وپهلوی ستیزی کور و عاری از منطق ازیکسو و جمهوریخواهی ، چپ و دین ستیزی کور از سوی دیگر، آن آب گل آلودی است که پروواکاتوورهای ( عمال رنگ آمیزی شده رژیم در درون اپووزیسون) رژیم ازآن برای ماهی گیری بهره میگیرند تا در لباس های افراطی و دافعه گرانه ی اصلاح طلبی، جمهوریخواهی، سبز و ناسیونالیست مصدقی، کمونیستی و.. تفرقه و تنش آفرینی کنند

از سلطنت طلبان افراطی و همینطور ماوراءچپ کمونیستی هیچ انتظاری نیست تا صفوف خود را از عوامل مشکوک تحریک گر پاک کنند چون آنها قادر به این کار نیستند ولی از آنها که خود را دموکرات و لیبرال و معتقد به مداراگری میدانند انتظار اینست که حساب پروواکاتور های اطلاعاتی را از متعصبین سیاسی و حساب این متعصبین سیاسی راهم از آنهائی که، با حفظ تعلق به همان نحله فکری ولی با گشادگی فکری با قضایا برخورد میکنند از یکدیگرجدا کنند.

.

نگارنده این یاداشت، نه خود را جمهوریخواه میداند و نه سلطنت طلب و بخود اجازه نمیدهد تا بجای آرای پنجاه میلیون ایرانی، برای آنان از پیش تعین تکلیف کند.

آنچه من بر آن تأکید دارم تعمیق فرایند دموکراتیزاسیون در میهنمان است و جنبش سبز را هم، بستر این فرایند میدانم. بنظر نگارنده این سطور، در غیاب احزابی با تربیت و فرهنگ دموکراتیک، متکی بر شبکه وسیع نهاد های مدنی و سازمانهای صنفی و اتحادیه ائی یک جمهوری مردمی غیر ممکن است و بسرعت میتواند به جمهوری نوع احمدی نژادی ، عمر البشیری و موگابه ائی تبدیل شود. رشد فرهنگ انفردی سیاسی عمومی هم، مانع چیرگی چنین دیکتاتورهای واپس گرائی نمیشود. در چنین شرایطی پادشاه یا رهبری دموکرات و بر خوردار از جاذبه کاریسماتیک میتواند این کاستی را پر کند. بنظر نگارنده این سطور، جنبش سبز این امکان را فراهم ساخته است تا هم احزاب سیاسی مدرن پیکرگیری کنند و هم بنیاد های مدنی و اتحادیه ائی آن شالوده ریزی شوند و این بدین معنی است که مردم ما راه خود را برگزیده اند و رهبری جنبش سبز هم تاکنون با درایت کاروان سبز را مستقیم و غیر مستقیم هدایت کرده است که در این راه نقش موسوی و کروبی برای ما و میهنمان نقشی دوران ساز بوده است ولی هیچ یک از این پیش زمینه ها، به من ِ نوعی، اجازه نمیدهد تا بجای مردم از پیش تصمیم بگیرم و من متأسفانه بر این تردیدم که بسیاری از سلطنت طلبان امروز، به فرض روی کار آمدن مجدد سلطنت اگر خود مورد بی مهری ذات اقدس همایونی قرار گیرند از هر جمهوری خواهی جمهوری خواه تر میشوند و بهمین سان، اگر در فردای جمهوری ایرانی یا ملی و یا دموکراتیک، آن حزب و یا فرد مورد نظر فلان جریان جمهوری طلب، بر کرسی ریاست جمهوری تکیه نزد بسیاری از این جمهوری طلبان پر حرارت، ترجیح خواهند داد تا بر ای گریز از ریاست جمهوری رقیب، به زیر عبا و لبای همین آیت الله مصباح و جنتی و خامنه ائی پناهنده شوند.

. بنا بر این بهتر است بگوئیم : چو فردا شود ـ فکر فردا کنیم!

جنبش سبز بر محور مخرج مشترک خواست حد اقلی مردم ما با اهداف محدود شکل گرفته است و نباید بیش از این حداقل، نه از چپ و نه از راست به آن تحمیل شود.

سخن آخر اینکه اگر یک توده ائی طرافدار روس میتواند جمهوری خواه و دموکرات شود و اگر یک مجاهد میتواند اصلاح طلب شود اگر یک پاسدار و بسیجی و یا انصار حزب الله سابق میتواند دموکرات و مردمی شود یک هوادار رژیم پادشاهی هم میتواند نگرش و رویکردی لیبرال دموکراتیک به مسئله سلطنت بیابد. فقط یک رفراندم در فردای جنبش سبز است که حل دموکراتیک مسئله را تأمین و ما را به آن اشتی ملی و تاریخی ای که نیازمند آنیم را خواهد رساند. تعامل دموکراتیک از امروز شروع میشود و نمیتوان آنرا به فردای پیاده شدن جمهوری و یا پادشاهی دموکراتیک حواله داد.

در پایان برای رفع ابهام نسبت به نگرش خود به شخصیت و رویه سیاسی آقای گنجی مقاله ائی را که بهنگام اعتصاب غذای وی نگاشتم ذیلاً درج میکنم با این توضیح که بهنگام نگاشتن این چکامه در رسای گنجیِ جمهوری خواه، خود یک مشروطه خواه معتقد بودم. و از ورای چشمان اشک الود هم این سطور را با تمام احساس خود نوشتم.

***********

 

جهان کهن اساطیری و اسطوره های امروزین ما

 

دنیای اساطیری (میتولوژیک) بنوعی تاریخ انسان جهان کهن است، از نگاه خود او و در عین حال ، آوردگاه رویاروئی ارزش ها و ضد ارزش هائیست که در فراسوی زمان، مکان ومدارات جغرافیائی وتاریخی، خوی و رفتار انسانی را در کلیت تاریخی خود مینمایاند. بیان حماسی این دنیای پرشکوه و سرشار از اشک و خون بشکل نظم یا نثر در آثار میتولوژیک باز گوئی شده است. میتولوژی منظوم یا منثور بیان انتزاعی رویدادهای تاریخی نیست. تصویر عکاسی و یا فیلم ویدئو یی تاریخ نیست بلکه نگاهی است از درون به دنیای انسانی. تراژدی نویس یا حماسه سرا، روان و ناخود آگاه تاریخی انسان تاریخی را میکاود و جهان درونی ، روانی، روحی و ارزشی آنرا، با قلم جادوئی خود آنچنان بتصویر کشیده یا توضیح میدهد که هیج وقایع نگار و یا مورخی را یارای آن نیست. شاهنامه فردوسی ، ایلیاد و اودیسه، نمونه هائی از این گونه شاهکارهای تصویر گرایانه وبازگویانه این درون نمائی تاریخی انسانیست. در این آوردگاه است که اهرمن زشتی، پنداری، گفتاری . رفتاری خویش را در پیکار با اهورای نیک اندیش، نیک گفتار، و نیک کردار به نمایش میگذارد و بالعکس.

و تراژدی در دنیای میتولوژیک، اوج و فرازترین قله ‍ی رویدادی نبرد این ارزشها و ضد ارزشهاست. خدایان ، پهلوانان و اسطوره ها، بمردی و یا نامردی به خاک میافتند، اسیرو یا کشته میشوند تا ارزشی یا ارزشهائی را که آنها نمادینه میکنند جاودانه سازند.

 

سودابه و سیاوش

 

بروایت شاهنامه، سیاوش نماد پاکی و برازندگی بدام دسیسه‍ی سودابه، نا مادری شهوت پرست خود کشیده میشود. سودابه در اندیشه آنست تا این پاک انسان را به بستر کشد و از او کام گیرد حال آنکه نا مادری اوست:

 

من اینک بپیش تو ایستاده ام

تن و جان شیرین ترا داده م

زمن هرچه خواهی همه کام تو

برآرم، نپیچم، سر از دام تو

...

رخان سیاوش چو خون شد زشرم

بیاراست مژگان بخوناب گرم

...

دیو شهوت گیریبان این هرزه زن را گرفته است و سرپیچی سیاوش را بر نمیتابد. این اندیشه که کسی از پیکر هوس انگیز او گذشته و لذت همخوابگی با او را نپذیرد و پاکی را پاس دارد در مغز، از شهوت علیل شده سودابه نمیگنجد. و اصولاً این گونه ارزشها را به دنیای اشباع از شهوت او راهی نیست. لذا او جامه دران و آشفته حال غوغا میافریند که گویا، سیاوش قصد تجاوز باو را داشته است. سرانجام با صحنه سازیهای بسیار، پدر او را ( کیکاووس) به خیانت سیاوش متقاعد میکند. چنانکه رسم بوده است مقرر میشود تا سیاوش برای اثیات بی گناهی خویش ازکوهی از آتش بگذرد که در صورت بی گناهی از آن سالم خواهد رست:

 

 

بیامد دو صد مرد آتش فروز

دمیدند، گفتی شب آمد بروز

زمین گشت روشن تر از آسمان

جهانی خروشان و آتش دمان

سراسر همه دشت بریان شدند

بدان چهر خندانش گریان شدند

سیاوش بیامد بپیش پدر

یکی خوُد زرین نهاده بسر

...

سیاوش در جامه ای سفید بر اسب سیاه خود که سیه نام دارد بآتش میزند:

...

سیاوش چو آمد بآتش فراز

همی گفت با داور پاک، راز

مرا ده از این کوه آتش، گذر

رها کن تنم را زبند پدر

...

خروشی برآمد زدشت و زشهر

غم آمد جهان را از اینکار بهر

از آن دشت سودابه آواشنید

از ایوان ببام آمد، آتش بدید

...

شگفتی درآن بُد که اسب سیاه

نمیداشت خود را زآتش نگاه

سیاوش سیه رابدانسان بتاخت

تو گفتی که اسبش بآتش بساخت

یکی دشت با دیدگان پر زخون

که تا او کی آید زآتش برون

زآتش برون آمد آزاد مرد

لبان پر زخنده برخ همچو ورد

چو او را بدیدند برخاست غو

که آمد زآتش برون شاه نو

چنان آمد اسب و قبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار

...

چو از کوه آتش بهامون گذشت

خروشید ن آمد زشهر و زدشت

 

 

 

 

پرومته و زئوس

 

پرومته (پرومتئوس ـ انسانخدا و( دوست انسان) آتش را که، انحصاراً در اختیار خدایان است و نماد روشنائی و خرد، ازکوره کارگاه هفایستوس ( یک نیمه خدا) میرباید و بانسان میدهد تا دنیای پیرامون خویش را هم ببیند وهم در آن اندیشه کند تا بتواند آنرا برای خویش انسانی بسازد. او انسانها را در پناه خویش میگیرد و به آنها کمک میکند تا خویش را بپای خدایان برسانند. زئوس( ابر خدا) او را، بخاطر این جرم، غضب میکند و فرمان میدهد تا او دریکی از قله های مرتفع و از گرما تفتیده قفقاز ((Kaukasus به زنجیر شده و عقا بی هرروز جگرش را بخورد.

این کیفر سهمگین ابدی که زئوس ( خدای خدایان) بر پرومته جاری کرده است، خطری نبوده که انسان خدای خرد مندی چون پرومته از پیش نداند. او با عرش و دربار زئوس آشناست و از قوانین و مقررات هولناک آنجا و تنبیهات و حدود شرعی آن آگاه . اما نیروی سترگ عشق به انسان، انسانی که پرومته او را در پناه خویش گرفته است، خطر نمی شناسد و از آن نمی هراسد . و هراس که یکی از قوانین زندگیست در برابر عشق به انسان و آزادی او در این کشاکش، بآسانی رنگ میبازد. پرومته، به بیان هومر، در حقیقت نماد پیکار انسان برای خرد یافتگی وآزادی خویش است.

 

**********

 

دانکو

دانکو پسرکی است روستائی در روستائی که، سیاهی شب، در آن ماندگار گشته است و از روشنائی در آن خبری نیست. فلاکت و نکبت ، تیفوس و طاعون همه را گرفته است.

خردمندان میگویند ، یگانه چاره کار بیرون زدن و گذشتن از جنگلی تاریک، که ده را در خود گرفته است می باشد. برای گذشتن از این جنگل و ظلمت آن، قلب دانکو لازمست. دانکو پسرک روستائی است که قلبی به درخشش خورشید دارد. بشرط آنکه خود آنرا از سینه درآورد و با دست خویش آنرا بالای سر وبر فراز راه نگهدارد تا راه عبور دیده شودو...

روستائیان ، باین طریق از طلسم نکبتی که ده آنهارا در چنبره خویش گرفته است خارج میشوند. در پایان راه، آنچنانکه انتظارش میرفته است، با آشکار شدن روشنائی قلب فروزان دانکو از درخشش باز میاستد و با آن جانش نیز. دانکو میمیرد اما نور و سلامتی به قریه باز میگردد.

*************

 

اکبر گنجی بعنوان نماد مقاومت در برابر اهرمن ولایت فقیه و خیل حواریون او، جان خویش را برای تاباندن نور به میهن ظلمت زده ما هزینه کرده است. او از آتش سیاوش هفتاد وسه روز اعتصاب غذا، سپید رو و سر سرفراز گذشته و رو سیاهی را برای باند فریبکاری گذاشته است که تلاش کردند با وعده های دروغ ، او را به شکستن اعتصاب خویش وادارند تا بلکه اعتراضات داخلی و خارجی را فرو نشانند.

او همچون پرومته ،در دخمه های اوین، زجرو شکنجه روحی و روانی را بجان خریده است تا راه ما را که راه نه گفتن به ولایت فقیه و رژیم خون ، جنون و شهوت است بما بنمایاند.

او چون دانکو از قلب خویش مایه گذاشت تا راه ایستادگی و مقاومت را بما نشان دهد.

*****************

 

 

 

به گنجی!

 

این قطعه را بتو که از مرز توانائی انسانی گذشتی

و اینک وتا هم اکنون هم، به اسطوره ها پیوسته ای

تقدیم میکنم !

 

تو!

از کدامین سلاله،

از تبار کیستی؟

که زنجیری اُلمپ،

زلابلای صخره ها،

زاسمان فرازقد کشیده اش،

بانگ میزندت!

ای نبیره‍ ی من!

 

براستی !

تو کیستی؟

در آن کوی ابتذال و ترس دروغ،

که حلاج،

از فراز دار،

و اوج قله ایثار،

میبوسدت زدور،

و میخواندت بنام!

 

بگو! بگو!

تو !

کاوه!

یا که،

دانکو نیستی؟

تو!

آن خروش خفته ،

یا که،

بغض در گلو شکسته نیستی؟

 

تو!

خود آن،

انسانخدای جاودانه نیستی؟

و گر نه،

گو بمن،

که کیستی؟

تو کیستی؟

***********

توضیح اینکه شعر فوق در ایام اعتصاب غذای اکبر گنجی سروده شد. برای سایت اخبار روز ارسال شد که نه درج شد و نه جوابی داده شد. سایت فرهنگ گفتگو و سپس سایت ادبیات و فرهنگ (مانی) آنرا درج کرد.

 

 

حبیب تبریزیان

تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨۴

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید