رفتن به محتوای اصلی

بیاد کار آفرینان محمودخیامی  ،  جبیب الله لاجوردی و  کاظم خسرو شاهی 

بیاد کار آفرینان محمودخیامی  ،  جبیب الله لاجوردی و  کاظم خسرو شاهی 
سرنوشت ایران ناسیونال و مدرسه عالی مدیریت

 سال 1348 بود که یکی از نزدیکانمان  آقای" جعفر جوادی "که رئیس دبیرستان پهلوی زنجان بود. دفترچه ای را به من داد که در آن عکس چند ماشین پیکان بدون رنگ چاپ شده بود. ایشان از من خواست در مسابقه ای که کارخانه ایران ناسیونال برای نقاشان جوان گذاشته بود شرکت کنم. رنگ آمیزی ماشینهای پیکان بدون رنگ داخل دفترچه. تازه چند کتاب از گورکی و جک لندن خوانده بودم همراه کتاب جان رید "ده روزی که دنیا را تکان داد" من نیزمی خواستم دنیا را تکان دهم. 
شرکت کردن در چنین مسابقه ای را خلاف شان کسی که می خواست انقلابی شود !میدانستم. اما احترامم به شخص مراجعه کننده به اندازه ای بود که قبول کنم دفترچه را رنگ آمیزی نمایم. هر صفحه ای که رنگ میکردم شوقم بیشتر وبیشتر میگردید. به تصاویر ماشینهای آمریکایی مراجعه کردم.دبیر ادبیاتمان آقای "زند" که درهمسایگی ما زندگی میکرد. پیکان زرد رنگی داشت که تمام اوقات فراقت خود مشغول شستن وتمیز کردن آن بود. ماجرا را تعریف کردم، پرسیدم :"به نظر شما کدام  رنگ برای ماشین مناسب است؟ "نگاهم کرد و گفت: "معلوم است ، رنگهای روشن مانند ماشین من! ما تازه داریم آرام آرام از این رنگهای تیره وسیاه خلاص میشویم، مبادا هیچ ماشینی را تیره یا سیاه رنگ کنی، همه را روشن رنگ کن، آبی، قرمز، سفید. میتوانی تصور کنی وقتی که زنجان پر از ماشینهای خوش رنگ باشد، چه میزان روح شادی در مردم بالا میرود؟شهر چه میزان پر نشاط و فعال می گردد. برو هر چه می توانی شاد تر رنگشان کن.!" 
یاد چادر های نازک وگلدار خانم های شهرمان افتادم . براستی همین چادر های گلدار چه میزان بر زیبائی شهر می افزود. 
من تمام آن دفترچه را با رنگهای روشن رنگ آمیزی کردم . آن عزیز، دفتر چه نقاشی شده  را برای مسابقه ارسال داشت. از میان شاید صدها شرکت کننده من مقامی نیاورم. اما چند روزی با رویای تجسم شهری که در آن ماشینهای رنگارنگ ساخت ایران  که من رنگ آمیزیشان کرده بودم  در حرکت باشند،  و این که من هم در رویای آقای محمود خیامی که میخواست هر ایرانی یک پیکان داشته باشد.با سازندگان و طراحان ماشین پیکان همراه شدم !برایم بسیار لذت بخش بود.
 روزهایی که متاسفانه قدر آن را ندانستیم ، قدر کسانیکه میخواستند ایران را بر بستر استعدادهای جوان کشور بسازند. رئیس دبیرستانی که می دانست چگونه فکر می کنم . میخواست از این طریق نگاه تازه ای در من ایجاد کند.دبیرانی که در آرزوی رخت بر بستن رنگ های دلگیر وسیاه گستر ده شده حاصل از سنت و مذهب در یک شهر مذهبی !وجای گزینی رنگ های روش وشادی آور بجای آن بودند.
 مردانی چون خیامی ها که فرصتهای ایجاد شده را با کوشش، خلاقیت وسخت کوشی خود به واقعیت تبدیل میکردند، تا روح واندیشه ابرانی آباد و متجدد هم گام با ریتم زمان را  جایگزین کاهلی ، سنت گرائی و، باور های متحجر مذهبی کنند.تا غم این خفته چند را که خواب در چشم "نیما "  می شکست کم کرده،خفتگان  را از خواب سنگین قرون واعصار بیدار نمایند .
 شیپور بیدار باشی که متاسفانه نه تنها  بر خواب سنگین اقشار مختلف جامعه سنتی ،مقاوم در برابر تحول وتجدد کارگر  نشد.بل بسیاری از تحصیل  کردگانی چون من را که گرفتار در اتوپیای انقلاب کارگری ودهقانی  جهت  رسیدن به جامعه سوسیالیستی  که هیچ گونه شناخت عینی از آن جامعه سرد وخاکستری که بعد ها دیدیم  نداشتیم ! را نیز بیدار نکرد.  
بقول دکتر ناتل خانلری  رهروانی بودیم  که خار رهروان راهنما پنداشتیم .
خسرو شاهی ها، چند برادر دست به دست هم دادند؛ "تولید دارو تولی پرس" را بر پا کردند، مردانی تحصیل کرده چون کاظم خسرو شاهی، استادی دانشگاه سوربن پاریس را رها کرد و به ایران برگشت . شرکت جدید دارو سازی، بهداشتی و مواد غذایی را راه اندازی کرد. جوانان تحصیل کرده، فعال، کار آفرین با نگاهی حوشبینانه نسبت به آینده را ! در مصدر کار های  نو آورانه قرار داد. اکثر مدیران  فعال و خوش فکر با حمایت  وتشویق ایشان با هزینه شرکت تولید دارو شامل "مدرسه عالی  مدیریت" که تازه تاسیس شده بود.گردیدند. تحصیل در حین کار با حفظ حقوق و سمت. چه عشق و تلاش عظیمی در کار بود! تا این وطن وطن شود! 
برادران لاجوردی، تحصیل کرده دانشگاههای "هاروارد"، "ییل" و "مدرسه عالی مدیریت"، جملگی به ایران بر گشتند تا هولدینگ بزرگ "توسعه صنایع بهشهر" را راه اندازی کنند، یکی از اولین شرکتهای ایرانی که نیمی از صابون و 35 درصد از پودر شوینده بهداشتی و بخشی از شکر وروغن کشور را تامین میکرد. مجموعه ای بالغ بر 80 شرکت و کارخانه در نقاط مختلف کشور با متجاوز از 35 هزار مهندس، کارشناس، کارمند وکارگر.
 آقایان  حبیب لاجوردی و محمد تقی برخوردار مرکز مطالعات مدیریت ایران "  یا همان "مدرسه عالی مدیریت "را که شعبه ای بود از شعبهٔ مطالعات مدیریت دانشگاه هاروارد!برای تربیت نسل جدید مدیران و کارشناسانی که با علوم روز دنیا آشنا باشند، راه اندازی کردند. تلخ است ودردناک که امروز آن مدرسه  بتصرف "دانشگاه امام صادق" در آمد .دانشگاهی در تیول خانوادگی "مهدوی کنی"گردید .
جای استاد اقتصادی چون آقای  "کاظم خسروشاهی" "مصباح یزدی "نشست!  تربیت دانشجویان  با استعدادی که هدف اصلی از  پذیرششان ارتباط دادن آنها با دنیای مدرن و پیشرفته از طریق ارتباط مستقیم با دانشگاه هارورد ، وگشودن چشم آن ها بر تحولات اجتماعی از طریق ارتباط مستقیم با مردم ، یافتن دیدی عینی از آنچه که در شهر می گذشت بود.جای خود را به نگاه حوزه ای و متجچر  مصباخ و مهدوی کنی سپرد.    
" گفتیم حاج آقا خوابگاه کم داریم و اجازه بدهید تهرانی‌ها به خانه‌هایشان بروند می‌فرمودند نه. اینها در مسیر رفتن به خانه در این خیابان و مسیر، چیزهایی که می‌بینند آن تربیتی که می‌خواهم تا هفت سال نمی‌شود."از خاطرات مصطفی میرلوحی مدبر روابط دانشگاه امام صادق ،داماد مهدوی کنی . 
حاصل خروجی  هفت سال تربیت حوزه ای متعصبان  شدند . مانند سعید جلیلی ها،خسرو تهرانی ها وحید یامین پور،صادق کوشکی ،پیمان جبلی ها  ... دردا ودریغا 
آقای حبیب لاجوردی کسی که سالها بعد ازا انقلاب زمانی که ناگزیر از جلای وطن شد. پروژه تاریخ شفاهی ایران را در دانشگاه هاروارد بر عهده گرفت .کاری ارزشمند بر آمده از دلی عاشق و متعهد در برابر ایران ونسل ها ی آتی این سرزمین.
معروف بود که وقتی آقای قاسم لاجوردی میخواست مدیری جدید را استخدام کند، خود شخصا از او مصاحبه میگرفت. در یکی از این مصاحبه ها که بسیار طولانی بود وتا وقت نهار طول کشید وهمه فکر میکردند که پذیرش آن مدیر قطعی است، او ناهار را با مصاحبه شونده خورد. بعد از بر گشت از ناهار، از استخدام آن شخص منصرف شد. پرسیدند چرا منصرف شدید؟ گفت: " همه چیز به خوبی پیش میرفت، اما وقتی ناهار را آوردند، او بی آنکه غذا را بچشد شروع به ریختن نمک در غذای خود کرد، فکرکردم کسی که غذای نچشیده را چنین نمک باران میکند، مسلما در کارخانه نیز تجربه نکرده و نچشیده دست به ریختن نمک خواهد زد، چنین مدیری میتوانست فاجعه باشد." 
حال سالها از آن ایام میگذرد، ما نیز تجربه نکرده و بر این باریکی ها تامل ننموده، و تحولات جهان را به خوبی ننگریسته، شروع به شور کردن غذای ملت نمودیم.
 ملتی که آرام آرام داشت به پا میخواست وسر میان سرها در میآورد. به جای حمایت از کار آفرینانی مانند خیامی ها، خسرو شاهی ها و لاجوردیها که دست را سایبان چشم کرده و به دورها مینگریستند، خمینی را که میگفت: " اقتصاد مال خر است" و لاتهای میدانهای تره بار فروشی، پادوهای حجره های  بازار ،حوزه های علمیه ،ذوب شدگان در ولایت را حمایت کردیم ،بالا کشیدیم وحاکم بر سرنوشت خود نمودیم. تا امروز چنین با حسرت  بر هجوم این جانوران راتخوار،دزدان سیری ناپذیر  که با عناوین دکتر و مهندس  در لباس وزیر،وکیل ،فرماندهان سپاه،دادستان های انقلاب ،امنیتی ها پشت ولی فقیه صف کشیده  و  حاکم بر سرنوشت مان گشته اند!نظاره کنیم .شاهد فروپاشی تمامی ارزش ها ئی باشیم که با کوشش ومرارت بسیار انسان های کار آفرین ووالا  که داشتند پایه های یک جامعه مدرن ،رو به آینده را پی ریزی می کردند باشیم .  
"قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید."          ابوالفضل محققی

 

 

Image removed.

Image removed.

Image removed.

Image removed.

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید