رفتن به محتوای اصلی

سراندیشه و ریشه های کشورداری ایرانی
12.06.2023 - 18:02

 

[در یاد باد از زنخدا «منصوره سگوند» و نگاهبانان جان و زندگی که ناشکفته به دست دژخیمان الهی پرپر شدند.]

سراندیشه و ریشه های کشورداری ایرانی

(...  انسان روانپریش برای چیره شدن بر چهره های نامتعارف زندگی، ضرورت اجرای اراده خودش را نامشروط میداند و متمایل است که خودش را با امریّه هایش اینهمانی بدهد – آگاهانه یا ناآگاهانه – به معیارهای خودش غرّه و متکبّر است. او به اعتبار معیارهایش اصلا شکّ نمیکند و تلاش دارد که  به هر طریقی شده است اراده خودش را به کرسی بنشاند. او میخواهد ادّعا کند که در مقابل همه انسانها، رفتاری به حقّ دارد و بهتر از هر کس دیگری میداند و هرگز نیز اشتباه نمیکند. معتقد است که دست به هر کاری بزند، اجرایش نباید چون و چرا پذیر باشد. مختصر و موجز: انسان روانپریش میخواهد در خیالاتش نسبت به معیارهای خودش وفادار بماند. تفرعن و تکبّر او به قدری میتواند شدید باشد که امکان خطا و ناکامیابی را در نظر نیز مجسّم نمیکند. حتّا اگر حقیقت عریان در برابر او آشکار شود و صف آرایی کند، فقط آن را نادیده میگیرد و در صدد انکارش برمی آید).

[Neurosis and Human Growth; The Stuggle Toward Self-Realization – Karen Horney (1885 - 1952) – W. W. Norton & Company – New York, 1991 – P. 81]

اندیشیدن در باره شالوده ریزی کشورداری و دولت و مجلس همفکری، پدیده ای است که قدمت آن کمتر از پنج قرن است. مناسباتی که در جوامع کهن مابین مردم و شاهان و سلاطین و حکومتگران وجود داشت با آنچه که از پیامدهای فلسفیدن در باره ایده [=سراندیشه] کشورداری و مجلس باهماندیشی و رایزنی در دوران معاصر از عصر نوزایی و بازاندیشی و دوران روشن اندیشی به همّت متفکّران و فیلسوفان و حقوقدانان  اروپایی با جدّیت و پشتکار آغاز شد تا پی ریزی فلسفی و فکری تئوریهای مدرن و سپس فرا افکندن آنها در گستره پژوهشی مسائل تاریخ و فرهنگ ایران، مبحثیست که خلط آنها با همدیگر به نتایج کاملا مشاجره انگیز و انحرافی و پوچ و بی بهره مختوم میشود.ایده حکومت [Staat/State/Etat]، محصول گلاویزیهای فکری و فرهنگی و اجتماعی مردم قاره اروپای مدرن است. فقط از آغاز قرن بیستم میلادی با گسترش تکنیک و صنعت و علوم طبیعی و ریاضی بود که ایده حکومت فرا قاره ای و به سراسر کشورهای جهان گسترده شد. هر گاه ایده حکومت به همراه «صفتی» بیان شود که نشانگر غلبه و سیطره نحله ای، ایدئولوژیی، مذهبی، روشی و امثالهم است، با خمیرمایه ایده حکومت به ذات فلسفی و فکری خودش نه تنها هیچ سنخیّتی ندارد و در تنش مداوم با آن است؛ بلکه حتّا ناقض آن است؛ مثل «حکومت الهی/اسلامی/کمونیستی/فاشیستی/نازیستی/دمکراتیک/سکولاریست و کذا).

ایده حکومت، فُرم صوری است و به شرایط تاریخی و فرهنگی مردم جامعه منوط است که در صف  آرایی فکری و سنجشی با میراث پیشینیان به آفرینش و استحکام آن میتوان امیدوار و کامیاب شد. ایده حکومت را نمیتوان با انتقال مفهوم از بیرون مرزهای «تاریخی و فرهنگی مردم اجتماع» به داخل رگهای مناسبات کشوری و میهنی انتقال داد و تزریق کرد و یک شبه به همان نتایج دلخواهی رسید که مردم کشورهای پیشرفته رسیده اند. درخت ایده حکومت باید در جایی ریشه داشته باشد و آبشخورهایش از زمین تاریخ و فرهنگ مردم تغذیه شوند تا امکانهای شکوفایی و بار و پر دادن و دوام داشته باشد. با انتقال عمودهای خشک و بی و بار و برگ مفاهیم بیگانه به گستره مسائل اجتماعی مردم و مُعضلات کشوری و میهنی نمیتوان میوه های «آزادی و دمکراسی و امنیّت و پیشرفت و شکوفایی اقتصاد و تضمین حقوق فردی» را سبد سبد چید و حتّا بخشی را به کشورهای همسایه صادر کرد!.  

وقتی برآنیم که در باره ایده کشورداری (حکومت/فرمانروایی)  و دولت و هنر مجلس آرایی و باهماندیشی بیندیشیم و پژوهش کنیم، لازم است که پیشاپیش از چارچوب «عقاید شابلونی و تصنّعی [vorgefaßte Meinung/preconceived opinion]» فاصله بگیریم و موضوع تفکّر را نه از چارچوب نتایج حاصل شده در دوران دانشهای «علوم انسانی» معاصر در باختر زمین؛ بلکه بر شالوده کورمالی کردن در تاریکی مجهولات وطنی به قوّه هنر سنجشگری بر حسب میزان فهم و شعور فردی به کار بست. در پرداختن و رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ ایران، موضوع تفکّر را باید همچون جزیره ای ناشناخته و کشف ناشده در نظر گرفت و خویشتن را  دُرُست عین «رابینسون کروزوئه» تصوّر کرد که هیچ نوع از امکانهای ابزاری تمدّن را در اختیار نداریم؛ سوای توانمندیها و تجربیات و نیروی فهم فردی.

از نخستین لحظه هایی که گامگذاری جامعه ایرانی به دنیای مُدرن با برپایی «دارالفنون» آغازید و به «حوزه علمیه» مختوم شد، از یک طرف، طیف تحصیل کردگان ایرانی، زیر ضرباهنگ و هژمونی فکری و نظری باخترزمینیان بودند و هنوزم هستند و از طرف دیگر، طیف اخانید و رتوشگران اعتقادات تحمیقی در باتلاق احادیث و نصوص  قرآنی و کلام و خرافات و شرایع و بلاهتهای سنگواره ای اسلامیّت غوطه ور ماندند و همچنان با ایمان حبل المتینی و حماقت الهی آویزان مانده اند. ناترازی و ناهمخوانی و تضاد و تنش دو گرایش که کلّا از اساطیر و فرهنگ و تاریخ ایران، بر حسب مطالعات باختر زمینیان، آگاهی سطحی یا بعضا التقاطی و معجونی درهمریخته و فاقد منطق و استدلال از تجربیات و بینش آبا و اجدادی داشتند و دارند، گاه به کشمکش آنها در مقاطعی از زمان انجامید، گاه به سکوت و خصومت نسبت به یکدیگر در خفا.

سرمایه زمانی و مالی که در طول تقریبا یک قرن و نیم در زمینه «آموزش و پرورش» تحصیل کردگان و متعاقبش مردم ایران به طور کلّی هدر رفت و سوخت، محصول نهائی اش به نظریّه «ولایت فقیه و حکومت اسلامی» میخکوب ماند. اینکه تحصیل کردگان ایرانی در دانشگاههای باختری، چه چیزی آموختند و هنوز می آموزند، چندان مهم نیست؛ بلکه اصل باید بر این «پرسش» تمرکز کند که تحصیل کردگان ایرانی از «آموخته های خود در دانشگاهها و آموزشکده های فرنگی» به کدام «آفرینشهای فکری و منحصر به فرد و ایده های میهن ساز» انگیخته و توانمند شدند یا میشوند.

وقتی که ما به شناخت چند و چون تاریخ نیاکان رو میآوریم، نباید از چشم انداز اینکه ما امروزیان جهان را چگونه میبینیم و چطور در باره مقولات و مسائل میاندیشیم به سراغ آنها رفت؛ بلکه با درایت همّت کنیم تا بفهمیم آنها، جهان را در دوران خودشان چگونه میدیدند و چطور در باره مسائل باهمزیستی می اندیشیدند تا بتوانیم نه تنها تفاوت و پروسه دگرگشتهای بینش و نگرش پیشینیان را با خودمان در دوران معاصر تمییز و تشخیص بدهیم؛ بلکه همچنین رفتارها و نگرشهای متفاوت نسلهای درگذشته را در روند دورانهای تاریخی بفهمیم و ارزیابی و سنجشگری کنیم.  

جستجوی ایده حکومت و زمامداری در گستره اساطیر و تاریخ و فرهنگ ایرانیان باید بتواند امکانهای تئوریک پروراندن خمیرمایه های فرهنگ مردم را در ایده حکومت شالوده ریزی کنند. تنها نقشی  را که نظریّات متفکّران و فیلسوفان باختر زمینی و تجربیات  مردم دیگر سرزمینها میتوانند در پروسه جستجوهای ما ایفا کنند، اینست که برای برافراشتن داربست و پی ریزی استخوانبندی ایده حکومت از لحاظ «تجربیات بی واسطه ایرانیان» در باره «فرمانروایی و زمامداری» کمک کنند تا بتوان مناسبات منتج از ایده حکومت را در ابعاد مختلف کشوری و اجتماعی امکانپذیر و سمت و سوی هارمونیک داد؛ نه اینکه ما بیاییم «تجربیات مردم خودمان» را به دور اندازیم و کاسه گدایی را به دست بگیریم و دور دنیا برای ایجاد «حکومت و دولت خدمتگزار»، شبانه روز،  ایده ها و نظریّات و روشها و متدهای دیگران را تکدّی کنیم که هیچگونه سنخیتی با فرهنگ و روح و روان ما ایرانیان ندارند.

حکومتی که زاییده تجربیات مردم ایران نباشد و زمامدارانش در سایه سار پرنسیپهای آن در سمت و سوی واقعیّت پذیر کردن بُنمایه های فرهنگ مردم ایران تلاش نکنند، دیر یا زود فرو خواهد پاشید؛ ولو در ظاهر به انواع و اقسام مفاهیم برخاسته از ایده حکومت و تئوریهای مدرن در کشورهای باختری تظاهر و ادّعا کند.

جست و جو کنیم ایده حکومت [= فرمانروایی و زمامداری] را در بُنیانهای اساطیری و تاریخ و فرهنگی که زاینده و پرورنده ما اکنونیان بوده است. 

1- گذشته ای که بر اکنون، حاکم است و امکانهای آینده را در گذشته مدفون میکند.
آنچه را گذشتگان اندیشیده  و زیسته اند، هر گاه نتوان کرد و کار بینشها و کردارهای آنها را در دوران معاصر،  سنجشگری و ارزیابی کرد و مایه های کارساز و مفید و استخواندارشان را از یکدیگر تفکیک و  مجزّا کرد، خواه ناخواه، رفتار و گفتار  معاصران در تحت سیطره عقاید پیشینیان به زیستن در دوران معاصر محکوم و مجبور است؛ زیرا آنچه که دوامش و تاثیرش نه بر شالوده گزینشهای سنجیده فردی؛ بلکه بر اساس اخلاقیات رایج در مناسبات اجتماعی و کشوری بدیهی انگاشته و پذیرفته شده است به عملکردهای خودش در رفتارها و گفتارهای مردم امتداد و جبریّت اجرایی میدهد.

گذشتگانی که بینشها و اعتقاداتشان بتوانند بر واقعیّتهای دوران معاصر سلطه اجرایی داشته باشند، زایش و پدیدار شدن هر گونه چهره نامتعارفی را در اکنون و آینده ناممکن و حتّا نابود میکنند؛ زیرا عقاید گذشتگان، حفره ایست گشوده در دامنه های اجتماع که هر نوع حرکت و تلاش و زایش بدعتها و دیگرسانها را در خودش میبلعد و سر به نیست میکند.

برای چیره شدن بر حفره ای که هر نوع تازگی و دیگرسانی را تجزیه و میبلعد، باید آموخت که چگونه میتوان بر دهانه ای لگام زد که  امکان «دیگرسان شدن» را مسدود کرده است. سنجشگری آنچه بینش و عقاید پیشینیان را درهمتافته است و سرند کردن آنها و سپس اخذ مایه های جاندار و ارزشمند بینشها و عقاید، راهیست به سوی آفرینش صخره هایی از بهر بستن دهانه ای که اکنون و آینده نو را دشوار کرده است.  اگر کوشندگان آزادی نتوانند یا نخواهند یا استعداد و خمیرمایه های آفرینندگی را نداشته باشند که در سمت و سوی چیره شدن بر بینشها و اعتقادات گذشتگان گام بردارند، متعاقبش مدفون شدن «امکانهای اکنون و آینده نسلها» در قبرستان بینشها و عقاید درگذشتکان قطعی خواهد بود.

سیطره و دوام فاجعه بار حکومت فقاهتی بر ذهنیّت و رفتار و گفتار مردم ایران به دلیل این بود که تحصیل کردگان ایرانی، هنر سنجشگری و چیره شدن بر اعتقادات پیشینیان را نمیدانستند و هنوزم نمیدانند.

2- مسبّین گسترش بیخدایی و دین گریزی
تصویر و تصوّری که ما از دیگران و بسیاری از ایده آلها در ذهن خود میپروریم و  باور داریم، میتوانند در فرا افکنده شدن به بیرون از ذهنیّت ما و اینهمانی پنداشتن آنها با مُدّعیان ایده آلها و شخصیّتهای ایده آلی و دوست داشتنی و محبوب و مشهور، پیامدهای هولناک و مصیبت باری را موجب شوند؛ طوریکه آسیبهای ناشی از خلط مفاهیم و برداشتها و توهّم تلقینی به متلاشی شدن تمام تصوّرات و ایده آلها و حرمتهایی مختوم شود که ما نسبت به اشخاص و ایده آلها داشته ایم. تصویر و تصوّری که بیشینه شمار ایرانیان از  «خدا و پیامبر و دین و پیشوایان روحانی» در ذهنیّت خود داشتند، پس از بختک انقلاب 1357 و متعاقبش با اقتدار گرایی و سلطه مطلق و توام با خونریزیهای وحشتناک و ویرانگریهای جبران ناپذیر و زخمهای روحی و روانی در حقّ مردم ایران، نه تنها تناقض و تضاد «ایده آلها و آرمانها و آرزوها و برداشتها و تصوّرات ذهنی مردم» را در رویارو شدن با واقعیّت زمخت و عریان و بالذّات «حقیقت الله و رسول و مذهب و کاست اخانید» پدیدار کرد؛ بلکه ماهیّت فاجعه بار فریب و دروغ هزار و چهارصد ساله اسلامیّت را هویدا و رسوا کرد.

اگر تصاویر اسطوره ای «خدا» را در جوامع مختلف به کناری نهیم و فقط مفهوم را در نظر بگیریم؛ یعنی مفهومی که هنوز در ذهن انسانها به حیث «آفریننده، نیرویی فرا کائناتی و امثالهم» متصوّر میشود، آنگاه بهتر میتوان در باره علل بی اعتقادی و خداگریزی و برگشتن و پشت پا زدن کثیری از مردم و جوانان و نوجوانان به دین و مذهب در معنای ادیان ابراهیمی اندیشید؛ بویژه در باره وضعیّت اسلامیّت و سیطره رفتارها و کنشها و واکنشهای سبعانه و ددّخویانه زمامداران ولایت فقاهتی و ارگانهای وابسته به آنها.

امروزه روز به سختی میتوان از «احترام و ارجگزاری» نسبت به چیزی که از آن به نام «خدا و دین» سخن میرود، در ذهن و زبان ایرانیان، نشانه هایی پیدا کرد؛ زیرا مردم ایران با گوشت و پوست و خون خود در طول بیش از چهار دهه در تمام عرصه های اجتماعی و کشوری و فرهنگی و فردی به گونه بی واسطه در گستره آنچه خودش را «عینیّت مادّی و روحی حاکمیّت الهی بر زمین» میدانست و هنوز میداند،  تجربه سر راست دارند و به این نتیجه رسیده اند که زیستن شادخوارانه و خوشمستیهای آنات گریزپا برغم تمام رنجها و دردها و بیماریها و بیدادها در جهانی که بر مدار «پوچی و بی هدفی» میچرخد، شرف دارد به روزمرگی استخوانسوز تحت سیطره الاهیون اُقتلویی که تا خرخره به ابزارهای جنایتکاری مُسلّح هستند و مناسبات اجتماعی و زندگی را طوری رقم زده اند که توام با وحشتهای شبانه روزی و خون دل خوردنها و بیدادگریها و خشونتها و دژخیم صفتی آغشته شده اند و هر روز و هر شب، الاهیون بی شرم و آخوندهای مُعمّم و مُکلّا و فُکل کراواتیهای رتوشگر تکلیف خود میدانند که در بوق و کرّنا، توسعه ظلم و خونریزی و شکنجه و کشتار و آزار و غارت و ستمگری را مدام تقدیس و عبادت و تطهیر و توجیه کنند.

نقش گفتاری و رفتاری الاهیون معمّم و فُکل کراواتی را در جامعه ایران از دیرباز تا امروز میتوان از کلیدی ترین و تاثیر گذارترین علّتها در گسترش و امتداد و دوام و نفوذ بی اعتقادی به «خدا و دین» دانست و آسیبهای روحی و روانی که از این راه به وجود آوردند. مخصوصا در جاییکه مفهومی به نام «خدا» را که میتوانست تنها ریسمان و تخته پاره امیدهای آدمی در تنهاترین و بی چاره ترین لحظه های زیستی در جهان باشد، آنچنان کثیف و لجن آلود و مزخرف و زشت و کریه و منفور در مناسبات اجتماعی و کشوری بازتاب دادند که به هیچ طریقی نمیتوان خروارها خروار حجم گند آلودی مفهوم را در کوتاهترین فرصت ممکن، گندزدایی کرد. پیامد آنچه به نام «الله و رسول و قرآن» در جامعه ایرانیان تا امروز اتّفاق افتاده و در واقعیّت زیستی، اجرا و عملکرد داشته است و همچنان با شدّت عمل بر آنست موثّر باشد، فقط پاشیدگی چفت و بست رگها و مویرگهای اعتقادی انسانها را واقعیّت پذیر کرده است. جامعه ای را که آحادّش از خدا و دین بگریزند، نمیتوان با کاربست زور و ارعاب و تهدید و شرعیات قانون نما و احکام و مقرّرات و جرایم و بند و بستها و محرومیّتها و اوامر و غیره و ذالک به سوی خدا و دینی جلب و تابع کرد که متولِّیانش مسبّب اصلی و کلیدی نفرت از «خدا و دین» بوده اند و همچنان هستند. آنچه بایستن و لزوم و ضرورت وقوعش از اهمّ تکالیف و وظایف فوری در «اکنون و اینجا»  به حساب می آید، خلع ید و عزل متولّیان الهی از قدرت و انحلال و وداع با هر آن چیزیست که به نام «خدا و دین» بخواهد حکومت کند و اقتدار داشته باشد.

حقیقت این است که آنچه «بی خدایی و دین گریزی» را در جامعه ایرانیان، شتاب سرسام آور داد، استدلالها و برهانها و دلایل منطقی و خردمندانه دانشورزان و متفکّران و فیلسوفان و کوشندگان آزادی نبود؛ بلکه گفتار و رفتار و ادّعاهای حکومتگران الهی بود و همچنان است.  

3- افسونگری مفهوم در جاذبه هایش
جاذبه های «غربی» در معنای فکری و نظری و فلسفی آن برای تحصیل کردگان ایرانی از نخستین روزهای آشنایی با «جهان غرب» تا همین امروز به حول و حوش چیزی میچرخد که به آن «ساینس/دانش/علم» میگویند. در متن بسیاری از رساله ها، مقالات و کتابهایی که تحصیل کردگان ایرانی از دوران مشروطه تا کنون نوشته و منتشر کرده و  بر آن تاکید مُبرم کرده اند، «دانش» است.  امّا تاکید و تمجید و توصیه و اشاره کردن به «ساینس» به خودی خود، هیچکس را به «دانشورزی و پژوهش دانشجویانه» نمیانگیزاند و ترغیب نمیکند؛ زیرا آنچه که در نظر و قلم و گفتار تحصیل کردگان ایرانی تمجید شده و همچنان میشود، پوسته حقیقتی است که در جهان تفکّرات و ایده آفرینیها و فلسفیدنها و دانشجوییهای باختر زمینیان در طول قرنهای قرن پروریده و سنجیده و فرا بالیده و گسترده شده است و همچنان با انرژی و توانمندیهای بایسته و شایسته به پیش میرود.

نکته کلیدی و خمیرمایه چیزی را که «غربیها» به نام «ساینس» از آن سخن میگویند و تحصیل کردگان ما ابدا متوجّه آن نشدند و به چم و خم آن پی نبردند، همانا «پرنسیپ جُست – و – جوی دانش» است که پیامدش در دامنه «دانشهای جورواجور» پدیدار میشود.  «جُستن و پژوهیدن دانش» سوای دانش است و به قبله گاه غرب و متابعت از آرا و دیدگاههای پژوهندگان و متفکّران و فیلسوفان غرب منوط نیست؛ بلکه به نظر افکندن به گرداگرد «فضای فرهنگ و تاریخی» بازبسته است که در بستر آن، زاییده و پرورده شده ایم و محیط بر ماست و بی واسطه «با ما و در ما و از ما» سرچشمه میگیرد. چیزی که ریشه هایش در وجود خود ما نباشد، هیچ «دانشی» به بار نخواهد آورد؛ سوای رونویسی و تکرار و بازخوری و تقلید از چیزهایی که زاینده و پرورنده اش ما نبوده و نیستیم. آن که زهدانی برای بار دار شدن ایده ها و افکار نداشته باشد و خودش را با دست خودش، اخته کرده باشد، هرگز آفریننده و کنشگر نیز نخواهد شد؛ ولو هر شب و هر روز در باره «دانش و دانشگاه و پژوهش علمی»، کلکل کند و کُرکُری بخواند.

ماهیّت ولایت فقیه و مقام مُعظّم رهبری!: [= ..... و امّا سلطنت از روی هوی و هوس، بازیچه ساعتی است کوتاه و ویرانی روزگاریست بس دراز.... هر گاه سلطنت بر اساس غیر مُحکم [= شکنجه و حبس و کشتار و سرکوب و قتل و ترور و غارت و کذا] و پایه غیر استوار[= سپاه و بسیج و سرکوبگران و لشگر اوباش و اراذل و لومپنها] نهاده شود، به زودی ویران شده و در هم فرو خواهد ریخت ...... راه افراط و زیاده روی، نشانه تکّبر است. به نیرویی که از ناحیه آنها [= سپاه، بسیج، اطّلاعات و کذا] کسب کرده ای، غرّه مشو که تو در این حال به منزله کسی هستی که بر پُشت شیری سوار شده است. هر کس او را [=شیر را= سپاه و بسیج و اطّلاعات و سرکوبگران] را میبیند از او میترسد، حال آنکه خود وی [= ولی فقیه/رهبر مُعظّم] از مَرکبش [= سپاه، بسیج، اطّلاعات، سرکوبگران] بیشتر وحشت دارد».

[کتاب: ادبُ الکبیر و ادبُ الصّغیر – تالیف: عبدالله بن مُقفّع – نشر بلخ – تهران – 1375 – صص. 31/32/33]

شناخت پیچیدگی  ذهنیّت و رفتار و گفتار و کنشها و واکنشهای انسانها و سپس کوشش از بهر یافتن امکانها و راهکارهای ترمیمی و آفریننده بار آوردن و زیبا آرایی و صمیمیّت منش و گفتار انسانها، محصول شیوه های آموزش و پروش آنها در خانواده و اجتماع است. نقش ژنتیکی رفتارها و عادتها و خصایل را میتوان عوارض ناگزیر دانست نه به این معنا که هر گونه رفتار و گفتار و کنش و واکنشی را فقط به دلایل بیولوژیکی و ژنتیکی منتسب کنیم و  منشاء بروز بدانیم و در صدد توجیه کردارها و گفتارهای آدمیان برآییم. نقشی را که «آموزش و پرورش» در شالوده ریزی شخصیّت انسانها ایفا میکند، میتوان راه و رسم سمت و سو دادن به نحوه های ترضیه «سوائق و غرایز» آحادّ اجتماع بدون در نظر گرفتن جنسیّت آنها قلمداد کرد. خانواده و همپایش مناسبات اجتماعی و سیستم آموزش و پرورش کشوری در شکل دهی کاراکتر انسانها میتوانند مهم ترین اهرمهای کارساز را در ابعاد تخریبی یا بالندگی مفید و ارزشمند شخصیّت انسانها اجرا کنند. بالطّبع، تربیت خانوادگی و مناسبات اجتماعی و نحوه های آموزش و پرورشی که بر مدار «تعلیم و تلقین و تزریق و تحمیل قواعد و رسوم و آداب و سنّتها و اعتقادات فسیلی و کپک زده و امثالهم» بچرخد، راه را بر «خام ماندن و افسار گسیختگی غرایز و سوائق» افراد اجتماع، هموار میکند؛ زیرا انسان را به جای آنکه بیانگیزانند تا به تن خویش به طور آگاهانه بر سوائق و غرایزش «فرمانفرما» باشد، به مرور زمان بر اثر تکرار و امر و روضه خوانی به داروغه ای مُستبد تبدیل میکنند تا هدفش سرکوب و واپسرانی و تحقیر و پست شماری غرایز و سوائق فردی اش باشد که پیامدهای استبداد در حقّ رانه های وجود خود به خشونتهای خانوادگی و اجتماعی و دست آخر حکومتی تبدیل میشوند.   

هدف از آموزش و پرورش باید بتواند انسانها را در پروسه «فرمانفرمایی بر خویشتن» به «پادشاه دادگزار در حقّ خود»، ترغیب و تشویق و همیاری کند تا بتوان در مناسبات اجتماعی و کشوری به آفرینش باهمستانی کامیاب شد که مقاصد و اهداف مردم و زمامدارانش، فقط در فکر سیطره و حکومت بر یکدیگر یا گریز از هم و ستیز علیه یکدیگر  نباشد؛ بلکه همپایی و همکاری و همبستگی از بهر خشنودی و دوام و بهبود وضعیّت یکدیگر باشد. چرا دانشهایی که میتوانند به «آموزش و پرورش روح و روان و مغز آدمیان و بالندگی و بزرگی جویی و کرامت افراد» مدد رسانند تا امروز در جامعه ایرانی و بویژه در دست زمامداران حاکم بر ایران به ابزارهای تحمیق و تحقیر و خشونت و امتداد رفتارها و گفتارهای رذالت آلود و خباثت آمیز و ایجاد کننده عقده های کمپلکسی در افراد جامعه تبدیل میشوند؟. چرا؟.     

 4- پیروزمندان و ورشکستگان به تقصیر در زلزله «مهسا»
نامش را هر چه دوست دارید، انتخاب کنید: انقلاب، قیام، خیزش، کشاکش، درگیری، طغیان، فتنه، شورش و کذا. رویداد آتشفشانی «زن، زندگی، آزادی»، زلزله ای است که تمام ساختارهای فرهنگی و اجتماعی و کشوری و غیره و ذالک ایرانیان را در هم ریخت و روزنه ای جدید را در برابر مردم گشود. پروسه زیر و رو شدن مناسبات اجتماعی و کشوری تحت سیطره ولایت فقاهتی در کمتر از شش ماه توانست باقیمانده ته و توی ماهیّت حقیقی مخالفان سیستم فقاهتی را بدون هیچ استثنایی هویدا و رسوا کند.

در کشمکشی که مابین مقتدران وقت با زنان و دختران و جوانان و نوجوانان و بخشی از مردم ایران رخ داد، حاصل برآمده از  نیرومندی بُنمایه های فرهنگ ایرانی در مقاومت علیه زمامداران بی فرّ و خونریز توانست اهرمهای فلاکتبار مقتدران و رقیبان سرسخت خودش را واپس بزند و به حاشیه براند و رگ و ریشه های نفوذی و موثّری و خانخانی آنها را خنثی و بی اثر کند. یکی طیف حکومتگران فقاهتی و اعوان و انصارشان و دیگری، طیف مخالفین حکومت اسلامی بدون هیچ استثنایی با تمام مُضحکه یال و کوپالهای هل من یزیدی و مطلق حقّ به جانبی آنها.

بپروزمندان اصیل زلزله «مهسا»، نوجوانان و جوانان و زنان و دختران ایرانی هستند که با مقاومتها و جانفشانیها و فریادهای دلخراش و قربانیها و آسیبها و لت و کوب شدنها و شکنجه ها و تجاوزها و آزارها و لطمات جسمی و روحی و توهینها و تحقیرها و ستمهای هولناک به متلاشی کردن هر آن چیزی کامیاب شدند که «زندگی و جان» را در اسارت و ابدیّت اعتقادات مزخرف و شرایع و قوانین بی مغز و پایه محکوم و میخکوب و ملعون کرده بود. آنچه پس از «زلزله مهسا» در ایران و فراسوی ایران باقی مانده است، خروارها آوار اعتقادات متعفّن و ایدئولوژیهای منحط و بقایای فسیل شده کنشگران سترون و آلوده به سائقه انتقامگیریهای زنگار گرفته است که نم نم در پروسه رویدادهای غافلگیرکننده و نو به نو در آینده رو به رو از خاک باهمستان ایرانیان، محو و ناپدید خواهند شد. 

5- سمتگیری بدون قطب نما
« ....  آن معنی که شیعه برای ولایت قائل است، همان است که آیه شریف [= قرآن] برای رسول اکرم قائل  شده است؛ آن جا که میفرماید: « النّبی اولی بالمومنین من انفسهم» [= رسول الله به مومنان از خودشان، اولی به تصرّف است] و همین معنی در لغت برای کلمه مولی و ولی ثابت است. مثلا مالک عبد را مولی میگویند به خاطر اینکه از خود عبد، بیشتر حقّ تصرّف در او را دارد. ولی طفل یا دیوانه را ولی میگویند به خاطر اینکه ولی در مال طفل یا مجنون از خود آنها بیشتر حقّ تصرّف دارد. و همچنین امام را ولی میگویند بخاطر اینکه امام از خود مردم، بیشتر در مال و جان آنها حقّ تصرّف دارد؛ یعنی اگر  به محتکر دستور داد مال خود را در راه فقرا بده، حقّ تخلّف ندارد. اگر شخصی را مامور جهاد [=ترور و قتل دیگران] کرد، باید اطاعت کند و همچنین. بنابر این، ولایت؛ یعنی امام نسبت باولی بتصرّف [= حقّ تصرف برای امام، اولویّت دارد بر تصمیم و خواسته خود شخص] و مانند ولی بچّه است نسبت به بچّه که رای او در باره مال و جان امّت بر رای خود آنها مقدّم است.]

[کتاب: اصول تشیّع- تالیف: ابراهیم انصاری زنجانی – موسسه مطبوعاتی موسوی – تهران – 1354 – صص. 30/31]

مسائل اجتماعی و کشوری در هر سرزمینی برغم شباهتها در کثیری از زمینه ها با مسائل و مشکلات مردم دیگر سرزمینها از یکدیگر متفاوت هستند. به همین دلیل نحوه های گلاویز شدن با مُعضلات و دشواریها از سرزمینی به سرزمین دیگر، راه و روش و رسم خاصّ خودش را طالب است. مُعضلات انسانی در برخی از جوامع کره خاکی بر حسب تاریخ و فرهنگ و تمدّن ساکنین آنها ممکن است بسان مرغزارها و مراتع در نظر آیند . در سرزمین و جامعه ای دیگر بسان جنگلها و کوهسارها و درّه ها. در جامعه و سرزمینی دیگر بسان دریاها و رودخانه ها و طوفانها و زلزله ها و همینطور الی آخر.

امّا مسائل جامعه و کشورداری در ایران همچون بیابانی وسیع و سوزان هستند که گلاویز شدن با آنها به ابزارها و شیوه ها و کنشگران خاصّ خودش محتاج و ملزوم است. قبل از عزم خود را جزم کردن برای رفتن به همآوردی با مُعضلات میهنی و کشورداری باید در ابتدا «مسائل» را شناخت و سپس بستر زاینده مسائل و وسعت دشواریها را. آنگاه در فکر این بود که از کجا  باید حرکت کرد تا به سرگیجه و دوّار شدن به گرد و بال محور نقطه آغازگاه حرکت میخکوب نماند؛ بلکه گام به گام؛ ولو حرکت و پیشروی همچون شتری صحرانورد باشد به سوی مقصدها و اهداف تلاشها کرد. آنان که برآنند به بیابان مسائل وطنی گام گذارند یا تصوّر میکنند که از پس مُعضلات گسترده در بیابان ایران برآیند، نیک است در ابتدا بیندیشند که خصوصیّت بیابان، رد گم کنیهای اوست و فروکاهی و تبخیر کردن نیازهای حیاتی آدمی و خطر تلف شدن در نیمه راه. آنانی که جرات دارند در بیابان مسائل ایران به مصاف مُشکلات بروند، آیا در این خصوص اندیشیده اند که «مسیر راههای رفتن را» بر شالوده کدام امکانها میتوانند تامین و تضمین کنند؛ چنانچه قرار است راه به مقصودی ببرند؟.  از کجا میتوانند یقین حاصل کنند که راههای رفته، چرخیدن به دور محور خود نیست؛ بلکه پیمودن بیابان در راه به سوی مقصد است؟. آنکه در بیابان گام میگذارد، اگر تمام امکانهای حیاتی را نیز به همراه خودش داشته باشد، بی کم و کاست، دو امکان را برای سرگردان نشدن و راه پیمودن باید در کنار خودش داشته باشد: یکی ستاره شمال، یکی قطب نما. من میپرسم چرا تمام کنشگران عرصه سیاست و کشورداری در ایران و بیرون از مرزهای ایران تا امروز فقط بدون قطب نما [= پایبندی به پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران] به راه افتاده اند و آسمان را [= جامعه و مسائلش را] با رفتارها و گفتارها و موضعگیریها و کنشها و واکنشهایشان طوری تیره و تار کرده اند که نه تنها ستاره شمال را [= نقش کلیدی و کارساز و راهگشای پرنسیپها را] با آن «درخشندگی خیره کننده اش» نمیتوان دید؛ بلکه حتا پیش پای خود را [= ادّعاها و مفاد برنامه نحله ای خود را] نیز قادر نیستند ببینند؛ چه رسد به راهیابی [= چیره شدن بر مُعضلات باهمزیستی] برای رسیدن به مقاصدی [= آزادیهای فردی و اجتماعی و شکوفایی عرصه های مختلف میهنی]؟.

 

https://www.faramarz-heidarian.org

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.