سالها پيش وقتي براي اولين بار کتاب دائي جان ناپلئون اثر ايرج پزشکزاد را میخواندم يک حسي برايم ايجاد شد که معجوني بود از خوشي ناشي از خواندن يک طنز بي همتا و زهرخند ناشی از احساس تاسف برای کسي که اسير اوهام و فلاکت ذهني ناشي از خود بزرگ بيني بود. بعدها نيز هر موقع فيلم آن رمان پر معني را ديدم اين حس به همين شکل دوباره تکرار شد. ديروز وقتي مقاله کوتاه آقاي ميرزا آقا ماني عسگري بنام "دشمنان ایران در جلد تجزیهطلبها" رامي خواندم گوئي آن حس عجيب دوباره برگشت. البته اشتباه نشود، ميرزا آقا جاي ايرج پزشکزاد را نگرفته بود بلکه وی خود، به نوعی نقش دائي جان ناپلئون را تداعي ميکرد.
من البته وقتي کامنتهاي زير نوشته ميرزا آقا را در سايت ايران گلوبال خواندم کمي به احساس خود مشکوک شدم. بنظرم رسيد که به جز يک نفر که حال نويسنده را پرسيده بود، کامنت گذاران ديگر، نوشته ميرزا آقا را جدي گرفته اند. به هر حال اين حس من سر جاي خود ماند و براي اينکه بخشي از آنرا با ديگران سهيم کنم در اينجا ميخواهم در نقشی مشابه مش قاسم، با آوردن جملاتي از مقاله ميرزا آقا، تفسير خود را بيان کنم. در تفسیر های من هر جا جمله و کلمه اي داخل گيومه آمده عينا از نوشته ميرزا آقا نقل شده است.
*
استاد ميرزا آقا عسگري ماني در ابتداي نوشته خود کلي از کسي بنام «م. بی شتاب» به عنوان شاعر ونویسندهی تبعیدی در پاریس تعريف و توصيف ميکند که گويا کتابش "«در پاسخ به براهین دکتر رضا براهنی» و امثال او نگاشته شده و کتابی است خطاب به تجزیه طلبان ایرانی که البته نمیتوانند«ایرانی» باشند، اما در ایرانزاده و بزرگ شدهاند. و برآناند تا از روی غرض و نیت شخصی یا به دستور بیگانگان، کشور ما را که در آستانهی تباهی از سوی جمهوری اسلامی قرار گرفته، به موقع تجزیه، تکه تکه و پاره پاره کنند."
تفسيرمش کاظم: اين گفته استاد را که "تجزیهطلبان ایرانی"، يا از "روی غرض و نیت شخصی یا به دستور بیگانگان" ميخواهند کشور ما را تجزيه پاره پاره کنند، نبايد سرسري گرفت. البته در ميان بعضي همفکران استاد اين عقيده هست که تجزيه طلبان عامل جمهوري اسلامي هستند، اما استاد اين ها را اگر غرض و مرض شخصی نداشته باشند، عامل بيگانه ميداند که "در آستانهی تباهی از سوی جمهوری اسلامی" دست بکار شده اند. از آنجا که بعضي ها بخصوص تجزيه طلبان ممکن است تبليغات سوئي بکنند و خداي نکرده چنين القا کنند که گويا دراين وادي، هر کس براي خودش يک حرفي ميزند و خود اين مساله باعث تفرقه در صفوف ايرانيان شود، پيش بيني ميکنم در آينده ، استاد پيشقدم شود و سميناري ترتيب دهد تا صاحب نظران در اين مورد مشخص کنند که بالاخره اين تجزيه طلبان نابکار از چه کسي دستور ميگيرند. آيا آدم جمهوري اسلامي هستند تا از سقوط جمهوري اسلامي مانع شوند يا عامل بيگانگان هستند که کشور را پاره پاره کنند.
استاد: آدم باید برای نوشتن پانصد صفحه کتابی اینچنین، چندهزار صفحه کتاب بخواند، به خاطر بسپارد، تجزیه-تحلیل کند، یادداشت برداری کند. این یادداشتها را دسته بندی کند و بعد در جای جای نوشته و پژوهشاش به عنوان سند بیاورد. همهی اینها برای چیست؟ من میدانم که از چاپ و انتشار این کتاب هیچ اجر مادیای نصیب آقای بی شتاب نخواهد شد. حتا نمیتواند هزینهای را که برای تهیهی کتابهای مرجع پرداخت کرده تا بتواند این کتاب را بنویسد در بیاورد. البته پاداش معنوی او بزرگ است.
تفسيرمش کاظم: استاد البته معلوم نميکند که چرا نويسنده وطن پرور "حتا نمیتواند هزینهای را که برای تهیهی کتابهای مرجع پرداخت کرده تا بتواند این کتاب را بنویسد در بیاورد." این البته طبیعی است که بعضي نادانان بخاطر اين حرف فکر کنند که در ميان اينهمه مردم وطن پرست و ايراندوست، گویا غيرت و هميت عشق به وطن مرده که کسي طرف کتاب هاي اينچنيني نميرود و نتيجه بگيرند که دوره ايران دوستي دیگرگذشته است(زبانم لال). اما نکته ظریف اینست که استاد با زرنگي مساله را روشن ميکند که "پاداش معنوی او بزرگ است" و البته بايد در نظر داشت که اين "معنوي" خيلي معني دارد که همه اش البته در بطن استاد است.
استاد: شنیدهام که برخی از ایرانیان - که آقای دکتر رضا براهنی هم بر اساس نوشته های آقای بی شتاب، یکی از آنان است- ساز جدایی از ایران را میزنند.
تفسيرمش کاظم: سخن استاد اشتباه برداشت نشود اين "برخي از ايرانيان" با آن تجزيه طلبان فرق ميکنند. در آنجا صحبت از کساني بود که نميتوانند ايراني باشند، اما اينجا از ايرانيان حرف زده ميشود. به علاوه آنها ميخواستند ايران را تکه تکه و پاره پاره بکنند اما اين يکي ها از جمله دکتر رضا براهني تنها سازجدائی ميزنند.
خود این نشان ميدهد که مردم امروز چقدر از مسائل بی اطلاع هستند. طوریکه همگان فکر ميکنند که شهرت دکتر براهني تنها به اديب بزرگ بودن ایشان است در حالیکه وي موسيقي دان هم هست.
استاد: روزی شاهین بلند پرواز آسیا، کوروش بزرگ، دامنههایش را تا مرز روم و چین و یونان، و تا فراسوی مصر گسترانده بود. (و البته با احترام به زبانها، ادیان، مردمان و فرهنگهای دیگر).
تفسيرمش کاظم: در اينجا ناچارم به جاي تفسير، از استاد انتقاد کوچکي کنم و آن اینکه به چه دلیل استاد به کوروش بزرگ کم احترامي ميکند. چرا کورش را که تا يونان و "فراسوي مصر" رفته بوده شاهين بلند پرواز تمام دنیا نميخواند. جاي افسوس دارد که در آنموقع آمريکا هنوز کشف نشده بود و الا کورش بزرگ به کجاها که نمیرفت.
استاد: امروزهم روسها، چینیها، غربیها و عربها از این که یک روز ایران به خِرد بازگردد، به خودش بازگردد، دین و مذهب تحمیلی را - که مایهی تباهی و فساد او شده- به کناری نهد و بشود همان ایران آغاز عصر هخامنشی اما با دانش و تفکر امروزی وحشت دارند.
تفسيرمش کاظم: اينکه استاد ميگويد روسها، چینیها، غربیها و عربها وحشت دارند، البته ملاحظه آن ها را ميکند و الا آنها از ترس اينکه ايران بشود همان "ایران آغاز عصر هخامنشی"، از بيچارگي زهره ترک شده اند و شبانه روز در کابوس به سر ميبرند. تصور کنيد ايران به شود "ایران آغاز عصر هخامنشی" و به خرد باز گردد و شاهين بلند پرواز بشود شاه شاهان . واقعا چه ميشود؟ در اينجا باز ناچارم از جناب استاد انتقاد کوچکي کنم . من فکر نميکنم آن شاهين بلند پرواز آسيا نيازي به "دانش و تفکر امروزی" داشته باشد. اينجا در حق کورش بزرگ کم لطفي شده است. همه دنيا ميداند که آن موقع هم اين شاهين بلند پرواز دانش و تفکر امروزي را داشت. استاد البته شک ندارند که اين شاهين در همان موقع هم منشور حقوق بشر را نوشته بود که اين غربي ها تازه تازه آنرا ميفهمند تا چه به رسد آنرا عمل کنند. يک نکته عجيب ديگرنیز در اين بيان استاد هست که مرا سر در گم کرده و معلوم نيست استاد در چه عوالمي سير ميکرده اند که اين حرفها را زده اند. منظورم اينست که استاد اصلا توجه نکرده که اين صيغه دانش و تفکر امروزي از کجا آمده؟ از چين؟ از روسيه؟ از غرب؟ معلوم نيست اينجا استاد ميخواهد چه بلائي بر سر ايرانيان خردمند بياورد و چرا ميخواهد اين شاهين بزرگ را آلوده افکار دانش اين بيگانگان کند. خود اين شاهين بزرگ جميع همه دانش ها و خردها مگر نيست؟
استاد: آن گاه دیگر چنین کشوری جایگاه نخواهد بود اشیای بنجل چینی، اسلحهی روسی و کارخانجات دست دوم غربی
تفسيرمش کاظم: احتیاجی به تاکید استاد البته نیست که پس از بازگشت ايران به آغاز عصر هخامنشي، "اشیای بنجل چینی، اسلحهی روسی و کارخانجات دست دوم غربی" با مصنوعات عصر هخامنشي جايگزين خواهد شد.
استاد: در صورت بیداری و برآمد ایرانیان، ایران دیگرجایگاهی برای ایدئولوژیهای صادراتی و جهتمند آنها نخواهد بود. جایگاهی برای خرافههای اسلامی و شیعی نخواهد بود. بلکه کشوری خواهد بود با مردمانی خردمند.
تفسيرمش کاظم: اين توضيح نیز از ناحيه استاد اضافي به نظر ميرسد. اصلا وقتي ايران بشود همان "ایران آغاز عصر هخامنشی" ديگر همه چيز تمام است. با نفس قديس کورش بزرگ همه مردمان خردمند خواهند شد.
استاد: کشوری که بسیار کهن است و اتفاقاً از هزارسال پیش به اینسو یکی ازمحورهای یگانگیاش هم زبان مشترک پارسی بوده است.
تفسيرمش کاظم: در نوشته حضرت ميرزا آقا اينجا يک اشتباه تايپي وجود دارد. منظور از "هزار سال پيش" ، هزاران سال پيش است. چون اگر زبان مشترک پارسی فقط هزار سال محور يگانگي فرض شود آنوقت بعضي خناسان (حالا بگذريم از تجزيه طلبان و ساز زنندگان)، حرف در مياورند که پس از بازگشت به عصر هخامنشي، که1500 سال از آن هزار سال پيش تر است، شاهين بزرگ يعني کورش کبير در هدايت اين مردمان خردمند که زبانشان با دوره شاهین فرق میکند مشکل خواهد داشت.
استاد: خود این رژیم اعتراف میکند که امروز بیش از 60 درصد از مردم ایران به روانپزشک نیاز دارند.
تفسيرمش کاظم: یک آدم سطحی ممکن است فکر کند که استاد به "بیش از 60 درصد از مردم ایران" تهمت خل و چل بودن میزند. اما خوشبختانه در جمله بعدي اين مساله رفع و رجوع ميشود:
استاد: اما اگر بخشی از مردم ایران دچار برخی نارساییهای روانی شدهاند ناشی ازفشار حکومت دینی است،
استاد: این نابسامانی باعث شده که مردم ایران به حق از این حکومت به شدت ناراضی باشند.
تفسيرمش کاظم: ممکن است حرف استاد در اينجا کمي ابهام آميز به نظر برسد که آيا نارضايتي مردم ايران از اين حکومت ناشي از نارسائي هاي رواني است يا نارسائي هاي رواني مردم ناشي از نارضايتي از حکومت است. بهر حال باید توجه داشت که اين ابهام موقتي است و وقتي ايران بشود همان ایران آغاز عصر هخامنشی اما با دانش و تفکر امروزی و با مردمانی خردمند، همه اين روان پريشي ها حل ميشود.
استاد: اکنون کشورهای خارجی که با ما همچون مهرهی سادهای برصفحهی شطرنج جهان مینگرند، مشغول جابه جا کردن مهرههایشان هستند تا در حرکت بعدی ما را شاه- مات و کشور ما را تجزیه کنند، تا دیگر هرگز به عنوان یک کشور نیرومند، یک قدرت و امپراتوری معنوی در آسیا ظهور نکند.
تفسيرمش کاظم: واقعا انسان از علم استاد در حیرت است که اينجا چه خوب شاه-مات راتوضيح ميدهند. شاه-مات يعني تجزيه کشوربا این قصد که بدنبال آن يک قدرت و امپراتوري معنوي در آسيا ظهور نکند. فقط کاش استاد کمي با حوصله توضيح ميدادند که دليل اينکه ايران از "آغاز عصر هخامنشی نتوانسته به عنوان یک کشور نیرومند، یک قدرت و امپراتوری معنوی در آسیا ظهور" کند چه بوده است. اين توضيح استاد از این نظر ضروري است که "امروز بيش از 60 درصد از مردم ایران به روانپزشک نیاز دارند." و ممکن است خداي نکرده بدليل همان روان پريشي اشان فکر کنند که چيزهاي خاصي در ميان بوده است.
استاد: البته آنانی که میهن خود ایران را دوست دارند همهی جهان را دوست دارند و فراتر از آن، میان آذری، ترک، بلوچ، کرد، عرب و فارس تفاوتی قائل نیستند.
تفسيرمش کاظم: منظور اشتباه از اين نوشته استاد گرفته نشود که گويا : هر که ايران را دوست دارد چين و روس و غرب راهم دوست دارد. نه! حضرت استاد چنين فکر مسخره اي نميکند. مگر ميشود آنجائي دوست داشتني باشد که بقول استاد درانجا " میل وافری وجود دارد برای آسیا و خاورمیانهای تازه که در آن هیچ کس سرور نباشد". منظور استاد از جهان، قطعا چين و روس و غرب نيست، بلکه جاهاي ديگر جهان است. شايد جهان هستي است مثل عالم وجود و کهکشانها. البته مساله کمي پيچيده است و اگر استاد صلاح ديدند خودشان بعدا توضيح ميدهند.
استاد: امروز در هرخانوادهی ایرانی یکی یا ترک است، یا لُر، یا کرد است یا فارس،ای بسا تبارعربی هم داشته باشد.
استاد: ما یک تن واحد هستیم و هیچ نیرویی نمیتواند این ده انگشت را از هم جدا کند مگر این که اراده کند آنها را قطع کند.
تفسيرمش کاظم: استاد در اينجا معادله رياضي هم طرح ميکنند از جمله:
تن واحد= ده انگشت
و
(هیچ نیرویی نمیتواند این ده انگشت را از هم جدا کند مگر این که اراده کند آنها را قطع کند)
=
(هر نیرویی که اراده کند این ده انگشت را قطع کند میتواند این ده انگشت را از هم جدا کند)
البته استاد که خود فيلمساز و دراماتور نام آوري هستند، برای حل دو معادله رقومی بالا مساله را با يک چرخش سينمائي و با آوردن جمله زیر مثل فيلم هاي اکشن حل ميکنند:
استاد: که البته در آن صورت این دست مشت میشود، و این مشت بر دهان تجزیهطلبها و بر دهان آنانی که پشت تجزیهطلبها ایستادهاند، فرود خواهد آمد.
تفسير نهائي مش کاظم: من در اينجا براي اينکه اين معادلات چند مجهولي و پيچيده براي ايرانياني که هنوز خردمند نشده اند، بخصوص براي آن تجزيه طلباني که نميتوانند ايراني باشند (و به همین دلیل هم حتما مغزشان معیوب است) و همچنين به ساز زنندگان، براحتي قابل هظم باشد، صحنه اي از يک فيلم اکشن را تشريح ميکنم. البته اگر خواننده قبلا يکي از فيلمهاي (جنگ ستارگان) جورج لوکاس و فيلم (اي تي) استيون اسپليبرگ را ديده باشد به تجسم بهتر صحنه کمک ميکند. به علاوه، تصور قبلي از يکي از آگهي هاي قرص سردرد که در آن ابتدا چهره يک آدم در حال درد کشيدن نشان داده ميشود وسپس همان شخص با خوردن يک قرص مسکن چشمهايش ناگهان برق ميزند و قيافه اش باز ميشود، کمک ميکند.
صحنه:
صحنه با نمايش ده انگشت دو دست در کنار هم باز ميشود. اين ده انگشت بصورتي نور پردازي ميشوند که حالت يک تن واحد را القا ميکنند (از نظر فني ممکن است اين صحنه پردازي سخت باشد اما تصور آن به هر حال ممکن است). پس از چند ثانيه مکث روي اين صحنه، دشمن به شکل يک فيگور خيلي ترسناک بد هيبت، مثل شخصيت سياه پوش جنگ ستارگان باآن ماسک آهني و کلاه خود و صداي نکره ، به ده انگشت نزديک ميشود. از سيماي دشمن معلوم است که ميخواهد اراده کند که اين تن واحد را که بصورت ده انگشت چسبيده قرار گرفته، تکه تکه کند. اول سعي ميکند انگشت ها را از هم جدا کند، کمي زور ميزند، نتيجه نميدهد. مثل تصوير فيلم (اي تي) مقداري به مغز خود فشار مياورد و انرژی متمرکز میفرستد، يک کمي انگشت ها از هم باز ميشود اما نه! صبر کنيد! با يک حرکت سينمائي هنرمندانه که با تصوير آهسته (اسلوموشن) فيلمبرداري ميشود، انگشت هاي چسبيده که داشتند باز ميشدند بصورت مشت در ميايند. اين صحنه اگر بصورت سه بعدي و با اسپشيال افکت هاي هاليوودي تصور شود بهتر درک ميشود. ناگهان صحنه زوم ميشود به دهاني که رويش نوشته شده تجزيه طلب. ده انگشتي که مشت شده اند به دهان تجزيه طلب فرود ميايد. موسيقي صحنه از ابتدا ی نمایش ده انگشت، صداي سازي است که جدائي خواهان ميزنند اما همزمان با فرود آمدن مشت بر دهان تجزيه طلب، همراه با صداي چکش مانند کوبش مشت، ناگهان صداي ساز جدائي خواهان قطع ميشود. اين صدا پردازي يک حالت هيجاني فوق العاده اين ايجاد ميکند و همزمان خون از دهان تجزيه طلب سرازير ميشود و در این حال ناگهان نقاب سياه از صورت دشمن (همان سياه پوش جنگ ستارگان) به پائين ميافتد. دهان دشمن که پشت تجزیه طلب بوده ظاهر ميشود و آن دهان نيز خونين مالين ميشود. در اينجا صحنه روشن تر ميشود. ناگهان صداي سنتور شروع ميشود و اوج ميگيرد. البته در اينجا براي موسيقي صحنه، به جاي سنتور ميشد از صداي تار هم استفاده کرد اما فعلا بهتر است از تار صرف نظر کرد چرا که متاسفانه آن تار را تجزيه طلبان نابکار بنام خود ثبت کرده اند و صدايش براي اين صحنه خوش آيند نيست.
صحنه بعدي به مقبره کورش کبير زوم ميشود. سنگها به کناري ميرود، طوفان ميشود و ناگهان پرنده اي خوش بال و پر که در ابتدا سر ندارد ظاهر ميشود. تکاني به خود ميدهد و د راين لحظه، يک سراز سمت شمال خود را به تن ميرساند و بلافاصله هیکل با عظمت شاهيني باستانی که قادر است تمام آسيا را در نوردد بر آسمان اوج ميگيرد. بهتر است اين صحنه در يک روز آفتابي تصور شود تا شادي و شادماني و روشنائي بخوبي القا شود. پرنده به پرواز در ميايد و مردمان ايران رو بر آسمان بدنبال وي راه ميافتند. در ميان اين معرکه، صحنه هائي نيز از آن شصت درصد روان پريش نشان داده ميشود که در ابتدا دست هاي خود را بر سر خود گرفته اند و حرفهاي روان پريشانه ميزنند اما با ديدن شاهين بزرگ، مثل اينکه دواي درد روان پريشي خورده اند، از خواب روان پريشانه آزاد ميشوند. لبخند دوباره بر لبانشان ديده ميشود و علامتهائي ميدهند که خردمند شده اند. پس از آن تصوير اسبها ونيزه داران است که بر سر نیزه های خود چیز استوانه ای که رویش علامت جمجمه که نشانه "دانش و تفکر امروزی" است زده اند و بدنبال آنند تا شاهين بزرگ دامنه قدرتش را تا " تا مرز روم و چین و یونان، و تا فراسوی مصر" به گستراند. از این نقطه است که ايراني که به عصر هخامنشي بازگشته است، بصورت يک "کشور نیرومند، یک قدرت و امپراتوری معنوی در آسیا" ظهور ميکند و استاد میرزا آقا عسگری مانی پايکوبان و شادي کنان در خدمت شاهين بزرگ آسيا به مردمان خردمند دست تکان ميدهد.
10 ژانویه 2013
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید