همان گونه که جمهوری اسلامی نخستین شکل پروژه «جمهوری» پس از پروژه مستمر «پادشاهی» بود، بنی صدر نیز نخستین رئیس جمهوری این کشور و اولین زمامدار رسمی بود که از طریق انتخابات و به رای ملت در تاریخ «پادشاهی» این کشور؛ برگزیده شد. واقعه عزل بنی صدر پیامد نبرد «که بر که» انقلاب بود و برخاسته از منطق انقلاب و ساختار حکومتی بود که کماکان نیز به تولید «بنی صدرها» مشغول است. گرچه هیچ سنخیتی میان آقای بنی صدر و احمدی نژاد نیست، اما زمامداران قدرت بودند و هستند که این مقایسه را باب کردند. از همین روی، بازخوانی و تامل و واکاوی در آن چه که در آن دوران گذشت را بی تردید می توان پیشدرآمد همان چیزی دانست که امروز نیز ادامه دارد. به همین جهت واکاوی در این واقعه تمهیدی است برای پی بردن به منطق موقعیت و منطق ساختاری نظام قدرت حکمفرما بر ایران. به همین خاطر درنگ و تورق در آن دوران و پرداختن به این موضوع از زوایای مختلف می تواند در روشنگری سیاسی و شناخت بهتر روندهای گذشته و کنونی مثمرثمر واقع شود. بنی صدر می گوید آنچه سی سال پیش در مجلس انجام دادند یک کودتا بود، نه یک کار قانونی. آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب عبور از بحران به صراحت می نویسد که به دستور آقای خمینی این کار را کردند. آقای خمینی در قانون اساسی چه مقامی داشت که بتواند به مجلس دستور بدهد که رئیس جمهور را عزل کنید؟ چنین مقام و اختیاری نداشت و یکی از مهم ترین نقض قانون اساسی همین مورد بود من مخالف ولایت فقیه بودم؟ سلمنا! خود آقای خامنه ای چی بود؟ آقای هاشمی رفسنجانی چی بود؟ آقای خاتمی چی بود؟ حالا آقای احمدی نژاد چیست؟ صادق زیبا کلام از دیدگاه خود به این موضوع پرداخته است. صرف نظر از ارزیابی او، تاکید او بر این که در برخورد با پدیده های سیاسی باید تحلیل سیاسی ارائه کرد و از تئوری «توطئه» اجتناب کرد، نگرش او را به نگرشی بدل می سازد که می تواند محک بخورد. به گفته او «من این اعتقاد را ندارم که بنیصدر مهرهای بود که غرب، آمریکا، سیا، اینتلیجنس سرویس، موساد و... او را وارد پروسه انقلاب اسلامی کرده باشند تا روز مبادا و روزی که میخواهند از او استفاده کنند.» مقاله نخست به قلم صادق زیبا کلام است و در ادامه سخنان آقای بنی صدر گنجانده شده است که ایشان در مصاحبه با بی بی سی فارسی به مناسبت سی امین سالگرد عزل ایشان و خروج وی از ایران بیان کرده است.
من این اعتقاد را ندارم که بنیصدر مهرهای بود که غرب، آمریکا، سیا، اینتلیجنس سرویس، موساد و... او را وارد پروسه انقلاب اسلامی کرده باشند تا روز مبادا و روزی که میخواهند از او استفاده کنند.
این توهم توطئه و فرضیههای دائی جان ناپلئونی است که ما فکر کنیم سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی بیگانه میتوانند شرایط اجتماعی - سیاسی چندین سال آینده را پیشگویی کنند. اگر ما بپذیریم که بنیصدر مهره دستنشانده غرب و بیگانگان بوده بسیاری از اصول و پایههای انقلاب اسلامی زیر سئوال میرود.
این غیرمعقول است که فکر کنیم قدرتهایی در دنیا وجود دارند که از چندین سال قبل فردی را در جریان جا بدهند که بعد که انقلاب میشود و جمهوری اسلامی استقرار پیدا میکند و بعد که انتخابات ریاست جمهوری میشود و پس از آنکه ایشان رئیسجمهور میشود برای غرب کار کند؛ من فکر میکنم اگر چنین قدرتهایی وجود داشته باشند و اگر آمریکا چنین قدرتی میداشت اساساً نمیگذاشت، رژیم شاه سقوط کند و هیچ وقت این همه راه پیچ و مارپیچ را انتخاب نمیکرد.
به این هم اعتقاد ندارم که بنیصدر در زمان ریاست جمهوریاش و زمانی که فرمانده کل قوا بود خیانت کرده باشد و معتقدم که بین ایشان و جریان موسوم به خط امام که عمدتاً روحانی و عضو حزب جمهوری اسلامی هم بودند، اختلافنظر عمیق بوجود آمد و این اختلاف نظر عمیق هم ریشه در نوع نگاه بنیصدر و اعضای حزب جمهوری اسلامی و روحانیون مخالف بنیصدر به مسئله قدرت بود. بنی صدر قدرت بیشتری میخواست و خواهان این بود که روحانیت و حزب جمهوری اسلامی ایران در امور مملکت دخالت نکنند؛ بنی صدر میخواست نخست وزیر و وزرا را خودش تعیین کند و تمام قدرت در اختیار خودش باشد.
بنیصدر نشان داد که به هیچ وجه آدم عمیق و عاقلی نیست و تعقل سیاسی ندارد، او نتوانست مورد اعتماد باشد؛ امام نمیخواست اولین رئیس جمهور ایران با صورت به زمین بیاید و این را شکستی برای انقلاب میدانست و این تحلیل امام کاملاً صحیح و روشنبینانه بود. امام خیلی با بنیصدر مدارا کرد و میدان وسیعی را در اختیار بنیصدر قرار داد اما بنیصدر بخاطر تکبر و غروری که داشت نفهمید که امام چقدر برای او فضا ایجاد میکند.
آقایان بهشتی، رفسنجانی و سایر روحانیون هم به تبع امام در مقابل بنیصدر و کارهایش خیلی کوتاه آمدند، اما بنی صدر بجای اینکه در مقابل این کوتاه آمدنها یک گام از مواضع مغرورانهاش کوتاه بیاید بیش از پیش مغرور شد و بیشتر از پیش از نیروهای مکتبی، حزباللهی و خط امامی فاصله گرفت و متأسفانه این فاصله گرفتنش باعث شد که به مسعود رجوی و مجاهدین خلق، جبهه ملی و به جریاناتی که خیلی دل خوشی از انقلاب و رهبری امام و خط امام نداشتند، نزدیک شود. بنی صدر نه تنها نتوانست با نیروهای خط امام به یک وحدت و وفاق برسد، بلکه با نیروهای مخالف امام و خط امام همراه شد. بنی صدر اگر کمی از منیت و خودخواهیاش کم میکرد میتوانست با نیروهای خط امام به توافق برسد و ذلیل نشود.
ما نمیتوانیم بگوییم بنی صدر خیانت کرده و سبب سقوط خرمشهر شده است. در صورت پذیرفتن خیانت بنیصدر باید بگوئیم ارتش خیانت کرده از طرفی، ارتش زمان بنیصدر همان ارتشی بود که بعد از رفتن بنیصدر بود.
این نگاه که میگوید تاریخ مصرف فلان کس یا فلان چیز گذشته قبول ندارم زیرا این نگاه علمی نیست. مثلاً عدهای میگویند آمریکائیها صدام را برداشتند چون تاریخ مصرفش گذشته بود، یا اینکه میگویند آمریکاییها شاه را برداشتند چون تاریخ مصرفش گذشته بود. این تحلیل نشان دهنده عقبماندگی سیاسی جامعه ماست. ما نباید بگوییم تاریخ مصرف مثلاً شخصی مثل بنیصدر گذشته است، بلکه باید بنیصدر و ماجرای او را تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم چه شد که بنیصدر ۱۳ میلیون رای آورد؟ چه شد که بنیصدر در سالهای نخست انقلاب به عنوان تئوریسین و نظریهپرداز اقتصاد توحیدی مطرح شد؟ چه شد که اقبال مردم به بنیصدر زیاد بود و بعد کم شد؟ چه شد که بنیصدر به خطا رفت و کجاها به خطا رفت؟ چهها کرد که نبایستی میکرد و چهها نکرد که باید میکرد؟ به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه بگوییم بنیصدر عامل بیگانهها بوده، نفوذی بوده و از سالها قبل آمریکاییها مثل سیر ترشی او را جا انداخته بودند و از پر قنداق میدانستند با بنیصدر چکار باید بکنند؛ او جزئی از تاریخ ماست و باید از منظر تحلیل سیاسی و جامعهشناسی مورد تجزیه و بررسی قرار بگیرد.
باید بررسی کنیم و بفهمیم چرا یک انسان انقلابی و مکتبی مثل آقای جلالالدین فارسی میگوید به هیچ وجه حاضر نیستم نخست وزیر بنیصدر باشم و باید کشف کنیم چرا خیلیها حاضر نبودند با بنیصدر همکاری کنند؟
مثلاً خود من آن زمان چرا شهید رجایی را بر بنیصدر ترجیح دادم؟ ما باید یاد بگیریم بهجای اینکه اتفاقات و رخدادها را به جن و پری و فراماسونری و موساد و سیا و آمریکا و دستهای پنهان ربط بدهیم آنها را تجزیه و تحلیل کنیم.
مثلاً اینکه میگوییم ما ۸ سال با تمام دنیا جنگیدیم یک اشتباه است ما در طول ۸ سال فقط با عراق جنگیدیم. اگر آمریکا به صورت کامل و تمام وقت از عراق در طول جنگ حمایت میکرد، خرمشهر که سهل است، ما حتی یک وجب از خاک ایران را هم نمیتوانستیم پس بگیریم. اگر آمریکا از رژیم شاه حمایت کامل کرده بود و پشت او را خالی نمیکرد، انقلاب به این زودیها پیروز نمیشد.
اینها تحلیلهایی است که من دارم و با روش علمی به آنها رسیدهام. حقیقت این است که در جریان انقلاب ایران، دست چپ امریکاییها به دست راست آنها میگفت چه کار بکنند، چون که به هیچ وجه یک تصمیم مشخص و اراده واحد در واشنگتن وجود نداشت؛ عدهای از مقامات آمریکایی معتقد به حمایت از شاه بودند اما عدهای دیگرشان در این مورد تردید داشتند؛ کارتر هم این وسط مانده بود که از شاه بخواهد که محکم ایستادگی کند یا نه؟
آمریکائیها با شاه در ارتباط بودند و از او حمایت میکردند، اما اینگونه نبود که این حمایتشان از شاه تا دقیقه ۹۰ ادامه داشته باشد چون که آمریکاییها با یک بحران سریع و خلقالساعة روبرو شده بودند و دقیقاً نمیدانستند چکار کنند.
منبع: تاریخ ایرانی
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گفتگو با نخستین رئیس جمهور ایران، سی سال پس از برکناری
ابوالحسن بنی صدر از جمله چهره های نزدیک به آیت الله روح الله خمینی، رهبر انقلاب ایران بود که در دوره اقامت او در فرانسه به عنوان یکی از سخنگویان اصلی آقای خمینی شناخته می شد.
آقای بنی صدر پس از پیروزی انقلاب ایران به عنوان نخستین رئیس جمهوری حکومت جدید انتخاب شد، اما به دلیل اختلاف با روحانیانی که به گفته خودشان به دنبال حاکم کردن "اسلام فقاهت" بودند، نتوانست دوره ریاست جمهوری خود را پایان دهد.
رأی مجلس شورای اسلامی به "عدم کفایت سیاسی" آقای بنی صدر که به عزل او از مقام ریاست جمهوری انجامید، در آخرین روزهای خردادماه سال ۱۳۶۰ با آغاز دوره ای از منازعات خشونت بار همزمان شد که صحنه سیاست ایران را برای همیشه تغییر داد.
آقای بنی صدر چند ماه پس از برکناری، به فرانسه رفت و اکنون در پاریس روزنامه "انقلاب اسلامی در هجرت" را منتشر می کند.
- آقای بنی صدر! سی سال از وقتی که شما توسط آیت الله خمینی از سمت ریاست جمهوری ایران "عزل" شدید می گذرد. اکنون که بعد از سی سال به آن واقعه و آن دوره نگاه می کنید، جمع بندی شما چیست؟ چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی باعث شد که آقای خمینی به تدریج از حمایت شما دست بردارد و چرا این انتخاب را کرد؟
آقای خمینی حمایتی نمی کرد که دست بردارد. از وقتی که من به ریاست جمهوری انتخاب شدم، آنطور که آقای هاشمی رفسنجانی درست بعد از کودتای خرداد ۶۰ در نماز جمعه گفت و در کتاب "عبور از بحران" آورده است، آقای خمینی به آن آقایان گفته بود که شما بروید و سعی کنید که مجلس را در اختیار بگیرید، اجازه تقلب داده بود در انتخابات مجلس. این جریان ادامه داشت تا در خرداد ۶۰ شد کودتا.
اما اینکه چگونه می بینم؛ دو نوع امور داریم، یک نوع اموری هستند که استمرار دارند، یک نوع اموری هستند که واقع می شوند و دنباله ندارند. مسئله ای که بین من و آقای خمینی، یا در واقع بین دو دیدگاه به وجود آمد، تا امروز ادامه دارد. دو خط است، یکی می گوید ولایت فقیه و بعد هم مدعی شد ولایت مطلقه، یکی می گوید حاکمیت یا ولایت جمهور مردم. بعد از من هم با اینکه انتخابات آزاد نبود، هر کسی که از حاکمیت و رأی مردم نمایندگی می کرد با رأی رهبر مقابل می شد؛ چه آقای خامنه ای با آقای خمینی، چه آقای هاشمی بود با آقای خامنه ای، چه آقای خاتمی بود با آقای خامنه ای و چه حالا که آقای احمدی نژاد است با آقای خامنه ای.
این امر مستمری است که تا امروز ادامه دارد و قبل از آن هم وجود داشته است. دعوای مصدق و شاه هم سر همین بود، مشروطیت هم برای همین بود. پس دعوای اصلی این بود. ولایت فقیه در پیش نویس قانون اساسی نبود، در مجلس خبرگان "نظارت فقیه" تصویب شد با مقداری اختیار که اختیار اجرایی نبود و تنها نصب چند مقام بود. اما آقای خمینی بر خلاف قانون اساسی [ولایت فقیه را] اعمال می کرد. تا زمانی که کودتا انجام شد، یعنی در خرداد شصت، ایشان در ۷۵ نوبت قانون اساسی را نقض کرده بود. بعد که نقض قانون اساسی را ادامه داد، همین مجلس خود ساخته هم فریادش به هوا رفت که آقا از قانون اساسی چیزی نماند. آقای خمینی به آنها نوشت که جنگ بوده است و به قانون اساسی عمل نشده و از این به بعد خواهد شد، اما از آن به بعد هم نکرد تا از دنیا رفت.
اصل دعوا این بود، اما چند امر مهم را هم همراه داشت. یکی مسئله رابطه با خارج یا اصل استقلال که از دید من با گروگانگیری نقض شد، چون با گروگانگیری آمریکا شد محور سیاست داخلی و خارجی و تا امروز هم همینطور است: محور سیاست داخلی و خارجی ایران آمریکا است، ممکن نیست امروز در ایران یک لیوان آب بدون اجازه رهبر سر بکشید و متهم نشوید که به دستور آمریکا دارید این آب را سر می کشید.
مسئله دیگر مسئله انسان و منزلت و حقوق انسان بود که هر روز به آن تجاوز می شد. یک بار اداره اطلاعات ارتش گزارش کرد که در طول هفته ۱۲۰۰ برخورد مسلحانه اتفاق افتاده است که عامل آن هم افراد سپاه و اینها بودند. نظریه آنها این بود که اگر مسئله را به مسئله نظامی تبدیل کنند، برد با آنها خواهد شد و عملا هم اینطور شد و الآن حاکمیت در اختیار آنها است.
مسئله سوم مسئله اقتصاد کشور و امنیت و منزلتی بود که فعالیت اقتصادی لازم داشت. کوشش هایی شد که این اقتصاد تولیدمحور بشود و این با استبداد جور نبود. این بود که آقای خمینی خیلی راحت در مقام تشویق از ما دو جمله مهم گفت، یکی گفت "اقتصاد مال خر است" و یکی هم گفت که "بنی صدر می خواهد ایران را فرانسه و سوئیس بکند در حالی که مردم برای اسلام انقلاب کردند".
ماجرای دیگر بر می گردد به کثرت گرایی و وجود احزاب و گروه ها. انقلاب شده بود که اینها آزاد باشند اما آقای خمینی از من چه خواست؟ کرمانشاه که بودم، درست قبل از اینکه او شب هنگام به قول خودش مرا "عزل" بکند- بر خلاف قانون اساسی، چون نصبی نکرده بود که عزلی بکند- پیغام فرستاده بود که شما هشت گروه سیاسی را محکوم کنید. خب رئیس جمهور طبق همان قانون اساسی مجلس خبرگان هم مجری قانون اساسی بود که از جمله اصول آن حقوق انسان و حقوق گروه های سیاسی و آزادی بیان و تشکل بود. چگونه یک رئیس جمهوری هشت گروه سیاسی را محکوم کند؟ نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدین خلق، فدائیان خلق، کومله، دموکرات و دو سه گروه دیگر. این هشت گروه را فهرست کرده بود که باید من محکوم کنم. این ها در مجموع بر محور همان نزاع اصلی که حاکمیت با فقیه است یا با ملت شکل می گرفت.
- اینطور که شما می فرمایید، این نزاع و این اشکالاتی که گفتید، به عقیده شما از سی سال پیش که آغاز شده هنوز هم ادامه دارد، هر چند طرف نزاع تغییر کرده است. شما در صحبت های خودتان اشاره کردید که عده ای می گویند که آیت الله خمینی در پاریس و وقتی انقلاب در ایران جریان داشت وعده هایی داد و بعدا در عمل آنها را نقض کرد. اما وقتی آدم به صحبت های آقای خمینی در پاریس مراجعه می کند، همانجا هم بسیاری از نظراتش را گفته است، یعنی مثلا هر جا که راجع به آزادی احزاب و گروه ها صحبت کرده، این قید را هم اضافه کرده است که در چارچوب اسلام و به شرطی که توطئه نکنند. همه احزاب و گروه ها و کسانی هم که بعدا مورد تحدید قرار گرفتند، حکومت همیشه گفته است که اینها یا مشغول توطئه بوده اند و یا اصول اسلام را زیر پا گذاشته اند. فکر نمی کنید برای کسانی که آقای خمینی را می شناختند، تا حدود زیادی روشن بود که او چه طرز تلقی ای دارد، با توجه به اینکه نظریه ولایت فقیه را هم تدوین کرده بود.
آنچه او در پاریس می گفت، حرف های ایشان نبود؛ چون اگر حرف های خودش بود قبلا در نجف و در ایران هم می بایست گفته باشد یا بعد از مراجعت به ایران تا زمانی که از دنیا رفت می گفت. آنها بیان آزادی بود و ایشان هم در آن وقت اصلا امیدی نداشت که پیروزی قطعی است. نتیجه این که ناگزیر بود مواضعی اتخاذ بکند که حرکت عمومی قوت بگیرد و سست نشود.
- ولی حرف من این است که حتی در همان مواضع هم...
می گویم حالا! نه! به آن غلیظی که شما می گویید نمی توانست بگوید. جواب ها را ما تهیه می کردیم. گاهی این را قاطی جواب ها می کرد که "در حدود موازین شرع"، اما در مورد آنچه مربوط به ولایت جمهور مردم است که هیچ قید و بند نداشت. از زبان مبارک ایشان در مصاحبه با بی بی سی در آمد که ولایت با جمهور مردم است. علاوه بر این در مصاحبه های فراوانی گفت که میزان رأی مردم است، نگفت که در حدود احکام دین میزان رأی مردم است، بدون قید گفت که میزان رأی مردم است. فراوان از این جمله ها گفت، بدون قید و شرط.
حالا که شما سئوال کردید به شنوندگان جوان شما یادآوری کنم که آقای خمینی در مورد ولایت فقیه پنج بار تغییر نظر داده است. آقای منتظری در خاطرات خود می نویسد که با آقای مطهری پیش ایشان رفتیم و ایشان مخالف ولایت فقیه بود. پس یک دوره مخالف ولایت فقیه بوده است. یک دوره در نجف ولایت فقیه را تدریس کرد که به صورت کتاب منتشر شد و در آنجا می گوید که ولایت فقیه یعنی اجرای احکام دین و قوانین اسلام. من که همراه جنازه پدرم به نجف رفتم، در مورد آن کتاب با آقای خمینی صحبت کردم، گفتم شما این کتاب را نوشته اید که خانواده پهلوی تا قیامت بر ایران حکومت کند؟ چه کسی حاضر است که مبارزه و جانبازی کند که رژیم شاه را ببرد و فقیه را بیاورد و به جای او بگذارد؟ گفت که نه، من این را برای فتح باب نوشته ام که امثال شما و آقای مطهری طرحی تهیه کنید. گفتم همین را بنویسید و از حقوقدانان و متفکران دعوت بکنید. نوشت و همان زمان در خارج از ایران منتشر شد. بعد آمد در فرانسه "ولایت جمهور مردم" را مطرح کرد. این سه موضع. رفتیم به ایران و پیش نویس قانون اساسی تهیه شد که این قید و بندها را نداشت و حاکمیت مردم بود و اسم و رسم ولایت فقیه در آن نبود. بعد در مجلس خبرگان آقای حسن آیت طرحی آورد که به امضای او بود و آقای منتظری. در این طرح ۱۶ اختیار برای ولی فقیه قائل شده بود، در واقع همین مطلقه ای که الآن هست. در قانون اساسی فعلی ۱۱ اختیار گذاشته اند، اما آن طرح ۱۶ اختیار داشت. من با آقای منتظری مفصل صحبت کردم، به "نظارت فقیه" قانع شد. تا آخر عمر هم می گفت که ما در آن مجلس "نظارت فقیه" تصویب کردیم. بعد هم در جواب آقای خامنه ای (در دی ماه سال ۱۳۶۶) مدعی ولایت مطلقه شد. این پنج نوبت. بنابراین اگر امری دینی و اسلامی بود که این آقا پنج نوبت تغییر نظر نمی داد.
ولایت جمهور مردم قطعا ضد ولایت فقیه است، چه برسد به ولایت مطلقه فقیه. آقای خمینی [ولایت جمهور مردم] را گفته است. پس توجیه نسازیم که گویا ایشان چیزهایی گفته و مردم ایران نادانسته جنبشی کردند. نه آقا! مردم ایران می دانستند که می خواهند حاکمیت خود و حاکمیت ملی را جانشین کنند. این هم به صراحت گفته شده بدون هیچ قید و بندی. حتی از او پرسیدند این که شما می گویید جمهوری اسلامی یعنی چه؟ گفت یعنی مثل همین فرانسه.
- یکی از مواردی که در مورد عملکرد شما به ویژه در ماه های منتهی به خرداد ۱۳۶۰ مطرح است، نزدیک شدن تدریجی شما به سازمان مجاهدین خلق است و بعد از آن هم اولا همراه آقای رجوی از کشور خارج شدید و بعد هم چند ماهی در شورای ملی مقاومت با هم همکاری داشتید. در همان دوره وقتی به صحبت های شما مراجعه می کنیم، می بینیم که معتقدید که باید مسابقه بین اعدام و انفجار یا اعدام و ترور زودتر پایان بگیرد و می گویید که مخالف استفاده از خشونت هستید. همکاری آن دوره چند ماهه را چطور توجیه می کنید؟
تاریخ باید آنطور که واقع شده نوشته شود. من تا وقتی که (پس از عزل) به مخفیگاه رفتم، هیچ گونه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق و هیچ سازمان سیاسی دیگری نداشتم. اصلا و ابدا رابطه نداشتم. اولین ارتباطی که با من گرفته شد، در مخفیگاه بود. در منزل شهید لقایی که عضو حزب ملت ایران بود و به همین دلیل که من در خانه او بودم، او را بعدا اعدام کردند. تازه من در آنجا به آنها (مجاهدین خلق) گفتم که شما به پنج سئوال اساسی جواب بدهید تا من فکر کنم و ببینم که آیا می شود برای مقاومت در برابر این کودتا با شما همکاری کرد یا خیر. آنها هم جواب دادند. این اول قضیه.
مسئله مهم و اساسی دیگر اینکه خشونت را مجاهدین خلق در ایران شروع نکردند. خشونت را آقای خمینی و دستیاران او شروع کردند. شما سخنرانی ایشان را در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ ملاحظه کنید، خیلی روشن و صریح دستور می دهد که بزنید. حتی این آقای موسوی تبریزی هم که بعد دادستان انقلاب شد، اعتراف کرد که خشونت را مجاهدین آغاز نکردند. البته او اخیرا این اعتراف را کرده است. تبلیغات رژیم وارونه حقیقت را می گوید. می گوید که اینها دست به خشونت زدند و اعلان قیام مسلحانه دادند. در غائله ۱۴ اسنفد (۱۳۵۹) هم بیانیه مجاهدین خلق را منتشر کردند. شما مراجعه کنید ببینید که آیا آنجا اعلان قیام مسلحانه کرده است؟ هرگز...
- ولی دوره ای که شما در خارج از ایران با مجاهدین همکاری می کردید...
داریم می رسیم، بگذارید آنچه اساسی است معلوم بشود. حتی دو حزب کومله و دموکرات هم به من مراجعه کردند و گفتند در صورتی که به ما تأمین داده شود اسلحه را زمین می گذاریم. به آقای خمینی کتبا نوشتم که اگر شما حاضرید به اینها تأمین واقعی بدهید –چون طبق قانون اساسی او می باید عفو می داد- اینها اسلحه را زمین می گذارند. اما حاضر نشد تأمین بدهد. چون ممکن نیست که استبداد بخواهد در کشوری برقرار بشود و قبول کند که خشونت را کنار بگذارد و حضور و وجود گروه های سیاسی را بپذیرد. طرفین موافقت کنند که خشونت را کنار بگذارند. آنها حاضر بودند، این آقا حاضر نبود. مجاهدین خلق به آقای خمینی نامه نوشتند؛ جواب داد که شما اول اسلحه را زمین بگذارید و بعد پیش من بیایید. کدام دیوانه ای در حالی که یک رژیمی هر روز در کوچه ها اعضایش را می کشد، حاضر می شود که اسلحه را زمین بگذارد و بعد برود به خدمت کسی که در واقع رئیس آنهایی است که اعضای او را می کشند؟
اما در مورد بعد از آن کودتا: توافق ما با آقای رجوی و بقیه گروه ها و اشخاصی که در عضو شورای ملی مقاومت بودند این بود که اگر بنا بشود مدار بسته به وجود بیاید و دو طرف خشونت را روش بکنند، مردم از صحنه بیرون می روند. مردم طرف ما را دارند و ما نباید کاری کنیم که مردم از صحنه خارج شوند. خشونت تا وقتی مجاز است که اعضای گروه های سیاسی مورد تجاوز مسلحانه قرار بگیرند، در آن صورت حق دارند از خود دفاع بکنند. در این دفاع هم نمی بایست مقابله با رژیم را به افراد عادی تبدیل کنند، مثلا پاسداران و افراد کمیته یا اشخاصی که طرفدار آقای خمینی و رژیم کودتا هستند.
یکی از موارد اختلافی که با آقای رجوی، زودتر از موارد دیگر پیش آمد این بود که او می گفت که همه باید بپذیرند که روش اصلی مبارزه مسلحانه است، ما می گفتیم که آقا توافق شد که این روش روش اصلی نیست و مدار را می بندد. اما آن گروه هم مثل آقای خمینی و حکومتش فکرشان این بود که اگر خشونت به روش اصلی تبدیل بشود، کسانی که عمل و روش سیاسی را در پیش می گیرند از صحنه خارج می شوند. اگر این مدار باز می شد هر دو حیات خود را در خطر می دیدند.
- مداری که شما توصیف کردید بسته ماند و بعضی از گروه های سیاسی از جمله مجاهدین مبارزه مسلحانه را ادامه دادند. تلقی شما از پیامدهای آن دوره و این روش چیست؟ فکر می کنید چه تأثیری بر وضعیت سیاسی و حکومت در ایران گذاشت؟
کسانی هستند که قدرت و زور را هدف و روش نمی کنند. آنها آزمایش و ابتلا را روش می کنند. کاری که ما با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی و گرایش های استبدادطلب آن طرف کردیم و بعد هم با گروه آقای رجوی و دیگران، این طرف. به نظر من در این آزمایش جامعه ایرانی به یک امر مهم پی برد؛ این که چه سختی بر ما گذشت به جای خود، اما یک نتیجه بسیار روشن داشت و دارد و آن این است که در هر جامعه ای که یک گروه های سیاسی خشونت را روش می کنند، آن جامعه در واقع به آنها اجازه داده است که قدرت را بر او حاکم کنند.
اگر طرفی که روش خشونت آمیز در پیش می گیرد توانایی غلبه بر رژیم استبدادی حاکم را نداشته باشد، وسیله کار او می شود. همانطور که آقای رجوی و گروهش وسیله کار رژیم و توجیه خشونت بی حد و مرز آن شدند. در واقع یکی از توجیه کنندگان، آقای رجوی و گروه او هستند، هم به لحاظ غلط بودن روشی که در پیش گرفتند و هم به لحاظ نقض استقلال ایران و در آمدن به خدمت صدام و هم به لحاظ تجاوز به آزادی و حقوق انسان و ترور اخلاقی. از دید من ترور اخلاقی که این گروه می کرد و می کند، از آن تروری که موضوعش جان اشخاص است بسیار مهم تر است. قبل از آنکه تکلیف رژیم حاکم معلوم شود، تکلیف این آقایان معلوم شد. یعنی الآن جامعه ایرانی با این خطر روبرو نیست. چون آن مدار باز شده است و دیگر نیست. [این خطر وجود ندارد که] اگر رژیم آقای خمینی رفت، یکی بدتر از او و با همان روش جانشین آن بشود. چون او قبلا دستش رو شد و در آزمایش معلوم شد که نه استقلال برایش اهمیت دارد، نه آزادی، نه حقوق انسان و نه حقوق ملی. فقط قدرت برایش اهمیت دارد و برای به دست آوردن قدرت هم هر کاری حاضر است بکند.
چون یک چنین آزمایشی انجام گرفت، ما به آن کشور خدمت کردیم. خدمت بسیار مهمی هم کردیم و این مدار را برای همیشه باز کردیم. الآن در صحنه سیاسی ایران، تقابل میان کسانی است که از حاکمیت مردم یا ولایت جمهور مردم طرفداری می کنند با رژیم. گروه هایی که دنبال قدرت بودند و هستند ضعیف و ناتوان شدند و معلوم است که سرنوشت ایران دموکراسی است.
- به وضعیت امروز ایران اشاره کردید. این روزها ماجرای مطرح شدن عدم کفایت سیاسی شما در مجلس سی سال پیش علاوه بر اینکه سی امین سالگردش است به یک دلیل دیگری هم زیاد مورد اشاره قرار می گیرد و آن تشبیهی است که با وضعیت فعلی آقای احمدی نژاد می شود، فارغ از اینکه بخواهیم اشخاص را با هم مقایسه کنیم، احتمالا نه شما و نه آقای احمدی نژاد از اینکه با دیگری مقایسه بشوید خوشحال نخواهید شد. ولی از نظر ساخت سیاسی و از نظر اینکه تلقی این است که علت بسیج حکومت علیه آقای احمدی نژاد این است که او به اندازه کافی از رهبری حرف شنوی ندارد، شما این مقایسه را چطور ارزیابی می کنید؟ چه شباهت هایی می بینید بین وضعیت امروز ایران و وضعیت سی سال پیش؟
محمد علی رجایی و ابوالحسن بنی صدر
تحمیل محمدعلی رجایی به عنوان نخستوزیر به آقای بنیصدر از جمله مهمترین موارد اختلاف او با آیتالله خمینی و اعضای حزب جمهوری اسلامی بود که اکثریت مجلس را در اختیار داشتند
آنچه سی سال پیش در مجلس انجام دادند یک کودتا بود، نه یک کار قانونی. اولا آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب "عبور از بحران" به صراحت می نویسد که به دستور آقای خمینی این کار را کردند. آقای خمینی در قانون اساسی چه مقامی داشت که بتواند به مجلس دستور بدهد که رئیس جمهور را عزل کنید؟ چنین مقام و اختیاری نداشت و یکی از مهم ترین نقض قانون اساسی همین مورد بود.
دوم اینکه این "بی کفایتی" رئیس جمهور چی بود؟ در چه کاری بی کفایتی نشان داده است؟ بنا بر آنچه آقای خامنه ای، همین بزرگوار در آن مجلس گفت و دیگران هم به آن تأسی کردند، مخالفت من بوده است با ولایت فقیه. مخالفت با ولایت فقیه دو وجه دارد، یکی وجه نظری است، یکی وجه عملی است. از لحاظ عملی فقیه در قانون اساسی ولایتی نداشت، نصب چند مقام بود که انجام داده بود. در امور دیگر هم نباید دخالت می کرد، که می کرد! مخالفت من با مداخلاتی بود که آقای خمینی بر خلاف قانون اساسی می کرد. مثلا در انتخابات مجلس، من ۱۰ هیأت، هر کدام به ریاست یک قاضی دیوان کشور را ناظر تعیین کردم برای انتخابات ایران. اینها گزارش دادند که اغلب این انتخابات تقلبی بوده است. خب این آقا گفت که نخیر! با همین انتخابات مجلس را افتتاح کنید. گفتم آقا این انتخابات تقلبی است، صحیح نیست که اولین مجلس ایران [بعد از انقلاب] مجلسی باشد که بیشتر نمایندگانش تقلبی اند. تازه در سراسر کشور مردم به قدری ناراضی بودند که بیشتر از ۶ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر در انتخابات مجلس شرکت نکردند. گفت مردم رأی ندارند، ما محض خاطر دنیا می گوییم انتخابات، وگرنه من تصویب کنم کافی است.
موارد دیگر هم که شما سراغ کنید، از مداخله ایشان در نصب نخست وزیر که برخلاف قانون اساسی بود تا [برخورد با] سازمان های سیاسی که باز بر خلاف قانون اساسی بود. مخالفت من با ولایت فقیه یعنی مخالفت با این کارهای آقای خمینی، که بلی! این بود.
اما حالا این وضعیت نیست. مسئله بسیار تازگی دارد و اهمیت خاص خودش را دارد. دعوای آقای احمدی نژاد و آقای خامنه ای، اعلان ورشکست ولایت فقیه است. به نظر من کودتای خرداد ۱۳۶۰ آغاز استبداد فقیه بود، و دعوای امروز در واقع شروع پایان آن است. به این دلیل که می گویند یک رأی بر آرای مردم غلبه کرد و آن هم رأی آقای رهبر بود که به آقای احمدی نژاد داده بود. آقای احمدی نژاد آدمی است که آقای خامنه ای برای خاطر او با همه در افتاد. در روز ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ به مردم ایران اعلان جنگ داد. همانجا گفت که افکارش با این آقا نزدیک تر است تا با دوست ۵۰ ساله اش، آقای هاشمی رفسنجانی. گفت و گفت و کرد و کرد تا او را رئیس جمهور کرد. در دور اول هم باز آقای خامنه ای آقای احمدی نژاد را به ایران تحمیل کرده بود. حالا با این دست نشانده خود که گویا افکارشان هم به هم نزدیک است سازگاری نمی کند. در طول این سی سال یک طرف ولی فقیه است، یک طرف رئیس جمهورهایی است که از یک قماش نیستند.
سی سال پیش تقابل میان حاکمیت مردم بوده و ولایت فقیه، حالا این تقابل یک بن بستی را بیان می کند. آن بن بست این است: این آقای رئیس جمهور از حاکمیت مردم نمایندگی نمی کند، ولی محل عمل او به عنوان رئیس جمهور، محل عمل حاکمیت مردم است. او انتخاب این مردم نیست، اما در جایی قرار گرفته است که باید به این مردم پاسخگو باشد و امور مردم را تصدی بکند. حالا با ولایت فقیه مقابل شده است.
پس در این سی سال یک طرف ولی فقیه است و اعمال قدرت، آنطور که آقای خامنه ای می گوید حکومت یک سر، یک طرف رؤسای جمهور هستند. من مخالف ولایت فقیه بودم؟ سلمنا! خود آقای خامنه ای چی بود؟ آقای هاشمی رفسنجانی چی بود؟ آقای خاتمی چی بود؟ حالا آقای احمدی نژاد چیست؟
نمی شود که یک طرف ولایت مطلقه باشد به معنای قدرت مطلق، یک طرف دیگر بخواهد از جامعه نمایندگی کند –چه به حق چه به ناحق- و این تقابل تا امروز تقابل پیدا کرده باشد. معنایش این است که طرفی که طرف اصلی دعواست و بطور مداوم هم طرف دعواست، عیب آنجاست. گیر قضیه آنجاست. حتی به دست نشانده خود هم رحم نمی کند؛ او هم مجاز نیست که وزیر خود را انتخاب بکند. پس این کشور تا وقتی که ولایت مطلقه هست، اداره بشو نیست. معنای دعوا این است.
پیش بینی شما از آینده این دعوا چیست؟
بر اساس اطلاعاتی که از داخل به من رسیده و دیدم که بعضی از اعضای همین مجلس کنونی هم همین مطلب را گفته اند، آقای خامنه ای می خواهد که آقای احمدی نژاد تا آخر دوره به کارش ادامه بدهد، به شرط اینکه در خط عمل کند. اگر این کار را کرد، یعنی سرش را پائین انداخت و هرگز بالا نگرفت تا روز آخر دوره اش، خب می ماند. اگر نه، نه! چون اطلاعات دیگری می گوید که در مجلس مقدمات استیضاح فراهم شده است و آن را به صورت شمشیر داموکلس بر سر این آقا نگاه داشته اند که اگر خواست از خط خارج بشود، آن را طرح کنند. دیگر بستگی به نحوه عمل آقای احمدی نژاد دارد. امام جمعه کاشان هم گفت که آقای خامنه ای گفته است که پرهای آقای احمدی نژاد را قیچی کنند، خودش بماند تا آخر دوره. در عمل هم همین کار را دارند می کنند. اخیرا هم گفتند که چهار نفر دیگر را هم از دفتر ایشان گرفته اند. به این ترتیب آقای احمدی نژاد یا باید به عنوان ریاست جمهوری بی اختیار بسنده کند، یا در معرض استیضاح و عدم کفایت قرار می گیرد.
شما ربطی بین وضعیت اقتصادی ایران و اجرای قانون هدفمند کردن یارانه ها با این اختلافات می بینید؟
قطعا! قطعا! برای اینکه در ایران ۸۰ درصد اقتصاد، بلکه بیشتر دست دولت است و تازه سپاه هم آمده قوز بالا قوز شده و قسمت های مهمی از این اقتصاد را تصرف کرده است. اقتصاد جورش با اقتصاد تولیدمحور جور نیست، چون اگر اقتصاد تولیدمحور باشد، یعنی مردم تولید بکنند و بودجه از تولید داخلی تدارک بشود، اختیار دولت به دست ملت می افتد. در حال حاضر وارونه است. در حکومت آقای احمدی نژاد این اقتصاد مصرف محور خیلی سرعت گرفته است. یک مزاحمت جدی با تولید داخلی و اقتصاد تولید محور به وجود آمده است. نتیجه این است که کشور از لحاظ امکانات کار و میزان واقعی درآمد فقیر شده است. حالا دستگاه آقای خامنه ای، می خواهد این را به گردن آقای احمدی نژاد و دولت او بیندازد، ولی در واقع آقای احمدی نژاد آلت فعلی بیش نبوده است در اجرای این اقتصاد. چندین بار هم اقتصاددانان ایران هشدار دادند اما آنها را تهدید کردند و ساکتشان کردند. مثلا یکی از آنها که تازگی حکم یک سال زندان هم گرفته است، آقای رئیس دانا.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید