نامش حميرا ريگي است!
بي هراس از هر حادثه اي ، بي محافظ و خدم وحشم رانندگي مي كند، بين مردم مي رود و كارها را پيگيري مي كند و اصلا برايش مهم نيست كه ساعت سه صبح است و رييس برق منطقه در خانه اش خوابيده. به همراهش به ديدار چند مولوي و امام جماعت اهل تسنن مي روم ، وقتي در نهايت درايت از آنها مي خواهد كه در خطبه هاي نماز جمعه از صلح و دوستي و نفي خشونت بگويند، وقتي از آنها مي خواهد كه به دختران اجازه تحصيل دهند ، وقتي از ضرورت امنيت مي گويد ... حسوديم مي شود. وقتي با صدايي بغض الود از وطنش ايران مي گويد ، از آرزوي اعتلاي مردم سرزمينش مي گويد، احساس مي كنم چه قدر خوشبختم كه دوست جديدي چون او دارم ،دوستي به نام حميرا ريگي
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید