یکسانانگاری و نادیده انگاشتن دگرسانیها را میتوان از ویژگیهای برجستهی گفتمان چپ سیاسی به شمار آورد. هموندان این پیوستار اندیشگی که مارکسیستها، بنیادگراهای دینی و پسانوینگرایان را یک جا در بر میگیرد، به ویژه پس از فروپاشی شوروی بیش یا کم از مغلطهی یکسانانگاری در نوشتهها و گفتههای خود سود جستهاند. ترفندی سالوسوار و گمراهکننده برای پدافند از خود و دیدمانی(ایذئولوژی) ناکامیاب. ناکامیابی که خود سرچشمهای است که ریشههای یکسانانگاری از آن آب میخورند.
هنگامی که شما به هر دلیلی بر پایستار ماندن در اردوگاه پلیدی پای میفشارید، باید توجیهی برای این گزینش بیابید. یکی از این راهکارها این است که به خود و دیگران بباورانید که اگر چه ما تردامنیهایی داریم ولی رقیب نیز به اندازهی ما گناهکار و تردامن است. نگارنده در این نوشتار این ترفند را «یکسانانگاری» نام نمینهد.
همیستاران (مخالفان) جهان آزاد و فردگرایی که دیدمان خود را در میدان کنش، شکست خورده و ناکامیاب یافتهاند، به جای بازنگری در اندیشههایشان، همهی کوشش و زمان خود را به یافتن اندکی کاستی در دیدمان رقیب (لیبرالیسم) کانونی کردهاند. اگر این باریکبینی یا بهتر بگوییم آکجویی (عیبجویی) به همین جا پایان میپذیرفت نه تنها جایی برای گلایه نمیگذاشت که سودهای بسیاری هم در پی داشت. سودهایی از شمار، کمک به از میان بردن کاستیها از رهگذر نمایاندن آنها. ولی داستان در همین جا پایان نمیپذیرد چرا که روند موضعگیری و برخوردهای دوگانهی ایشان با پدیدههای همسان این باور را استوار کرده است که این خردهگیریها بیش از آنکه ریشه در دلسوزی برای بهکرد کارها داشته باشد ساز و کاری است
روانی برای به یاد نیاوردن کارنامهی ناپاک خود. بدین معنا که انگار هر پیشامد ناگوار در کشورهای سرمایهداری برای ایشان دستمایهای است تا با خوشحالی بگویند “اگر چه ما یکسره ناکامیاب بودهایم و اکنون انگلوار در باهماد (جامعه) شما زیست میکنیم ولی شما هم یکسره کامیاب نیستید”.
در واقع یکسانانگاری در دست ایشان نرمافزاری است مغالطهآمیز برای پردهکشی به ناشایستگیها و کاستیهای خود و ندیدن برتریهای دیگران از راه یکی گرفتن پدیدههای گاه یکسره ناسازوار و بیگانه باهم. چند نمونهاش را در دنباله میخوانیم.
علی شریعتی در سنجش باختر زمین: - بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لش و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالبریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب
- از دیدگاه چپ، لیبرالها هتا بر جان انسان نیز چرتکه میاندازند در حالی که به وارونه برای ایشان آنچه مهاد (مهم) است جان انسان است و نه شمار کشتهشدگان. و شمار کشتگان از اندازهای که گذشت دیگر تنها آمار است. بارآورد این گونه نگاه این میشود که چه ارتش آمریکا ناخواسته دو شهروند نانظامی را بکشد، چه استالین ده میلیون یا مائو شصت میلیون را کشتار کنند، اینها یکی هستند!
- سال گذشته یکی از روزنامهنگاران، ستمهای پیش و پس از انقلاب را به یک اندازه سزاوار نکوهش دانسته و همهی خودکامگان را به یک چوب رانده بود. آیا به راستی آنها که در راه آرمان ناکجاآبادی خود، جنگافزار به دست گرفته، پاسبانها و سربازهای ساده را میکشتند، بانک میزدند و آدمربایی میکردند و هتا برای باز کردن گره مشکلات درون سازمانیشان، به کشتن همدیگر دست مییازیدند با کسانی که راهپیمایی خاموش میکنند برابرند؟
- در تازهترین نمونه هم چند تن از دوستان چپ، پیشامد پیرانشهر و تیراندازی در مدرسهای در آمریکا را یکی انگاشته، نتیجه گرفتهاند که همانگونه که ایران ناامن است امریکا نیز ناامن است. در واقع ایشان با این همسانسازی مغالطهآمیز، ستمهای سامانمندی را که حکومتهای خودکامه بر شهروندان خود روا میدارند با ستمها ی خودسرانه خویشگانها (اشخاص) در کشورهای مردمسالار باخترزمین یکی میانگارند. دیدگاهی که تلاش میکند بپذیراند کره شمالی و طالبان وآمریکا و سوییس به یک اندازه ناامناند و در بارآورد (در نتیجه) هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند.
هنگامی که یک نگره یا دیدمان، خودبنیاد نباشد و اثبات درستی اندیشهی خود را در ناکارآمدی اندیشه رقیب بجوید، باورمندانش هم میشوند دوستان چپ ما در اروپا و آمریکا که انگار از شنیدن هر رخداد ناگوار در کشورهای سرمایهداری سرمست میشوند و از گسترش تاریکی و تباهی برای زیست روانی خود خوراک میسازند. گاه میاندیشم که اینان هتا از کشته شدن کودکان بیگناه تا آنجا که پیامدهای ناییاش (منفیاش) به اردوگاه رقیب بازگردد لذتی پنهان میبرند. اگرچه این لذت پنهانی را زیر پوششی از صلحگرایی و انساندوستی پنهان کنند. تو گویی آمادهاند تا از خون بیگناهان پیسوزی بسازند برای چراغی که قرار است در برابر چهرهی انساندوستشان بگیرند. و هر چه جهان آزاد، تیرهتر، نور چراغشان پرفروغتر.
با این همه چراغ انساندوستیشان نیز خوب نمیسوزد، پت پت میکند. چرا که ریشه در راستی احساس و رفتار ندارد. جان انسان را بهانه و پوششی میکنند در راه بیماری غربستیزیشان. از همین روست که برای چند ده کشته در گوشهای از جهان، میخواهند خود و دیگران را از بسیاری حس انساندوستی بدرند وهمزمان در برابر چند ده هزار کشته در سوی دیگر جهان خاموش میمانند.
کاش جهان حساب و کتابی داشت و هر کس بار مسوولیت گفتار و کردار خویش را بر دوش میکشید. کاش رفتار و کردار هر کس، تختهبند سخنهایش بود. کاش هر کس ناگزیر بود آنچنان بزید که در آرزوها و سخنهایش نمود مییابد.
آنگاه از دوستان غربستیزمان میپرسیدیم که اگر به راستی کشورهای غربی و آمریکا به همان اندازه سیاهکار هستند که طالبان، چرا همهی ایشان پس از بیرون رفتن از ایران دراروپا و آمریکا زندگی میکنند و دست کم برای راستنمایی هم که شده یک تنشان به کره شمالی یا افغانستان یا کوبا نرفته است. و سپس از ایشان میخواستیم تا زمانی را هم بروند در افغانستان و در غار در کنار ملاعمر زندگی کنند! از نگاه آنها که تفاوتی میان غار و آسمانخراش یا ملاعمر و اوباما وجود ندارد
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید