رفتن به محتوای اصلی

ایدئولوژهای سه بعلاوه یک
10.02.2021 - 10:36

 

سده گذشته(سده بیستم) در هماوردی دو نگاه متفاوت به زندگی، جهان، جامعه و فرد، سپری گردید. حاصل این هماوری ها به تغییراتی بزرگ در سال های پایانی سده بیستم انجامید. این دو نگاه به صورت دو گونه ایدئولوژی خود را سازمان داد: یکی لیبرالیسم و دیگری ایدئولوژی هایی که نظام های توتالیتر(تمامیت گرا) از آن برآمد کرد: کمونیسم، فاشیسم، نازیسم و اسلامیسم.

 کمونیسم: ولادیمیر ایلیچ لنین نظریه کمونیسم کارل مارکس را که با انگیزه ارتقاء خود آگاهی طبقه کارگر سده 19 تدوین شده بود، به ایدئولوژی سیاسی حزب واحد طبقه کارگر مبدل کرد. لنین تنوع دیدگاه در طبقه کارگر را مردود دانست و تسلط حزبی متشکل از گروهی اندک از مارکسیست ها را برای استقرار دیکتاتور طبقه کارگر کافی شمرد. الیت گرایی لنین نتیجه اش ایجاد تفرقه در جنبش طبقه کارگر و روی گردانی از مبارزه دمکراتیک در جامعه متکثر سیاسی و فرصت طلبی در کسب قدرت  در جامعه  بحران زده روسیه پس از انقلاب فوریه بود. انقلاب اکتبر در ماهیت خود کودتای حزب لنینیستی بلشویک (اکثریت) علیه انقلاب دمکراتیک فوریه بود. نام حزب سوسیال دمکرات روسیه پس از کسب قدرت به حزب کمونیست تغییر یافت تا نام حزب با سیاست های توتالیتاریستی حزب بلشویک  منطبق گردد. این تغییر نام بیانگر آن بود که از نام سوسیال دمکراسی برای عوام فریبی سوء استفاده شده است. لنینیسم در درازای عمر خود، استبداد الیت حزبی را جایگزین دمکراسی کرد و جامعه زیر سلطه نظامی توتالیتر به رکود معنوی و مادی دچار گردید.

 فاشیسم : ایدئولوژی جنبشی است مبتنی بر توتالیتاریسم، نژاد گرا و ناسیونالیسم افراطی در ایتالیا در سال های 1922 تا 1943 . این ایدئولوژی با نام بنیتو موسولینی (Benito Mussolini) پیوند خورده است. موسولینی سیر زندگی سیاسی اش را در جوانی و پیش از جنگ اول جهانی با سوسیالیسم آغاز کرد و سپس به مبارزات سندیکایی دلبستگی یافت. بحران های اجتماعی و تزلزل های سیاسی پس از جنگ، توجه موسولینی را به گذشته های دور و به دوران عظمت رم باستان جلب کرد. نظریه فاشیسم موسولینی ترکیبی از مجموعه تجربیات سفر زندگی او است.  شوق به جنبش درآوردن توده ها را از سندیکالیسم، انقلابی گری را از سوسیالیسم، عظمت طلبی و کاربرد خشونت و زور در  دولت را از باستان گرایی رمی وام گرفت و آنها را درهم آمیخت و فاشیسم را بعنوان یک ایدئولوژی ارائه کرد. فاشیسم واژه ای ایتالیایی است که از لاتینی fascis مشتق شده است. این واژه بیانگر نمادی است که حق دولتمردان رم باستان را برای مجازات کردن به رسمیت می شناسد. آرمان های این ایدئولوژی را موسولینی خودش در نوشته ای بنام «دکترین فاشیسم» بیا ن کرده است. مطابق این نوشته، فاشیسم یک نظریه کلکتیویست( جمع باور) است. او می نویسد: «سده 19 سده سلطه لیبرالیسم و ایندیویدوالیسم ( فرد باوری) بود و سده بیستم بعکس سده کلکتیویسم خواهد بود». و می افزاید سده بیستم همچنین سده فاشیسم است. در نظریه فاشیسم همه چیز در دولت خلاصه می شود. اهمیت ویژه دولت در این ایدئولوژی به زبان فلسفی چنین بیان گردیده است: دولت«اراده جهان روای انسان در هستی تاریخی است». و یا « همه چیز در دولت است، هرامر انسانی یا روحانی بیرون از دولت ارزش ناچیزی دارد». مطابق این نظریه ها دولت جای همه چیز را می گیرد و احزاب سیاسی، سازمان های مدنی، سندیکاها و طبقات اجتماع نهادهایی غیر ضرورو بی ارزش به حساب می آیند. از نگاه یک فاشیست دولت مطلق است و بقیه چیزها نسبی. واژه های انقلاب و انقلابی در فاشیسم واژه های ارجمندی هستند. موسولینی می نویسد:« دولت توتالیتر ِ فاشیسم کاملا چیزی غیر از دولت های خودکامه پیشین در سده های میانه است». و یا دولت فاشیستی با دولت های مطلقه در پیش و پس از انقلاب فرانسه فرق دارد. به گفته موسولینی دولت فاشیستی دولتی است که میلیون ها نفر آنرا تایید می کنند و حاضر به خدمتگزاری به  آن هستند. جنتیله (Gentile) از نظریه پردازان فاشیسم دمکراسی را یک کلاهبرداری ناب توصیف می کند و می گوید در دمکراسی به عنوان یک سیستم «ملت» به «اکثریت» تقلیل پیدا می کند. نظریه پردازان فاشیست به نیروهای پشت پرده و گردانندگان پنهان در سیاست باور دارند و آنرا تبلیغ می کنند. به باور آنها دمکراسی این احساس را القاء می کند که مردم دولت را اداره می کنند. اما در واقعیت، قضیه برعکس است. قدرت واقعی در جاهای دیگری است، در نزد « دیگران و شاید در نزد نیروهای پنهان و بی مسئولیت». فاشیست ها از این نیروی پنهان نام نمی برند اما کاندید مطرح آنها فراماسون ها هستند. موسولینی در یاداشتی می نویسد که فاشیسم از ابتدا علیه دکترین های لیبرال، دمکراتیک, سوسیالیستی و فراماسونری مبارزه کرده است. موسولینی در نقد دمکراسی می گوید : دمکراسی رژیمی بدون پادشاه است، اما در عوض چندین پادشاه دارد، بسیاری از این پادشاهان ِ دمکراسی بسیار خودکامه تر و خشن تر از برخی پادشاهان خودکامه اند. برنت هاگتوت (Bernt Hagtvet) در کتاب ایدئولوژی های قرن ، عناصر فاشیسم را چنین بر می شمارد: «قدرت اراده، دولت ِ توتالیتر، قدرت خشونت، افسانه سرایی در باره ملت، جامعه مشارکتی بعنوان رابط بین طبقات». 

 نازیسم

 نازیسم یا ناسیونال سوسیالیسم، ایدئولوژی سیاسی است که بعد از جنگ اول جهانی در آلمان سربرآورد. مبانی این ایدئولوژی در کتاب « نبرد من» بوسیله آدولف هیتلر(1945-1889) بیان گردیده است. این کتاب در مدت هشت ماه که هیتلر به جرم دست داشتن در کودتایی در زندان بسر می برد نوشته شد. کتاب در اصل در دو جلد در سال های 1925 و 1924 انتشار یافت و نام اصلی کتاب « چهار سال و نیم مبارزه علیه دروغها، حماقت و نامردی» است. ناشر این نام را مناسب ندید و کتاب را با نام «نبرد من» انتشار داد. پیامدهای شکست آلمان در جنگ اول جهانی، موج عظیم بیکاری و وضع بد اقتصادی، جامعه را مستعد پذیرش نظریه های افراطی راست و چپ کرده بود. هیتلر در نبرد من راه علاج « دروغ، حماقت و نامردی» را استقرار نظام توتالیتاریستی و یکپارچه کردن همه اجزای دولت معرفی کرد. کتاب «نبرد من» در آن فضای ملتهب ، فروش خوبی داشت و پس از آنکه هیتلر و حزب نازی به قدرت رسیدند خواندن آن فریضه ای شد برای فهم افکار بزرگ پیشوا. به قدرت رسیدن حزب نازی و رهبر آن هیتلر به صدارت و پیشوایی، به توصیه رییس حزب محافظه کار در مجلس صورت گرفت. رییس حزب محافظه کار استدلالش آن بود که مشارکت هیتلر در دولت کنترل او را ساده تر می کند. اما چنین نشد ظرف دو ماه هیتلر از مجلس اختیارات تام گرفت و با دیکتاتوری کامل در راس دولت قرار گرفت.

 نظریه های هیتلر از عناصری درست شده اند که بتوانند یک دولت توتالیتر را به جای جمهوری دمکراتیک وایمار بنشاند. برجسته شدن مسایل نژادی در اندیشه هیتلر با هدف پیدا کردن راهی برای همبستگی خدشه ناپذیر صورت گرفته است. به باور هیتلر نژاد آلمانی مهمترین عامل همبستگی است که می تواند آلمان را دو باره زنده کند. او یهودیان را از نژادی دیگر و مخل همبستگی ملت می داند. او بین فرهنگ و نژاد رابطه ای مستقیم می بیند و فرهنگ برتر را محصول نژاد برتر می داند. او می گوید:« دولت بخودی خود هدف نیست، وسیله است». به عقیده او برتری فرهنگ انسانی« بدلیل کارکرد خوب او نیست بلکه به جهت همبستگی نژادی است»(ص325). او می گوید هدف دولت ایده آل بایستی آن باشد که « عامل های اصیل نژادی را که توانایی آفرینش فرهنگ برای حیات والای انسان دارند حفاظت کند و به آن زیبایی و ارزشمندی دهد». هیتلر به نظریه مارکس در باره دولت می تازد و می گوید:« کارل مارکس به حد افراطی نظرات دیوانه وار در باره ماهیت و هدف دولت بیان کرده است». هیتلر در باره رهبری دولت نظرات روشن و صریحی در نبرد من عنوان کرده است: او در اداره دولت همانقدر که به توده ها و روش دمکراتیک بی باور است، سخت به حکومت نخبگان و الیت باورمند است: « در جهان بینی ناسیونال سوسیالیسم نیازی به تفکرات توده ای دمکراتیک نیست. تلاش بر آن است که بهترین مغزها رهبری را بدست گیرند و بالاتریت قدرت را در دست داشته باشند». هیتلر در نبرد من بارها دمکراسی را مورد انتقاد قرار می دهد و در عوض شیفته کیش شخصیت است. ناسیونال سوسیالیسم بنا بر« تفکرات اکثریت برپا نمی شود، بلکه بر اساس شخصیت بنا می گردد. به عقیده هیتلر شیوه اداره دولت همانند شیوه فرماندهی در ارتش است:« هر فرد مسول نسبت به پایین دست اتوریته دارد و نسبت به بالا دست موظف است». در جهان بینی هیتلر انقلاب و انقلابی گری جای مهمی دارد. می گوید در انقلابی بودن ناسیونال سوسیالیسم کسی نباید تردید بخود راه دهد. اما هیتلر روشن نمی کند که جامعه ای که با انقلابی گری  ویران می شود چگونه باید ساخته شود. هیتلر از دمکراسی، لیبرالیسم و کمونیسم بشدت انتقاد می کند. در باره اخلاق جنسی نیز نظرات صریحی دارد و در باره وضع عمومی جامعه از نظر جنسی می گوید:« تمامی زندگی عمومی ما شبیه شده است به زیستن گاه و نمایشگاهی برای جذابیت های جنسی».

مطابق با نظر پیشوا قوه قضاییه و قوه مجریه زیر کنترل کامل حزب نازی درآمد. مبارزه با کمونیسم در راس سیاست داخلی و نیاز به « فضای حیاتی» در دستور سیاست خارجی قرار گرفت.

 اسلامیسم

 اسلام دینی است قدیمی با چهارده سده قدمت. اما اسلامیسم ایدئولوژی سیاسی جدیدی است که مانند سه ایدئولوژی نام برده شده در بالا پس از جنگ اول جهانی بوجود آمد. بطور معمول اسلامیست ها  بین دین و ایدئولوژی اسلامی تفاوت قایل نمی شوند. سخن آیت الله کاشانی شهرت دارد که گفته بود: «دین ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دین ماست». سیاسی بودن دین ودینی بودن سیاست به اشکال مختلف بوسیله روح الله خمینی نیز بیان گردیده است. چنین ادعاهایی را نباید چندان جدی تلقی کرد. اسلامیسم دکترین سیاسی جدیدی است برای استقرار دولت توتالیتر. دولت توتالیتر اسلامی در جهات اصلی کارکرد سیاسی اش با سه «ایسم » یاد شده در بالا نزدیکی های زیاد دارد. هدف سیاسی اسلامیسم نابودی ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم است. علاوه بر این اسلامیسم دشمن آشتی  ناپذیر دمکراسی و سکولاریسم نیز هست. همه اینها محصول تطور و تکامل اندیشه بشری و پدیده های جدید دوران ما هستند. اسلامیسم پرچم ایدئولوژیک سیاست یا سیاست هایی است که برای نابودی دست آوردهای فکری و فرهنگی بشری  در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی به اهتزاز درآمده است. اسلامیسم یک ویژگی منحصر بفرد دارد که در سه ایدئولوژی دیگر وجود ندارد. این ویژگی در نوع آرمانگرایی است که اسلامیسم در پی تحقق آنست. سه ایسم همزاد اسلامیسم از قدرت توتالیتاریسم برای تخریب جامعه موجود سود می جستند بدون آنکه واقعا بدانند چه چیزی را می خواهند جایگزین آن کنند. اما اسلامیسم آرمان روشنی دارد و می داند که بر روی خرابه های تمدن موجود، می خواهد دنیای اسلامی بیافریند. در این آرمان شهر همه چیز به عصر خلفای راشدین رجعت داده می شود و ارزش های مغایر سیره انبیا و اولیا و امامان منسوخ و ممنوع می گردد. دولت اسلامی از همه ابزار ویرانگر و پیشرفته سده 21 بهره می گیرد تا جامعه مدرن هرچه سریعتر تخریب گردد و بر ویرانه های آن مدینه النبی بر پا شود. سه ایسم دیگر  ضد انسانی بودند اما داعیه بازگشت به عقب نداشتند. در دکترین اسلامیسم بازگشت به 1400 سال پیش هدف رسمی اعلام گردیده است.

 از معلمان روستایی مصر تا خرقه پوش مزور حوزه قم

 با برچیده شدن خلافت عثمانی در 1924 و استقرار دولت سکولار ترکیه، یک رشته جنبش های اسلامی در متصرفات پیشین امپراتوری عثمانی شکل گرفت. یکی از این جنبش های اسلامی اخوان المسلمن در مصر بود. هدف اخوان المسمین احیای خلافت اسلامی عثمانی نبود. هدف آنها ایجاد حکومت جهانی اسلام بود. بنیان گذار اخوان المسین حسن بنّا (حسن الینا 1906-1949) و شش نفر از شاگردان او هستند. از نظریه پردازان معروف اخوان المسمین سید قطب (1966-1906) می باشد.

آثار و فعالیت های این دو شخصیت اسلام گرا در ترویج بنیادگرایی اسلامی، ترور اسلامی و جهاد اسلامی نقش بزرگی داشتند. در عین حال این افراد تفکر شان در بهره گیری از اسلام بعنوان ابزاری در سیاست و آرمان گرایی اسلامی، به اندیشه های جمال الدین اسدآبادی(یا افغانی) مرتبط می گردد. کسروی در باره اندیشه های جمال الدین اسد آبادی می گوید:« چیزی که هست از کارهای سید جمال الدین در ایران ، مصر و عثمانی نتیجه درستی بدست نیامده و شاگردانش در گفتگو از او راه گزافه پیموده اند. سید به کار بزرگی برخاسته بود ولی راه آن را نمی شناخته. اگر بجای رفتن از این دربار به آن دربار به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشه کوشیدی نتیجه بهتری رسیدی»(ص 11 تاریخ مشروطه ایران). منظومه فکری حسن البنا پس از دوره تحصیل در دانشسرای ابتدایی معلمی در مدرسه ای شکل گرفت که موسس آن محمد عبده، شاگرد و همفکر جمال الدین اسد آبادی بود. در ضمن ایمان الظواهری از مشاوران اسامه بن لادن و یکی از رهبران القاعده از شاگردان برادر سید قطب است. سید قطب و حسن البنا چهار سال پس از خمینی (متولد 1902) بدنیا آمده بودند. طبیعی است که ملایان حوزه قم و از جمله بروجردی، کاشانی، شریعتمداری و خمینی ناظر تحولات فکری آنها بوده باشند. گفته می شود که کتاب حکومت اسلامی خمینی برداشتی از تفکرات سید قطب بوده است.  ثمره اینگونه نظریه پردازی های بنیادگرایانه در نهایت منتهی به استقرار دولت اسلامی در ایران، حکومت اسلامی طالبان در افغانستان، و ایجاد داعش و دها گروه جهادی در سراسر کشورهای اسلامی گردید. این نظریه پردازان، سیاست را با ایدئولوژی و تفنگ پیوند زدند. ایدئولوژی اسلامی به ترور مشروعیت داد تا به سیاست های آنان در ساقط کردن دولت های سکولار مشروعیت بخشد. آنها در مبارزه ای خونین هم کشتند و هم کشته شدند. حسن البنا پس از آنکه اخوان المسلمین اقدام به ترور نخست وزیر مصر کرد، سال بعد خودش در خیابان ترور شد. سید قطب و تعدادی از همفکران اش نیز در 1966  به اتهام توطئه براندازی رژیم عبدالناصر در قاهره به دار آویخته شدند. سید قطب آموزش های دینی را در کودکی فرا گرفت و در نوجوانی در مدارسی که به شیوه انگلیسی ایجاد شده بود درس خواند و مانند حسن البنا در آموزش و پرورش مصر شغل معلمی داشت. با بورسیه ای در سال های 1950/1948 به آمریکا رفت. در دانشگاه کلرادو شمالی ساکن می شود، در آمریکا سیر و سیاحت می کند و از مراکز دانشگاهی از جمله استنفورد دیدن می کند. هنگام بازگشت به مصر در اروپا مدتی می ماند و سپس به مصر باز می گردد. سوغات سفر او از غرب برای مصریان مجموعه ای از افکار تجدد ستیز است. نگاه او به غرب تماما از چشم انداز سنت و احکام اسلامی است. غرب به ماتریالیسم، خشونت، گناه متهم می گردد. او حتی نشستن زنان و مردان مومن مسیحی در کنار هم در کلیسا برای عبادت را نیز برنمی تابد و آنرا التقاط می خواند. آزادی های فردی و اجتماعی در آمریکا و غرب را بباد انتقاد می گیرد. در باره موسیقی جاز می گوید: آنرا درست کرده اند تا به نیازهای جنسی آنان پاسخ دهد. او هرگز ازدواج نکرد و باورش آن بود که قران مرد را بر زن مسلط کرده است. او از اینکه نتوانسته است زنی از لحاظ اخلاقی پاک و محتاط پیدا کند، پوزش خواسته است.

  

اندیشه های بنیادگرای اخوان المسلمین خیلی سریع در دنیای اسلامی پراکنده شد. در میهن ما نیز بسیاری به اینگونه افکار آلوده شدند. این افکار در کشورهای مسلمان نشین سلاح موثری گردید برای مقابله با پیشرفت، ترقی و مدرنیسم. پس از جنگ اول و دوم جهانی بعضی از جناح های سیاسی از موضع اسلامی در مبارزات ضد استعماری و جنبش های آزادی بخش شرکت کردند. این جناح ها پس از حصول پیروزی بلافاصله در مقابل جنبش دمکراتیک صف آرایی کرده و به نیروهایی سخت محافظه کار تبدیل گردیدند. از علت های مستقر نشدن دمکراسی در کشورهای اسلامی که از بند استعمار رها شدند، عمدتا همین نیروهای ضد دمکراسی بوده اند. رشد تمایلات کمونیستی در دوران جهان دو قطبی نیز مزید بر علت شده بود و کشورهای استعمارگر غربی برای آنکه اختیار به دست رقیب کمونیست نیفتد، در حمایت از این نیروهای ارتجاعی دریغ نمی کردند. حمایت اردوگاه کمونیسم از کمونیست ها و پشتیبانی اردوگاه غرب از اسلام گرایان از موانع مهم استقرار دمکراسی در کشورهای کمتر توسعه یافته بود.

  ظهور نخستین دولت اسلامی در دوران جدید در ایران

اسلام دینی قدیمی و متعلق به سد ها سال پیش است. اما اسلامیسم یک ایدئولوژی سیاسی متعلق به دوران جدید است. اسلامیسم ایدئولوژی نیروهای اجتماعی واپسگرایی است که از ارزشهای تاریخی، فرهنگی و اخلاقی زمان های سپری شده استفاده می کند تا با ارزش های نو، مدرن و عام امروزی مقابله کند.  دردوران ما دفاع اسلامیست ها از ارزش های قرون گذشته و تمرکز برروی آنها یک  سیاست و فریب تمام عیار است. هدف نهان در لفافه دین سیاسی، منافع مادی و تصرف قدرت سیاسی است. ریشه چالش ها به گفته حافظ شیرین سخن: « بر سر دنیای دون» است ( نزاع بر سر دنیای دون مکن حافظ).  جنبش های اسلامی گردبادهای ویرانگری هستند که از قعر تاریخ سر در می آورند تا زندگی امروزین مردم را تباه کنند.

  سه نقطه عطف

 شکست های ایران از روسیه در سده نوزدهم زنگ ضرورت تغییرات نو را در ایران به صدا دراورد. تحولات نوین در ایران در  یک روند 73 ساله در سه مرحله پدیدار گردید:

1-    انقلاب مشروطیت که نهادهای سیاسی نوین و قانون اساسی دمکراتیک از آن سر برآورد.

2- اصلاحات ارضی و اجرای برابر حقوقی جنسی در 1341،که در آن اساس نظام ارباب رعیتی ملغی شد و نیمی از جمعیت کشور یعنی زنان قادر به اجرای حقوقی گردیدند که قانون اساسی مشروطیت به آنها اعطا کرده بود اما ارتجاع  مانع از اجرای آن شده بود. با این اصلاحات راه  برای نوسازی  های مدرن اقتصادی گشوده شد.

3-آغاز باز شدن فضای سیاسی به هدف برقراری دمکراسی از سال 1356 و واکنش خشونت آمیز اسلام گرایان و متحدین آنها علیه گشایش فضای باز سیاسی.  

برقراری دمکراسی بزرگترین نگرانی طرفداران استبداد در طول دوران 73 ساله مشروطیت بود. در درازای دوران حکومت قانون اساسی مشروطیت توطئه های فراوانی برای مسدود نگاه داشتن فضای سیاسی و آزادی احزاب به عمل آمد. اقدام به ترورهای سیاسی از جمله این اقدامات بود.

 نظریه های انحرافی در باره قانون اساسی مشروطیت

 وضع یک قانون اساسی دمکراتیک به تنهایی تضمینی برای استقرار دمکراسی نیست. قانون اساسی دمکراتیک چارچوب حقوقی، نهادهای سیاسی و اهداف را مطابق روند عمومی قانون اساسی گرایی(کنستیتوشونالیسم) مشخص می کند. ایجاد نهادها و تحقق هدف های قانون اساسی  به نیروهای اجتماعی، تمایلات آنها، شرایط بین المللی و بسیاری از عوامل دیگر وابسته است. به عبارت دیگر استقرار دمکراسی و اجرای دمکراتیک حقوق، یک روند است و نه یک واقعه آنی. تعدادی از نویسندگان و اهل سیاست به چنین روندی باور ندارند و دمکراسی را امری ناب می پندارند که گویا بایستی بلافاصله پس از انقلاب مشروطیت ظهورمی کرد و عدم ظهور آن را دلیلی می گیرند بر شکست انقلاب مشروطیت. در باره زمان شکست انقلاب مشروطیت بین این متفکران اتفاق نظر وجود ندارد، بعضی بلافاصله پس از انقلاب مشروطیت، برخی پس از 28 مرداد 1332 و بعضی نیز پس 1342 (به زعم آنان آغاز دیکتاتوری مطلق ) مشروطیت ایران را عقیم و شکست خورده اعلام می کنند. بعضی دیگر نیز اساسا انقلاب مشروطیت را بازی بی ارزش پابرهنگان می دانند و مردم آن دوران را توده های نا بالغ و ایران را شایسته دمکراسی و چنان قانون اساسی که آنها آنرا ترجمه ناشیانه ای از قانون های اساسی غرب معرفی می کنند، می دانند. در سال های پیش و پس از انقلاب اسلامی آثار زیادی با چنین دیدگاه هایی نوشته شده و روانه بازار گردیده است.

 انقلاب اسلامی علیه قانون اساسی مشروطیت بود

  هدف انقلاب اسلامی الغای قانون اساسی مشروطیت و دستاوردهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی  70 ساله آن بود. قانون اساسی گرایی و استقرار دمکراسی  به منزله یک روند تا 1357 در ایران جریان داشت. مشروطیت ایران هرگز شکست نخورد بلکه گام بگام با از میان برداشتن موانع دمکراسی به سوی آن حرکت کرد. مطابق این روند، آزادی کامل احزاب سیاسی در راستای ثبات سیاسی، رونق اقتصادی، توسعه حقوق اجتماعی و برابر حقوقی، رشد آموزش معنا پیدا می کرد. آزادی بی قید و شرط احزاب سیاسی در سال های 1320- 1330 وجود داشت و کار چنان آزادی که از ضعف حاکمیت ملی و اشغال کشور برآمد کرده بود، جز هرج و مرج حاصلی ببار نیاورد. رواج ترور اسلامی از جمله موانع بزرگ استقرار دمکراسی در ایران بوده است که به آن اشاره می گردد:

 ترور، مهمترین مانع در استقرار دمکراسی سیاسی در ایران

هر گونه اصلاح اجتماعی و سیاسی مستلزم ثبات سیاسی پایدار در جامعه است.  ترور خطرناک ترین وسیله برای برهم زدن ثبات سیاسی است. در سال های پس از جنگ دوم از این ابزار بطور موثر استفاده شد. در شرایط اشغال نظامی و پیامدهای آن نهاد سلطنت مهمترین نهاد حفظ ثبات بشمار می آمد. ترور شاه به معنی ترور قانون اساسی و بهم ریختن بنیادهای رسمی و قانونی کشور بود. اسلا م گرایان چنین تروری را سازمان دادند و به اجرا دراوردند. ترور شاه در سال 1327 توسط ناصر فخر آرایی خبرنگار نشریه «پرچم اسلام» انجام شد. سید عبدالکریم فقیهی شیرازی صاحب امتیاز این نشریه اسلام گرا در باره هدف از انتشار  نشریه می نویسد: « مرام ما مبارزه با جهل و بی دینی است. و آرزوی ما این است که جهان را به زیر پرچم قرآن و اسلام زنده و جاوید ببینیم». ترور دیگر در 1344 بوسیله سربازی از گارد شاهنشاهی انجام شد. طراحان این ترور عده ای از مائوئیست های تحصیل کرده بودند که سابقه عضو یت در کنفدراسیون خارج از کشور داشتند. آنها هدف خود را از ترور شاه براندازی نظام مشروطیت از طریق جنگ چریکی اعلام کردند. اما مهمترین گروه تروریستی که در دهه بیست ایجاد شد جمعیت فداییان اسلام بود. این گروه بنیاد گرا در 1324 بوجود آمد. رهبر آن نواب صفوی بوذ و دارای پشتیبانان قدرت مندی در درون روحانیت بود. ترور مصلح بزرگ اجتماعی احمد کسروی، ترورهای عبدالحسین هژیر و علی رزم آرا نخست وزیران وقت از جمله اعمال تروریستی این اسلام گرایان افراطی است. بقایای این گروه با نام موتلفه اسلامی در سازماندهی شورش 15 خرداد 1342 خمینی نقش مهمی ایفا کرد. ترور حسنعلی منصور نخست وزیر در کارنامه تروریستی این گروه ثبت شده است. موتلفه اسلامی در تامین تدارکات عملی انقلاب 1357 نقش مهمی داشت و پس از انقلاب زندانهای رژیم اسلامی زیر کنترل آنها قرار گرفت. سازمان مجاهدین خلق نیز با ایدئولوژی اسلامی که باب سلیقه دانشجویان باشد در 1344 شکل گرفت، و اقدام به یک رشته ترور با عنوان مبارزه مسلحانه کرد. ایدئولوژی اسلامی این سازمان چه در پیش و چه در پس از انقلاب با ایدئولوژی بنیادگرایان حوزه ای متفاوت بود و این تفاوت به تقابل خونین آنها با رژیم انجامید. در 1349 سازمان تروریستی کمونیستی چریک های فدایی خلق بوجود و با یکسری ترور که بنام خلق قهرمان ایران انجام شد راه را برای آزادی های سیاسی دشوارتر کرد. نهضت آزادی با ایدئولوژی اسلامی و جبهه ملی سکولار و شبکه های مذهبی رنگارنگ از این ترورها که مجریان آن اغلب جوانانی ساده دل و نا آگاه بودند، استفاده سیاسی کردند تا به مسئولا ن نظام مشروطیت بقبولانند که کشور در بحران سیاسی عمیقی در حال غرق شدن است و گویا کمونیست ها در کمینند که بزودی قدرت را بدست گیرند. شاخک های شبکه های اسلامی تا درون دربار هم نفوذ کرده بود. همه این جریان ها با اسم رمز مبارزه با دیکتاتوری شاه ، اساس مشروطیت و براندازی نظام را نشانه رفته بودند. باز شدن فضای سیاسی در 1356 راه را برای رهبری خمینی رهبر معنوی گروه تروریستی موتلفه اسلامی و مرجع تقلید بنیادگرایان گشود. نهضت آزادی و جبهه ملی با شعار جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد در تهران و خمینی با شعار شاه باید برود در پاریس، مشروطیت و حکومت قانون را هدف قرار دادند. روز 22 بهمن 1357 هدف بیگانگان در بهم زدن ثبات سیاسی  ایران با اهداف دشمنان داخلی مشروطیت بریکدیگر انطباق یافت و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. حالا 42 سال است که دود آتش اسلامیسم چشمان مردمی را که ساده دلانه به دنبال فریبکاران سیاسی راه افتادند می سوزاند.  

   عاقبت کار چهار ایدئولوژی

این ایدئولوژی ها سرشت کم و بیش متفاوتی دارند ولی سرنوشت آنها واحد است: بد نامی.

 کمونیسم از خانواده چپ برآمد کرد، گسترش جهانی یافت و اندکی بیش از هفتاد سال عمر کرد ودر پایان از درون پاشید. پیکر رهبر و بنیاد گذار آن ولادیمیر ایلیچ لنین پس از مرگ مومیایی شد و بدن مومیایی شده اش در تابوتی شیشه ای گذاشته شد و مومنان کمونیست تا همین اواخر می توانستند مستقیما ایدئولوگ حزب بلشویک و نابغه دیکتاتوری پرولتاریا را زیارت کنند. دولت های فاشیستی و نازیستی با جنگ بساطشان برچیده شد. موسولینی با گلوله به قتل رسید و هیتلر پس از قطعی شدن شکست در جنگ با شلیک گلوله خودکشی کرد و جسدش سوزانده شد. روح الله خمینی پس از آنکه جمع زیادی از وفاداران  مشروطیت و حکومت قانون را بدون محاکمه در پشت بام محل اقامتش تیرباران کرد ، و آنگاه در  جنگی 8 ساله با عراق صدها هزار از جوانان ایران را به کشتن داد و یا معلول کرد، و پس از آنکه فرمان قتل هزاران زندانی ضد دولت اسلامی را صادر و آنها را به قتل رساند، با آرامش کامل بر روی تخت بیمارستانی در شمال تهران جان سپرد و جنازه اش در جنوب تهران مدفون گردید و بر گور او گنبد و بارگاه عظیم ساخته شد تا گویای عظمت ایدئولوژی منفور او باشد.

 احمد تاج الدینی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

احمد تاج الدینی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.