رفتن به محتوای اصلی

جنگ و جدال برای مُصادره شرکت تجاری ایران
27.05.2023 - 19:24

جنگ و جدال برای مُصادره شرکت تجاری ایران

 

(...  زمامدار خودشیفته به معنای اصیل کلمه، فردیست که خودشیفتگی با شدّت تمام، جوهر وجود بیمارگونه اش را پی ریزی کرده است. زمامدار خودشیفته برغم اینکه از لحاظ ظاهری و در انظار دیگران، اغلب رفتاری رضایتبخش بروز میدهد؛ معذالک تا حدّ بسیار غلیظی در بطن کمپلکس خودمحوری غوطه ور است. او محتاج این است که دیگران دوستش بدارند و باعث شگفتی و اعجاب آنها شود. نیاز زمامدار خودشیفته، غالبا مابین خودبزرگ بینی و حسّ هیچکس بودن تمام عیار آونگ است. زندگی عاطفی او بسیار تهی مایه و به سایه های مرموز آغشته اند و اکثر مواقع مُستعد نیست که خودش را به جای دیگران بگذارد. او انسانهای اطرافش را تا حدّ اشخاص ایده آل ارتقا میدهد تا همراهانی را برای خودش دست و پا کند؛ طوریکه  خودشیفتگیهایش را تایید و تصدیق کنند؛ ولی آنها را تحقیر خواهد کرد و  واپس میراند؛ چنانچه انتظاراتش را برآورده نکنند. مناسبات او با اطرافیانش، بده بستانهای سودجویانه و انگل وار هستند و معمولا خودش را در پس نقابی خونسرد و یخبسته از جذابیّت و تعهد پنهان میکند. زمامدار خودشیفته از لحاظ درونی، پریشیده و نا آرام و بی حوصله میشود؛ اگر مجیزگویان از دور و برش فاصله بگیرند. او به مدّاحان محتاج است – امّا  میداند که به دلیل بی اعتمادی و حسادت و رفتار سخیف و حقیر خود در قعر پرتگاه به سر میبرد. به همین سبب و عاقبت الامر تمام یاریها و کمکها را نیز تخریب میکند).

[Macht-Ein psychoanalytischer Essay – Hans Strotzka (1917 - 1994) – Verlag Paul Zsolnay – Wien, Hamburg, 1985 – S. 64]

1-   انجماد شاخکهای احساس

میهن، حسّ تعلّق به مکان و مردمیست که در وجود آدمی، اعتماد و امید و آینده نگری و همدلی و غمخواری و برای همدیگر بودن و آرامش روحی و روانی ایجاد میکنند. میهن، تجربیات تاریخی و فرهنگی مُشترک و دلبستگیهای عاطفی را در بستری از آسایش خیال و عشقی ساده به هموطنان و سرنوشت امروز و فردای نسلها واتاب میدهد. حسّ غربت و آوارگی در فاصله های مکانی و زمانی از میهن و مردم است که آتش دلتنگی و حسرت دیدار و اشتیاق پیوستن را در آدمی شعله ور میکند. درک و فهم حسّ عشق به میهن در لحظاتی بر وجود آدمی پدیدار میشود که زخم پارگی و گسستن، فضایی تهی از بی معنایی را در زندگی روزمره رنگ آمیزی میکند. افکار من شبانه روز به گرداگرد میهنم و سرنوشت مردم میچرخند؛ زیرا ریشه هایم در خاک فرهنگ و تاریخی دوانیده و بالیده و برافراشته اند که تار و پودم را پی ریخته اند.

آبادی میهن و سرفرازی و حُرمت هم میهنان در گرو همکاریها و همبستگیها و همعزمیها و همدلیها وهم مقصدیهای گزینشی نهفته است مهم نیست که به چه چیزهایی اعتقاد داشته باشند. شرافت و کرامت و حقیقت هر انسانی، فراتر از اعتقاداتش است. میهنی که آحادّ آن نتوانند ارزش و احترامی برای یکدیگر قائل باشند، نمیتوان یک متر مربع آن را پرورید و آباد و پرستاری و نگاهبانی کرد؛ چه رسد به سراسر محیط جغرافیایی آن را. اگر تاریخ خونبار و مملوّ از حوادث و فراز و نشیبهای هولناک و به غایت گریه آور و تاسّف بار قرنهای گذشته را به کناری نهیم و بخواهیم آغاز زندگی تازه و راه جدیدی را در کنار دیگر مردم جهان از دوران برپایی «دارالفنون» تا امروز در زیر ذرّه بین سنجشگری و برآوردهای اقدامها و نتایج حاصله ارزیابی کنیم، نتیجه سوای افسوس خوردن و دلهره های آزارنده نخواهد بود.

صرف نظر از برخی اقدامها و تلاشها و همّتهای ستودنی که از طرف دولتها و زمامداران کارگزار در مناسبات کشورداری و مسائل اجتماعی مردم در گذشته های نه چندان دور اجرا شده اند، حقیقت تلخ و گزنده از یک صد و پنجاه سال پیش به این سو اثبات میکند که مُدّعیان رنگارنگ و متخاصم همدیگر برای کنشگری در عرصه های سیاست و سُکّانداری کشور «دارا و جمشید جم» در سیمای واقعیّت میهنی و مردم ایران فقط و فقط «شرکت تجاری با بی مسئولیّتهای نامحدود» را میبینند و تمییز و تشخیص میدهند و تلاش برای مصادره انحصاری آن، سراسر خاک ایران و مناسبات مردم را به میدان کشمکشهای خونین تبدیل کرده و متعاقبش نیز فلاکتها و قهقرائیهای فرهنگی و زیانهای هرگز جبران ناپذیر استعدادها و توانمندیها و هنرها و مایه های آفریننده انسانها را دهه به دهه تا امروز امتداد داده اند و همچنان با خیره سریهای احمقانه بر سر دفاع کردن و تثبیت اصول دین و عقاید و ایدئولوژیهای مزخرف و منحط و پوسیده و بی مغز و مایه و سوائق و غرایز افسارگسیخته خودشان دوام میدهند.  

سرزمینی که به «شرکت تجاری با بی مسئولیّتهای نامحدود» تبدیل شده باشد، اگر مردمش دهه به دهه، انقلابهای رادیکال از سر بگذرانند، آخر و عاقبتش در چنگال کنشگرانی مصادره خواهد شد که طمّاعی و جاه طلبی و قدرتپرستی و شهوت اقتدار را به عنوان ایده آل و منش و اخلاق فردی و جمعی هم مسلکان خود تثبیت کرده اند و منتظر نوبت پنج روزه حکومترانی، شب و روز را سر میکنند. فاجعه تجاری شدن ایران و مردمش در بینش اعتقادی کنشگران جورواجور باعث شده است که به بی سر و سامانی ایران و فروپاشی مناسبات اجتماعی مردم در تلاطم وقایع کشوری و منطقه ای و جهانی روز به روز شتابهای هلاک کننده داده شود. وقتی که «احساس ظریف و لطیف داشتن برای دلبستگی به میهن و مسئولیّت در قبال مردم آن» در وجود مُدّعیان تاق و جفت عرصه های سیاست به مجالس عربده واگردانده و در انجمادی زمخت اسیر و میخکوب مانده باشد، پیداست که هیچگونه همبستگی و همعزمی و بیدارفکری و آینده نگری و دلباختگی از بهر خدمتگزاری در حقّ آب و خاک و مردم میهن، اگر ناممکن نباشد- بی شکّ ناپایدار خواهد بود. 

من میپرسم چرا سرزمینی که مردمش و فرزانگانش در روند تاریخ و گذشته های سپری شده در تمام عرصه های ممکن، سهم بسیار والایی در «فرهنگ جهانی» داشته اند، امروزه روز در آفرینش پیش پا افتاده ترین راهکارهای کشورداری و حلّ و فصل مُعضلات اجتماعی،  عاجر و ذلیل و خوار و زار شده اند؟. چرا؟.       

2-    مُحاربه با  اللهِ مُعمّم

امروزه روز هر کودک دبستانی نیز میداند که بُت مونّث مُربّع سنگی «الله = ال-لات = آفتاب/نور= میتراس»، یکی از بُتهای قبایل عرب (قبیله قریش، قبیله بنی ثقیف و چند قبیله دیگر) بود که آن را عبادت میکردند.  کعبه نیز هیچ چیز دیگری نبود سوای مجمع [پانتئون] بتهای قبایل مختلف. آنچه را که اعراب و دیگر مُسلمانان جهان در خصوص نام «الله» در پروسه تحولّات تاریخی و اجتماعی و فرهنگی تا امروز به نام «خالق» میشناسند و به آن اعتقاد دارند، هیچگونه سنخیّتی با «الله شیعیان ایرانی» ندارد؛ زیرا «الله شیعیان ایرانی، مُعمّم است و در چنگال کمپلکس قدرت طلبی مطلق» به قعر روانپریشی و عقده لاینحل محرومیّتهای روحی و روانی فرو ماسیده است. فرق است بین آن «خالقی» که اعراب و دیگر مسلمانان میشناسند با «الله ایرانی» که مُعمّم است و قادر مُتعال گیوتین اقتلویی بر شاهرگ جوانان و مردم ایران. به همین دلیل، در کشور ایران، هر نوع قیام و خیزش و کشمکش و اعتراض و صف آرایی که علیه مُعمّین و متولّیان باتلاق الهی و اعوان و انصار ظلمه در هر بُعد تصوّر شدنی اجرا شود، هرگز و ابدا مُحاربه نیست؛ بلکه پیکار حقگزارانه و دادگسترانه و حقوقی در مصاف با «مُعمّینی» است که نه تنها نام «الله اعراب و دیگر مسلمانان جهان» را مُصادره به مطلوب کرده اند و از آن استفاده ابزاری میکنند؛ بلکه خود را تجسّم تمام عیار «قادر مطلق» میدانند؛ طوریکه هر گونه چون و چرا کردن در اقتدار ناحقّ و آمریّتهای استبدادی و تجاوزات به حقوق ذاتی انسانها را با برچسب «مُحاربه»، بدنام میکنند تا بتوانند با لذتّی شهوانی به اعدام مُتّهمین بیگناه اقدام کنند و از دیگران زهر چشم بگیرند و سائقه سیری ناپذیر قدرت طلبی خود را ترضیه و تضمین کنند. حکومتی که قائد اعظمش، «عقرب جرّار» باشد، متعاقبش اعوان و انصارش نقش «مار غاشیه» را با توفیقات الهی به منظور بستن «کمر بند عفّت» در حقّ مردم اجرا خواهند کرد. هر ایرانی که در ایران و دیگر اقصاء نقاط جهان در پیکار خُجسته و کشمکش به حقّ و صف آرایی حقگستر با ولایت فقاهتی و اعوان و انصار ظلمه آن، نبرد بی محابا کند، به هیچ وجه من الوجوه، علیه بُت سنگی اعراب و دیگر مسلمانان جهان نمیجنگد؛ بلکه کاملا گویا و آشکارا علیه «مُعمّینی» اعتراض و فریاد دادخواهی سر میدهد که با «زندگی و جان» محاربه میکنند. آن «الله» که در ایران در باره اش شب و روز روضه میخوانند و به نامش، رذیل ترین جنایتها و تبهکاریها و ستمها و غارتگریها و شکنجه ها و اعدامها را اجرا میکنند، «آخوند مُعمّمی» است که خودش را مقام مُعظّم رهبری و قائد اعظم «الحیاة و الموت» ایرانیان میداند و مردم را عبدالله مادام العمر. محاربه با «الله مُعمّم» که تجسّم تمام عیار ضحّاک ماردوش و جوانخواری است نه تنها حقّانیّت زمینی و کیهانی دارد؛ بلکه نبرد با آن در تمام جلوه های ممکن، بی چون و چراست و تلاشیست بسیار با شکوه و ستودنی از بهر گسترش و تضمین آزادیهای فردی و اجتماعی.  

3-    نفهمیدنِ رگ و ریشه آنچه ما هستیم

سیطره اساطیر سامی در طول بیش از نُه قرن بر ذهنیّت و روان ایرانیان و همزمان با آن نفوذ اساطیر یونانی از دوران افتتاح دارالفنون تا امروز  باعث شده است که بیشینه شمار تحصیل کردگان ایرانی در رشته های مختلف؛ بویژه دانشهای فرهنگی و اجتماعی از شناخت و سنجش آنچه تجربیات بی واسطه و زایش و نقش زندگی بخش اساطیر ایرانی در پرورش روح و روان و مغز ایرانیان ایفا کرده اند و امروزه روز نیز ناخود آگاه ایفا میکنند، به شدّت غافل شوند و علل کلیدی مُعضلات میهنی را نتوانند پیدا و حلّاجی و سنجشگری  کنند. مُعضل ذهنیّت تصنّعی و اماله ای که محصول سیطره اساطیر سامی و یونانی است و با تجربیّات اصیل و بی واسطه ایرانیان در تضاد هستند و ناهمخوانی دارند، بر دوام پارگی و چندگانگی و سرگشتگی ایرانیان در تحولات جهان مدرن شدّت عمل میدهند. چیره شدن بر این مُعضل هستی برافکن، زمانی امکانپذیر است که کوشندگان آزادی در تلاش برای فهمیدن رگ و ریشه آنچه «اصالت ایرانی» نامیده میشود،  نه تنها از بهر کشف و شناخت هر گوشه و کنار ردّپاها و نشانه ها و حتّا ذرّه بین ترین اشاره ها در زمینه بُنمایه های فرهنگ کهن ایران و عصر اساطیری همّت کنند؛ بلکه هنر خویش را در صف آرایی و سنجشگری و تمایز و تفاوت مایه های فکری و تجربی «اساطیر ایرانی» با اساطیر دیگر ملل تمییز و تشخیص دهند و سپس از بهر تفهیم و توضیح و بازشکافی مغزه تجربی تصاویر اسطوره ای و در سمت و سوی نقش آنها در مناسبات اجتماعی و کشوری با گشوده فکری اقدام بایسته کنند. اهمیّت ندادن و پشت گوش انداختن و سرسری گذشتن و اهمالکاری از طرف کوشندگان آزادی در گستره آنچه تاریخ و فرهنگ ایرانی نامیده میشود، محصولش این است که دوام بی محابا و استبدادی حاکمین دوران را و متعاقبش دیگر حاکمان مجهول و احتمالی آینده را که بر روال و بستر اساطیر سامی و یونانی حرکت میکنند، تضمین و تامین خواهند کرد. هیچ حکومتی؛ ولو مستبدترین و خونریز ترین حکومتهای تاریخ نامیده شود، هرگز نمیتواند در اجتماع استقرار داشته و دوام آورد؛ مگر اینکه اهرمهای اقتدارش بر ستون اساطیر خاصّ زمامدارانش تکیه نکرده باشد. بدون ستونهای اساطیری (تصاویر) محال است هیچ حکومتی بتواند حتّا برای شش ماه نیز زمام مسائل کشور را در دست بگیرد.  

4-   گریز از مسئولیّت

انسانی که خودش را برای کسب هر مقامی در مناسبات اجتماعی و کشوری، برگزیده و لایق میداند، پیشاپیش باید بداند که ادّعا داشتن به معنای مُحق بودن نیست؛ زیرا هر حقّی و مقامی که در مناسبات اجتماعی و کشوری و اداری به افراد جامعه واگذار میشود، شخص زمامدار و مُجری را موظّف و مُکلّف میکند که به تن خویش در قبال تصمیمها و گفتارها و رفتارهایش «پاسخور و مسئول» باشد؛ ولو عالی ترین مقام کشوری را در اختیار داشته باشد. به صرف اینکه سیستمی با تکیه به ایدئولوژی و اعتقادات و مذاهب و امثالهم بر سرنوشت مردم و میهن حاکم میشود، نمیتوان پرنسیپ مسئولیّت و پاسخگویی را از وجود خویش تراشید و آن را به گردن زمامدارانی حواله و آویزان کرد که در توهم آمریّتهای دلبخواهی، احساس قدرتمداری و سلطان صاحبقرانی میکنند. در سرزمینی که مُجریان و کارکنان و کنشگران و دست اندرکاران برای رفتارها و گفتارها و تصمیمات خود، مسئولیّت را بسان «چک بی محل» به عهده دیگران واگذار میکنند، آن جامعه در چنبره بی مسئولیّتی سرسام آور به آنچنان کلاف سردرگمی گرفتار میشود که راه چاره حلّ مسائل را در گرو انقلاب میداند و حرکتهای رادیکال علیه حاکمین و متصدّیان و مُجریان سیستم کشورداری.  از طرف دیگر، تا زمانی که مردم به طور کلّی به این توهم مبتلایند که چاره بی مسئولیّتی در گرو انقلابهای گاه و بیگاهی است، خواه ناخواه در استمرار بی مسئولیّتی مزمن نقش اساسی ایفا میکنند. برای آفرینش  باهمستانی که آحّاد آن، پاسخگوی وظایف محوّل شده باشند، نیاز به این است که انسانها بدون در نظر گرفتن اعتقاداتشان، حسّ تعلق به جامعه داشته باشند و سیستم کشورداری نیز نسبت به شهروندانش، واکنشی پاسخور و سامانبخش نشان دهد و در صدد حلّ و فصل کردن مُعضلات باهمزیستی براید و از نقش آمر اخلاق شدن استعفای ابدی بدهد.

جامعه ای که حاکمینش هیچگونه مسئولیّتی را در قبال گفتارها و رفتارها و کنشها و واکنشهای خود به عهده نمیگیرند و مدام با تکیه به توجیهات اعتقادی و وجهه تراشیهای عقیدتی و مذهبی برای تبهکاریها و جنایتها و خباثتهای رفتاری و گفتاری و  اخلاقی خودشان لنترانی میکنند، با عث میشوند که افراد آن جامعه در پروسه زمان، نسبت به باهمستان ترک تعلّق کنند و  نم نم از مناسبات اجتماعی بگسلند و وضعیّتهای مصیبت بار را به سرنوشت و تصادفات و وقایع ناگهانی بسپارند. متعاقب گسست و ترک تعلّق، گسترش و سیطره «بی مسئولیّتی» خواهد بود که هیچکس نه تنها غم و غصّه ای برای فجایع میهنی در وجود شریفش نخواهد داشت؛ بلکه حتّا عینیّت ملموس و دلخراش فلاکتها را در ابعاد مختلف کشورداری و مناسبات انسانی بدیهی بشمارد.

برای آفرینش و شالوده ریزی جامعه ای نو که انسانهایش نو بودن را در ظاهر آرایی ندانند؛ بلکه در «فرهنگیده پروردن منش و شخصیّت منحصر به فرد» ارزیابی و ارجگزاری کنند، نیاز به این است که «پرنسیپ مسئولیّت پذیری و پاسخوری» از اهمّ اولویّتهای ستودنی باشد. ویران کردن اجتماع و مناسبات کشورداری، هنر نیست و غروری نیز ندارد. اصل اینست که مُدّعیان عرصه کشورداری و میهنی تا چه اندازه از «پرنسیپ مسئولیّت و پاسخوری» آگاهی درخور و شعور فرهیخته و فرزانگی تاثیر گذار دارند. در سایه سار انواع و اقسام شمشیرها و فلاخن و چوبه های دار و آهن آلات و سلاحهای مُخرّب و ارگانهای سرکوبگر و لشگر لومپنهای ظلمه و خونریزیهای شبانه روزی میتوان دلخوش به این بود و عربده زد که «حاکم مطلق» منم ولاغیر، امّا از هنر کشورداری و میهن آرایی و مردمدوستی هرگز و هیچگاه نمیتوان روضه رضوان خواند.     

5-   سابیدن ِکشکِ اعتقادات پوسیده در تغار مُدرن و مُدرنیته

ذهنیّت انسانها در هیچ زمان و مکانی از عقیده، دیدگاه، نظر، برداشت، دریافت، باور و حساب و کتاب و مظنه خالی نخواهند شد. مهم نیست که در نخستین نگاه، چند و چون نظرات و عقاید و باورها و دیدگاهها تا چه اندازه ای مُتّقن و صحیح و خردمند یا عکس قضیه، ابلهانه، پوچ و بی مغز و مایه باشند. اصل این است که ذهنیّت هیچ انسانی تا مرگروزش بی عقیده نیست. فقط وقتی بحث از نویافته ها و نوجوییها و نوگراییها و نو شدنها میشود، آنگاه عقاید و دیدگاهها و باورداشتها هستند که در ذهنیّت انسانها نسبت به «نو اندیشه ها و نو یافته ها و نو رفتارها» موضع میگیرند و تاثیر گذار میشوند. خواه موضعی انتقادی باشد. خواه خصمانه و توام با ستیز و انکار. خواه پذیرش و استقبال.  بالطّبع، موضعگیریهای اعتقادی و نظراتی که ریشه در قدمت آداب و رسومی و عنعنات داشته باشند، آنچنان به تار و پود مغز و روح و روان آدمیان چسبیده و میخکوب شده اند که شخص مُعتقد، خودش را با عقایدش، اینهمانی میدهد و یکسان میپندارد. در نظر انسانی که خودش را با اعتقاداتش اینهمانی میدهد، هر گونه نو فکری و نو منشی به معنای به دور انداختن خود است؛ نه به معنای خانه تکانی فکری و  تغییر مرام و رفتار و پوست اندازی تازه به تازه.

برای اینکه بتوان در گستره پذیرش و استقبال از نو افکار و نو ایده ها و نو روشها و نو دیدگاهها و نو جوییها آمادگی داشت، باید آموخت چگونه میتوان کهنه اعتقادات را از مغز و روح و روان خود به دور ریخت تا گنجایش تازه ها را داشت. امّا انسانهایی که کهنه اعتقادات خود را حقیقت محض میدانند و هر گونه گسستن از عقاید پوسیده و ایدئولوژی و مبانی و اصول مذهب و ادیان گندیده خود را برنمیتابند، تلاش میکنند که نویافته های فکری و تحوّلات فرهنگی و اجتماعی دوران را در تغار مدرن و مدرنیته،  غُسل بدهند و آنها را مجدّدا با آب و تاب بزک دوزک کنند و به خورد مردم بدهند. مضحک ترین حالت اینگونه کوششهای بی تاثیر و حقارت آلود اینست که از یک طرف، مردم را در ایستایی و ناشادابی و کهنگی اعتقادات پوسیده، فریب میدهند و از طرف دیگر امکانهای دگرگشتها و چهره های شاداب و بارآور جامعه و فرهنگ را تخریب و فرسوده میکنند.

برای نو شدن در جهانی که گام به گام در حال زایشهای متنوّع در عرصه های جستجوست، باید خانه تکانیهای فکری و روحی را به تن خویش آزمود و با دلیری علیه خویشتن کهنه شده به پا خاست تا بتوان تولّدی دیگر را در واقعیّت زیستی تجربه کرد.

6-   سنگلاخ سیاست و اقتدار

ماهیّت ولایت فقیه و مقام مُعظّم رهبری!: [= مهتر (فرمانروا) که بیدادگری و ستمکاری پیشه کند، شیوه مهتران بزرگوار و آزادگان را بدرود گفته و به پَستی و زبونی و نقص فرومایگانِ آزمند گرویده و همانند بردگان و بسان دیگر مردمان زیردست گردیده است.»]

[کتاب: جاویدان خرد – به روایت: ابن مسکویه رازی – نشر بوزرجمهری – تهران – 1350 – ص. 61]

بیشینه شمار کنشگران و زمامداران و حاکمین و سلاطین ایرانی به گواهی تاریخ گذشته و معاصر ایران، هیچگونه درک صحیح و خردمندانه ای از «سیاست (کشورداری، هنر فرمانروایی)» اصلا و ابدا نداشته اند و هنوزم ندارند؛ زیرا  اگر ارزنی سررشته درخور داشتند، امروزه روز ایران و مردمش در قعر مشکلات هزاره ای غوطه ور نمیماندند. آنانی که از هنر کشورداری، خردلی دانش و آگاهی داشته باشند، نیک میدانند که کشورداری به فرزانگی و تواناییهای فکری و ایده ای و آینده نگریهای بیدار باشی منوط است؛ نه به کاربست گیوتین و چوبه دار و سیاهچالهای مخوف و شکنجه های هولناک و سرکوبگریهای شبانه روزی و حقّ خوری و غارتگری و پایمالی حقوق ذاتی و مادرزادی انسانها و گماردن داروغه و محتسب و مفتّش و حراست در هر کوی و برزن و اداره و سازمان و غیره و ذالک.

انسانهای اجتماع، آرزوها و امیدها و خواسته ها و انتظاراتی دارند که برآنند از راه تشکیل «حکومت و دولت» که ارگان شاهکلیدی محسوب میشود، به واقعیّت پذیری آنچه میخواهند دست یابند. «سیاست (کشورداری)»، هنریست که به هیچ وجه نمیتوان آن را تدریس کرد؛ زیرا مُعضلات اجتماعی و کشوری، مدام در حال دگرگونگی و چهره به چهره شدنهای مجهول و دیگرسان هستند که به ابتکارات و هوشیاریها و ژرفبینیها و تصمیمهای کارساز و راهگشاینده در موقعیّتهای خطیر و ضروری وابسته است. بنابر این، هیچ تئوری یا نظریّه سیاسی نمیتواند در باره مجهولات، پیشاپیش دستور العملهایی را دیکته و تحریر کند. مسئله این است که نظریّه های سیاسی، دیدگاههایی تئوریک هستند که همچون دیگر نظریّات در رشته های مختلف علوم فرهنگی از هر گونه «ارزشگذاری اخلاقی» مبرّایند و بی طرف. نظریّه های سیاسی  به گونه سیستماتیک فقط تحلیلگر رویدادها هستند؛ آنهم به این طریق که عملکردها و تصمیمات و رفتارها و گفتارهای سیاستمداران و کنشگران دخیل در وقایع سیاسی در زیر ذرّه بین تئوریسینها و متفکّران علوم سیاسی بررسی میشوند.

در چارچوب سیاست نظری میتوان بسیاری چیزها را حسب تجربیات گذشته و رویدادهای سپری شده یا حتّا جاری تجزیه و تحلیل کرد؛ ولی نمیتوان پیش بینیهای جادوگرانه کرد؛ طوریکه بتوان ادّعا کرد در آینده، چنین و چنان خواهد شد؛ بلکه فقط میتوان با احتیاط گفت که احتمال این هست از برآیندهای تحوّلات و خیزشها و تضادها و تناقضها و درگیریهای جاری، مناسبات مردم و دولتمداران به چنان راه و مقصدی گام گذارند؛ ولی قطعیّت و چگونگی مناسبات هرگز پیشاپیش معلوم نیست.  به همین سبب، هر نوع کنشگری در عرصه سیاست بدون بینش تحوّلگرایانه تصوّر شدنی نیست.

دوام ایده حکومت به مرور زمان در مناسبات جوامع مختلف در سایه سار فرصتهای ضروری و آمادگیهای فرهنگی و اجتماعی و همچنین خواست مردم در جامعیّت وجودی جا افتاده و استوار شده است. میتوان گفت که محصول کشمکشهای تاریخی در ایده حکومت، جاسازی شده است. در سرزمینی که (در اینجا، ایران ما) چارچوب زمامداری از لحاظ تاریخی و فرهنگی به زایش  «ایده حکومت [فرمانروایی طبق تجربیات تاریخی و فرهنگی ایرانیان؛ نه بیگانگان]» مختوم نشده باشد و مردم نیز از لحاظ فرهنگی و فکری و آموزشی و مناسبات اجتماعی رشد لازم  فکری را نکرده باشند که ضرورت و وجوب «حکومت و دولت» را با سرسختی و اراده ای مستقل و استوار خواهان باشند، خود به خود هر گونه سیاست پردازی و سیاستگرایی و سیاستگردانی و سیاستخواهی پراکتیکی با بُن بست سرکوب از طرف مقتدرین وقت روبرو خواهد شد؛ زیرا آنانی که حاکم مطلق شده اند هرگز از راه رقابتهای سالم در چارچوب گزینشهای بدون اجبار و احکام به پُست و مقام تفویضی ارتقا پیدا نکرده اند که بخواهند کنشها و واکنشهای دیگر نحله های سیاسی را برتابند و وجود آنها را شانسی برای امکانهای دوام  یا انتخاب مجُدّد خود ارزیابی کنند. قدرت و اقتدار به حقّ در جایی معنا دارد و کارگذار است که ایده حکومت در ذهنیّت آحادّ مردم، انعکاس دهنده راه و امکان برآورده کردن آرمانها و آرزوها و نیازها و خواستهای آنها باشد؛ نه ابزار سرکوب و غارت و نابودی دار و ندار و آب و خاک و اضمحلال فرهنگ و فروپاشی شیرازه اجتماع.        

7-    خصومت و کینه توزی یسل کشان اسلامیّت با بدعت و دیگر شدن

« ....اگر بپرسید تمدّن از کجا آمده است؟. جواب خیلی فوری است: از اروپا و حالا از آمریکا (با آی با کلاه البته!).

- آیا پیغمبران، نقشی در آن داشته اند یا دارند؟

- ابدا! سهل است که دین، دشمن تمدّن و مانع ترقی است!»

[کتاب: دین و تمدّن - تالیف: مهدی بازرگان – موسسه انتشارات بعثت – تهران – 1350 – ص. 6]

کسانی که دوران نخست وزیری «مهدی بازرگان» را با حکایتهای ملّانصرالدّینی اش به یاد میآورند، حتما متوجّه شده اند که بازرگان برغم تمام ساده لوحیهای ذاتی و بلاهتهای عقیدتی، گاهی اوقات، حقایقی را میگفت که تحسین آدمی را میانگیخت. از جمله همین رسوا کردن ماهیّت اسلامیّت که «دشمن تمدن و مانع ترقّی» است.  وقتی که «مولوی بلخی» میسراید که «از دیو و ددّ ملولم و انسانم آرزوست»، صحبت از حقّانیّت آزادیهای بشری و همزبان با آن، سنجش مناسبات دروغین اجتماعی و خفقان حاکم بر فضای باهمزیستی را بیان میکند. راههای آزادی، بس- بسیار هستند و متنوّع. هر انسانی به تن خویش میتواند راه خود را بجوید و بیافریند و به خوشیها و شکوفایی استعدادها و هنرها و تواناییهای خودش کوشا شود. تعمّق در باره گزارشهایی که در باره کنشها و واکنشهای شبانه روزی زمامداران حکومت فقاهتی و ارگانهای مطیع آنها  تحت نام «الله و قرآن و رسول و ائمه» در شبکه های اجتماعی و مطبوعات داخلی و جهانی انعکاس پیدا میکنند، فقط یک چیز را مدام ثابت میکنند و به محک میزنند؛ آنهم ناتوانی ذاتی حکومتگران در کشورداری و عملکردهایشان برای متلاشی کردن شیرازه باهمستان و تولید نفرت و خشم انسانها علیّه هر چیزی که بویی از اعتقادات مذهبی و دینی بدهد.

نهادینه شدن آزادیهای فردی و اجتماعی را نمیتوان یک شبه با برپایی انقلاب و خیزش و کودتا و امثالهم واقعیّت پذیر کرد؛ چونکه زایش و دوام آزادیهای فردی و اجتماعی به رفتار و منش و بینش فرهیخته منوط است. به این معنا که فرد فرد انسانها باید بکوشند که مدام محتویات ذهنیّت فردی و اعتقادات رایج و گسترده در مناسبات اجتماعی و کشوری را به پشتوانه نیروی مغز اندیشنده و پرسنده، واکاوی و سنجشگری کنند. زندگی، هم چهره های زیبا و دلپسند دارد، هم چهره های وحشت آور و دلهره خیز. فقط در سایه سار شوخکاریهای شادخوارانه است که میتوان در تار و پود زیباییها فرابالید و با پدیده های هولناک دست و پنجه نرم کرد و بار هستی را از نکبتها و زشتیها و تبهکاریهای آزارنده زدود و تعدیل کرد.

متولّیان اسلامیّت در طول قرنهای گذشته تا امروز با انواع امکانهای دم دست از بهر اقتدار و سیطره بر وجدان و روح و روان انسانها تا توانسته اند به تحمیق و تحقیر و خوارشماری کرامت و عزّت و شرف و آبرو و حیثیّت انسانها و زندگی با شدّت تمام اقدام کرده اند و همچنان مشغولند. اینکه قدرت و اقتدار را بر ذهنیّت و اراده انسانها تحمیل و تثبیت کنند؛ آنهم به نام الله و رسول و قرآن. اینکه خشونتهای خانوادگی و اجتماعی را رنگ و لعاب الهی و عقیدتی بدهند. اینکه پروسه مکانیکی تنبیه و عذاب و فشار و جنگ علیه خویشتن را به نام «جهاد اکبر»، تقدیر و تمجید کنند. اینکه وجدان آزاد آدمی را در عذاب ممتد هول و ولای مجازات آونگ کنند. اینکه تمام تب و تابهای فردی را در منگنه ای از معذورات اعتقادی میخکوب کنند. اینکه خشونتگرایی و سرکوبگری را به روح و روان انسانها تزریق و از خشن ترین رفتارها حمایت کنند. اینکه تحمل و طاقت رنج و ستم را در اصول و اعتقادات مذهبی آنقدر تصدیق و تایید و تبلیغ کنند که هستی انسان را تسخیر جنونوار کنند، همه و همه نمایانگر حقیقت تلخ ترور و نابود کردن کرامت و شرافت و خجستگی انسان در گوهر خدایی و باغ دلگشای خودگستری کیهانی اوست.    

انسان، پدیده ایست کنجکاو و خواهان دانستن و جویای علّت. در نتیجه میکوشد که حسب رانه های درونی اش به کشف و شناخت و اختراع همّت کند. پیامد کنجکاویهای بشر به زایش انواع و اقسام اختراعات و کشف مجهولاتی مختوم میشود که خواه ناخواه، چهره های دیگری را از نحوه زیستن و مناسبات فردی و اجتماعی رقم میزند. خصومت کور و ممتد با هر آن چیزی که رنگ و رویی از دیگرسانی دارد، راه را بر تحوّلات و خودگستریها و رشد و بالندگی مغز و روان آدمی مسدود میکند که نتیجه اش خفقان روحی و اختلالات روانی و تشویشهای مکرّر و دست آخر نیز طغیانها و خیزشها و عصیانگریهای تخریبی خواهد بود.  وقتی نتوان با آرامش خیال به تجربه رو آورد و دامنه های دیگر را حسّ و ارزیابی کرد، در جا زدنهای کسل کننده به فرسودگی روح و مغز آدمی میافزایند و زندگی را به جهنّمی تحمل ناپذیر  وامیگردانند.

«بدعت» را نباید منفور کرد و آن را به معنای نفی و پایمالی و بی اعتباری آنچه نیاز ذاتی یا روحی و حیاتی انسانهاست به شمار آورد. بدعت از ذات کنجکاو و رانه «دیگر شدن» نشات میگیرد که استقبال از آن نه تنها نیازهای ذاتی را حفظ میکند، بلکه دوام و بهینه و زیبا آرایی آنها را در رفتار و منش و گفتار آدمیان موثر میکند. نفرت از «بدعت و بدعتگزاران» به گندیدگی و پوسیدگی و تعفّن خفقان آور مناسبات اجتماعی و گریز انسانها از هر آن چیزی مختوم میشود که «نصّ» لایتغیر نامیده میشود. 

   تاریخ نگارش:26.05.2023

 

https://www.faramarz-heidarian.org/

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.