رفتن به محتوای اصلی

این سیاه ترین تجربه آخر!
22.05.2023 - 12:22

در سلول تنگ و تاریک خود نشسته ام. انقدر شکنجه شده ام که درد، قسمتی از وجودم شده است. جای شلاقهای پشت و کف پاهایم میسوزد و قادر نیستم بخوابم یا پایم را زمین بگذارم. صدای قدمهایشان که بلندتر میشود، میدانم که برای تمام کردن در راه هستند. جایی در همین نزدیکی، چوبه دار منتظر گردن من است. 
لحظه ای که وارد میشوند، خسته تر از آنم که مقاومت کنم. صدای خنده هایشان آزارم میدهد. جسم زخمی من را دو نفری بلند میکنند. با هم شوخی میکنند و برای بعد از مرگ من، برنامه میگذارند. یکی برای بقیه پیش بینی میکند که من چقدر با ذلت جان میدهم. با هر حرفشان، پاهایم بیشتر میلرزد و ترس بدنم را فرا میگیرد.
تصور میکنم لحظه ای که صندلی را از زیر پاهای لرزانم میکشند. چقدر طول میکشد؟ این زجر چقدر ادامه خواهد داشت؟ از خفگی خواهم مرد، یا از ترس آن. شاید از شکستن گردنم. کدام زودتر خواهد بود؟ همین افکار، لرزه بر اندامم میاندازد. دو نفر دستهایم را گرفته اند و در راهرویی طولانی من را کشان کشان میبرند. چشم بند نمیگذارد لحظه های تاریک آخر را ببینم. 
میگویند لحظه آخر زندگی، همه آنچه را که زندگی کرده ایم به چشم بهم زدنی میبینیم. نمیدانم تقلای نفس کشیدن در لحظه اعدام برایم فرصت فکر کردن بگذارد. به لحظه ای فکر میکنم که خبر اعدامم را به خانواده ام میدهند. آرزو میکنم مادرم این خبر را تاب بیاورد. خواهرم و برادرم چه خواهند کرد؟ فکر کمر پدری هستم که بار این فشار خواهد شکست. خوشحالم که این لحظه های تلخ را با من تجربه نمیکنند. 
در بیرون که باز میشود و نسیم به صورتم میوزد، میدانم که دقایق آخر است. نسیمی که برای بسیاری، آخرین تجربه بوده است. نسیم با صدای اذان، علامت اعدام است. ماموران همچنان شوخی میکنند و میخندند. برای رساندن خبر مرگ من به مادرم برنامه ریزی میکنند. به شوخی رقابت میکنند که کدامشان به مادرم خبر بدهند. و چطور بگویند که همان لحظه، او هم از دنیا برود. 
نمیدانم کدام درد بیشتر است. دردهای شکنجه هایی که برای اعتراف به نکرده ها بود، یا درد نزدیک شدن به طناب اعدام، یا درد مادری که با شنیدن خبر، ممکن است تحمل نکند. دردها را یکی یکی بر دوشم میگذارم و مسیح وار، صلیب دردهایم را تا طناب دار با خود میکشم.
لحظه آخر، طناب را به دور گردنم میندازند. سردی و زبری طناب را بدور گردنم احساس میکنم. پاهایم چنان لرزش گرفته اند که ایستادنم را دشوار میکنند. اما افتادن، طناب را بیشتر به دور گردنم فشار میدهد. در تقلای ایستادن و کم کردن فشار طناب به دور گردنم هستم. صندلی با پاهایم قدری فاصله دارد و با نوک انگشتان پاهایم بر روی صندلی ایستاده ام که صندلی به کنار کشیده نشود. 
از ترس، تمام وجودم به لرزش افتاده است. تا لحظه ای که با ضربه ای محکم، صندلی از زیر پایم کنار میرود. ترس به تقلا تبدیل میشود. تقلایی برای نفس کشیدن. دست و پا زدنی برای ادامه زندگی، هرچند در همان سیاه چاله. ادامه زندگی به امید روزهایی که هیچ کس بر بالای طناب دار نباشد. 
در تصوراتم، این طناب بر گردن من است هربار که نفس انسانی با این طناب گرفته میشود. هنوز رد طناب را بر گردنم احساس میکنم. این لحظات، برای بسیاری نه تصور است و نه خیال. آن را لحظه به لحظه زندگی کردند. مادرانی که این خبر از تحملشان فراتر بود. خانواده هایی که با این خبر متلاشی شدند. پدران و مادرانی که بالای طناب دار، نگران فرزندانشان بودند. 
لحظه ای که گردنم را در میان طناب تصور کردم، هریک از دوستانم را دیدم. یکی شاید در فکر سفر تابستان بود، آن یکی خوشحال از گران شدن دلارهایی که خریده بود و دیگری برای برد تیم مورد علاقه اش، شادی میکرد. دوست داشتم فرصتی بود تا از صندلی، حتی برای یک لحظه، پایین بیایم و فریاد بزنم، که این صندلی و این طناب، گردن های هریک از ما را انتظار میکشد. تا صندلی را نشکنید و طناب را قطع نکنید، لحظه بالا رفتن شما ممکن است همین فردا باشد. فردایی که برای فروش دلار یا جشن پیروزی به خیابان میروید. فردایی که به جرم ناکرده اعتراف میکنید و بیگناه، لحظه سخت اعدام را تجربه میکنید، این سیاه ترین تجربه آخر.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.