رفتن به محتوای اصلی

رنگ‌های خداحافظی
15.09.2022 - 09:54

 

شاید برای شناخت بهتر برنارد شلینگ باید الگا را خواند. داستان زنی که به خداحافظی مداوم عادت دارد. او در خردسالی پدر و مادرش راکه هر دو کارگرند بر اثر یک بیماری واگیر از دست می‌دهد. به روستا می‌رود و نزد مادربزرگی که هیچ وقت نمی‌تواند با او رابطه‌ای برقرار کند، زندگی می‌کند، درس می‌خواند و معلم می‌شود. در سرزمینی که هنوز زنان نه حق رأی دارند و نه حق ورود به دانشگاه. پیش از جنگ جهانی اول و در همان روستا عاشق پسر مالک ده می‌شود. عشقی دو‌طرفه و بسیار پایدار. پسراما به دنبال عظمت آلمان است. الگا حرف او را نمی‌فهمد. پسر فکر می‌کند باید به دنبال سرزمین های جدید رفت. به ارتش می‌پیوندد و به آفریقا و پس از آن به قطب می‌رود. به دنبال سرزمین های بی‌انتها و افق‌های بی‌پایان. آلمان با مزارع و شهرهای به هم پیوسته برایش کوچک است. زندگی او در کشف و فتح سرزمین های جدید و زندگی الگا در دهکده ی کوچک پروس شرقی می‌گذرد و فقط نامه‌ها آن دو را به هم متصل می‌کنند. الگا دو جنگ را بدون مرد زندگی‌اش پشت سر می‌گذارد. پس از جنگ با حقوق ناچیز دوران بازنشستگی و خیاطی در خانه ی چند نفر زندگی می‌کند. پسری از همین خانواده‌ها که با او رابطه ی نزدیکی دارد سالها پس از مرگش به نامه‌های او برای مرد زندگی‌اش که رفته در قطب شمال سرزمین جدید کشف کند و دیگر برنگشته دست می‌یابد. با خواندن این نامه هاست که با زن خیاط ناشنوایی که سال‌ها با او دوست بود، آشنا می‌شود. به نظرم این خداحافظی طولانی الگا با مرد زندگی‌اش در این کتاب،این قدم به قدم رهاندن خود ار دست ارتباطی که هیچ ربطی به شیوه ی زندگی‌اش ندارد، در رنگ‌های خداحافظی هم تکرار می‌شود. رها شدن از دست آنچه دانسته یا ندانسته در تمام زندگی تعقیبت می‌کند و نمی‌توانی از شرش خلاص شوی؛ یک اشتباه، یک خاطره، آنچه به اجبار کرده‌ای و بعد به این نتیجه رسیده‌ای که می‌شد طور دیگری عمل کرد، رابطه یا عشقی قدیمی که مدت‌هاست تمام شده ولی تو دست از سرش برنمی‌داری. رنگ‌های خداحافظی قصه‌ی این رهایی است. الگای قصه در پایان زندگی خود سعی می‌کند مجسمه‌ی بیسمارک را که مسئول میل به بزرگی و عظمت در آلمان ها می‌داند، منفجر کند و در این راه جانش را از دست می‌دهد و قهرمانان داستان‌های کوتاه رنگ‌های خداحافظی هر کدام به شکلی مجسمه‌ای را در وجودشان منفجر می‌کنند. خداحافظی می‌کنند تا قادر به ادامه ی زندگی شوند. در پایان این قصه ها که مدتی را با آن‌ها گذراندم از خود پرسیدم که من باید با چه چیزی وداع کنم، از شر کدام بخش گذشته باید خلاص شوم؟

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.