یکم- داستان اینجوری شروع شد که در 22 بهمن 57 ، مشتی رجاله، قپون دار، باربر ، دلال ، گاریچی و میدونی که سر نخشان در دست زعمای موتلفه از لاجوردی تا بادامچیان، خاموشی و عسکر اولادی بود، در میان بهت و ناباوری ایران و جهان، در های نهادهای نظامی، پلیسی و امنیتی را به روی خود گشوده دیدند و وارد شدند. آنها اما تنها نبودند. جوانان چپ، مجاهد و دانشجویان خداپرست هم بودند و فقط آنها نبودند که از این درهای گشوده وارد شدند. به غیر از اینها یک دسته سومی هم بودند که کارکشته و تعلیم دیده بودند و برای چنین لحظه مهمی، هم آمادگی سازمانی کافی داشتند و هم لحظه شماری می کردند. آنها مامور بودند و می دانستند که وقتی دستگاه های اطلاعاتی دچار زلزله می شوند و در و پنجره ها فرو می ریزند، بهترین زمان جا گیری و یارگیری است. پس جاگیر شدند و مترصد یارگیری! همانطور که امروز می توان با قطعیت گفت، آب جوان های انقلابی دانشگاهی و بچه بازاری ها و اراذل همراه شان نمی توانست در یک جوی برود و خیلی زود روند " حذف" کلید خورد. دسته سومی ها که هم پشت جبهه قوی و هم تحلیل روشن داشتند، نه دل خوشی از "دانشجو- تروریست های انقلابی" داشتند و نه برایشان شانس ماندن می دیدند، پس بر حجم ریش افزودند و " ع" "ربع" و "ض" "والضالین" را تا توانستند غلیظ کردند تا دل موئلفه ای ها و ملا های تازه به قدرت رسیده را بدست آورند و از نردبان ترقی دو پله- یکی بالا بروند که هم آنرا بدست آوردند و هم از این بالا رفتند و شبکه شاختند و بدین سان شبکه های سازمان های مادر- از کا گ ب و موساد تا سیا و ام آی 6 و بقیه- در نهاد های امنیتی و پلیسی ریش سالار و ریا محور ریشه دواندند. ریشه ها که محکم شدند، باقی راه نسبتا ساده و سرراست بود: به برادر بالا دستی ، تا می توانی حال بده، فرمان را بدون چون و چرا اجرا کن، به دشمنان "برادر" رحم نکن! خودت را بالا بکش و نگاهت فقط به بزرگ تر ها باشد. و بدین سان دو شبکه در هم تنیده لات و لوت های نوکیسه و عوامل سازمان های حرفه ای، استخوانبندی دستگاه اطلاعات و امنیت و پلیس نظام نو پای اسلامی را در چنگ خود گرفتند.
دوم- از خاطرات یک روان پزشک :
دکتر با بعضی مقامات از گذشته آشنائی داشت. برادران مسول به او اعتماد داشتند. به مطب که می آمدند، فقط زمین را نگاه می کردند تا مبادا چشم شان به چشم خانم منشی و پرستارها بیفتد. اوائل فقط از فشار کار و استرس جنگ می نالیدند. کمی که زمان گذشت و خودمونی تر هم شدند، با حجب و حیا از بعضی طپش های قلب می گفتند. برای یکی دختر خپل و بی سلیقه حاج آقا فلانی را به زنی گرفته بودند و نصیب دیگری، صبیه حجت الاسلام بهمانی شده بود که به مادر فولاد زره می مانست. جو اما در اداره و وزارت خانه طور دیگری بود. دختر های تهرونی شاغل در اداره، در لوندی از همتایان پاریسی خود کم نداشتند . پسر حاجی ها و حجت الاسلام های جوان که حالا وزیر، مدیر کل و رئیس شده بودند ، برایشان "سوژه" بودند . هیچ استغرالله و نعوذ بالله ای نمی توانست کمک کند و جلوی طپس قلب و سرخ شدن چهره را بگیرد. دکتر هم نمی توانست! می خندید و می گفت : حاج آقا! عاشق شدی! و بدین گونه بود که دومین میخ کفر در زمین اسلام فرود آمد. ابتدا بند دل شل شد و بعد هم بند زیپ تا گلوی اسلام ناب محمدی از بالا و پایین در منگنه پرستو ها و مشاوران کاربلد گیر کند.
سوم- مزه زندگی که زیر زبون برادران رفت، قدر دان لذت شدند. مادر بچه ها را با ریاست هیت متوسلین و کمی صدا خفه کن آرام کردند و از برادران مشاور، راه اروپا، آمریکا و کانادا را آموختند. پیش تر که هنوز حجب و حیائی داشتند، به طلا های خزانه به چشم خواهر- مادری نگاه می کردند. حالا اما، هزینه ها بالا رفته بود و اصلا معنی نداشت که منوچهر خان در بازار پول پارو کند و تو پای سفره انقلاب گرسنه بخوابی! پس زبپ جیب هم به آرامی شروع کرد به شل شدن !
چهارم- برادر سردار ، مدیر و وزیر که حالا با زبیپ های شل جیب و شلوار جولان می داد، گاه پیامک های مشکوکی در یافت می کرد و به دیدار در جائی دنج دعوت می شد. نشانه ها طوری نبود که بتواند پیامک ها را نادیده بگیرد . در هنگام دیدار، در موبایل طرف مقابل فیلم هائی را می دید و سخنانی را می شنید که سنگ را شل می کرد چه برسد به زبان! و بدین گونه بود که زیپ دهن ها نیز شل شدند و اصراری برای نظام نماند
پنجم- راست و دروغش به گردن اردشیر زاهدی، ظاهرا هر کس که می خواست به لژ فراماسونری فرانسوی ها وارد شود دم در با او آن کار نابدتر را می کردند تا دیگر پیش بقیه ادای بکارت در نیاورد و مطیع کامل استاد اعظم لژ باشد. این جماعتی که حالا ، دهان، جیب و شلوارشان زیب نداشت، مثل اهالی آن لژ، پیش یکدیگر لخت مادر زاد بودند و یکدیگر را خوب می شناخنتند و چاره ای جز امتزاج در یکدیگر و "حفظ نظام" نداشتند و هنوز هم ندارند. حاصل این امتزاج، شکل گیری سلسله " زیب شلیان" اسلام پناه است که گاه روی انگشت خانم شکدم می پرخد ، گاه نیتان یاهو با نمایش چند تن اسناد اتمی بور شان می کند و گاه هم پوتین بر پوزه شان سیلی می زند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید