رفتن به محتوای اصلی

دو گام و راز «خوشبخت شدن»

دو گام و راز «خوشبخت شدن»

ما آدمها معمولا بدنبال چیزهایی می گردیم که کمبودشان را احساس می کنیم و فکر می کنیم که با بدست آوردن آنها به خوشبختی یا سعادت خودمان دست می یابیم. هر معنای متفاوتی هم که خوشبختی یا سعادت برای ما داشته باشد، ما احساس می کنیم که برای دست یابی به این « مطلوب و معشوق گمشده یا دور» بایستی به این چیز یا آن چیز دست یابیم، این یا آن شویم. یا مرتب «کمبودی» را احساس می کنیم و حال می خواهیم برای مثال با موفقیت مالی یا شغلی، با یک عشق جدید و یا قدرت و خلاقیت جدید، این کمبود را برطرف سازیم و به لمس دوباره یا جدید حس خوشبختی یا قدرت دست یابیم.

بدون این حس کمبود و اینکه «خوشبختی همیشه جای دیگر است» در واقع تلاش بشری و خلاقیت بشری ناممکن است و رخ نمی دهد. همانطور که درک این موضوع که هیچ چیز نمی تواند صد درصد این کمبود را برطرف بکند، به ما کمک می کند که پی ببریم، خوشبختی و سعادت همیشه یک «شدن» است و هیچگاه کامل نیست، که زندگی زیبای بشری و سعادت بشری بایستی همیشه یک جایش بلنگد تا مرتب به جلو رویم و حالتی نو از خوشبختی را بیافرینیم. بنابراین اگر برای مثال در وضعیت کنونیمان احساس بکنیم که حال برای دستیابی به حس خوشبختی احتیاج به «ثروت بیشتر» داریم، یا به قدرت نو ، عشق یا شغل نو احتیاج داریم و این خواست را بدست آوریم، آنگاه پس از مدتی «کمبودی» جدید پدیدار می شود و مشکلی جدید و اینبار بایستی بر «فقر و کمبود روحی یا عاشقانه» خویش چیره شویم و این بازی را پایانی نیست.

ازینرو خوشبختی یک «شدن مداوم» است و همزمان هیچ چیز نمی تواند صددر صد جای «مطلوب گمشده و خوشبختی» را پر کند و بگوید «من خوشبختی هستم و اگر مرا بدست آوری دیگر نیازی به دیگری نداری» و با اینحال هر حالت و چهره ای از خوشبختی، از خوشبختی مالی تا عشقی یا خلاقیت گرفته، می خواهد به ما بگوید که او خوشبختی نهایی است. این دروغ نهفته در هر احساس و حالت است، زیرا آنها فقط خویش و چشم انداز خویش را می بینندو بس. اما آدمی به سان وحدت در کثرت این حالات می بیند و حس می کند که برای خوشبخت شدن هم به ثروت درونی یا برونی، هم به دوستی و یا به عشق، هم به شرایط سیاسی و یا اقتصادی درست احتیاج دارد و همیشه احتیاجی نو بوجود می آید، امکانی نو برای خوشبخت شدن، عاشق شدن یا قدرتمند شدن و تمنا و اشتیاقی نو مرتب زاییده می شود. زیرا زندگی و هر پدیده و حالت آن مثل خوشبختی یا عشق و اندیشه مرتب خلاق است، مرتب «از نو نوشته می شود» و به «نوشتن پایان نمی دهد.»

می توان حتی از «نظریه فقدان و کمبود اولیه و روانکاوانه» گذشت و مثل دلوز/گواتاری با نگاهی مثبت تر به زندگی نگریست و باور داشت که هر حالت و احساس بشری مرتب حالات و تمناهای نو از آن احساس و میل بوجود می آورد. ازینرو خوشبختی و لحظه خوشبختی تلاقی نگاه عاشق و معشوق حال راهها و امکانات نوینی برای لمس خوشبختی می آفریند، از لحظه تعویض شماره تلفن تا لمس دلهره دیدار بعدی و یا تلاقی دستها و لبها برای اولین بار و اینگونه زندگی و هر حالت او مرتب «میل تولید می کند». با آنکه نظریه کمبود روانکاوانه نیز یک نظریه منفی گرا نیست بلکه به باور روانکاوی دقیقا لمس و قبول این کمبود اولیه و اینکه ما هیچگاه کامل نیستیم و با دیگری کامل یکی و به وحدانیت نمی رسیم، در واقع پیش شرط و شروع «قدرت سوژه و انسان» است و باعث می شود حال ما مرتب قادر باشیم به نام و رنگی نو در آییم، به حالتی نو از زندگی و خوشبختی دست یابیم و مرتب تحول یابیم. در واقع انسان با قبول این ضعف و کمبود به قدرت و شکوه انسانی خویش دست می یابد، زیرا هر حالت بشری، از عشق تا اروتیک بشری، از اندیشه تا قدرت بشری بر پایه این کمبود و فانی بودن بشر و بر پایه نیازمندی ما انسانها به دیگری بوجود آمده است. همانطور که این ضعف و کمبود باعث می شود که ما بتوانیم مرتب نقش و رل جدیدی بازی بکنیم و هیچگاه حتی کامل با خویش یکی نشویم. یا این قدرت بر اساس کمبود و ضعف بشری باعث می شود که زندگی بشری در واقع به یک «بازی زیبا و همزمان تراژیک/کمدی وار» تبدیل شود و انسان به یک رقصنده، بازیگر و قادر به پرفورمانسهای مختلف دگردیسی یابد.

با چنین نگاهی و از چنین منظری نیز می توان معضل اصلی انسانها در عدم دستیابی به خوشبختی زمینی و همیشه ناتمام را بهتر درک کرد. زیرا مشکل آدمهای همیشه ناراضی یا غمگین و بدبخت این است که آنها درونا و تحت تاثیر تاریخ و فرهنگ فردی یا جمعی مثل انسان «نوبروتیک» به این باور دارند که « خوشبختی حق آنها نیست» و اینکه «آرزو و تمنای آنها غیر قابل تحقق و محال است». با این باور درونی به ناممکن بودن خوشبختی برای خویش، یا حالت مشابه آن باور به اینکه «دیگری، چه خدا یا زندگی، چه رقیب یا یار نمی خواهد که او خوشبخت شود»، در واقع این انسان مرتب و به شکلی تراژیک بدبختی خویش را زمینه سازی می کند و هیچ چیز نمی تواند او را راضی و خوشبخت بکند. یا مثل «یک پیشگویی خودتحقق بخشنده» مرتب باعث شکستی برای خویش می شود و تاییدی بر اینکه چرا او حق خوشبختی ندارد، یا چرا زندگی همیشه ظالم است.

معضل دوم انسانهای همیشه در حسرت خوشبختی این است که چون باور دارند که «خوشبختی همیشه جای دیگری است»، «که معشوق و بهشت گمشده همیشه جای دیگری است، دور یا بسختی قابل دست یافتن است»، پس از یکطرف آنها نمی توانند از لحظه و امکاناتشان لذت ببرند و از طرف دیگر زندگی برای آنها تبدیل به یک مارش و رژه دائمی بدنبال یک «خوشبختی نهایی» می شود. چیزی که چون هیچگاه بدست نمی آید، از آنرو هر وصال برای آنها مرتب به درد و کابوسی نو تبدیل می شود، برای مثال از دست دیکتاتوری می خواهند رها شوند تا کمی آزادی و خوشبختی را احساس بکنند، اما چون تمامی زندگی آنها بر اساس این خیال استوار است و از جوانب دیگر زندگیشان لذت نبرده اند، پس با اولین مشکلات پس از آزادی دوباره گرفتار حسرتی عمیق تر می شوند، زیرا هر آزادی با خویش مسئولیتی نو کمبودهای نو، معضلات نو ببار می آورد. یا آنها خیال می کنند که مشکل تنها این دیکتاتور بوده است و با برداشتن او همه مشکلات حل می شود و او به بهشت گمشده دست می یابد، پس حال با لمس مشکلات جدید پس از آزادی دوباره عصبی و خشمگین می شود و حس می کند بایستی دوباره بدنبال این خوشبختی گمشده بگردد و احتمالا مقصر جدیدی بیابد. این نسل از انسانها در واقع مثل یک «یهودی سرگردان» هستند که هیچگاه به مقصد نمی رسند، زیرا آنها در واقع هنوز به این بلوغ دست نیافته اند که «خوشبختی همیشه یک حالت ناکامل و همراه با کمبود» است و بنابراین بایستی با هر لمس جدید خوشبختی همزمان به کمبود و یا به میل و تمنای جدیدی دست یابند تا مرتب چشم اندازهای جدید حس خوشبختی زمینی را لمس یا اختراع بکنند. همانطور که این انسانها چون تمامی خوشبختی شان بر پایه یک چیز و یک خیال یا توهم استوار است، مثل خانه ای که به جای چهار ستون بر یک ستون استوار است، پس نه تن به زندگی حال و لحظه شان می توانند بدهند و یا چندجانبه شوند و از طرف دیگر بشدت ضربه پذیر می شوند و سعادتشان شکننده است، زیرا مثل قماربازی همه چیز خویش را روی یک ورق گذاشته اند و می بازند.

انسان بالغ اما در عین اینکه برای رفع کمبودهایش تلاش می کند،_ مثلا وقتی که بیکار می شود بدنبال کار و سعادت کاری جدیدی می گردد و بخودش دروغ نمی گوید که بیکار بودن خوشبختی است، یا بی پول بودن، بی عشق بودن خوب است_،به خواست و تمنای خویش وفادار است، سعی می کند بر مشکلات چیره شود و به تمنایش دست یابد. او همزمان نمی گذارد کمبود کار و یا کمبود عشق تمامی زندگی و جهانش را زیر سوال ببرد و از او امکان لذتهای دیگر زندگی را بگیرد. انسان بالغ می داند که «خوشبختی در جای دیگری» است و باید او را بدست آورد اما همزمان می داند این خوشبختی نیز هیچگاه کامل نیست و او نمی تواند فکر بکند که با آمدن «گودو و دیگری» واقعا و برای همیشه خوشبخت خواهد شد. ( در انتظار گودو اثری از ساموئل بکت است و به معنای انتظار پوچ و بیهوده است) او می داند که خوشبختی یک «شدن» است و مرتب اشتیاقات و تمناها و حالات جدید می آفریند، مثل یک برنامه کامپیوتری مرتب «آپلیکیشنهای جدید» و بازیهای جدید، شوقهای جدید می آفریند و از طرف دیگر همزمان می داند که نباید مرتب به دنبال یک خوشبختی خیالی بدود و زندگیش را وقف دستیابی به یک چیز ناممکن سازد. بلکه هم از آن خوشبختی که دارد لذت ببرد و هم بدنبال حالات و شیوه های جدید سعادت زمینی و بدنبال تمناهای نوین فردی یا جمعی باشد. با این نگاه پارادوکس به خوشبختی و لمس کمبودهای هر خوشبختی، از طرف دیگر نیز او می داند که حتی هر بدبختی و بحرانی نیز با خویش امکاناتی نو و راههایی نو برای خوشبخت شدن و تحول بوجود می آورد. 

انسان توانا به خوشبختی بنابراین در واقع از یکسو قادر است تن به جستجو و تلاش برای دستیابی به سعادت خویش بدهد و بر مشکلات فائق آید و حس بکند که خوشبختی ممکن است. از طرف دیگر اما او عصبی و ناآرام بدنبال این «ابژه خوشبختی» نمی گردد تا «خلاء و پوچی درونی» خویش را با آن پر سازد، بلکه او به قول نگاه روانشناختی به « میانه خویش، به وسط خویش» دست یافته است و می تواند بر پاهای خویش بر زمین بایستد و حس بکند که خوشبخت است. او از خویش و زندگی مغرور است و حال می خواهد بر کمبود و معضل کنونی خویش چیره شود، به حالتی نو از خوشبختی و یا به چشم اندازی نو از آن دست یابد و «خوشبختر شود» و همزمان می داند که این بازی را پایانی نیست.

این انسان توانا به خوشبختی از یک سو می داند که او برای خوشبخت شدن و سعادت زمینی به «دیگری» احتیاج دارد، چه به سعادت مالی یا یک معشوق خوب، به خانواده و اطرافیان خوب و یا به اندیشه قوی، و از طرف دیگر می داند که همزمان او در یک جا بی نیاز از دیگری است و در واقع به خویش احتیاج دارد، به زبان درستتر به «دیگری درون خویش» احتیاج دارد و اینکه به خودش اجازه خوشبخت شدن بدهد؛ بتواند تن به حس خوشبختی بدهد، به تمنایش تن دهد، وارد جهان خوشبختی و آرزویش شود و حال با این حس قوی و اولیه در پی آن باشد که با خنده و شرارت هر چه بیشتر این تمنا و آرزو را زنده و واقعی سازد.

اینگونه انسان خوشبخت در واقع اول در درون خویش به حس خوشبختی تن می دهد و اینکه خوشبختی حق اوست، اینکه رویایش و تمنایش ممکن است، و حال می خواهد به دیگری و چشم اندازهای مالی، فردی، عشقی یا خانوادگی دست یابد تا خوشبختی اش هر چه بیشتر ملموس و زنده شود. اینگونه این انسان خوشبخت و بالغ در عین اینکه در پی چیز می جوید و تلاش می کند، اما همزمان « در درون خویش آرمیده است» و «آرام» است. او مثل مجسمه داوود میکل آنجلو است. داوودی که به جنگ گولیات می رود، مصمم است و همزمان هیچ عصبیتی در رفتار و حرکاتش نیست، آرامشی در هیجان و قدرتش نهفته است .انسان خوشبخت قادر به این پارادوکس خوشبختی است و اینکه ابتدا به عنوان فرد در برابر جهان بایستد و بگوید که خوشبختی حق من است و تمنای من ممکن است و همزمان به عنوان فرد بداند که برای خوشبختی به دیگری نیازمند است و خوشبختی جای دیگری است و با این احساس قدرت پارادوکس،با قلبی گرم و مغزی سرد این خوشبختی را بیافریند.

این حالت دوگانه خوشبختی در واقع به معنای تلاقی و عسل سیاه ترکیب و وحدت اضداد «قدرت زنانه و مردانه» نیز هست. زیرا قدرت زنانه، توانایی تن دادن به زمین و زندگی،اعتماد به زمین و باروری و توانایی بر زمین ایستادن و یا بر آن لم دادن، اینجا با قدرت مردانه و تلاش برای دستیابی به قدرتی نو و چیرگی بر کمبودی، پیوند می خورد و حال توانایی نو، وحدت در چندگانگی نو و حالات نوین از خوشبختی نو بوجود می آید و بازیگران قادر به ایجاد خوشبختی های نوین، زمینی و فانی.

این حالت دوگانه و همزمان پارادوکس «خوشبختی» و اینکه خوشبختی هم امری بشدت فردی، درونی و هم از طرف دیگر امری بیرونی و نیازمند دیگری و امکانات مختلف است، باعث می شود که پدیده خوشبختی حالات و ویژگیهای خاصی بیابد. زیرا حالت درونی و فردی حس خوشبختی باعث می شود که من و شما بتوانیم خویش را خوشبخت و بر روی ابرها احساس بکنیم،با اینکه جیبمان خالی و اطرافمان عاری از یار و معشوق است. زیرا تنها من و شما، تنها سوژه می تواند به خویش بگوید و اجازه بدهد که خوشبخت باشد یا نباشد، این آزادی ماست، هم از طرف دیگر با وجود توانایی به این خوشبختی و غرور،حتی بر روی ابرها هم کمبود امکانات و کمبود ستونهای دیگر خوشبختی، چون امکانات مالی، کمبود یار و غیره خویش را نشان می دهد و سرانجام ما را وامی دارد که برای تکمیل خوشبختیمان به جستجویی نو و تلاشی نو بپردازیم. این حالت پارادوکس باعث می شود که یک فرد مشهور، پولدار و کازانوا به خاطر کمبود حس خوشبختی سرانجام خودکشی بکند و دیگران نفهمند که چرا او با این همه امکانات خوشبختی خودکشی کرده است و از طرف دیگر حتی این فرد مشهور یا پولدار نیز برای خوشبختی احتیاج به دیگری و نگاه دیگری و تمنای دیگری دارد و اینکه معشوق یا جهان، دیگری درونش با عشق به او بنگرد. همانطور که خوشبخت شدن همیشه به معنایی این است که با شرارتی خویش را از جهاتی از دیگرانی برتر بدانیم و آنها را نسبت به خویش بدبختتر احساس بکنیم. همانطور که در عرصه ای دیگر این فرد خود را نسبت به دیگری فقیرتر یا بدبخت تر احساس می کند. این حالت دوگانه و پارادوکس خوشبختی باعث می شود که بتوان از آن هزار روایت مختلف ساخت و هم با خنده ای و شرارتی عاشقانه به اوج خوشبختی عروج کرد و همزمان برای ساختن ستونهای دیگر خوشبختی سالها زحمت روزانه کشید.

انسان یا فرهنگ ناتوان از دستیابی به این حالت دوگانه یا پارادوکس سعادت آنگاه دچار افراط/تفرط و یا محکوم به تکرار خطاهایش می شود. او امروز برای دستیابی به سعادت برای مثال بشدت درون گرا و معنوی گرا و فردا بشدت مادی گرا می شود، به جای آنکه به قدرت دولایه سعادت و وحدت در اضداد خویش دست یابد، به میانه خویش دست یابد. یا در حالت عاشقان رومانتیک می بینیم که این عشاق قادر هستند گاه به خاطر عشقشان بر رسوم چیره شوند و به عشقشان تن بدهند، اما چون بعد نمی توانند این عشق درونی را با نیازهای برونی عشق و ارتباط پیوند بزنند و ببینند که دیگر عشق تنها کافی نیست، بلکه بایستی حال امکانات مالی و غیره برای رابطه و زناشویی ایجاد بکنند، آنگاه اکثرا شکست می خورند، به عشق بدبین می شوند و دچار یک افراط نو می گردند. یا این بار این عشاق سرخورده و بدبین به عشق و یا به سعادت، اول به فکر پایه های دیگر سعادت زمینی یعنی امنیت و آسایش مالی هستند، بدنبال یار پولدار یا مطمئن هستند ولی نمی توانند حال به این پایه های اولیه برونی، احساس و عشق درونی را نیز وارد و پیوند بزنند و ازینرو روابطشان محکوم به سردی،افسردگی و خیانت دو طرف است. یا وقتی ملتی ناتوان از دستیابی به این قدرت دوگانه سعادت باشد، آنگاه این ملت، مثل ملت ما، مرتب در جایی دیگر بدنبال سعادت می گردد، مرتب گول هر آرمانی را می خورد که به او قول سعادت می دهد و چنان وجودش مملو از کمبودهای مختلف روحی یا برونی و اجتماعی است که می خواهد هر چیزی را ببلعد و احساس بزرگی بکند. اما چون ناتوان از لمس حس درونی بزرگی و خوشبختی، ناتوان از باور به خوشبختی و توان خوشبختی خویش است، از آنرو حالتش افراطی است. یا شیفته چیزی و یا متنفر از چیزی است و هر روز می خواهد به رنگی و به ایسمی تبدیل شود تا احساس سعادت بکند اما دوباره محکوم به شکست و افسردگی است. زیرا ناتوان از ایجاد حالت دوگانه سعادت و یا ایجاد ستونهای چهارگانه سعادت فردی یا جمعی است. زیرا برای دستیابی به خوشبختی عشقی یا انسانی بایستی هم توانایی این را داشت که ابتدا به خویش عشق ورزید و از تنهایی نترسید و هم قادر به عشق به دیگری و لمس نیاز خویش به دیگری بود. همانطور که به عنوان یک ملت بایستی هم مغرور از خویش و تاریخ خویش بود، بتوان بر روی پای خویش ایستاد و هم قادر به لمس نیاز خویش به دیگری،به جهان مدرن بود و اینگونه قادر به رابطه درست و سعادتمند با جهان مدرن بود وگرنه امروز شیفته مدرنیت و فردا دشمن مدرنیت می شویم.(در باب ستونهای چهارگانه خوشبختی به مجموعه ویدئوهای «روانکاوی خوشبختی» در پایین مراجعه بکنید.) 
همانطور که این حالت دوگانه و پارادوکس خوشبختی و سعادت زمینی دروغ و توهم نهفته در «تفکر مثبت آمریکایی» را نیز برملا می سازد. زیرا برای سعادتمندی تنها «اندیشه مثبت و به خویش باور داشتن» کافی نیست و خوشبختی انسان نیازمند دیگری و پایه های مختلف مادی یا اجتماعی آن است. همانطور که این زندگی بشری همیشه زیبا نیست و نمی توان آن را همیشه زیبا دید بلکه همزمان همیشه مالامال از یاس، درد و غم و تراژدی نیز هست. موضوع توانایی نگاه پارادوکس به زندگی و دیدن جوانب مختلف آن است تا بتوان به درد شیرین و شادی بر پایه لمس درد دست یافت، به وحدت اضداد و یا وحدت در چندگانگی دست یافت. یا اگر از مننظر روانکاوی لکان بخواهیم به این موضوع بنگریم، موضوع این است که چگونه ما از گفتمان آقا/بنده که در آن فرد مرتب در این خیال است که مثل آقا صاحب قدرت شود و خیال می کند که بدینوسیله آزادیش را کامل بدست می آورد، یا از گفتمان هیستریک و جستجوی مداوم مقصری برای بدبختی خویش، از گفتمان «دانشگاهی» و باور به یک واقعیت عینی یا خوشبختی عینی و براساس معیارهای عمومی عبور بکنیم و به «گفتمان روانکاوانه» دست یابیم و اینکه خوشبختی و سعادت ما همیشه ناتمام و یک روایت است؛ اینکه برای دستیابی به خوشبختی انسانی و فانی خویش کافی نیست که حتی فقط نوع نگاهمان به خویش را تغییر بدهی، بلکه بایستی نوع نگاهمان به دیگری را نیز تغییر بدهیم و ببینیم که دیگری و غیر دشمن ما نیست و زندگی قصدش نابودی ما نیست. زیرا ما با نوع نگاهمان به «دیگری یا به غیر» در واقع خویش و شخصیت خودمان را می سازیم. به زبان ساده برای دست یابی به پرنسس خویش بایستی ابتدا پرنس شد و قادر به دیدن و شناخت پرنسس در دیگری بود و همزمان پی برد که این خوشبختی یک روایت و همیشه ناتمام است. (در نگاه لکان البته هرسه گفتمان هیستریک، دانشگاهی و روانکاوی در نهایت برگرفته از گفتمان اول «ٍآقا/برده» هستند که همان حس «کمبود اولیه است و اینکه خوشبختی جای دیگری است» و حالات و درجات مختلف بلوغ آن هستند. برای توضیحات بیشتر درباره «چهار گفتمان لکان» به نوشته ذیل از من مراجعه بکنید)

با چنین دیدگاه مدرن، پارادوکس یا روانشناختی نیز می توان حال از بستر فرهنگی خویش و تجارب نهفته در این فرهنگ برای دستیابی به سعادت و کامروایی زمینی استفاده کرد، برای مثال برای درک بهتر این حالت از نگاه حافظ استفاده کرد و همزمان این نگاه را با قدرت مدرن تلفیق و از نو آفرید و قویتر ساخت. یعنی از یکطرف مثل انسان مدرن به قبول «کمبود و نیازمندی خویش به دیگری» واقف شد و اینکه این کمبود باعث می شود که ما مرتب چیزی نو بیافرینیم، و از طرف دیگر به این بلوغ بزرگ دست یابیم که در نهایت خوشبختی یک حالت و وضعیت است، که خوشبختی من تمنای من و آرزوی من است و من باید اول به خودم اجازه خوشبختی بدهم و وارد این صحنه شوم. یعنی به قول حافظ بگوییم که
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه که خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

اینجاست که آنگاه از ترکیب آن نگاه مدرن و لمس کمبود خویش، نیاز خویش و از این توانایی فردی به لمس حس قدرت، خوشبختی و جهان خویش، آنگاه عارف و حافظ پارادوکس و خندان بوجود می آید و امکان روایتی نو و مدرن از یک بیت حافظ، بدون آنکه بخواهیم حافظ را مدرن بخوانیم. بلکه موضوع توانایی به نوزایی فرهنگی و ایجاد روایات مدرن و بالغانه از قدرتهای کهن فرهنگ خویش است. موضوع توانایی دست یابی به سعادتی زمینی، رندانه و بازیگوشانه است.
یا حال این انسان بالغ که می داند خوشبختی همیشه یک وضعیت و یک تمنای اوست، می تواند پی ببرد که به جای آنکه با زور بخواهد به خوشبختی دست یابد، بایستی در واقع به زبان نیچه بی اراده شود، آن شود که هست، به زبان روانکاوی به تمنا و به جهانش بدون زور وارد شود، به خودش اجازه خوشبخت بودن و خوشبخت شدن نو را بدهد، به خودش در آینه بنگرد و حس کند که انسان قابل دوست داشتن و بزرگی است و حتی ضعفهایش نیز او را انسانی و زیبا می سازد. یا مثل حافظ پی ببرد که
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی از میان برخیز

اینگونه این انسان بالغ برای خوشبخت شدن ابتدا بر هراس و ترس خویش چیره می شود و تن به حس خوشبختی خویش می دهد، بر حجاب خویش و عدم باور به تمنا و رویای خویش چیره می شود، به دیگری خویش، یعنی به تمنای خویش تبدیل می شود و همزمان او می داند که این حالت نو در واقع یک «حجاب و روایت» نوست و همیشه حجاب و روایتی نو، کمبودی نو بوجود می آید و خلاقیتی نو، نامی نو، معنایی نو برای خوشبختی. با این گذار آنگاه خوشبختی زمینی و حافظ زمینی هر چه بیشتر متولد می شود و حافظ آن می شود که بایستی باشد و شود.
باری دوستان ابتدا به حس خوشبختی خویش تن بدهید و اینکه خوشبختی حق شماست، اینکه هیچکس نمی تواند مانع شما شود اکنون خوشبخت باشید، وارد تمنا و جهان رویایی خویش شوید و لمس بکنید که این «قدرت بازتابشی و رفلکتیو» در واقع اساس آزادی و خلاقیت من و تو، انسان است . حال در جهان خوشبختی خویش، در جهان نوین خویش و با قدرت جدیدتان، با هیجانی در آرامش، کمبودها و نیازهای خویش بدنبال دیگری و خوشبختی نو را ببینید، بر کمبود احساسی،مالی، عشقی و غیره به کمک این قدرت پارادوکس و با قلبی گرم و مغزی سرد چیره شوید و سعادتهای نوین خویش را بیافرینید.

در انتها در لحظه نوشیدن و لمس خوشبختی نو با لبخندی بگویید که «می دانم بزودی تمنا و بازی نو در راه است و اغوای نو.» پس با خنده و آرامش از این سعادت نوین و خلاقیت نوین لذت ببریم و با شرارت و قدرت تمنای بعدی و بازی بعدی خوشبختی فردی یا جمعی را بیافرینیم.

تفاوت میان این انسان بالغ و پارادوکس و خوشبختی او با دو انسان دیگر در این است که آن دو انسان دیگر در واقع همیشه چون « روحی سیال و یک تهیگی» هستند که با درد و زجر و بدون آرامش بدنبال جامی و معنایی می گردند، تا دیگر بار پر شوند و احساس بزرگی بکنند و همزمان باور ندارند که خوشبختی ممکن است. اما این انسان بالغ و زمینی چون زمین و جسم پر و مغرور است، پاهایش بر زمین استوار است و همزمان او یک «هیچی و خلاء» است و می تواند مرتب به حالتی نو و قدرتی نو، به بازی نو تبدیل شود، مرتب تفاوت و حالاتی نو از خوشبختی بیافریند. دو انسان بیمار و ناتوان از سعادت زمینی اما محکوم به تکرار شکست و جستجوی خراباتی و بی ثمر فردی یا جمعی هستند و اینکه به عنوان فرد یا ملت در حسرت خوشبختی و سعادتی بسوزند و بمیرند که همیشه جای دیگری و دست نیافتنی است و همیشه بناچار توزرد از کار در می آید و به کابوسی نو تبدیل می شود.

باری راز خوشبختی این است که خوشبختی از نفس شما و رگ گردن شما به شما و به ما نزدیکتر است، پس به او تن بدهید، آن شوید که هستید و حال با این حس سعادت نو بدنبال حل مشکلات و کمبودهای دیگر جهان نوین و خوشبختی نوینتان بگردید و او را بیابید و بیافرینید. زیرا خوشبختی همزمان همیشه جای دیگری است و تمنای دیگری است و اینگونه حال با احساس خوشبختی و سعادت خویش حال سعادت زمینی،عشقی یا شغلی خویش را بیافرینید. برای خوشبخت شدن زور نزنید بلکه خوشبخت باشید، بی اراده و تمنامند وارد حس خوشبختی خویش شوید و حال این خوشبختی و سعادت را هر چه بیشتر با قلبی گرم و مغزی سرد بیافرینید . زیرا به قول نیچه راز خوشبختی این است: یک هدف، یک آری، یک نه. اینگونه پارادوکس و زمینی حتی می توانید زمانی به این قدرت دست یابید که بجای جستجو بدنبال خوشبختی نو، گاه در زیر درختی لم بدهید، در باغ خدایی و زمینی لم بدهید و از خوشبختی، از کمبودتان بخواهید که بدنبال شما بگردد،زیرا این کمبود و دیگری نیز بدون شما نمی تواند به خوشبختی و به خویش دست یابد. همانطور که ما به سعادت عشقی،مالی، خانوادگی، شغلی و یا به ایمانی نو و دیگری نو و مهربان، به خدا و جامعه ای نو و مهربان احتیاج داریم،آنها نیز به ما احتیاج دارند و بدون ما نمی توانند بوجود آیند. راز خوشبختی ابتدا در لمس این است که من و تو، هر لحظه زندگی یک «اعجاز» و زمین باغ اعجازهاست. حتی تمامی دردها و تراژدیهای انسانی نیز بخشی از این اعجاز و خلاقیت است و دقیقا همین دردها و کمبودها، تراژدیها ما را وادار می کند که مرتب بخواهیم اعجازی نو، زیبایی نو و خلاقیتی نو بیافرینیم. زندگی یک اعجاز در اعجاز هست. که جهان بشری به سان ترکیبی از «شکوه و وحشت» همان اعجاز اولیه است و زمینه ساز اعجاز و شکوههای بعدی و یابحرانهای بعدی و سعادتهای نوین،راههای نوین.

علاقه مندان می توانند همچنین برای توضیحات بیشتر درباره اینکه «چگونه خوشبخت شویم، یا اینکه ما چگونه بدبختی خویش را می سازیم»،به مجموعه ویدئوهای پنج گانه من در یوتیوب به نام « روانکاوی خوشبختی» مراجعه کنند. این لینک بخش اول است و بقیه بخشها را نیز آنجا می توانند ببینید.

http://www.youtube.com/watch?v=cTxpneHjMzM

ادبیات:
http://zamaaneh.com/idea/2008/03/post_264.html

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
منبع:
ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید