رفتن به محتوای اصلی

آقای گنجی، خطر تجزيه‌ يا تلقي فاشيستي از حکومت؟

آقای گنجی، خطر تجزيه‌ يا تلقي فاشيستي از حکومت؟

بنده‌ پيوسته‌ براي ديالوگ با هموطنان دگرانديشم ارزش بسزايي قائل بوده‌ام و بر آن بوده‌ام که‌ سزاوار است بجاي آنکه‌ در باره‌ي هم سخن گوئيم با هم سخن گوئيم. اين امر اکنون برايم در ارتباط با آقاي دکتر اکبر گنجي به‌ ميزان بيشتري صدق می‌کند، آن هم به‌ دلايلي معين: من در ميان فرزانگان فرهنگي و سياسي کشورم براي ايشان، عليرغم اختلافات عقيدتي و سياسي‌ام با وي، به‌ جهت صراحت کلام، روشنگري و شجاعت و ايستادگي‌ای که‌ ايشان در مقابل استبداد به‌ عمل آوردند، ارج و احترام ويژه‌ قائلم و اميد داشته‌ام که‌ نمونه‌ي وي را بيشتر داشته‌ باشيم. از نظر من راسيوناليسم و هومانيسم و حقيقت‌جويي از برجسته‌ترين وجوه‌ مشخصه‌ي ايشان بوده‌اند. و اتفاقاً به‌ همين جهت نيز آنچه‌ را که‌ در مطلب مورد اشاره در‌ ارتباط با مسائل کردستان از وي خواندم، برايم قابل فهم و هضم نبود. البته‌ پيشاپيش بگويم که‌ اين ادعا و موضع نادرست ايشان را نه‌ به‌ غرض‌ورزی و يا عداوت ايشان با مردم کردستان و عناد با حقوق آن، بلکه‌ ابتدا به‌ کم‌اطلاعی ايشان از مضمون واقعی مطالبات مردم کردستان و سپس به‌ تلقی کهنه‌ی ايشان‌ از نظام حکومتی برمی‌گردانم.

 

به‌ هر حال، با مطالعه‌ی مطلب ايشان ناخودآگاه‌ ياد آخرين سفرم به‌ ايران افتادم، آن هنگام که‌ روبروي دانشگاه تهران جمعي از فرزندان اين مردم جمع شده‌ بودند و براي آزادي وي که‌ در اعتصاب غذا نيز بسر مي‌برد، جمع شده‌ بودند و مورد ضرب و شتم پليس و بسيج و حزب‌الله‌ قرار داشتند و آن هنگام که‌ کردستان بخاطر قتل فجيع شوانه‌ سيد قادري و کشتارهاي بعدي در اعتصاب و تظاهرات تقريباً سراسري بسر مي‌برد. به‌ خاطر آوردم که‌ همان هنگام به‌ عينه‌ ديدم که‌ مبارزه‌ي‌ دمکراسي‌خواهي سراسري و حق‌طلبانه‌ي مردم تحت ستم کردستان از هم جدائي‌ناپذيرند و اين دو دوستان و دشمنان مشترک دارند؛ در تهران اشک شوق ريختم که‌ اين حکومت رفتني است و در کردستان نيز همچنين، چون بعد از قريب دو دهه‌ و نيم بار ديگر شاهد بودم که‌ "کُرد همچنان سرافراشته‌ است" و سرافراشته‌‌تر از پيش! تنها ناراحتي آن هنگام من اين بود که‌ کشتار مردم کردستان به‌ دلايلي تحت پوشش خبري وسيع ـ به‌ مانند مورد اعتصاب غذاي آقاي گنجي ـ قرار نگرفته‌ بود و مردم ايران و جهان آنطور که‌ شايسته‌ و بايسته‌ است، در جريان توحش رژيم در کردستان و مطالبات واقعي مردم کردستان قرار نداشتند. به‌ هر حال، عليرغم توصيه‌ي قوم و خويش بخاطر مخاطرات احتمالي پيش رو، بيشتر به‌ جهت ابراز همبستگي با مبارزه‌ي آقاي گنجي هر آنچه‌ را که‌ از وي در بازار کتاب يافتم گرفتم و به‌ خارج از کشور آوردم، حتي آنهايي را که‌ سابقاً نيز داشتم و مطالعه‌ کرده‌ بودم. از ميان اين کتابها به‌ ويژه‌ مطالعه‌ي "تلقي فاشيستي از دين و حکومت" را به‌ دوستان توصيه‌ مي‌کردم، آن هم نه‌ الزاماً بدين جهت که‌ هرآنچه‌ را که‌ در اين کتاب يافته‌ بودم، درست و يا مسأله‌ي خود می‌دانسنم، بلکه‌ بيشتر بدين جهت که‌ آن را نوعي تابوشکني علني و نه‌ چون گذشته‌ زيرميزي در تعامل با دين و حکومت ديني ارزيابي کرده‌ بودم. با خود مي‌گفتم که‌ اگر آقاي گنجي آزاد شود و اين سير تکامل فکري و حقيقت‌جويي را با همان صراحت و قاطعيت پيشين تکوين نمايد، دير يا زود کتاب "تلقي فاشيستي از ملت و حکومت" را نيز خواهد نوشت، همان تلقی‌ای که‌ منشأ سرکوب در کردستان شده‌ است. در سالهاي اخير نيز بيشتر آنچه‌ را که‌ وي مي‌نوشتند مثبت و در اين راستا‌ يافته‌ بودم، تا، آري، تا اين اواخر و به‌ويژه‌ مطلب فوق‌الذکر.

 

با مطالعه‌ آن به‌ خود گفتم که‌:

1. اين بار آقاي گنجي خودمان مي‌باشند که‌ ديگر نه‌ در مقام قرباني سانسور و افتراي مجله‌ي "شلمچه‌" و دستگاه‌ اطلاعاتی رژيم، که‌ بيشتر چون مدافع و مجري چنين رويکردي در ارتباط با فعالان کردستان ظاهر مي‌شوند؛

2. اين بار ايشان هستند که‌ بايد با اين اتهام روبرو شوند که از سويي‌ مشکل معرفتي دارند و از سويي ديگر درک و ـ به‌ قول خودشان ـ "قرائت فاشيستي" و به‌ قول من استعماری از حکومت؛

3. و بلاخره‌ اين بار ايشان هستند که‌ بايد با استناد به‌ آنچه‌ گفته‌اند و نوشته‌اند، به‌ مناظره‌ فراخوانده‌ شوند، نه‌ آقای رفسنجانی (کتاب "سرخپوش و عاليجنابان خاکستری" از ايشان)، مگر اينکه‌ وي نيز چون آقاي خاتمي ديالوگ را تنها با غرب بخواهند و در داخل اما مونولوگ کنند!

 

در اين سياهه‌ نمی‌خواهم تزها و سيستم فکری آقای گنجی را که‌ به‌ قول صاحب‌قلمی قريب چهار صد سالی ديرآمد بپردازم. همچنين باز به‌ مشروح به‌ رد اتهاماتی نخواهم پرداخت که‌ از سوی گروهها و افراد منفردی پيش از وی طرح و از سوی آقای دکتر گنجی با وسوسه‌ و دقت جالب توجهی، اما بدون تأمل و توجه‌ به‌ پاسخهای داده‌ شده‌ به‌ آنها تکرار شده‌اند. بنا را بر اين می‌گذارم که‌ ايشان نيز به‌ اين نوشته‌ها و پاسخها دسترسی داشته‌ باشند. مع‌الوصف ناچارم بخشی از نکات گفته‌شده‌ را خطاب به‌ ايشان و همه‌ی آنانی که‌ چون ايشان می‌انديشند، تکرار نمايم:

 

1. "کشور کردستان"؟!! آقای گنجی با اشاره‌ به‌ حزب دمکرات کردستان می‌گويند که‌ "اين گروهها" و "گرايش"ها "به صراحت از کشور کردستان، مرکب از کردستان ايران، عراق، سوريه و ترکيه سخن گفته‌اند". با طلب پوزش از ايشان ناگزيرم چنين با صراحت بگويم اين يک جعل ناشيانه‌ و کذب آشکار است. تمام احزاب و سازمانهای فعال و مطرح کردستان ايران، به‌ انضمام حزب دمکرات کردستان، به‌ گواه‌ اسناد آنها هيچگاه‌ خواهان جدايی از ايران نبوده‌اند و نيستند. لذا هر گونه‌ ادعايی غير از اين در تعارض با اخلاقيات و فرهنگ سياسی سالم و حتی عرف متعارف روزنامه‌نگاری غيرارزشی‌ (و مکتبی) قرار دارد. آيا در دنيای امروز نيز می‌توان‌ بدون سند و مدرک چنين ادعاهايی را مطرح نمود؟ چنين عملی به‌ ويژه‌ برازنده‌ی کسانی چون آقای گنجی که‌ خود زمانی قربانی اتهامات مشابه‌ "فاشيستهای" حکومتی و مکتبی بوده‌اند، نيست. آقای گنجی نبايد فراموش کرده‌ باشند که‌ چگونه‌ با اتهام "ارتداد" (دينی) مواجه‌ بود و اما با اين وصف اکنون خود فعالان کردستان را به‌ "ارتداد کشوری" متهم می‌سازند! آخر کجا و با كدام "صراحت" از کدام "کشور کردستان" سخن رفته‌ است؟!! آيا درست است که‌ ما نيز همان اتهامات و ادعاهايی را که‌ از سوی اپوزيسيون و حکومت ايران در ارتباط با وی مطرح می‌شوند مطرح سازيم؟ اين شرط انصاف و خرد و امانت‌داری است؟! آيا آقای گنجی هنگام نوشتن اين سطور نگران اين نبوده‌ که‌ ممکن است مورد مؤاخذه‌ و اين پرسش قرار گيرد که‌ کجا در اسناد سازمانهای مربوطه‌ و از جمله‌ در بيانيه‌ی مزبور از "کشور کردستان" سخن به‌ ميان آمده‌ است؟! آيا سخن گفتن از رنج و آلامی که‌ بر کُرد در بخشهای مختلف کردستان می‌رود و ابراز همبستگی مبارزاتی با آنها معادل و مترادف طرح شعار استقلال است؟!! آيا برای اينکه‌ از سوی حاکمان و طيف فکری آنها در اپوزيسيون متهم به ارتکاب‌ "جرم نابخشودنی" استقلال کردستان" نگرديم، مهر سکوت بر لب زنيم، هرآينه‌ فرزندان کُرد در آن سوی مرزها قلع و قمع شوند؟! بنده‌ دفاع از جنبش کردستان نه‌ فقط در ايران، بلکه‌ در ترکيه‌ و سوريه‌ و عراق را نه‌ تنها وظيفه‌ی خود، بلکه‌ خود آقای دکتر گنجی و ديگر دمکراتهای ايرانی نيز می‌دانم. آيا می‌شود در مورد ستم بر خلق همجوار و همتبار خود بی‌تفاوت بود، اما در دفاع از اين يا آن خلق چند هزار کيلومتر دور از مرزهای کشورمان ـ به‌ حق ـ طومار و بيانيه‌ و اعلاميه‌ صادر نمود؟ تازه‌، شايد به‌ قول آقای گنجی "قابل انکار نباشد" که‌ افراد قليل و نيروهای کوچکی هم وجود داشته‌ باشند که‌ از ايران قطع اميد کرده‌ و خواهان استقلال باشند. اما اين چه‌ ارتباطی به‌ جنبش ملی ـ دمکراتيک مردم کردستان ايران دارد؟ در کردستان به‌ هر حال سه‌ نيرو مطرح هستند؛ دمکرات و کومله‌ و پژاک. کداميک از آنها چنين چيزی را مطرح کرده‌اند؟ آيا در ميان ايرانيان کم نيروها و جنبشهای فاشيستی و شووينيستی داريم؟ آيا اعمال خود رژيم اسلامی ايران از بسياری لحاظ فاشيستی نيست؟ آيا درست است افکار اين جنبشها و اعمال رژيم فاشيستی حاکم را به‌ جنبش مثلا سبز ايران و سرآمدان آن بسط و تعميم داد؟ اين اما همان کاری است که‌ آقای دکتر گنجی نموده‌اند. مايلم وی، چنانچه‌ از نوشته‌ی ايشان سوء تعبير شده‌ است و ايشان چنين باوری نسبت به‌ مردم کردستان و جنبش آن ندارند، طی گفتاری آن را تصريح نمايند.

 

2. شهامت جنبش کردی در طرح شفاف مطالباتش. آری، کردستان استقلال را مطرح نساخته‌، هر چند از طرح مطالبه‌ی آن مطلقاً ابايی نداشته‌ است، همچنانکه‌ از طرح افق سياسی و مطالبات ايران‌گرايانه‌اش (يعنی فدراليسم و تمرکززدايی و دمکراسی برای کشورمان) که‌ ديرزمانی برای عده‌ای غريب و ناشناخته و از نظر رهبرانشان‌ "غربی" و "طاغوتی" بود، ابائی نداشت. اگر آن مطالبه‌ را مطرح نمی‌سازد و اين را مطرح می‌سازد، اين انتخاب آگاهانه‌ و بر اساس درک شرايط و تحليل مشخص است که‌ صورت پذيرفته‌ است. احزاب کردستان ريشه‌ در مردم و پا بر ارض واقع دارند. آنها نه‌ گروههای افراطی و راديکال و روشنفکرنما و آرمان‌خواه‌ تخيل‌پرداز و دور از مردم هستند و نه‌ عوام‌گرا، پوپوليستی و دنباله‌رو توده‌ها و جوسازی نيروهای حاکم بر جامعه‌. شايد ذکر چند نمونه با بعد داخلی و خارجی‌ که‌ همه‌ی ما شاهد آن بوده‌ايم برای اثبات اين ادعا کافی باشد: احزاب کردستان "رفراندوم آری يا نه‌ جمهوری اسلامی" را غيردمکراتيک قلمداد و لذا تحريم نمودند. آنها گفتند که‌ مشخص نيست که‌ بايد به‌ چه‌ رأی داد و به‌ چه‌ نداد. اين عملی خلاف موج و فضای حاکم آن زمان بود، در آن دوران غيرپوپوليستی بود و شهامت می‌طلبيد. اين نيز خصومت و خشم و غضب حاکمان اسلامی را متوجه‌ آنها ساخت. کيست امروز اين درايت و شهامت را ستايش نکند؟ يورش و اشغال سفارت آمريکا در تهران و گروگانگيری کارمندان آن عملی بود که‌ حتی مورد حمايت و ستايش نيروهای چپ نيز قرار گرفت. احزاب کردستان اما آن را محکوم کردند. می‌دانيم که‌ اين اشغالگری متوحشانه‌ چه‌ آسيبهای فراوان و درازمدتی به‌ مصالح مردم ايران رساند. آيا موضعگيری احزاب کردستان (و جمع قليلی از "ليبرالها") درست بود يا همراهی تقريباً قاطبه‌ی سياسيون ايران؟ و در همين اواخر نيز بطور مشخص همين حزب دمکرات کردستان و حزب کومله‌ی کردستان ايران با صراحت از جنبش سبز و سرآمدان و خواستهای دمکراتيک آنها پشتيبانی کردند و خواستار مشارکت مردم کردستان در پروسه‌ی مدنی شدند که‌ منجر به‌ تقلب انتخاباتی و سرکوبهای پس از آن شد. اين نه‌ تنها حکايت از صداقت و شهامت آنها دارد، بلکه‌ همچنين از اين، که‌ آنها در ايران هيچ فرصتی را برای مشارکت در يک روند غيرخشونت‌آميز ـ حتی اگر دمکرتيک و برابر نيز نباشد ـ بلااستفاده‌ نگذاشته‌اند. و اين نيز ـ با عنايت به‌ اينکه‌ اصلاح‌طلبان به‌ هر حال بخشی از دستگاه‌ سياسی حاکم بوده‌اند و در زمان خود آقای خاتمی هم کم در حق مردم کردستان ستم و جنايت نشد و با توجه‌ به‌ اينکه‌ حکومت همواره‌ ابزار و منطقی جز زور و خشونت در تعامل با خواسته‌های کردستان نداشته‌ است ـ نوعی تابوشکنی و پريدن روی سايه‌ی خود بود. و همچنين اينکه‌ کردستان که‌ آقای گنجی بيرحمانه‌ جنبش آن را "تجزيه‌طلبانه‌" خوانده‌ است، به‌ شعارها و سبکهای مبارزاتی جنبشهايی چون ايرلند شمالی و فلسطين و باسک اسپانيا و تيرول جنوبی شمال ايتاليا توسل نجسته‌، نه‌ از ترس و ابای فعالان آن، که‌ از درک و منطق ديگر آن ناشی بوده‌ است. بنابراين می‌بينيم که‌ فعالان کردستان عليرغم اينکه‌ بر اين باورند که‌ طرح چنين مطالبه‌ای سرکوب شديد حاضر را بسيار شديدتر و ستم "زياد" موجود را خيلی زيادتر نخواهد کرد و تازه‌ مسأله‌ی کردستان را بين‌المللی نيز خواهد نمود و تازه‌ اگر هم سرکوب شديدتری صورت گيرد، اين امر برای رژيم عواقب منفی‌تری بدنبال خواهد داشت، شعار "کردستان مستقل" را طرح ننموده‌اند، چون همانطور که‌ بارها و بارها گفته‌اند، مصالح و مطالبات خود را به‌ بهترين وجه‌ خود در چهارچوب ايران درکنار ماباقی مردم ايران قابل تحقق دانسته‌اند. آيا ابهام در اين موضع ـ که‌ موضع پيشروان کردستان در اين چند دهه‌ بوده‌ است ـ وجو دارد؟ آيا با اين وصف می‌توان خلاف آن را ادعا نمود؟ می‌بينيم کردستان مصرانه‌ و با صراحت کامل از دمکراسی و فدراليسم برای ايران و تحقق خواسته‌هايش در چهارچوب آن سخن می‌گويد، "تجزيه‌‌طلبی‌اش" می‌نامند. معلوم نيست اگر به‌مانند جنبشهای فوق‌الذکر بطور واقع استقلال را مطرح می‌ساخت، چه‌ می‌ناميدنش!

 

3. تأکيد صريح بر حق تعيين سرنوشت. برای رفع هرگونه‌ شک و شبهه تکرار و تأکيد می‌شود که‌ کردستان هيچگاه‌ کتمان نساخته‌ که‌ از پاره‌پاره‌‌شدن خويش در رنج است و همواره‌ به‌ مثابه‌ی ملت به‌ لحاظ اصولی و تجريدی حق تعيين سرنوشت سياسی را برای خود قائل بوده‌ است. لذا بيانيه‌ی مورد بحث حزب دمکرات کردستان از اين لحاظ مطلقاً ابداع تازه‌ای نيست و در آن هر آنچه‌ تکرار شده‌ که‌ به‌ درازای تاريخ مبارزاتی اين حزب و احزاب ديگر کردستان ايران در برنامه‌ی اين حزب و احزاب ديگر کردستانی با صراحت و شفافيت تام مندرج و منعکس بوده‌ است. اتفاقاً اين شفافيت، بيشتر در برنامه‌ی احزاب ايرانی‌ای قابل رؤيت بوده‌ است که‌ خود را چپ و سراسری قلمداد می‌کنند. اين يک اصل و پرنسيپ دمکراتيک است و نمی‌توان مدعی دمکراتيسم بود، اين اصل را اما نپذيرفت.

 

4. استراتژی دمکراسی و فدراليسم برای ايران به‌ جای استقلال کردستان. احزاب کردستانی با وصف اينکه‌ استقلال کردستان را به‌ مثابه‌ی يک اصل حق خدشه‌ناپذير خود می‌دانند، گزينه‌ی استقلال را برای کردستان به‌ صراحت بطور عملی رد می‌کنند. اين ابداً عجيب نيست، چه‌ که‌ همه‌ می‌دانيم حق در درجه‌ی نخست موضوع و مفهومی انتزاعی است و تنها زمانی به‌ فعل تبديل می‌شود که‌ يک) مصالح آن را ايجاب کند و/يا دو) اجتناب‌ناپذير باشد. حق طلاق، حق انشعاب، حق ارتداد، حق استقلال از آن دسته‌اند. باری، احزاب کردستان خود صدها بار گفته‌اند که‌ اين گزينه‌ را به‌ سود کردستان نمی‌دانند و تا زمانی که‌ اميد خود را به‌ برقراری يک دمکراسی واقعی و تحقق خواسته‌هايشان و رفع تبعيضات موجود در چهارچوب ايران از دست نداده‌اند، در اين ارزيابی‌شان تغييری ايجاد نخواهد شد. بنابراين استقلال تنها زمانی موضوعيت می‌يابد که‌ راهها برای تحقق حق تعيين سرنوشت درونی کردها و برای مشارکت سياسی آنها در کشور خود، ايران، طولانی‌مدت مسدود گردد و کُرد در ميهن و خاک خود (ايران و کردستان) همچنان مورد تبعيض سيستماتيک و ساختاری (سياسی، اقتصادی، فرهنگی، ....) قرار داشته‌ باشد. اما از آنجا که‌ من تاکنون هيچ هموطن دمکرات و نيمه‌دمکرات ايرانی‌ام را نيافته‌ام که‌ مخالفت اصولی با آنچه‌ کُردها در طول دهه‌ها مطرح ساخته‌اند داشته‌ باشد، هيچ دليلی نمی‌بينم که‌ به‌ توانايی مشترک خود برای بنای يک کشور و جامعه‌ی مدرن و دمکرات و آزاد که‌ کردستان نيز بخش آزادی از آن خواهد بود، شک کنيم. بنابراين استقلال و يا به‌ قول آقای دکتر گنجی "تجزيه‌طلبی"، ضمن اينکه‌ يک حق اصولی است، از موضوعيت خارج می‌گردد. اتفاقی نيست که‌ کردستان حداقل در سه‌ دهه‌ی گذشته‌ از پيشگامان دمکراسی و فدراليسم در ايران بوده‌ است و با اين وصف و شايد هم بدين خاطر مورد سرکوب و به‌ قول آقای گنجی "ستمهای زياد" قرار گرفته‌ است.

 

5. "خطر تجزيه‌" واهی و واقعی؟ با توجه‌ به‌ آنچه‌ شرحش رفت، "خطر تجزيه‌" وجود خارجی ندارد و دست کم هيچ نشانه‌ای دال بر آن قابل رؤيت نيست، تازه‌ اگر وجود هم داشته‌ باشد، موجد آن حکومتهای حاکم بر ايران بوده‌اند و نه‌ مثلا فعالان کردستان، چرا که‌ معتقدم که‌ "تجزيه‌" از حيث سياسی (و نه‌ ارضی) از مرحله‌ی "خطر" گذشته‌ و هم اکنون در نظام سياسی ايران که‌ کردها از آن دفع شده‌اند و يا خود را با آن بيگانه‌ می‌بينند، يک واقعيت انکارناپذير است. لذا مخاطب واقعی آقای گنجی بايد ساختار سياسی حاکم باشد و نه‌ جنبش کردستان. در ضمن در هيچکدام از کشورهايی که‌ جنگهای مشابه‌ رويی داده‌اند (افغانستان، ليبی، عراق)، تجزيه‌ای صورت نگرفته‌ است. چرا بايد اما در ايران چنين تجزيه‌ای به‌ وقوع بپيوندد، ايرانی که‌ با هزاران رشته‌ به‌ هم وصل است، "تنش قومی" ندارد و از تاريخ چندهزارساله‌ی دولتمداری و همزيستی خلقها برخوردار است، فقط آقای گنجی می‌دانند. مشکل و گره‌ وی از سنخی ديگر است. به‌ نظر من اتفاقی نيست که‌ آقای گنجی می‌نويسند: "حکومتهای ايران [...] در مناطق مرزی با مسائل و مشکلات عديده‌ای روبرو هستند. هيچ کس نمی‌تواند منکر وجود نيروهای تجزيه‌‌طلب شود. [...]" کسی که‌ چنين سطوری بنگارد، نگران سرنوشت مردمی نيست که‌ مورد ستم و سرکوب قرار دارند، بلکه‌ سرنوشت حکومت و "خطر تجزيه‌"ی فرضی دلمشغولی‌اش است. چنين درکی چنانچه‌ حاکميت داشته‌ باشد، همان خواهد نمود که‌ حکومت اسلامی می‌کند. آيا چنين انديشه‌ای اساساً ضددمکراتيک نيست؟

 

6. درک فاشيستی از دولت. از آنچه‌ آقای گنجی می‌فرمايند بر راقم اين سطور روشن می‌گردد که دست کم يکی از‌ نگرانی‌های اصلی آقای گنجی از بروز جنگ احتمالی کاهش اقتدار دولتی است. وی می‌نويسد: " تاريخ ايران نشان مي‌دهد که هرگاه دولت مرکزي قدرتش کاهش مي‌يابد، نيروهاي تجزيه‌طلب قدرت مي‌يابند. آغاز جنگ و کاهش قدرت مرکزي اين پيامد را هم در بر خواهد داشت. اما جنبش‌هاي تجزيه‌طلبانه اگر واقعاً قدرت يابند و به سوي تجزيه پيش روند، خصوصاً در منطقه ما، تلفات انساني زيادي برجاي گذاشته خواهد شد." اصل مطلب هم همين چند جمله‌ است. همانطور که‌ فوقاً اشاره‌ شد‌ آقای گنجی سال 1378 "تلقی فاشيستی از حکومت" را به‌ چالش کشيدند، اکنون اما خود همين تلقی را از حکومت ـ ولی در ارتباط با کردستان ـ ارائه‌ و مورد دفاع قرار می‌دهند. چنين درک حکومت‌مدارانه‌ و اقتدارگرايانه‌ فی‌الواقع متعلق به‌ دوران استعمار است و بر اصليت دولت و فرعيت مردم استوار است. در اين درک قدرت حکومت ناشی از اراده‌ی مردم نيست، برعکس آن صادق است. اميد است در فرصتهای آينده‌ بتوانم اين مسأله‌ را بيشتر بشکافم و اينجا تنها به‌ معرفی و طرح کوتاه‌ آن بسنده‌ می‌کنم. پيشاپيش اما بگويم‌ اين ادعا که‌ گويا در مناطق مرزی "جنبشهای تجزيه‌‌طلبانه‌" وجود داشته‌اند کذب محض است؛ نه‌ آقای اکبر گنجی و نه‌ هيچ کس ديگری قادر نيست در اين ارتباط حتی يک سند ارائه‌ کند. آنچه‌ مد نظر آقای گنجی بوده‌ و اما نگفته‌، رويدادهای ايران در حين جنگ جهانی دوم می‌باشند. در آن هنگام از جمله‌ به‌ دليل تمايلاتی که‌ رضا شاه‌ از بسياری لحاظ به‌ آلمان نازی نشان داده‌ بود (در دوران وی بيش از 3000 کارشناس آلمانی در ايران استقرار يافتند. تلاش بر اين بود که‌ در ايران نظامی سياسی بر اساس "ناسيوناليسم آريايی" و شووينيسم، آنطور که‌ در ترکيه‌ تأسيس يافته‌ بود، تأسيس شود)، کشورهای انگليس و شوروی برای جلوگيری از دستيابی آلمان به‌ منابع ايران، در بخشهايی از ايران مستقر شدند و رضا شاه‌ از سوی انگليس تبعيد شد. لذا حکومت مرکزی خودکامه‌ اقتدار خود را در مناطقی از ايران از جمله‌ در آذربايجان و بخشهايی از کردستان ايران از دست داد. مردم اين مناطق در پرتو آزادی جديد و فقدان ارگانهای سرکوب، فعاليتهای سياسی و فرهنگی نو و وسيعی را آغاز کردند، احزاب سياسی تشکيل دادند، کتابها و روزنامه‌ها به‌ زبانهای ترکی و کردی انتشار يافتند و در انتها جمهوری آذربايجان و جمهوری کردستان با الهام از نظام فدراتيو شوروی وقت تأسيس يافتند که‌ بعدها با يورش حکومت مرکزی ايران مواجه و سرکوب‌ شدند. جانبداران نظام پيشين اين جمهوريها را "تجزيه‌طلبی" خوانده‌اند و هنوز کابوس تکرار آن را می‌بينند. آنها هنوز درک نکرده‌اند که‌ آنچه‌ مردم آذربايجان و کردستان در پی‌اش بوده‌اند و هستند، چيزی جز نظام فدرال نبوده‌، همان نظامی که‌ در برخی از پيشرفته‌ترين و دمکرات‌ترين کشورهای دنيا چون آمريکا، کانادا، استراليا، آلمان، سويس، بلژيک، اسپانيا دهه‌هاست استقرار يافته‌ و يکی از عوامل توسعه‌يافتگی آنها بوده‌ است. "تجزيه‌" ادعايی است که سوی‌ از "فاشيسم ايرانی" و حکومتهای فاشيستی "ايران" [اصطلاحات خود آقای گنجی] از آن هنگام تاکنون طرح گرديده‌ و پيوسته‌ تکرار می‌شود، ادعايی که‌ زمينه ‌و مستمسکی بيش برای سرکوب نبوده‌ است. و تکرار اين ادعا از سوی آقای گنجی را نيز نمی‌توان جز ارائه‌ی چک سفيد و اعطای مشروعيت سرکوب به‌ رژيم تلقی نمود. اين رژيم نمی‌تواند در ارتباط با آقای گنجی "خودی" فاشيستی عمل کند، در ارتباط با کردستان آزاديخواه‌ اما فاشيست نباشد. می‌دانيم که‌ يکی از پايه‌های اصلی فاشيسم اقتدار نظامی است. نيروهای نظامی، انتظامی، امنيتی و سرکوب به‌ هر حال هسته‌ی مرکزی آن را تشکيل می‌دهند. درک تقليل‌يافته‌ی حکومت‌محور نيز بر همين اقتدار نظامی استوار است. از نظر آنها اگر در منطقه‌ای حکومت ارگانهای سرکوب خود را نداشته‌ باشد و يا از توان سرکوب بالا برخوردار نباشند، اين حکومت ضعيف است و اين زمينه‌ای برای آشوب و در اين مورد "تجزيه‌طلبی" است! جالب است که‌ رژيم در برخورد با مخالفان سياسی هم از همين منطق و حربه‌ پيروی می‌کند. پيامد عملی چنين منطق دولت‌سالار گسترش کيفی و کمی ارگانهای اطلاعاتی و امنيتی است. و از قضای روزگار مستبدان و خودکامگان هم با همين استدلال به‌ سرکوب هر ندای آزاديخواهی می‌پردازند. چنانچه‌ نگاهی به‌ قاموس و ترمنولوژی حکومتهايی چون ايران اسلامی و آلمان نازی بياندازيم، شباهت وحشتناکی را بين آنها مشاهده‌ می‌کنيم. ترمهايی چون "ملت"، "نظم"، "آشوب‌"، "استقلال"، "تجزيه‌"، "وحدت کلمه‌"، "حاکميت ملی"، "تماميت ارضی" و امثالهم بر بستر افسانه‌ی "توطئه‌" و دستگاه‌ فکری ميليتاريستی و ضرورت حفظ قدرت و اقتدار دولتی کاربردی تورمی دارند. اين حکومتها بنا به‌ سرشت خود وحشتناک متمرکز و متراکم هستند و هر اقدامی که‌ اتوريته‌ی آنها را زير سوال ببرد، از نظر آنها در خوشبينانه‌ترين حالت "منفی" است و در بدترين حالت شايان و سزاوار سرکوب شديد. قلمداد نمودن جنبشهايی که‌ در کردستان وجود داشته‌اند از سوی آقای گنجی به‌ عنوان "تجزيه‌‌طلبانه‌" بخشاً بر اين درک اقتدارستايانه‌ و حکومت‌محورانه‌ و تمرکزگرايانه‌ استوار است و بخشاً نيز بر اطلاعات ضعيف و ناقص آنها در مورد کردستان. می‌توان بر اين دو عنصر در موارد زيادی اغراض و مقاصد و نيات سياسی شووينيستی را افزود، اما در ارتباط با آقای گنجی بنا را بر اين می‌گذارم که‌ چنين انديشه‌هايی وجود ندارند. لذا مطلب ايشان که‌ پيداست بدون تأمل و تعمق و حساسيت و ظرافت لازم‌ نوشته‌ شده‌ و محتملاً متأسفانه‌ آنتی‌پاتی زيادی به‌ نسبت ايشان ايجاد می‌کند و به‌ احتمال زياد به‌ اهدافی که‌ وی دنبال می‌کند نيز آسيب می‌رساند، "تنها" بخشاً معرفتی است و بخشاً نيز به‌ درک نادرست سياسی ايشان از حکومت و "به‌ گذار [نادرست] به‌ دولت دمکراتيک توسعه‌گرا" برمی‌گردد که‌ مورد دفاع ايشان است. درکی که‌ بر منطق "دولت ضعيف برابر است با شورش و آشوب" مبتنی است، بشدت غيردمکراتيک و غيرليبرالی است. دقيقاً برعکس آن بايد مورد دفاع باشد: هر اندازه‌ حوزه‌ی عمومی و غيردولتی نيرومند و حوزه‌ی دولتی در بعد سياسی و به‌ويژه‌ نظامی [و نه‌ الزاماً اجتماعی و رفاهی] ضعيف باشد، جامعه‌ مدنی‌تر و دمکراتيک‌تر و آرام‌تر است. و هر اندازه‌ از تمرکز و اقتدار و تراکم حکومت کاسته‌ شود و تعدد مراکز تصميم‌گيری سياسی به‌ لحاظ افقی و عمودی داشته‌ باشيم، به‌ همان اندازه‌ به‌ مردم‌سالاری بر اساس اصل سوبسيدياريتی و به‌ مفهوم اعطای اختيارات و صلاحيتهای تصميم‌گيری به‌ تحتانی‌ترين ارگانها و به‌ نزديکترين سطوح به‌ مردم نزديکتر شده‌ايم. اين همان چيزی است که‌ کردستان بيش از 6 دهه‌ است مطرح ساخته‌ است و هنوز بخشی از نخبگان کشورمان از درک آن عاجز مانده‌اند و همراستا و همداستان با حکومتگران سهواً و عمداً "تجزيه‌‌طلبی" می‌نامند. آنچه‌ کردستان مطالبه‌ می‌کند، بحثی جدی در حوزه‌ی فلسفه‌ی سياسی و ساختارشناسی حکومتی است و با هيچ معيار علمی و دمکراتيکی نمی‌توان "تجزيه‌‌طلبی" ناميد. آری، راهکارهای پيشنهادی کردستان امروز به‌ مباحث جدی سياسی جمع کثيری از ايرانيان تبديل شده‌اند. اين را بايد به‌ فال نيک گرفت، اما همچنان جنبه‌های مهمی از اين مباحث که‌ اتفاقاً ارتباط تنگاتنگی با موضوع اين نوشته‌ ـ يعنی رابطه‌ی دمکراسی با تمرکززدايی ـ نيز دارد، هنوز مورد بحث و پژوهش ژرف قرار نگرفته‌اند. می‌دانيم که‌ در ايران بحث عدم تمرکز و فدراليسم بيشتر با عطف و يا به‌ جهت ارائه‌ی پاسخ شايسته‌ به‌ مطالبات جنبشهای ملی ("قومی") طرح گرديده‌اند و کمتر از زاويه‌ی پيوند آن با استقرار دمکراسی مورد توجه‌ قرار گرفته‌اند. دقيق‌تر پرسش کنيم: آيا اتوريته‌گرايی و اقتدارگرايی و تمرکزگرايی سياسی و نظامی و قضايی و فرهنگی موجود مانعی اصلی بر سر گذار به‌ دمکراسی و مولد و موجد حکومت استبدادی کنونی با اختيارات وحشتناک وسيع نبوده‌ است؟ اين اقتدارگرايی صرفاً در حکومت خود را نمايان نمی‌سازد، بلکه‌ در افکار قربانيان حکومت نيز جايگاه‌ بنيادی دارد. اين درک و (وسيع‌تر از آن) فرهنگ است که‌ بايد به‌ چالش کشيده‌ شود، درک و فرهنگی که‌ حتی مخالفان رژيم را در پاسخ به‌ يکی از معضلات اصلی جامعه‌ی ايران به‌ دامان رژيم سوق خواهد داد. برای روشن‌شدن اصل مشکل از منظر خود مثالی زنده‌ از تاريخ معاصر کشورمان می‌آورم: دهه‌ها پيش از "انقلاب" در کشورمان استبداد حاکم بود. اين امر منجر به‌ طغيانی توده‌ای و سرنگونی حکومت پيشين شد. پس از "انقلاب" سازمانهای مخفی خود را علنی ساختند و سازمانهای سياسی ديگر نيز بنياد گرديدند. به‌ ويژه‌ دانشگاهها عرصه‌ و ميدان تنش فکری جانبداران سازمانهای سياسی شده‌ بود. هر کدام ساختمانی را مصادره‌ و به‌ ستاد تبديل کرده‌ بودند. جامعه‌ در التهاب و تشنج بود. تحليل ما اکنون از آن هنگام چيست؟ آيا‌ باعث و بانی روی‌آوری توده‌ها به‌ سياست و تحزب و احياناً اينجا و آنجا راديکاليسم سياسی را استبداد طولانی پيش از اين زمان و عطش اين مردم به‌ آزادی خواهيم دانست يا خلاء قدرت و فقدان اقتدار و نيروی سرکوب؟ آنچه‌ در کردستان تاکنون بوده‌ را بايد قبل از اينکه‌ جنگ و ضعف دولت مرکزی بدانيم، ابتدا واکنشی طبيعی در برابر استبداد و استثمار و تبعيض تاکنونی، سپس بيداری و عطش و تلاش و فعاليت مردم اين خطه‌ برای آزادی خود و سوم ناتوانی مقطعی حکومت در سرکوب آن بدانيم. منحصرنمودن علل بروز رويدادها به‌ جنگ و غيبت قدرت دولتی از همان قاموس و دستگاه‌ فکری‌ای سرچشمه‌ می‌‌گيرد که‌ به‌ حکومتها در سرکوب جنبشهای مردمی مشروعيت می‌بخشد، تقليل حکومتهاست به‌ دستگاه‌ سرکوب نظامی و سطحی‌نگری و ناديده‌گرفتن ريشه‌ها و علل و عوامل معضلات. و اين آن چيزی است که‌ من تلقی فاشيستی و استعماری از حکومت می‌دانم و معتقدم که‌ آقای گنجی نيز از تأثير آن مصون نمانده‌ است.

 

7. پيامدهای تجزيه‌طلبانه‌ خواندن جنبش کردستان. آنانی که‌ مبارزه‌ی مردم کردستان بر عليه‌ ستم را "تجزيه‌‌طلبی" می‌نامند، اولاً ناخواسته‌ "تجزيه‌‌طلبی" ادعايی و فرضی را به‌ بحثی جاری و به‌ يک موضوع قابل انديشه‌ مبدل می‌سازند، دوماً قطب مرکزگريزی و بدبينی به‌ حکومت را تقويت می‌کنند و به‌ تعداد آنانی که‌ به‌ اين استنباط رسيده‌اند که‌ دسترسی به‌ خواسته‌هايشان در چهارچوب اين کشور و با اين نخبگان غيرممکن است و بايد راه ديگری بپيمايند، می‌افزايند، سوماً جستجوی راه‌ مناسب برای حل معضل را دشوارتر می‌کنند و چهارماً با آماده‌کردن فضای سياسی و تبليغی لازم راه‌ را برای سرکوب بيشتر مردم اين مناطق هموارتر می‌سازند. هيچکدام از اينها در خدمت "حفظ وحدت" ادعايی نيست. من در تحيرم که‌ هنوز در کشور ما کسانی يافت می‌شوند که‌ تصور می‌کنند‌ با پاک کردن صورت مسأله‌ يا انکار آن و سرکوب معلولات آن مسأله‌ حل می‌شود. اين درحالی است که‌ خرد حکم می‌کند که‌ اين افراد نفس اينکه‌ احزاب کردستانی می‌گويند که‌ سعادت خويش را در ايران جستجو می‌کنند و خواهان جدايی نيستند را به‌ فال نيک گيرند و به‌ استقبال آن بروند و آنها را به‌ سير پروسه‌ای سوق ندهند يا مجبور نسازند که‌ در فرآيند آن به‌ اين استنباط برسند که‌ اميدی به‌ حل مشکل در ايران فردا هم نيست، لذا همين امروز بايد در فکر چاره‌يابی باشند. اين مطلقاً غيرممکن نيست. اين هشدار را بايد جدی گرفت. من باری گفتم و باز می‌گويم اميدوار بودم که‌ ما از پياز و سيب‌زمينی صحبت کنيم و طرف مقابل تمرکزگرای ما به‌ ياد کابوس "تجزيه‌" نيافتد. آری، انتظارم را تا اين حد پايان آورده‌ام. اينکه‌ آقای گنجی می‌گويند که‌ "در ايران ستمهای زيادی در حق اقليتهای قومی روا داشته‌اند" با علم به‌ عيار وحشتناک "متواضعانه‌ای" که‌ برای سنجش ميزان اعتقاد واقعی‌ای که‌ بخشی از هموطنانمان به‌ دمکراسی دارند، چون يک "معجزه‌" می‌نمايد. ديگر قياس ايشان با کسی چون اسماعيل بشکچی. حقوقدان ترک، که‌ سالهای متمادی را تنها برای دفاع از مردم کردستان ترکيه‌ در زندانهای آن کشور بسر برد، تلاشی عبث خواهد بود. در پايان اين بخش يکی از خاطره‌های دوران کودکی‌ام را برای بار دوم در نوشته‌هايم بازگو می‌کنم، تا شايد تلنگری بر ذهنهای قتيس مانده‌ در دوران استعمار باشد. روزی يکی از دوستانم تعريف کرد که‌ آن روز در خانه‌ی آنها دعوای بزرگی شده‌ است. گفت که مادرش خياطی می‌کرد و‌ برادر کوچکش که‌ در کنارش نشسته‌ بود، مدام قيچی را به‌ هم می‌زد. مادرش نه‌ يک بار و دو بار و سه‌ بار، خطاب به‌ برادرش تکرار ‌کرده‌: "اين کار را مکن! از قديم گفته‌اند که‌ قيچی‌به‌‌هم‌زدن دعوا می‌آورد!" بالاخره‌ اصرار از مادرش و انکار از برادرش که می‌گفت‌ "اين خرافات است". تا اينکه‌ عاقبت در آن خانه‌ سر اين موضوع دعوايی می‌شود آن سرش ناپيدا! دست آخر مادرش گفته‌: "نگفتم اين کار را مکن، دعوا راه‌ می‌افتد؟" اين دوستم هم در پاسخش گفته‌: "مادر جان، اگر تو سر اين موضوع اصرار نمی‌کردی و دعوا راه‌ نمی‌انداختی، دعوايی هم بين تو و برادرم نمی‌شد. در واقع مسبب اين دعوا تو بودی، نه‌ برادرم و يا‌ قيچی بی‌زبان."

 

8. اسرائيل و ايران وکردستان. آقای گنجی مشخص نساخته‌ که‌ اسرائيل چه‌ ارتباطی با کردستان دارد. اينکه‌ اسرائيل چه‌ ايرانی را ترجيح می‌دهد يا نه‌، ممکن است آقای گنجی اطلاع داشته‌ باشند و از حوزه‌ی اطلاعات اين ناچيز خارج است. اما استنباطات خود را از اين گفته‌ی آقای گنجی در چهارچوب گمانه‌زنی به‌ استحضار ايشان می‌رسانم: اولاً به‌ باور من اين حقيقت ندارد که‌ اسرائيل بدش نمی‌آيد که‌ "ايران بزرگ" نباشد. می‌دانيم که‌ اسرائيل متحد اصلی حکومت پيش از انقلاب بود و تا همين اواخر هم در تقابل با چريکهای فدائی پ.ک.ک. و پژاک به‌ ترکيه‌ ياريهای تعيين‌کننده‌ می‌رساند و گويا نقش اساسی نيز در يافتن و ربودن عبدالله‌ اوجلان بازی کرد. لذا آنچه‌ برای اسرائيل تعيين‌کننده‌ بوده‌، نه‌ کشور و مردم ايران، بلکه‌ حکومت اسلامی ايران بوده‌ است. تصور من اين نيست که‌ دولت و اپوزيسيون اسرائيل خصومتی با مردم و کشور ايران داشته‌ باشند. دوماً فرض را بر اين گيريم که‌ حق با آقای گنجی است؛ آيا اين تعجبی دارد؟ مگر حکومت اسلامی نابودی و "حذف اسرائيل از نقشه‌ی جغرافيايی" را نمی‌خواهد و در اين راستا به‌ سياه‌ترين و ارتجاعی‌ترين و تروريستی‌ترين نيروهای معارض آن کشور ياريهای سياسی و معنوی و تبليغی و نظامی و به‌ صورت تربيت "شهادت‌طلبان" آنها نمی‌رساند و بارها و بارها اسرائيل را تهديد به‌ نابودی نکرده‌ است؟ قدری انصاف داشته‌ باشيم. اگر طبق گمانه‌زنی آقای گنجی اسرائيل از يک "ايران کوچک" بدش نيايد، جمهوری اسلامی صراحتاً گفته‌ که‌ کل اسرائيل و نه‌ صرفاً حکومتش را نابود می‌کند. سوماً دشمن استراتژيک اسرائيل تنها حکومت اسلامی نيست. کشورهای عربی از سوريه‌ گرفته‌ تا عربستان دشمنان ديرين آن کشور محسوب می‌شوند. لذا اسرائيل به‌ حکومت اسلامی برای مهار کشورهای عربی نياز دارد. اسرائيل در سالهای گذشته‌ سود کمی از "تجارت" غيرمستقيم با حکومت ايران نبرده‌ و حتی در بحبوبه‌ی جنگ ايران و عراق به‌ خواست و برای (از جمله) ايران نيروگاههای اتمی عراق را بمباران نمود (کتاب "پول خون"، اثر دکتر مسعود انصاری در اين ارتباط بسيار خواندنی است). از اين گذشته‌ کشورهای غربی نيز پيوسته‌ از يک نظام مقتدر و متمرکز در ايران حمايت نموده‌اند، چون اين چنين بهتر به‌ اهداف نهان و آشکار، خوب و بد خود می‌رسند. پيونددادن ضمنی کردستان به‌ اسرائيل پيش از آقای دکتر گنجی از سوی خود حکومت ناب محمدی صورت گرفته‌ است و آقای گنجی تنها آن را تکرار و تأييد کرده‌اند و فراموش نموده‌اند که‌ اين حکومت عين اين اتهام را به‌ خود وی نيز داده‌اند. ايشان محتملاً با اين کار تنها خواسته‌اند از خود رفع شبه‌ کنند ـ اما به‌ حساب مردم مظلوم کردستان!

 

9. جنگ و صلح و چتر حفاظتی. آقای گنجی به‌ حق می‌نويسند که‌ "سخن گفتن از جنگ سخن گفتن از مفاهيم انتزاعی نيست، سخن بر سر جان آدميانی است که‌ "تنها" يک بار فرصت زندگی در اين کره‌ی خاکی را می‌يابند". اولاً حزب دمکرات کردستان از جنگ در ايران سخنی به‌ ميان نياورده‌ و تنها تأييد و تحسين کرده‌ که‌ شورای امنيت به‌ ياری اپوزيسيون ليبی شتافته‌ که‌ درگير جنگی نابرابر با قذافی بود. چنانچه‌ چنين کمکی نمی‌شد، هنوز هم که‌ هنوز است جنگ ادامه‌ می‌يافت، البته‌ اگر قذافی موفق نمی‌شد که‌ جنبش مردم آن کشور را با کشتاری وسيع به‌ سود خود په‌ پايان برساند. در ضمن اين را کسی می‌گويد که‌ برنامه‌ی مرگبار و جنگ‌افروزانه‌ی هسته‌ای حکومت اسلامی را "واهی" می‌نامد و بطور مستقيم از اين حکومت در کشمکش اتمی دفاع نموده‌ است؛ اين را کسی می‌گويد که‌ از دخالتهای نظامی اين حکومت در تعداد بيشماری از کشورهای جهان آگاه‌ است؛ می‌داند که‌ اصل و اساس اين حکومت در نظاميگری، جنگ و تهديد و پرورش و اشاعه‌ی تروريسم خلاصه‌ شده‌ است؛ می‌داند اين رژيم "جمهوری" اسلامی ايران است که‌ ايران را به‌ سوی جنگ سوق می‌دهد، آن هم نه‌ صرفا با اسرائيل. برخلاف ادعای آقای گنجی، مسأله‌ی تجهيز حکومت اسلامی به‌ سلاح اتمی تنها به‌ اسرائيل و حکومت ايران مربوط نيست، بلکه‌ به‌ خود مردم ايران نيز مربوط می‌شود. احتمال می‌دهم که‌ آقای گنجی بدانند که‌ حکومت اسلامی چگونه‌ شهرهای کردستان را با مدرن‌ترين تجهيزاتش مورد حمله‌ قرار داد. ايشان مدتی در مرکز مطالعات استراتژيک حکومت ايران کار می‌کردند و به‌ويژه‌ در روزنامه‌های "جامعه‌" و "طوس" از همکاران نزديک آقای دکتر حميدرضا جلالی‌پور، فرماندار حکومت ايران در سالهای نخست بعد از قدرت‌گيری حکومت اسلامی در مهاباد بودند. لذا بايد حداقل از اين دو منبع از جريان توپ‌باران و خمپاره‌باران و حمله‌ی هواپيماهای اف 14 رژيم به‌ اين شهر و شهرهای ديگر کردستان و کشتارهای دسته‌جمعی در اين مناطق آگاه‌ باشند. با علم با اين واقعيت و تجربه‌ نمی‌توانم مطمئن باشم که‌ اين حکومت ـ چنانچه‌ از سلاح اتمی برخوردار گردد ـ آن را بر عليه‌ مردمم بکار نگيرد. بنابراين اين مسأله‌ به‌ مردم کردستان نيز که‌ در نزاعی سه‌ دهه‌‌ای با اين رژيم قرار دارد، مربوط می‌شود. حکومت صدام از زشت‌ترين سلاح خود، بمب شيميايی، بر عليه‌ مردم کردستان عراق و نيروهای ايرانی بهره‌ گرفت، چه‌ کسی می‌تواند ضمانت کند که‌ حکومت اسلامی نيز اينکار را نخواهد کرد؟ مگر همين الان هم حکومت ترکيه‌ از سلاح شيميايی بر عليه‌ مبارزان کردستان بهره‌ نمی‌گيرد؟ وانگهی: آنچه‌ حزب دمکرات کردستان مد نظر داشته‌ و طرح کرده‌ است، ايجاد مکانيسمی برای جلوگيری از جنگ و کشتار است. ايجاد منطقه‌ی امن الزاماً نه‌ بعنوان پيامد جنگ مطرح می‌گردد و نه‌ برای آغاز جنگ. برای نمونه‌ در عراق اين چتر حفاظتی زمانی ايجاد شد که‌ قيامی در آن صورت گرفت و رژيم صدام به‌ مردم کردستان در شمال و شيعه‌ در جنوب عراق حمله‌ آورد و خطر کشتار وسيع احساس می‌شد. بعد از آن هم بدين سبب جنگی بين غرب و عراق صورت نگرفت و حتی اين امر سالها جلو جنگ را گرفت. اين همان چيزی است که‌ منتقدان مورد توجه‌ قرار نمی‌دهند. در ضمن اگر آقای دکتر گنجی مکانيسم ديگری برای جلوگيری از بمباران‌ها و توپ‌بارانهای حکومت ترکيه‌ و ايران و احياناً فردا سوريه‌ و شايد هم حتی عراق تجهيزشده‌ می‌شناسند، می‌توانند معرفی نمايند که‌ مورد بحث قرار دهيم. در پايان فقط اين نکته‌ را اضافه‌ کنم که‌ نقل‌قولهاي ديگر نيز که‌ از سوی آقای گنجی از بيانيه‌ی حزب دمکرات کردستان آورده‌ شده‌اند، نادرست و فاقد اعتبار و وجاهت و امانتداری می‌باشند. برای نمونه‌ بر عکس ادعای آقای دکتر گنجی در اين بيانيه‌ نه‌ بطور مشخص از ايران سخن در ميان بوده‌ است و نه‌ از ناتو چيزی خواسته‌ شده‌ است.

 

آلمان، 30 نوامبر 2011

لينک مطلب آقای دکتر گنجی:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/11/111123_l10_ag_possible_iran_a…

 

بخش مورد بحث اين نوشته‌:

 

ششم- خطر تجزيه: حکومت هاي ايران، قبل و بعد از انقلاب، ستم هاي زيادي در حق اقليت هاي قومي روا داشته اند. به همين دليل در مناطق مرزي با مسائل و مشکلات عديده‌اي روبرو هستند. هيچ کس نمي تواند منکر وجود نيروهاي تجزيه طلب شود. ممکن است تعداد اين گونه افراد زياد نباشد، اما برخي گروه ها به صراحت از کشور کردستان، مرکب از کردستان ايران، عراق، سوريه و ترکيه سخن گفته اند.

از سوي ديگر، دولت هايي چون اسرائيل، "ايران بزرگ"- نظام سياسي اش دموکراتيک باشد يا نباشد- را نمي خواهند. از نظر آنها شايد بد نباشد که ايران تجزيه شده و به کشورهاي کوچک تبديل شود. تاريخ ايران نشان مي‌دهد که هرگاه دولت مرکزي قدرتش کاهش مي‌يابد، نيروهاي تجزيه طلب قدرت مي‌يابند. آغاز جنگ و کاهش قدرت مرکزي اين پيامد را هم در بر خواهد داشت. اما جنبش هاي تجزيه طلبانه اگر واقعاً قدرت يابند و به سوي تجزيه پيش روند،خصوصاً در منطقه ما، تلفات انساني زيادي برجاي گذاشته خواهد شد.

اينک به نمونه‌اي از اين نوع گرايش ها بنگريد: در ۱۴ شهريور ۱۳۹۰ حزب دموکرات کردستان طي نامه‌اي ضمن استقبال از پروژه تهاجم نظامي ناتو به ليبي مي‌نويسد: "صدور قطعنامه‌ي ۱۹۷۳ شوراي امنيت ‌راه را هموار ساخت تا هواپيماها و هليکوپترهاي نظامي آمريکا و فرانسه‌ و بريتانيا بلافاصله‌حملات خود را به پايگاه هاي هوايي و دريايي و محل تجمع نيروهاي نظامي ليبي آغاز نمايند... در نتيجه اين تصميم به جاي شوراي امنيت و اقدام به موقع پيمان ناتو... جبهه آز‌اديخواهان سرگرم تلاش جهت تثبيت حاکميت جديد در کشور" شده اند.

"سخن گفتن از جنگ، سخن گفتن از مفاهيم انتزاعي نيست. سخن بر سر جان آدمياني است که "تنها" يک بار فرصت زندگي در اين کره خاکي را مي‌يابند"

اين حزب سپس به تقسيم کردها ميان چهار کشور ايران، عراق، سوريه و ترکيه -برخلاف خواست و تمايل شان- و مبارزه کردها براي "کسب حق تعيين سرنوشت" از يک سو و "قتل عام" آنها توسط حکومت ها از سوي ديگر اشاره کرده و به استقبال مدل ليبي براي ايران مي‌رود. در نامه حزب دموکرات کردستان آمده است: "ملت کرد که سرزمينش در پي يک توافقنامه استعماري و بر خلاف خواست و تمايل خويش ابتدا ميان دو امپراتوري ايران و عثماني و سپس ميان چهار کشور ايران و ترکيه و عراق و سوريه تقسيم شده است، از دير باز در راه کسب حق تعيين سرنوشت خويش مبارزه مي ‌کند و در اين راستا با ددمنشانه‌ترين شيوه‌هاي سرکوب و قتل‌عام مواجه‌شده است... ما ضمن ابراز خوشحالي از پيروزي مبارزه مردم ليبي و حمايت از قطعنامه‌ي۱۹۷۳ شوراي امنيت در رابطه با اين کشور، خواستار آنيم که‌شوراي امنيت سازمان ملل متحد با اتکا به‌همين اصل "مسئوليت حمايت" خطر همکاريهاي شوم دولتها و سرکوب از سوي حاکمان را از ملت کرد دور سازند".

 

گزینش وانتشارهر نوشتاری در ایران گلوبال در راستای باور و احترام به آزادی اندیشه و بیان و گردش آزاد آن است و لزوما تائیدی بر محتوا و مضمون آن نیست و همواره نویسنده، مسئول و پاسخگو می باشد

 

سایت نویسنده:http://www.nasser-iran.com/

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
منبع:
ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید