آنچه در اين مصاحبه میخوانيد، بازتاب گوشهاي از تاريخ شبکه مخفی فدائيان اکثريت است، گرچه وقايع سياسی سالهای گذشته و مصلحتانديشیهای سياسی و امنيتی موجب شد که بخشهای مهمی از تاريخ سازمان و جنبش چپ در هالهای از ابهام و عدم شفافيت باقی بمانند.
ـ بر اساس اطلاعاتی که " پرتوی" از حزب توده درباره "تشکيلات موازي" سازمان "اکثریت" به ارگانهای اطلاعاتی حکومت میدهد، انوشيروان لطفی تحت تعقيب و مراقبت سنگين قرار میگيرد و از اين طريق "تشکيلات مخفی" سازمان "اکثریت" که با کلی سرمايه راهاندازی شده بود در تور ماموران امنیتی حکومت قرار میگيرد.
ـ اواخر سال 1364 ده نفر از کادرهای داخل کشور برای شرکت در پلنوم وسيع سازمان (1365) به تاشکند دعوت شده بودند. پس از پلنوم 3 نفر در تاشکند ماندند و هفت نفر دیگر به داخل بازگشتند. از اين تعداد چهار نفر پس از مدت کوتاهی دستگير شدند و سه نفر مجدداً سالم به خارج برگشتند حدود 1000 نفر اعضای سازمان در بند رژيم گرفتار آمدند که بخشی از آنان در سال 67 در کشتار زندانيان سياسی به قتل رسيدند.
------------------------------
سئوال : من از شما اجازه میخواهم در اين بخش از سئوالات خودم به ضربات سال 1365 سازمان بپردازم. آبان ماه امسال نوزدهمين سالگرد اين ضربات است . شما به عنوان يكی از بازماندگان اين ضربات، علت ضربهپذيری تشكيلات داخل كشور را چگونه ارزيابی میكنيد؟
پاسخ : شناخت علل ضربات سال 65، موضوع مورد علاقه من و بسياری از رفقا و دوستان دیگر است و نيز خواست بسياری از خانوادهها و بازماندگان عزيزانی است که توسط رژيم کشته يا اعدام شدهاند. در اهميت موضوع همين بس که در همه کنگرههای "اکثريت" چرايی و چگونگی ضربات آن سال طرح و مورد سئوال قرار گرفته و سرانجام در کنگره فوقالعاده، قراری به تصويب رسيد و بعدا کميسيونی هم انتخاب شد که به تحقيق در باره "عملکرد رهبری سازمان" در آن سالها بپردازد.
در همه اين سالها با تعدادی زياد از دوستانی که آن زمان با تشکيلات کار میکردند، به گفتگو نشستهام. برخی از وقايع مهمی را که در آن سالها ناظر و شاهد بودهام را هم يادداشتبرداری کرده بودم و اکنون از مجموعه اين اطلاعات سعی میکنم در اين مصاحبه گوشههای تاريک چرايی و چگونگی ضربات را بيان نمايم، اما پيش از آن چند نکته را يادآوری می کنم:
در حيات جنبشهای اجتماعی و سياسی و در زندگی احزاب و سازمانها، دورهها، و رويکردهايی وجود دارند که به عنوان تجلی مقاومت و فداکاری يک مجموعه انسانی همواره خاطرهانگيز و يا شورآفرين باقی میمانند و نباید اجازه داد تا از خاطره تاريخی جامعه محو شوند. اگر بعد از گذشت 60 سال هنوز از مبارزان ضدفاشيست تجليل میشود، همآنطور جا دارد ياد و خاطره انسانهايی که در آن سالهای سرد و سياه که در ايران سکوت بود و ترس اما بسیاری از جمله رفقای مابا از خود گذشتگی و اميد بهروزی و آزادی بر عليه استبداد دينی به مبارزه مخفی روی آورده بودند را گرامی بداريم. با گذر زمان شکست تحلیلها و خط مشیهای نادرست بفراموشی سپرده شد اما نام مبارازانی که در آن سالها با مبارزه فدارکارانه خود عليه زور و خودکامگی حاکم، قلب نااميدی و يأس را شکافتند تا شاید بدين وسيله خطمشی نادرست يک دوره از گذشته خود را جبران کنند، بياد ماندنی است.
آنچه در اين مصاحبه میخوانيد، بازتاب گوشهای از زندگی شبکه مخفی فدائيان اکثريت "شبکه موازی" است، گرچه وقايع سياسی سالهای گذشته و مصلحتانديشیهای سياسی و امنيتی موجب شد که بخشهای مهم و سئوال برانگيزی از تاريخ سازمان و جنبش چپ در هالهای از ابهام و عدم شفافيت باقی بمانند.
بياد بياوريم که در سالهايی که مجاهدين، فدائيان اقليت، پيکار، تودهايیها و ديگر مخالفين نظام اسلامی يکی پس از ديگری بیرحمانه سرکوب شده بودند. اما "اکثريت" توانست اولاً رهبری و بخش بزرگی از کاردهای خود را نجات داده و ثانياً با تجديد سازماندهی، تا هشت سال پس از سال 1362 به کار مخفی در داخل کشورادامه دهد. در سالهايی که دوم خردادی در کار نبود. در سالهايی که همهجا، سايه خوف و ترس، جنگ و ترور، خمينی و لاجوردی و امثال او گسترده بود.
لازم به یاد آوری نیست که ابتدا وابستگان نظام پيشين را بدون محاکمه بنام "طاغوتی" تيرباران کردند و پس از آن بهائی، فرقانی، فدايی، ترکمن، کرد و مجاهد را تحت شکنجههای باورنکردنی قرار دادند و يا به جوخههای اعدام سپردند. و سپس نوبت تودهایها رسيد و سرانجام در سال 1365 دستگيری سراسری اعضا و هواداران تشکيلات اکثريت فرا رسيد. عليرغم اين ضربه سنگين و قتل عام زندانيان در سال 1367، تشکيلات داخل کشور "اکثريت" اما تا سال 1370 دوام يافت.
برای پی بردن به علل ضربات کمی به عقب برمیگردم. در سال 61 قبل از دستگيری رهبران حزب توده، رهبری سازمان تصميم به ايجاد يک شبکه تشکيلاتی کاملاً مخفی گرفت که اين شبکه تحت مسئوليت زندهياد رفيق "انوش" يا انوشيروان لطفی قرار داشت و "تشکيلات موازی" نام گرفت. "انوش" با " پرتوی" مسئول سازمان مخفی حزب توده تماس برقرار کرده و قرار بود فعاليتهای مشترکی مابين اين دو تشکيلات انجام گيرد. " پرتوی" در اولین ضربه وارده به حزب توه دستگير شد(1)، ولی ظاهراً پس از مدت کوتاهی آزاد میشود و با پليس همکاری کامل میکند.
بر اساس اطلاعاتی که پرتوی در باره "تشکيلات موازی" به ماموران حکومتی میدهد، انوشيروان لطفی تحت تعقيب و مراقبت سنگين قرار میگيرد و از آن طريق "تشکيلات موازی" که با کلی سرمايه راهاندازی شده بود در تور پليس قرار میگيرد. دستگيری انوش و کشف تعقيب و مراقبت موجب میشود که "تشکيلات موازی" بر مبنای يک قرار قبلی خود را در تابستان سال 62 منحل کند و کليه اموال خود را فروخته و هر کسی پس از رهايی از تعقيب خود را به شکلی دوباره مخفی کرده و يا در تشکيلات عمومی جذب شود.
از سال 1362 و پس از انحلال تشکيلات موازی، ماموران حکومت بدون اينکه اقدام به دستگيری گسترده نمايد، اعضای کليدی تشکيلات را "شکار" میکردند و با گرفتن سرنخهای تازه تعقيب و مراقبت گسترده و آرامی را پيش میبرند.
پس از آنکه کميته مرکزی و کادر رهبری سازمان "اکثریت" در سال 1362 توانستند از کشور خارج شوند، تشکيلات عمومی ابتدا بهم ريخت و سپس مجدداً سازماندهی شد و سرانجام به شکل گروههای مستقل و مرکزی سازمان يافتند. آمارهای تقريبی نشان میدهند که در حدود 5 هزار نفر در شبکه داخل کشور از سال 62 سازماندهی مجدد شده بودند. يعنی تشکیلات از یک مجموعهء 20 هزار نفری (2) قبل از مقطع 62، به تشکيلات مخفی 5 هزار نفری مبدل شده بود که تقريباً سه هزار نفر در تهران متمر کز شده بودند. سازماندهی جديد يک سال طول کشيد و تيراژ نشريه کار "اکثريت" به ميزان ده تا 20 هزار نسخه در هر شماره در سطح ايران در سال 64 توزيع میشد. سال 1364 بااینکه ترس بود و بالهای مرگ همه جا گسترده شده بود صبحگاهان در بسياری از خيابانها تهران شبنامههای فدائيان اکثريت ديده می شد.
موج دوم تعقيب و مراقبت از پائيز سال 1364 شدت گرفت و در اين ميان "منصور ديانک شوری" بيشتر از هر کسی مورد تعقيب قرار میگرفت.
اواخر سال 1364 ده نفر (3) از کادرهای داخل کشور برای شرکت در پلنوم وسيع سازمان (1365) به تاشکند دعوت شده بودند. پس از پلنوم 3 نفر از آنهادر تاشکند ماندند و هفت نفر دیگر به داخل بازگشتند. از اين تعداد چهار نفر پس از مدت کوتاهی دستگير شدند و سه نفر باقیمانده مجدداً سالم به خارج برگشتند. در این زمان حدود 1000 نفر از اعضای سازمان در بند رژيم گرفتار آمدند که بخشی از آنان در سال 67 در کشتار زندانيان سياسی به قتل رسيدند.
برای روشن شدن علل ضربات ناگزيرم باز هم به عقب برگردم:
سازمان تا قبل از انقلاب يك تشكيلات خيلی كوچك چريکی بود و بعد از انقلاب ناگهان به يک جنبش تودهای با تشکيلات گسترده و نيمهمخفی مبدل شد كه صدها هزار نفر از قشر های مختلف جامعه ایرانی، كرد، بلوچ، آذری، تركمن، كارگر، نويسنده، استاد دانشگاه، رده های مختلفی از نظامیان و ... هواداری خود را از سازمان اعلام كردند، هر چند كه پس از انقلاب، تشكيلات سازمان كاملاً علنی نبود ولی بهر حال فعالين فدائی در سراسر كشور شناسايی شده بودند. شما اگر آن سالها را بخاطر آوريد که در هر كوی و برزنی كه پا میگذاشتيد، متوجه میشديد كه مثلا این خانواده بچهاش فدايی است و آن يكی مجاهد است و قس اليهذا. بنابراين پايههای تمامی تشكلات سياسی در آن دوره افرادی شناخته شده بودند و در مقابل، ارگانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی از همان اوان انقلاب کار اطلاعاتی عليه دگرانديشان را بطور جدی پی میگرفتند.(4)
بنابراين ما هميشه فکر میکرديم که تشکيلات مخفی ما از پائين ضربه خواهد خورد ولی دستگيریهای 65 بر خلاف تصور ما نشان دادکه ضربه از بالا بود.
سئوال : آيا یکی از علل ضربات سال 65، خبر حضور سرشاخهها در پلنوم سراسری تاشكند و لو رفتن و دستگيری آنان به محض ورود به مرز ايران بود؟
پاسخ : در واقع قبل از اينكه قرار پلنوم و قرارهای مرزی را به سرشاخه ها بدهند، تعدادی از سر شاخهها در تور پليس افتاده بودند. ما خبری را در همان زمان دريافت كرديم که هنوز هم از صحت و سقم آن خبر ه تا به امروز بیاطلاع هستم : "در وزارت اطلاعات بحث اين بود كه تشکيلات مخقی اكثريتیها را قبل از رفتن مسئولين تشکيلات به پلنوم بزنيم و يا بعد از اينكه اينها از پلنوم با اطلاعات بيشتر برگشتند، دستگيریها را آغاز کنيم" در درستی اين خبر چيزی نمیتوانم بگويم ولی اين مسئله و اينکه عجلهای در دستگيریها نشان نمیدادند، ما را به شک میانداخت و نشان میداد که پليس اطلاعات و سرنخهای زيادی بايد داشته باشد که عجلهای در دستگيریها نمیکرد، بخصوص که 2 سال تمام تشکيلات بطور دائم تحت تعقيب و مراقبت بود و در اين فاصله دست به شکارهای موردی (5)از درون تشکيلات میزدند که طبيعتاً به منظور تکميل اطلاعات صورت میگرفت.
در واقع ما ده نفر، هيج اطلاعی از تدارک پلنوم وسيع نداشتيم و پليس به احتمال زياد از طريق نفوذ در تشکيلات خارج کشور از اين موضوع با خبر بود. بنابراين حضور سرشاخهها در پلنوم علل ضربات نبود.
سئوال : آيا علت ضربه خوردن تشكيلات داخل كشور، نفوذ پليس سياسی در تشكيلات بود يا اينكه شما در تور حفاظتی پليس قرار داشتيد؟ آيا اساساً از اين امر آگاهی داشتيد؟
پاسخ : همانطور که گفتم بيش از 60 درصد تشکيلات مخفی سازمان بعد از سال 62 در تهران متمركز شده بود چرا که شهرستانها کوچک و اکثر فعالين آن شناخته شده بودند.
تشكيلات مخفی سازمان در تهران به 4 بخش کاملاً جداگانه تقسيم شده بود:
1 ـ تشكيلات غرب با مسئوليت منصور شوری ديانكی بود.
2 ـ تشكيلات شرق كه مسئولش حسن بود.
3 ـ تشكيلات جنوب تهران هم مسئوليتاش بعهده من بود.
4_تشکیلات مرکز بطور مستقيم با سرپل ارتباطی در فرانسه ارتباط داشت.
جاسم خاكسار هم که باجناق منصوربود، مسئوليت تشکيلات اصفهان و چند شهر ديگر را بعهده داشت و چون نسبت فاميلی با منصور داشت با هم قرار و مدارهای شخصی هم داشتند. بقيه شهرستانها هم از تهران تغذيه میشدند. طهماسب وزيری، حميد منتظری، علیرضا هاشمی مسئولين بخش وِيژه تدارکات بودند. احمد پورمندی، ساسان کرد و سعيد شمس به ترتيب مسئولين تشکيلات مخفی مازنداران، کرمانشاه و کردستان بودند.
منصور ديانکی و طهماسب وزيری عملاً رابطه داخل و خارج شده بودند و منصور رابط تشکيلات تهران بود و طهماسب وزيری با شهرستانها ارتباط داشت و همه قرار و مدارها توسط اين دو نفر صورت میگرفت. منصور و طهماسب به ايالت نيمروز افغانستان میرفتند و با يکی از اعضای شعبه تشکيلات و یا کمیته مرز سازمان ديدار میکردند و سپس با دست "پر" برمیگشتند. به احتمال زياد پليس از موقعيت کليدی منصور و طهماسب با اطلاع بود.
منصور هميشه میگفت که هر وقت از افغانستان بر میگردد تحت تعقيب است و طهماسب هم در سال 64 بر سر قراری در مشهد از تور تعقيب گريخته بود.
پس از خاتمه پلنوم وسیع ،حميد منتظری به محض ورود به خانهاش دستگير میشود، جاسم خاکسار هم بر سر يک قرار ديگر دستگير شد (6). منصور سر قرار جاسم دستگير میشود. مطلع سراب مسئول آذربايجان در خانهاش دستگير میشود.
بايد توجه داشت که منصور هم خبر دستگيری جاسم را به سرپل برلين (حسن جعفری) داده بود و من از طريق منصور از دستگيری جاسم با اطلاع شدم. منصور حتی گفت که جاسم را زير شنکجه وادار کرده اند منکر خبر دستگيریاش شود ولی با اين وجود منصور در پی اصرارهای زياد جاسم به سر قرار وی میرود و دستگير میشود. خبر دستگيری منصور هم تلفنی به "سرپل" داده میشود. چند هفته میگذرد و هنوز شعبه تشکيلات قضيه را جدی نگرفته بود. يک ماه بعد، جاسم به اتقاق يک نفر ديگر که هويتش ناشناخته بود (پاسدار يا بازجويی با لباس شخصی) در زابل به خانه(درست کنار مرز قرار داشت) يکی از امکانات مرزی سازمان مراجعه کرده و بدين طريق خبر دستگيری خود را تکذيب میکند. امکان مرزی به نيمروز افغانستان میرود و اين خبر را از طریق رفقای مرز، به شعبه میرساند. رفقای رهبری اما هنوز ترديد داشته و از ابعاد دستگيریها بیاطلاع مانده بودند.
يک هفته پس از آغاز دستگيریها، شاخه جنوب تهران با انتشار خبرنامهای دستگيرشدگان را با نام و نشان و چگونگی دستگيری ها را انتشار میدهد و در آبان 65 کميته سهنفری شاخه جنوب ، تصميم گرفتند مرا برای اطلاع رسانی از ابعاد ضربات به خارج اعزام کند.
من ازطريق مرز شوروی، بعد از 14 روز به تاشکند رسيدم ، در آن روز هيئت سياسی جلسه پرتشنجی بر سر مسائل فکری داشت و پس از خاتمه همگی به ديدار من آمدند و آنجا فهميدم که متأسفانه رفقای رهبری از ابعاد واقعی ضربات بیاطلاع هستند. پيشنهاد کردم همه کارها را رها کنيد و با خارج ساختن رفقای کليدی بقيه اعضا تشکيلات را نجات دهيد و هيئت سياسی اين کار را بدرستی انجام داد و رفقا را خارج ساخت و دوباره دست به سازماندهی مجدد زد و به اين ترتيب توانست جلوی ضربات بيشتر را بگيرد و تعداد زيادی را نجات دهد، اما شعبه (8)برخی از اين رفقا را دوباره به ايران فرستاد و اين اشتباه بود!
سئوال : با توجه به صحبتهايی كه شما كرديد چگونه رفيق منصور و ديگران از گرفتار شدن دركمند ماموران حکومت نجات پيدا كرده و به پلنوم آمدند و شما چگونه نجات پيدا كرديد؟
پاسخ : بگذاريد خاطرات دست نوشتهام که مربوط به زمانی است که قصد داشتيم از طريق مرز افغانستان برای شرکت در پلنوم به شهر تاشکند بروم را برايتان بخوانم. نام اين خاطره را "فرار بزرگ" گذاشته بودم. کاش اين فرار اول بیبازگشت می بود.
فرار بزرگ
"اوائل دی ماه 64 بود كه منصور ديانکی قرار مرزی برای شركت در پلنوم وسيع سازمان را به من داد و خودش به اتفاق جاسم خاكسار قرار بود كه يكماه زودتر از من از طريق مرز افغانستان خارج شوند و چون وسائل جعليات پيش من بود، قرار شد كه او عكس داده و من هم گواهينامهای را برايش درست كرده و روز بعد توسط "پيك" به او برسانم.
آن روزها در خانه پيك (آرش) بسر میبردم و قرار را به آرش دادم. فاصله محل قرار تا خانه محل زندگیمان حدود نيم ساعت بود، زمان میگذشت و از پيك خبری نبود. من و همسر آرش شروع به سوزاندن وسايل مخفی كرديم ، پيك بعد از يك ساعت تأخير بالاخره آمد و من با عصبانيت علت تأخيرش را جويا شدم و او با لبخند هميشگیاش پاسخ داد: "پليس همه ما را تحت كنترل دارد" از آنجائيكه من به كار مخفیام اعتماد داشتم، پرسيدم يعنی چه؟ و او پاسخ داد كه "منصور از ديشب تا بحال تحت كنترل و تعقيب بسيار سنگين قرار داشت و به اين نتيجه رسيده كه همه تشكيلات سازمان در تور پليس قرار دارند و گفته است: "فقط به كيانوش بگوييد هر طور شده فرار كند و از مرز شمال برود و چند بار تاكيد كرد كه ضدتعقيب بیفايده است و بايد فرار کند!" آرش هنگام خداحافظی و جدا شدن گفت: "تو هم بیخودی ضدتعقيب نزن" و آرش هم اين كار را كرد و من به شدت از اين برخورد پيك ناراحت شدم و گفتم چرا به حرف منصور گوش دادی و ضدتعقيب نزدی؟! من اطمينان داشتم كه حداقل بخش ما سالم است. همسر آرش در هر صورت دوری در اطراف خانه زد و او که هميشه عادت داشت همه چيز را مشکوک ببيند برگشت و اطراف خانه را غيرعادی يافته بود!
من و آرش آماده فرار شديم و من قرار شد که با موتور به شمال تهران فرار كنم. روز جمعه بود، زمين نسبتاً يخبندان بود و هوا گرگ و ميش و ترافيك سنگين غروب جمعه شرايط ايده عالی برای فرار آماده کرده بود.
موتورم يك دنده بيشتر نمیخورد و به اندازه كافی لاغر بود كه من میتوانستم به راحتی بين ماشينها مانور دهم و يا از کوچههای باريک رد شوم و موتورهای بزرگتر احتمالی در تعقيب ناموفق بمانند. در اين فرار چنان مهارتی در موتور سواری به نمايش گذاشتم كه که برای خودم هم عجیب بود چرا كه مسئله مرگ و زندگی خودم و ديگران مطرح بود و چنان ضدتعقيبی زدم كه هيچكس را يارای تعقيب من نبود و بر سطح خيابانهای يخزده تهران توانائی بهترين مانور روی يخ را هم داشتم.
آرش در صندوقعقب ماشين صاحبخانه به يك جای امنی پناه برد. وقتی كه اطمينان پيدا نمودم كه از تعقيب جان سالم بدر برده ام به سرپل تلفنی پيك دوم، بهروز زنگ زدم و ماجرا را به اطلاع او رساندم و گفتم به تمام جاهايی كه قبلاً ميرفته و تردد داشته ديگر نرود و بعد خودم را به خانهای كه برای روز مبادا تهيه كرده بودم رساندم. صاحبخانه وقتی كه در را باز كرد بدون مقدمه گفت: "در رفتی؟" در پاسخ به او لبخندی زدم و گفتم: "آره" چنان يخ کرده بودم که خود را به شوفاژ خانه چسباندم، خوابم نمیبرد. فردای آن روز بقيه شبكه تشكيلات را از اوضاع باخبر ساختم و تمام ارتباطات را قطع كردم. از نظر من منصور دستگير شده بود. به سرپل برلين (حسن جعفری) زنگ زدم و گفتم منصور دستگير شده است. گفت اينطور نيست و منصور خارج شده، باور نمی کردم ولی واقيعت داشت جاسم و منصور باتفاق هم از مرز گذشته بودند و پس از يک ماه همگی ده نفر از کادرهای دعوت شده از داخل برای شرکت در پلنوم به تاشکند رسيدند، اما برگشت دوباره ما به ايران اشتباه بود که خود داستان ديگری دارد و در خور بررسی دقيق و صادقانه است.
همآنطور که گفتم وقتی از خانه پيکام خارج شدم پس از چند روز با سرپل برلين (حسن جعفری) تماس گرفتم و داستان را برايش شرح دادم.
در پلنوم با منصور و بقيه رفقا كه از تور تعقيب گريخته بودند، ساعتها در اين باره صحبت کرديم. هر ده نفری که از ايران آمده بوديم کاملاً احساس خطر میکرديم و اما اين احساس در شعبه تشکيلات و رفقای رهبری نبود. آنان چنان درگير اختلافات درونی و رقابتهای جناحی بودند که گزارشات و جمعبست ما ده نفر حساسيت زيادی را در آنها برنيانگيخت و مسئله داخل بيشتر برايشان جنبه يارگيری داشت. اکثر اين ده تن در پلنوم وسيع به عضويت دستگاه رهبری درآمدند.
منصور نجات خودش را كه به طرز معجزهآسايی بود اين طورشرح داد: " چند روز بود که دائم تحت تعقيب و مراقبت آشکار قرار گرفته بودم، بعد از جدا شدن از پيک تو (آرش) به اين نتيجه رسيدم که ضدتعقيب بیفايده است، يک راست به طرف خانه مادرم رفتم و شب را آنجا سپری کردم و صبح زود از پشتبام خانه فرار كرده و همان روز توسط يك ماشين به اتفاق جاسم خاكسار به طرف مرز افغانستان آمده و از کشورخارج شديم".
يادم میآيد که اعضای شعبه تشکيلات باور نمیکردند که منصور اين چينن سنگين تحت تعقيب قرار گرفته باشد. فکر میکردند که او دچار خيالات شده است و من تاکيد میکردم که وقتی پليس به نقش کليدی او پی برده باشد حتماً چنين میکند و اين تعقيب و مراقبت سنگين غيرطبيعی و خيالی نمیتواند باشد. متأسفانه کسی از رفقای ما با بازگشت منصور و جاسم به داخل کشور مخالفت يا ممانعتی از بازگشت آنها نکرد، کسی از آنها نخواست که همآنجا بمانند. منصور و جاسم نيز عجله داشتند که برگردند. روحيهء کذايی انقلابی و تهاجمی که شايد برای پاک کردن خاطرهء خطمشی غلط يکسال و نيمحمايت از جمهوری اسلامی که در پلنوم حاکم بود يکی ديگر از دلايل بیتوجهای به مسايل امنيتی ما بود.
همچنين پس از پلنوم قرار بود که دو نفر از اعضاء هيت سياسی به ايران بازگردند که با آغاز ضربات مجدد منتفی شد. شور انقلابی پلنوم چنان جاسم را فرا گرفته بود که انگار بهمن ديگری در راه است. جاسم به محض ورود در اولين قرار دستگير شد. در پلنوم با سرپل ارتباطیمان قرار رمز داشتيم که اگر از داخل زندان زنگ زديم چه بگويم. جاسم از زندان زنگ زد و نصف آن قرار را به سرپل پاريس اطلاع داد ولی شعبه تشکيلات نمیتوانست باور کند که او دستگير شده است.
سئوال : اساساً ميزان و نقش سياست سازمان قبل و بعد از پلنوم تاشكند در ضربهپذيری سازمان چقدر بود؟ حتماً شما واقف هستيد كه در سال 1361 ماموران رژيم درصدد ايجاد محدوديت برای سازمان نبودند بلكه شايد تبعيت سازمان از حزب توده و تهييج كادرها و اعضای ساده در خارج از كشور و موضعگيری و پذيرفتن بيانيه معروف "برای سرنگونی جمهوری اسلامی متحد شويم" توسط سازمان در تغيير موضع رژيم نسبت به سازمان، آيا نقشآفرين نبوده است؟
پاسخ : بله، عنصر سياست هميشه در ضرباتی که حکومت اسلامی عليه احزاب و سازمانهای مخالف وارد کرده نه تنها موثر بلکه در مواردی تعيين کننده بوده است. هر چند که حذف دگرانديشان در جوهره نظام دينی نهفته است. مثلاً هنوز سرکوب مقامات پيشين تحت عنوان "طاغوتي" تمام نشده بود که ابتدا فدائيان و سپس در 30 خرداد 60 مجاهدين به دليل موضعگيری روشن سياسی که عليه حکومت گرفته بودند، بیرحمانه مورد يورش قرار گرفتند و در سال 61 رهبران حزب توده را که از "خط امام" قاطعانه دفاع میکرد را به دليل داشتن سازمان نظامی _مخفی و ارتباط با شوروی و کا گ ب يک جا دستگير کرده و در ارديبهشت 62 تمام حزب توده را مورد يورش قراردادند.
ولی سازمان ما، نه سازماننظامی _ مخفی و نه ارتباطی با شوروی و كا.گ ب داشت ولی به دليل موضعگيری روشن (پرسش وپاسخ فرخ نگهدار، تابستان 62) عليه رژيم در آستانه ضربه قرار گرفت. پس از ارديبهشت 62 سازمان عملاً در موضع مخالفت سياسی همهجانبه با حکومت قرار گرفت ولی سند سياسی مشخصی وجود نداشت و در واقع موضعگيریها به شکل خودانگيخته، فردی و احساسی بودند.
از سوی ديگر در داخل وزرات اطلاعات همه جناح حکومتی حضور داشتند و شاید آنان میبايست مدارك "محکمهپسندی" را رو میكردند تا امر يورش سراسری به "اکثريت" آغاز میشد، آنها در انتظار روز "حمله" موعود با خيال راحت دست به تعقيب و مراقبت گسترده میزدند تا اينکه "بيانيه ای" را حزب توده برای امضا مشترک به سازمان ما پيشنهاد داد. فراموش نکنيم اين بيانيه تاکتيک حزب توده برای تسويه حساب با مخالفين درونی خود بود وگرنه کاملاً روشن بود که دوران عقبنشينی است و بيانيه بگونهای تنظيم شده بود که انگار شرايط برای سرنگونی آمده شده است.
سياست سازمان پس از سال 62 دست کشيدن کامل از پشتيبانی از خط امام و در موضع اپوزسيون همهجانبه با کل حاکميت قرار داشت، با اين وجود در حال عقبنشينی بوديم و اين بيانيه اگر به لحاظ استراتژيك درست میبود ولی به لحاظ تاكتيكی حالت تهاجمی داشت. بهر حال انتشار بيانيه قطعاً در ضربه 65 موثر بود ولی دليل اصلی نبود. بيانيه بهانه لازم را بدست رژيم داد و در واقع زمان ضربه سراسری را جلو انداخت.
سئوال : با توجه به اينكه اذعان داشتيد كه تعقیب و شناسائی امنيتی رژيم بر بخش اعظم سازمان خيلی زياد شده بود و شما با علم به اينكه آگاهی ماموران امنيتی حکومت از نقش شما در مديريت اجرائی تشكيلات محرز بود، چطور شد كه شما دستگير نشديد و چگونه و از چه طريقی از چنگ ماموران رهايی يافتيد؟
پاسخ : واقعيت اين بود كه توانايی پليس سياسی را جدی گرفته بودم و اين بخاطر تجربه سالها کار مخفی و بکارگيری اين تجارب در عمل بود . من يک بار درسال 62 از تور پليس گريخته بودم و با نحوه کار آنها آشنائی داشتم ، اصولاً نحوه كار مخفی من با بقيه بچهها فرق داشت در واقع "چریکی" زندگی می کردم. از اتومبيل و تلفن استفاده نمیکردم، ارتباطات با خانوادهام را کاملاً قطع کرده بودم و به هيج مکانی دو بار سر نمی زدم و ... از سوی ديگر نبايد فکر کرد که پليس هميشه درست عمل میکرد و نمیشد از تور آن گريخت. پليس سياسی در سه بعد کار میکرد: جمعآوری اطلاعات از همه طرق و با استفاده از تمامی وسايل، نفوذ در سطوح مختلف و شکار افراد کليدی و شکنجه سنگين و سيستماتيک برای کسب اطلاعات جديد و سپس تعقيب و مراقبت گسترده به منظور وارد کردن ضربه نهايي!
سئوال : شما به عنوان مسئول بخشی از تشكيلات مخفی در آن زمان بهر حال چهره شناخته شدهای برای پليس امنيتی بوديد. چه تدابيری را شما برای مصون ماندن عناصر تشكيلات و مرتبطينتان كه با شما در تماس بودند اتخاذ كرديد و يا اينكه شما چنين موضوعی را در دستور كار خود قرار داده بوديد؟
پاسخ : سازماندهی بگونهای بود که بطور مثال اگر من و يا يکی از مسئولين دستگير میشديم و در زير شکنجه همه اطلاعات گرفته میشد، باز هم اين موجب دستگيری گسترده نمیشد. در واقع يك سيستم پيچيده عدم تمرکز اطلاعاتی را در تشکيلات مخفی پيش برديم. يک نوع فرهنگ ضداطلاعاتی را ايجاد کرديم و اگر کسی بدنبال اطلاعات اضافی بود خودبخود مورد شک ديگران واقع میشد، حتی اگراين شخص مسئول تشکيلات میبود، بدينگونه بود که در تهاجم گسترده سال 65 بخش ما سالم ماند و کسی دستگير نشد. چرا که آموزش کار مخفی را همزمان با تغيير سازماندهی پيش برده بوديم.
اين بود آن خاطرات دوران مبارزه مخفی(9) هر چند که اکنون زمانه عوض شده است و شايد ديگر احتياجی به مبارزه آنچنانی نباشد، مثلاً بياد بيآوريم که چگونه برای انتقال يک شماره نشريه "کار" چه راه طول و درازی پيموده میشد. مقالات و گزارشات از جاهای مختلف به تاشکند مقر کميته مرکزی میرسيد و در همآنجا صفحهبندی و تايب میشد و نسخه اول برای چاپ توسط پيک ماهانه به برلين میرفت و از آنجا چاپ و يک نسخه آن توسط مسافرانی به ترکيه و يا ايران میرفت و يا با صرف مبالغ زيادی، برای دريافت نسخه اول، پيک به ترکيه اعزام میشدند و در آنجا توسط سرپل ارتباطی، نشريات جاسازی، وارد ايران میشد و بعد "محموله" توسط پيک با يک تيم موتوری ضدتعقيب تحويل مسئول شبکه قرار میگرفت و از تنها نسخه چاپی آن، فتو استنسیل هايی تهيه میشد و در بين تيمهای چاپ و پخش توزیع میشد.
اما امروز به جای آن همه تنها با فشار يک دکمه، فکر از نويسنده به خواننده انتقال میيابد ، زمان ،مکان و خطر در اين بين گم شده اند.
زيرنويس :
1 ـ در مورد پرتوی ، مسئول سازمان نوید بود که بعد از انقلاب به سازمان مخفی _ نظامی حزب توده مبدل شد، نظریه دیگر ی است که می گوید : " پرتوی قبل انقلاب با ساواک و سازمانهای اطلاعاتی غرب کار می کرد و برای آموزش جاسوسی چند بار به شوروی سفر کرده بود " ولی تردیدی وجود ندارد که پرتوی از بهمن 61 با پلیس همکاری کامل میکرد.
انوش مسئول "تشکیلات موازی " در فروردین 62 برای تحویل دستگاه چاپ ، قراری به من که می بایست وانت خود را بر سر قرار پرتوی گذاشته و سوئیچ ماشین را روی لاستیک قرار می دادم . پرتوی به ماشین دست نزد ولی بعداز تحویل وانت بشدت تحت تعقیب قرا گزفتم
2_ قبل از سال 62 دههزار نفر در تشکيلات سازمان و حدوداً به همين ميزان در تشکيلات جوانان سازماندهی شده بودند.
3 ـ اسامی ده نفر سرشاخه تشکيلات مخفی:
اين ده نفر از کادرهای داخل برای شرکت در پلنوم وسيع (65) به تاشکند دعوت شده بودند. اين افراد میبايستی از مکانهای مخفی، بطور قاچاق از مرز افغانستان میگذشتند. پس از پلنوم، 3 نفر در تاشکند ماندند و هفت نفر به داخل بازگشتند و چهار نفر پس از مدت کوتاهی دستگير شدند و سه نفر مجدداً سالم به خارج برگشتند. حدود 1000 نفر اعضا ی سازمان در بند رژيم گرفتار آمدند که بخشی از آنان در سال 67 در کشتار زندانيان سياسی به قتل رسيدند.
منصور شوریديانکی (اعدام) ـ جاسم خاکسار (ايران) ـ مطلع سراب (اعدام) ـ ساسان (خارج) ـ کيانوش توکلی (خارج) ـ علیرضا هاشمی(خارج) ـ طهماسب وزيری (خارج) ـ حميد منتظری (اعدام) ـ سعيد شمس (خارج) ـ احمد پورمندی (خارج).
4_مرو راسناد ساواک پس از انقلاب نشان می داد که این سازمان با نام ترسناک خود اطلاعات بسیار محدودی از چریک ها داشت.
5_ صمد اسلامی یکی از مسئول شهر ستانهای فدائیان اکثریت ، در تابستان 62 در خانه ای در تهران دستگیرشد.
6 ـ جاسم از داخل زندان به سرپل خارج (ابراهيم ـ پاريس ) تماس تلفنی گرفت و نصف قرار رمز دستگيری خود را گفت و ابراهيم هم اين خبر را به شعبه تشکيلات داد و برای اعضای شعبه باور اين موضوع سخت بود که جاسم دستگير شده باشد.
7 ـ تيراژ نشريه کار در سال 64 بين ده تا بيست هزار نسخه بود که در سراسر ايرن توضيح میشد و تيراژ اعلاميهها چیزی در حدود چند صد هزار نسخه می رسید که در اکثر شهرستانها توزیع می شد.
8_ به دلیل مسایل امنیتی _ فنی تشکیلات داخل ، در واقع این شعبه تشکیلات( سه نفر عضو هیت سیاسی و دو نفر کمیته مرکزی) بود که کلیه تصمیمات را در باره داخل می گرفت ، بنابراین مسئولیت ها تمام بعهده این شعبه بوده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید