همزمان با درگذشت هاشمی رفسنجانی، با موج خبر و تحلیلی که همه جا را درگرفته. شاید اصلی ترین پرسش هاست مربوط به ارتباط هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای باشد. در تاریخ عمر جمهوری اسلامی شبیه به این رویداد موقعی رخ داد که آیت الله طالقانی درگذشت. تنها کسی که در آن زمان رعایت می شد و خود و هواخواهانش در بسیاری از جاها مقابل نظر کسی مثل آیت الله خمینی عمل می کردند. در آن زمان هم مرگ ناگهانی سید طالقانی همه شهر را پر کرد از تحلیل هایی که مرگی چنین را در چنان موقعیتی باور نداشت که طبیعی بوده است. در سطوح پایین تر مرگ احمد خمینی در چهل و نهمین زادروزش.
اما این حادثه در زمانی رخ داده است که هاشمی ۸۲ ساله بود و درگذشتش به اندازه مرگ ناگهانی طالقانی ۶۹ ساله و احمد خمینی ۴۹ سال تردید برنینگیخته. محل گفتگو آن جاست که سال ها کسانی از جناح های مختلف سیاسی کشور از خود پرسیده اند هاشمی چرا این همه تحمل می شود. هاشمی را چه چیز محافظت می کند. مروری برای تعیین زمان آغاز اختلاف های این دو جان به در برده از ترور ها و مرگ ها و عزل ها به ۳۵ سال قبل می رود. آن هم زمانی بود که بعد از عزل ریییس جمهور اول و ترور رییس جمهور دوم - و عزل نخست وزیر اول و ترور نخست وزیر دوم - چنان بهتی کشور را فراگرفت که بنیان گذار جمهوری از منعی که برای شرکت روحانیون در انتخابات ریاست جمهوری ایجاد کرده بود دست شست و اجازه داد که سید علی خامنه ای امام جمعه، سومین رییس جمهور کشور شود. همه گروه ها به ظاهر متفق شدند چون سرنوشت جمهوری با ترورهای گسترده و جو جنگ و ناامنی داخلی به مویی بسته بود. حتی دو رقیبت انتخاباتی هم قبل از روز انتخابات اعلام داشتند که به نفع آقای خامنه ای کنار می روند. اتحادی که آیت الله خمینی می خواست چهره نموده بود. به همین جهت هم همین چیز به راحتی و روانی گذشت و رکورد ۲۰ میلیون رای هم ثبت شد و روز تحلیف هم گذشت تا رسید به معرفی نخست وزیر به مجلس. رییس جمهور جدید، در نامه ای دکتر علی اکبر ولایتی نماینده تهران را به عنوان نخست وزیر پیشنهاد کرد. کیهان صبر نکرد که ظهر برسد و با تیتر بزرگ «ولایتی نخست وزیر ایران» منتشر شد. حتی رییس مقتدر مجلس - هاشمی رفسنجانی - هم که در همه کارها قرار می گرفت انتظار نداشت یک نماینده مجلس به عنوان مخالف با رای به دکتر ولایتی بر میز کوبد. که کوفت. نماینده سفید پوست و بلوند اردکان سیدمحمد خاتمی بود. با متانت تمام از نمایندگان خواست نظر به اهمیت موضوع شتاب نکنند و بگذارند کمیسیون هم نظری بدهد و دو سه روز دیگر اعلام شود. تا هاشمی به خود آید این نظر پذیرفته شد و ان قلتی در کار افتاد. حاصلش این که همه آماده سازی ها تبه شد. مجلس به دکتر ولایتی رای نداد و رییس جمهور محمد غرضی را معرفی کرد باز نشد، مصطفی میرسلیم هم نامش به میان آمد. گره داشت کور می شد که با دخالت آیت الله خمینی قرار بر کمیسیون مشترک شد یعنی بسته نگاه داشتن گفتگو ها. به زبان دیگر فرمان این بود که آن قدر گفتگو کنید که بر سر یک نفر متحد شوید آن وقت به جلسه علنی بکشانید. و چنین بود که در روز ۱۳ آذر از میان کشمکش ها جوانی به در آمد که از قضا یکی از مشکلات در روابط ابوالحسن بنی صدر و نخست وزیر محمد علی رجایی نیز همو بود. مهندس چهل ساله و نقاشی که کوتاه مدتی بعد از پیروزی انقلاب به سردبیری روزنامه حزب جمهوری اسلامی منصوب شد که دبیرکل حزب و صاحب امتیاز روزنامه اش همین رییس جمهور خامنه ای بود. نوه عموی هم.
اما آن حادثه ساده نبود بلکه حاصلش این که تجربه تلخ بنی صدر و رجایی تکرار شد. تا آخرین روز ریاست جمهوری آقای خامنه ای، و تا آخرین لحظه حیات بنیان گذار ، میرحسین موسوی که با معرفی خود آقای خامنه ای به حزب و به میان مقامات ره پیموده بود، خون به دل او کرد. در حقیقت تجربه حاصل از روند شرایط و جسارت های رییس دولت و تبدیل مقام ریاست جمهوری به مقامی تشریفاتی چنان بود که وقتی بازنگری قانون اساسی آغاز شد هاشمی و خامنه ای به اصرار حذف مقام نخست وزیر را در دستور قرار دادند. امری که میرحسین و هواداران دولت وی مخالف بودند. میرحسین موسوی به صراحت در همان مجلس بازنگری قانون اساسی گفت که دیکتاتوری می آورد. در پاسخ وی هاشمی رفسنجانی مخالف کرد و گفت برای روان شدن تصمیم گیری ها و مدیریت کشور لازم است. و این خون به دلی از تق تق صدای کوبیدن خاتمی روی میز آغاز شد.
از نظر ناظران اوضاع با رحلت آیت الله خمینی و انتخاب آیت الله خامنه ای به رهبری و انتخاب هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری ماندن محمد خاتمی در وزارت ارشاد دیگر معنا نداشت، اما در عین حال در کابینه ترکیبی هاشمی که از هر دو جناح درش بودند قابل تصور بود. گیرم درگیری هر روزه موتورسواران که به دفتر روزنامه ها حمله می کردند و انتقاد هر روزه حزب اللهی ها و علما از روند کار وزارت ارشاد غیرعادی می نمود. تا سرانجام خرداد سال ۷۰ خاتمی با نوشتن نامه افشاگری به هاشمی و اشاره به دخالت های مقامات استعفا داد . هاشمی با اکراه پذیرفت . با استعفای محمدخاتمی ماجرا به نظر تمام شده رسید و خاتمی به ریاست کتابخانه ملی منصوب شد. میرحسین موسوی هم مشاور هاشمی شد و مدتی بعد رییس فرهنگستان هنر. به نظر می رسید راه خوبی برای پایان دادن به کار یک نسل متجاسر پیدا شده بود. انگار تجربه جنگ بود و تمام شد.
چه کسی می دانست که با پایان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در حالی که جناح راست آماده شده بود که ناطق نوری را به جای وی بنشاند، ناگهان گروهی به راه می افتند و از میرحسین می خواهند که نامزد شود، او هر چه می کند نظر مثبت رهبر را دریافت دارد با سکوتی روبرو می شود که حاصلش عدم قبول است با همه اصرارها. و چنین است که قرعه به نام محمدخاتمی می افتد. این فرهنگی مرد که از پیش اعلام داشته که اهل مجادله سیاسی نیست اکراه دارد اما جمعی از سیاسیون معتقدند امکان انتخاب نیست اما امکان تامین پنج میلیون رای هست تا صدایی داشته باشیم و بازاری ها که با رهبری آیت الله خامنه ای همه مناسب را اشغال کرده اند، احساس نکند که صدایی در برابرشان نیست. اما محمد خاتمی تا از زبان رهبر نشنود که مخالفتی با نامزدی وی ندارد به این دایره وارد نشد. جوابی که پیش از آن میرحسین و عطا الله مهاجرانی و غلامحسین کرباسچی، هر کدام نتوانستند به دست آورند.
اما چرا خرداد ۷۶ به عنوان اولین جدایی بزرگ یا پایان مصلحت اندیشی دو دو دوست دیرین ثبت شد.
در آستانه پایان دوران ریاست جمهوری ، هاشمی که موفق نشده بود هیچ کدام از اعضای تیم خود یعنی اعضای حزب کارگزاران سازندگی را جای خود بنشاند عملا به راه حلی متوجه شده بود که از جهت جناح راست برای نظام مخاطره انگیز بود. طرح باز کردن راه برای یک نظرخواهی از مردم برای توسعه سیاسی. بخشی از دستگاه اطلاعاتی و از جمله تمامی جناح راست با چنین خطری مخالف بودند . جمهوری اسلامی با سه انتخابات ریاست جمهوری که از پیش برندگانش مشخص و شناخته بودند ، احساس آرامش می کرد که حالا طرح تازه ای از مرکز مطالعات استراتژیک بیرون آمده بود. در شب دوم خرداد سال ۷۶ و در حالی که چهره های نامداری به تهران آمده بودند تا برای مراکز بزرگ خبری جهان گزارش دهند که ایران دارد جنبش بزرگی را به ارامی به ثمر می رساند، مهدوی کنی از ملاقات با آیت الله خامنه ای بیرون آمد و بی توجه به اتمام فرصت تبلیغات انتخاباتی به روزنامه ها خبر داد بنویسند نظر رهبری به آقای ناطق نوری است، ابرار تنها روزنامه ای بود که این را تیتر بزرگ کرد و فردایش هزاران نسخه از صفحه اول این روزنامه در محل های رای گیری توزیع می شد. درد آن بود که با همه رفاقت هاشمی و ناطق نوری، چهره های اصلی کابینه و حزبش ناگهان دور ستاد محمد خاتمی گرد آمدند. جناح راست به چیزی نگرفت و تصور کرد با یک سردار - آقای خامنه ای - جنگ را برده است. که نبرد و در ساعت یازده صبح دنیای ناباور با اعلامیه ناطق نوری دریافت محمد خاتمی شده است پنجمین رییس جمهور ایران.
دومین ضربه بزرگ به روابط دو رفیق در پایان هشت سال دولت خاتمی وارد آمد. این بار کار برعکس شد و طراحی های جناح راست در مرکز اجرای شورای نگهبان به انتخاب احمدی نژاد انجامید که همه کس آن را حاصل کار پشت پرده بیت رهبری و پاسخ دوم خردادش می دیدند. بدترین دوران زندگی سیاسی هاشمی همان سال ها بود در حالی که اصلاح طلب ها تا دیرگاه به او نپیوسته بودند، دولتی آمده بود که دشمن شماره یک او بود. یعنی بازنشستگی کامل برای کسی که من هم در همان زمان نوشته بودم وقت بلند شدنش از سر میز دارد می گذرد. اما هاشمی حاضر به تر ک صحنه نبود مگر با بدرقه ای درخور. و کسی گمان نداشت بدان می رسد.
خرداد ماه سال ۸۸ زمانی که مهدی هاشمی در ستاد انتخاباتی میرحسین پیدایش شد جناح راست با این تحلیل بزرگان زیر باران گرفت که این انتخاب بین هاشمی و رهبری است. احمدی نژاد و دسته اش همین تز را جلو بردند. پایان کار را همه یادشان هست. کار به خشونت کشید و همزمان با انقلاب های منطقه ای بود، تحلیلگران بیت را قانع کردند که طرح خارجی برای سرنگونی نظام است. و درست در زمانی که طرح سرکوب قاطع و خشن جنبش سبز ریخته می شد نماز جمعه هاشمی رفسنجانی که پیدا بود آخرین حضور وی در آن تریبون خواهد بود، آن قطره ای بود که سطل را از نفرت پر کرد. دیگر هشت بار مشاور تبلیغاتی رهبر حسین شریعتمداری نوشت سرحلقه فتنه در میان خواص بی بصیرت به سرنوشت منتظری دچار شد. یعنی کار هاشمی تمام است. و نشد.
چرایی این تحمل
پس چنین می نماید که جای رونمایی از بخشی از کتابی که درباره آیت الله خمینی در دست داشتم همین جاست و کمکی می تواند بود برای دانستن این که چطور با همه این مخالفت های جدی هاشمی تحمل شد.
در شش سالی که در کار تهیه مدارک و مستند برای کتابی از زندگی آیت الله خمینی بودم . ارتباط حلقه های به هم پیوسته قدرت و پاره پاره شدن آن ها موضوعم بود. از زمانی که تصمیم به مقابله با مراجع نخستین گرفته شد، یا حذف بنی صدر و قطب زاده از حلقه اول، تا آخرین مثلث - خامنه ای هاشمی و احمد خمینی - و سرانجام رابطه هاشمی و خامنه ای . نمی شد درباره زندگی رهبر و بینان گذار جمهوری اسلامی کتابی نوشت و از این ها گذشت. این بخش مهمی از آن کتاب باید بود. اما آخرین آن ها .
در میان گفتگوهای انجام شده دو نوار هست که واضح تر از بقیه از روزها و ساعات های آخر زندگی آقای خمینی می گوید و جلسات هر روزه وی با خامنه ای و هاشمی . در یکی از این نوارها یکی از بستگان نزدیک می گوید آقا معتقد بود من همیشه می گفتم همه با هم. وحدت کلمه . اما کم کم دانستم محال است تا جایی که امروز گمان دارم اگر شما دو رفیق با هم باشید هیچ چیز نظام را تهدید نمی کند…
کسی نبود بگوید، به جز این نصیحت کلی، کدام تاکتیک برای جلوگیری از اختلاف نظرهای محتوم، توسط معلم و مراد به هاشمی و خامنه ای توصیه شده است. اما نکته کلی این بود که بیشتری قبول داشتند رهبر نخستین در آن روزها و دقایق آخر نگران همین بود. تنها یکی از گفتگوکنندگان که زنده و حاضرست و اگر صلاح دید خود فاش خواهد کرد برایم گفت امام این دو را قسم داد و حکم شرعی داد.
زمانی هم آن را با این را با احمد آقای خمینی در میان گذاشتم با لبخندی گفت اگر باشد هم خبر ندارم. از آقا صادق طباطبایی هم خواستم این امکان را از فاطمه خانم طباطبایی خواهر خود و همسر احمد آقا هم بپرسد اما ایشان جواب منفی نداد اما تایید هم نکرد.
اینک و امروز آقای محمود دعایی که سالیان دراز در نجف محرر و محرم آیت الله خمینی بود، و در جریان کتاب من هست و خود از مشوق ها برای انجام چنان کاری ، در انتهای مقاله «هاشمی امید امام بود»، در روزنامه شرق نوشته است: امام برای بعد از رحلت خود، به دو نفر امید بسته بود که بتوانند کشور را اداره کنند؛ یکی آقای هاشمی و دیگری مقام معظم رهبری. در لحظاتی بعد از عمل امام، این دو شاگرد امام به ملاقات ایشان رفتند، آن رهبر بزرگ دست این دو یار همیشگی را در دست هم قرار داد و تأکید جدی و عاشقانهای داشت که امیدم به شماست، تا شما با هم باشید، این کشور آسیب نمیبیند و توصیه و تأکید و سفارش این بود که هیچگاه از هم جدا نشوند.
دیگر به جد می توانم گفت طول ماندگاری آقای هاشمی و اصرار وی بر آشکار شدن اختلاف هایش با رهبر می توانست در این هفت سال اخیر، بهانه یا خود دلیلی برای شکستن عهد فراهم سازد. و این که آن دو نفر توانستند به عهدی که با مرادشان بسته بودند وفادار بمانند، خاطره خوبی است که دو رفیق شصت ساله در حافظه نظام باقی می نهند، اما اگر نیک بنگریم از حالا به بعد مدیریت کشور برای آقای خامنه ای به اندازه گذشته هموار نیست. هاشمی در عین اختلاف نظرهایش با رهبر، به دلیل اعتقاد و اصرارش به حفظ جمهوری اسلامی، یک ذخیره روزهای بحران - بد اقبالی یا خطاکاری - هم بود. وجودش به نظام امید و اعتماد به نفس می بخشید. از همین روست که مخالفان ثابت قدم نظام از درگذشت هاشمی استقبال کرده اند. آن ها چشم به جمهوری اسلامی بدون هاشمی دارند که کم امیدتر از پیش ، ضریب خطایش هم بالا برود.
اما دانستن راز ماندگاری ایرانیان بدون شناخت ریزکاری های تاریخشان کشف نمی شود و ریزکاری های تازه همه حاصل لحظه هایی است که آدمیان برای خود می سازند و برای خود می خواهند. هم برای حمایت و هم برای برکندن رسم ها باید آن راز را شناخت
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید