همايش پاسارگاد در هفت کلمه
(مختصر و مفيد)
(۱)
شير، در هيأت عينی خود، يک درنده ی پر هيبت در قانون جنگل است؛ اما در هيأت مجازی خود، يک نگاهبان پرتوانِ بيشه ها و جنگل های سرسبز.
کورش، در هيأت تاريخی خود، پادشاهی در سلسله ی هخامنشيان است؛ اما در هیأت اسطوره يی خود، نماد يک پاکيزگی خلاف روال معمول و خلاف ذات و طبيعت قدرت. يک استثنا بر قاعده ی اقتدار.
در معنای عام.
و نيز، نماد اسطوره يی هويت مورد تجاوز قرار نگرفته و بکر و دست نخورده ی سرزمينی به نام ايران، در هجوم تندباد های چپاول و غارت و کشتار و اشغال و تجاوز و تحقير.
در معنای خاص.
بخش های بزرگی از اساطير، يعنی اساطير در بخش های بزرگی از خود، بيان آرزو هايی هستند که تحقق نيافته اند ولی می بايست و يا می بايد که تحقق بيابند. بيان آنچه نيست و بايد باشد، در اعتراض به آنچه هست و نبايد باشد.
در پاسارگاد، نه کورش تاريخی، که کورش اسطوره يی بود که ستايش شد. و مهم نيست اين که ستايشگران کورش، هیأت تاريخی او را در هيأت اسطوره يی او يافته باشند، يا هويت اسطوره يی او را در هيأت تاريخی او.
مهم، آن چيزی است که ستايش شد.
چيزی که می بايست باشد، و نبود.
و يا بود.
(۲)
پس از پايان عصر کلنياليسم و استعمار، و آغاز عصر امپریاليسم، و به خصوص پس از تحول امپرياليسم به سرمايه داری واحد و به هم پيوسته ی جهانی، که در آن اقتصادِ همه ی دنيا با اقتصادِ همه ی دنيا درهم تنيده است و مرز های نوين را قلمرو هايی ديگر تعيين می کنند، ناسيوناليسم، در هيچيک از اشکال خود، نمی تواند پاسخ مناسبی به مسأله ی «هويت» باشد.
جستجوی هويت در بيراهه ی ناسيوناليسم، از آن پس تا کنون، هميشه نافرجام و يا بدفرجام بوده است، و همچنان نافرجام و يا بدفرجام خواهد بود.
نفی ناسيوناليسم اما، به معنای نفی مفهوم «ميهن» و آب و خاک، و نفی ضرورت نگاهبانی از ميهن و آب و خاک نيست.
و نبايد باشد.
تا زمانی که حقيقت جهانِ بی مرز، که در ذهن و سفر های ذهن و رؤيا های دلنشين وجود دارد، خود را بر واقعيت جهانِ سراسر مرز، که بر عين و زندگی خالی از رؤيا حاکم است، تحمیل نکند، «ميهن» با همان تعريف خاص و شناخته شده اش، اگرچه در مرز های جغرافيايی، محدود نمی شود، اما با مرز های جغرافيايی متداول، تعريف می شود.
و بايد تعريف شود.
(۳)
وجود شعار های عکس العملی، در غياب يک رهبری منسجم و مقتدر و مقبول همگان، در هر جنبشی و هر حرکت اعتراضی خرد و کلانی، کاملاً طبيعی است.
گفتار ها و رفتار های عکس العملی در يک جامعه ـ که موجوديتی است متشکل از فرد ها به علاوه ی روح جمعی محصول تجميع اين فرد ها (که محصول تجميع رياضی نيست و محصول تجميع ديالکتيکی است و متفاوت با روح فردی است) چيزی نيستند به جز شکل های پيچيده تری از برخورد های عکس العملی تک تک آدم ها در مواجهه با امور روزمره ی زندگی اشان.
و کداميک از ما می تواند منکر برخورد های عکس العملی متعدد خود در روزمره های زندگی اش باشد؟
آنچه مهم تر است، وجود اين شعار های عکس العملی نيست؛ وجود عواملی است که اين شعار های عکس العملی، محصول آن هاست.
و تلاش در جهت از ميان بردن آن عوامل.
همراه با گسترش آگاهی، و تعميق خرد جمعی.
(۴)
در اوج جنبش سبز، شعار های مبتذلی مثل «نسل ما آرياست ـ [بنابر اين] دين از سياست جداست» هم داده می شد، و يا شعار «نه غزه نه لبنان» که نفی همبستگی و پيوند ذاتی تمامی جنبش های رهايی بخش با يکديگر بود، و اتفاقاً به خاطر تبليغات وسيعی که از بيرون ايران برای آن می شد خريداران زيادی هم داشت.
اما آيا چنان شعار هايی، می توانست اصالت جنبش را زير سئوال ببرد و يا خدشه يی بر آن وارد کند و يا اندک ترديدی در ضرورت پشتيبانی از آن به وجود بياورد؟
آن، در ابعاد بزرگ.
و اين، در ابعاد کوچک.
چه فرقی می کند؟
اگر بخواهيم شعار های جفنگی نظير «هرچی بلاس از عرباس»، يا ما آريايی هستيم، عرب نمی پرستيم» را به همين معنای ظاهری و صوری اشان در نظر بگيريم و متوجه ماهيت عکس العملی آن ها (که قابل توجيه نيست، اما قابل درک و «فهميدن» است) نشويم، بايد شعار «آزادی انديشه ـ با پشم و ريش نمی شه» را هم با شعار «کورش پدر ماست» همان سردهندگان آن شعار و آن شعار ها در تضاد ببینيم.
کورش خودش «اِند» ريش و پشم بود!
مگر نه؟
قطعاً طرفداران «اصيل» برتری نژادی، و عرب ستيزان حرفه يی هم به عنوان بخشِ خوشبختانه کوچکی (يا اميدوار باشيم کوچکی) از جامعه ی ايرانی، در همه جا حضور دارند. از جمله در مثلاً همايش پاسارگاد. و کاری اشان هم نمی شود کرد. اما تعميم دادن آن ها به کسانی که نه از سر عرب ستيزی و نژادپرستی، بلکه بدون توجه به ماهيت شعار های آنچنانی خود، و بيشتر به عنوان چيزی از نوع دهن کجی به نظام ملايان که ايران را مستعمره ی مکه و مدينه ی «صدر اسلام» می خواهد (يا ساخته است) آن شعار ها را هم قاطی شعار های خوب خود، روی هوا پرانيده اند، کار درستی نيست.
کار درستی نيست، و کار غلطی است.
و موجب دست کم گرفتن پتانسيل نهفته در حرکت مردمی و ستايش برانگيز همايش پاسارگاد خواهد شد. حرکتی که خود، بخشی از پتانسيل نهفته و نانهفته ی جنبش سراسری ضد استبدادی و عدالت طلب جاری در ميهن ماست.
(۵)
يک وقت، ممکن است که ما بگوييم که «دموکراسی» و اين چيز ها را قبول نداريم و اين ها همه اش حرف های «بورژوايی» يا «ليبرالی» يا «استکباری» يا کوفتی يا زهر ماری و يا فلان و بهمان است.
اما وقتی که ادعای دموکرات بودن می کنيم، و از تکثر آرا و عقايد، و از پلوراليسم و آزادی عقيده و بيان و کذا و کذا حرف می زنيم، بايد حق طبيعی تمام گرايش های سياسی را در ابراز وجود و اعلام حضور خودشان به رسميت بشناسيم.
و اين، بايد با طيب خاطر، و رضای کامل، و برخاسته از اعتقاد قلبی امان باشد، نه برای ظاهرسازی.
چه اشکالی دارد که بخشی از کسانی که در همايش پاسارگاد حضور داشتند، و در کل جنبش سراسری هم حضور داشتند و دارند، به هر دليلی و با هر استدلالی، به نظام مشروطه ی پادشاهی تمايل داشته باشند؟
از ويژگی های برجسته ی جنبش سراسری موجود، غالب بودن وجه مدنی آن بر وجه سياسی آن است.
و اين، نقاط قوتش بيشتر است از نقاط ضعفش.
و يکی از نقاط قوت بی شمارش اين است که اينچنين، می تواند از منتهی اليه طيف راستِ افراد و نيرو های درون خلق، تا منتهی اليه طيف چپ اين افراد و نيرو ها را در جنبش جای دهد.
و جای داده است.
بقيه اش، به توان و استعداد و صلاحيت و شايستگی و آمادگی افراد و نيرو ها بر می گردد و بهايی که به خود و انديشه ی خود می دهند و بهايی که حاضرند برای آن بپردازند.
(۶)
چه بر سر دستگيرشدگان اين همايش آمده است؟ آن ها در چه شرايطی هستند؟ سکوت در قبال سرنوشت آن ها را با هيچ بهانه يی نمی توان توجيه کرد.
دفاع از آن ها ـ دفاع از حقوق سياسی آن ها، و نه فقط دفاع از حقوق اوليه ی انسانی آن ها (که متأسفانه گويا از اين يکی دفاع هم خبری نيست) ـ دفاع از شرف مبارزه است؛ و سکوت در قبال سرنوشت آن ها همدستی و همراهی با سرکوبگران.
بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دستگير شدگان اين همايش، بر دامان هر فرد و هر نيرو و هر تشکل سياسی يی که داعيه ی مبارزه دارد، لکه ی ننگی خواهد بود که با رنگ هيچ توجيه و اگر و مگر و الّا و امّايی پاک نخواهد شد.
(۷)
همايش آبان هزار و سيصد و نود و پنج در پاسارگاد، با همه ی کم و کاستی هايش، بار ديگر روشنايی و درخشش آتش نهفته در زير خاکستر جنبش بزرگی را به نمايش گذاشت که از خرداد هزار و سيصد و هشتاد و هشت، در ادامه ی همه ی مبارزات مردمی سراسر تاريخ ايران، وارد يک مرحله ی کیفی جديد شده است.
در پیوندِ گسترده و گسترش پذير تمام افراد و نيرو های بالفعل و بالقوه ی اين جنبش سراسری، به ارتقای کمّی و کيفی آن بياندیشيم؛ توانايی های نامکشوف آن را کشف کنيم؛ توانايی های مکشوف اما مورد بهره برداری قرار نگرفته ی آن را مورد بهره برداری قرار دهيم؛ و خود را برای خیز نهايی آماده سازيم.
پيروزی، شايد آنطور که در حماسه ها و سرود ها و سروده ها می گويند، در يک قدمی باشد؛ اما اندازه و بلندی قدم های ما به اندازه و بلندی قدم های تاريخ نيست، و برای طی آن يک قدمِ تاريخیِ باقی مانده تا پيروزی، با توجه به فرصت های زيادی که از دست داده ايم، و با توجه به فرصت اندکی که برايمان مانده است، فکر می کنم که بهترين راه، خيز برداشتن باشد، نه گاماس گاماس رفتن، و نه با درجا زدن و پا بر زمين و مشت بر آسمان کوفتن احساس حرکت کردن و دل خود را الکی خوش داشتن.
(حالا، چون شما بچه ی خوبی هستيد، عقب عقب راه رفتن را نگفتم!)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید