با ساکنان ساحل فردا
سر تا سر تمامی اين دريا را
بی بادبان
نورديديم
در باد
گيسوی خواهر
آشفت
(و خوشه های درهم گندم را
ديديم)
پيراهن سياه مادر را
يک ماهی شنگول
دزديد و برد
(و خنديديم)
سهم پدر
يک سنگواره بود
که طرح ناتمام تکامل را
آيينه کرد
(و ما
آواز گام های بعدی انسانی را
از لای ماسه های دور
شنيديم)
دريا
درست مثل خود دريا بود
(کف کرده و غريق تشنگی خويش.)
او را
يک تکّه ابر در شُرُف تکوين
(بغضی که تاب نمی آورد
ديگر
در سينه هايمان)
بخشيديم
و آسمان...
و آسمان
سوسوی حسّ شعله ور ما شد:
(فانوس های دريايی
خود، قلب های منتشر ما بودند
با دست های مرتعش نور.)
يک دامن از ستاره ی ناپيدا
چيديم
٭
ما
اينچنين رانديم
بر تخته پاره يی که تن ما بود...
٭
ای ساکنان ساحل فردا!
بر پرچم هزار رنگ پيشباز ما بنويسيد:
ما
ديگران نبوديم.
ما
اينگونه آمديم.
اينگونه آمديم و...
رسيديم!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید