در این جمله اشاره ای است به سال های آرامش سیاسی ایران در اتحاد حکومت پادشاهی با غرب، دوران رشد اقتصادی و آرزوهای بزرگ که در ابتدای آن نسلی از ایرانیان که علم روز را در بهترین دانشگاه های جهان و با بهترین استادان زمان آموخته بودند با شوق به وطن برگشتند و امکان تاثیرگذاشتنشان بر روند حرکت و توسعه کشور فراهم شد. اما بخش عمده ای از آنان در میانه سالی، در آغاز دهه پنجاه از صحنه رانده شدند و این به نوشته برخی تحلیلگران آغاز پایان آن خیال های خوش بود.
خداداد فرمانفرماییان که بامداد چهارشنبه ۲۵ آذر در ۸۷ سالگی در اثر سرطان ریه در لندن درگذشت، در یاد کردن از مهدی سمیعی نامی از خود نبرد اما او نیز یکی از چند چهره شاخص تکنوکراسی ایران بود که همزمان با آرامش سیاسی نیمه دوم دهه سی، در بیست و چند سالگی کرسی استادی دانشگاه های پرینستون و هاروارد را وانهاد و به وطنی برگشت که می گفتند یک دوران طلایی در پیش دارد و می رود تا فاصله خود را با کشورهای بزرگ صنعتی از میان بردارد.
خداداد یکی از فرزندان کوچک عبدالحسین میرزای فرمانفرما رجل نامی و شاهزاده قاجاری، نخست وزیر بعد از مشروطه، وقتی به خدمت دولتی درآمد به این امید بود که حضور در مرکز تحقیقات اقتصادی سازمان برنامه، به معنای "رعیت دولت" بودن نیست، که فرمانفرما فرزندان را از ابتلا به آن برحذر داشته بود. او کرسی معتبر تدریس در پریسنتون را وانهاد و به دعوت ابوالحسن ابتهاج، رجل نامدار ایران و اولین رییس ایرانی قدرتمند بانک ملی و بنیان سازمان برنامه، به تهران برگشت.
در آن زمان مهندس ابتهاج در مقام بنیان گذار و رییس سازمان برنامه با قدرت و بی اعتنا به پادشاه و دولت های در آیند و روند، در سازمان برنامه یک بانک اطلاعاتی و یک مجموعه نیروی انسانی متخصص و آشنا به جهان به وجود آورده و مشغول اجرای برنامه توسعه ای بود که با تایید مجامع بین المللی الگوی پیشرفت کشورهای در حال توسعه متحد غرب شناخته می شد.
خداداد فرمانفرماییان در مرکز تحقیقات اقتصادی مشغول بود که یکی از منسوبانش، علی امینی اقتصاددان و وزیر اقتصاد دولت مصدق به نخست وزیری رسید، و در جدال دو اقتصاددان صاحب قدرت، ابتهاج مجبور شد از سازمان برنامه برود اما مهم ترین یادگار او ماند و آن یکصد نفر ایرانی دانش آموخته بودند که از اطراف جهان جمع آورده بود و هر یک را بر سر کاری در ارتباط با مشتریان و شریکان خارجی قرار داده بود.
این جمع ابتدا زیر نظر مهندس صفی اصفیا یک تکنوکرات آرام و بی تظاهر، برجا ماندند و کوتاه زمانی بعد مهار سازمان برنامه را در دست گرفتند، مهدی سمیعی سومین رییس سازمان برنامه شد. چنان که در بانک مرکزی هم که در حقیقت مهندس ابتهاج بنیانگذارش بود سومین رییس کل او بود. و خداداد فرمانفرماییان در هر دو جا جایگزین سمیعی و چهارمین رییس.
جمعی که خداداد فرمانفرماییان پنج سال پیش از آنان یاد کرد، فارغ از این که مانند علینقی عالیخانی در پاریس درس خوانده بودند، همچون مهدی سمیعی در لندن دانش اندوخته بودند، یا چون خداداد فرمانفرماییان در هاروارد و کلرادو در آمریکا دکترا گرفته بودند، یکی در جوانی پان ایرانیست بود و یکی از هواداران حزب توده و آن دیگری هوادار مصدق، مشخصه مشترک دیگرشان این بود که در سن و سالی نزدیک به آخرین پادشاه، در چهره محمدرضا پهلوی یک دمکرات عاشق توسعه کشور و بیرون آمدنش از چنبره فقر می دیدند. می دیدند که او بر خلاف حکومتگران سنتی گوش می دهد و علاقهمند به دانستن است.
خداداد فرمانفرماییان حتی پیش از آن که به معاونت سازمان برنامه برسد به علت سمت خود در دفتر اقتصادی سازمان برنامه و شرکتش در جلسات شورای اقتصاد، مدام با پادشاه همسخن می شد و چنان که در خاطرات خود بازگفته از این گفتگوها به شوق می آمد و گاهی برنامه هایی را بی پروا نقد می کرد و از رجال استخواندار و پیر زمان نصیحت می شنید، چنان که از حسین علا رجل نامدار شنیده بود که در گفتن فاصله نگه دارد. علا در این زمان وزیر دربار پادشاهی بود. اما او یک تکنوکرات و بانکدار و برنامه ریز توسعه بود و ساده زندگی می کرد و بیان ساده ای داشت. کاری جز این نمی دانست. بنا به نقل مهدی سمیعی وقتی همزمان با اصلاحات موسوم به انقلاب سفید پادشاه از او خواست تا ریاست بانک مرکزی را بپذیرد، و این مرکز مهم را مانند بانک های مرکزی جهان با اقتدار و جدا از دسترس دولت بسازد، سمیعی گفته بود من حسابدارم و بانکداری نمی دانم، تنها در صورتی به آن جا می روم که اجازه بفرمایید خداداد فرمانفرماییان قائم مقام باشد، پادشاه جواب داده بود او مصدقی است. اشاره به نسبت فامیلی شان. دکتر مصدق عمه زاده فرمانفرما بود. اما پایداری مهدی سمیعی در خواست خود باعث شد که فرمانفرماییان به بانک مرکزی رفت.
Image caption
خداداد فرمانفرماییان در شرح زندگی خود در یک مصاحبه بلند نقل کرده است که او و همکاران و همفکرانشان در سازمان برنامه، پیش از رفتن به بانک مرکزی حتی گاه با بلندپروازی های پادشاه در زمینه خرید سلاح های نظامی هم با مخالفت می کردند. چنان که یک بار این مخالفت در نامه ای با امضای وی و رضا مقدم و سیروس سمیعی به دفتر مخصوص پادشاه هم رفته بود، حرکتی که در سال های بعد عقوبت سخت داشت و موجب عزل و از چشم افتادن هر کس می شد.
اما بعد از جشن های شاهنشاهی که دربار پادشاهی آن را یک پیروزی بزرگ و نشانه قرار گرفتن ایران در موقعیت استثنایی توصیف می کرد، با افزایش بهای نفت، نه فقط بنادر کشور شاهد صف دراز کشتی های حامل بارهای وارداتی از اطراف جهان بود، تورم دامن می گستراند و خواست های جامعه از توان حکومت پیشی می گرفت. حلقه ای از روستایی مانده از کشاورزی دور هر شهر بزرگ بسته می شد. این احوال در پیش بینی های همان نسل مدیران جدید منعکس شده بود.
خداداد فرمانفرماییان که خود طرح اصلاحات در ملکداری و تغییر سیستم کشاورزی را سال ها قبل بر کاغذ آورده و با حسن ارسنجانی (بعدا وزیر کشاورزی و مجری طرح اصلاحات ارضی) در میان گذاشته بود، همچون بسیاری از همکاران خود بر اصل های افزون شده بر اصول "انقلاب شاه و مردم" انتقاد داشتند.
وقتی با رسیدن دهه پنجاه شمسی مانند علینقی عالیخانی، اردشیر زاهدی، مهدی سمیعی، خداداد فرمانفرماییان، یکی یکی از دستگاه حکومتی دور شدند و بیشترشان در بخش خصوصی به کار مشغول گشتند. جامعه سیاسی در شایعات مرسوم اینان را قربانی رقابت با امیر عباس هویدا تصور کرد. اما در سال های بعد چندان که بازگفتند آشکار گردید که شتاب پادشاه برای رساندن کشور به نقطه ای که می خواست تا به جایی رسیده بود که تاب هیچ نقد و سخن مخالف نداشت.
نخستین اختلاف آنان با پادشاه هنگامی آشکار شد که درآمدهای نفتی افزون گشت و این جمع اقتصاددان و دانش آموخته بحران بعدی را پیش بینی کرده و به جد از پادشاه خواستند درآمد تازه را ذخیره و پشتوانه ای برای تامین زیرساخت های کشور قرار دهد. آنان در جلسات رو در رو و گاه در نامه ها و گزارش های خود پادشاه را از تورم و رکودی که می تواند به بحران های بزرگ منجر شود، بر حذر داشتند.
دومین نکته مهمی که پادشاه را در اوج قدرت خود از این نیروها جدا کرد، تصور وی به رسیدن در زمان های کوتاه به رکوردهای بزرگ - مانند تبدیل شدن پنج ساله به یکی از پنج قدرت صنعتی جهان - بود که از آن به صورت علنی سخن می گفت و هیج اقتصاددان آینده نگری آن را ممکن نمی دید.
بیست و هشت سال بعد از سقوط نظام پادشاهی وقتی بار دیگر بلندپروازی های ناشی از بالارفتن بهای نفت ایران را آماده بحرانی بزرگ قرار داد که نظام بین المللی هم با تحریم دولت احمدی نژاد به مقابله اش برخاست، کسانی مانند علینقی عالیخانی و خداداد فرمانفرماییان و رضا مقدم و همفکرانشان بودند تا به تماشای تکرار تاریخ بنشنینند.
گذری بر زندگی ۸۷ ساله خداداد فرمانفرماییان در عین حال تصویری است از دورانی خاص، و فرصت بزرگ از دست رفته از نسلی که به موقع بر سر قرار برای شرکت در آبادانی وطن خود رسید، اما فرصتی چندان نیافت. اینان پیرانه سر را دور از خانه در حالی به سر بردند که وطن شان خبرهای دیگر می ساخت و سیاست های دیگر داشت و مدیرانش خیال های دیگری در سر می پختند.
از کجا آمد؟
Image caption
خداداد فرمانفرماییان یازده ساله بود که پدرش درگذشت، در حالی که از زمان تولد وی فرمانفرما دیگر صاحب آن قدرت نبود بلکه همه قدرت ها را نگهبان سابقش رضاخان پهلوی ضبط کرده و حتی خانه وی را کاخ خود کرده بود. او مانند بسیاری از فرزندان کوچک فرمانفرما بعد از جنگ جهانی ابتدا به بیروت رفت و بعد برای تحصیل راهی آمریکا شد.
دانشجوی ساده ای که در استنفورد درس می خواند و چون با موج نهضت ملی کردن نفت امکانات ارتباطات ارزی از میان رفته بود با دشواری هزینه تحصیل و حضور در اقامتگاه دانشگاه را می داد، وقتی اولین بار پس از یازده سال دوری به کشور بازگشت مشتاقانه به اطراف و گوشه های کشور رفت.
"تغییرات اجتماعی و رویکردهای اقتصادی ایران" در نشریه معتبر هاروارد به تدبیر پروفسور کول استاد برجسته تاریخ اقتصاد چاپ شد و ناگهان نظرها را به او بر گرداند. بسیاری از آن چه در زمان مدیریت وی در کشور شکل گرفت همانها بود که در آن مقاله به عنوان نیازهای زیر ساختی کشور فهرست شده بود.
بیست ساله داشت خود را برای دفاع از تز دکترایش دفاع می کرد که از همشاگردی خود جووانا خواستگاری کرد، جووانا ۶۹ سال همدم و همسر خداداد ماند. آنان سه فرزند آوردند. او نه نخوت شاهزادهوار داشت و نه هیچ کامیابی و ناکامی در حرکاتش تغییری داد. خوش دل و آزادیخواه بود و ماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید