عید آمد و عید آمد، سبزی که نبود آمد، هفت سین فراوان شد، تا باد چنین بادا
خاموش که من سبزم، بر بست کسی دستم، اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا......
حسین بن شیّاد شریعت گیسوان بر تافت که من علویم و با کاروان تازیان بغدادی بشهر در آمد که از حج میآیم وقصیده ای سبز پیش خلیفه جماران بُرد که من ساخته ام، نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد. یکی از زنان خلیفه که در آن سال از سفر آمده بود گفت من او را در عید قربان در بصره دیدم حاجی چگونه باشد، دیگری گفت پدرش نصرانی بود درقبرس، علوی محمدی از کجا باشد و شعرش را در دیوان حافظ یافتند. خلیفه چه! وچه! کرد که چندین دروغ چرا گفت، گفت: ای ولی امر مسلمین جهان سخنی دیگر بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمائی سزاوارم گفت آن چیست گفت: حسینی گرت ماست پیش آورد، دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ، گر از بنده لغوی شنیدی مرنج، که آل علی بسیار گوید دروغ. خلیفه بخندید و گفت از این راست تر سخن در عمر خود نگفته ای!؟. بفرمود؛ انفسکم، ایوُل الله، احسنت و تبارک الله السبزالعلوی کیهان!؟ و نیز بفرمود چندین چماق زرّین در جوالش کردند تا بدلخوشی برود!؟
سید علی به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش سبز افشان شد، تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد، سبزی که نبود آمد
هفت سین فراوان شد، تا باد چنین بادا
خاموش که من سبزم، بر بست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا......
اقتباس از سعدی و مولوی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید