خانم صابری عزیز؛
درست نمي دانم چه چيزي مرا به نوشتن اين خطوط واداشت. چهره ي آرام و لب خندانت بعد از آزادي و در مقابل دوربين خبرنگاران در تهران يا چشمان اشك بار مادرت زماني كه بعد از آزادي در آغوش كشيده بوديش. شايد هم چهره ي خندان و سرشار از اميد پدرت؛ زماني كه مقابل اوين در انتظار آزادي ات بود. اما بيشتر از همه آن چه جرقه ي نوشتن برايت را به سرم زد يكي از عصر هاي دلگير اواخر فروردين ماه بود كه با دوستي به دفتر حقوقي ايران رفته بوديم براي آنكه طبق معمول به دست و پاي آقاي عبدالفتاح سلطاني بيفتيم تا لطف كند و جهت پيگيري وضعيت موكلش؛ شبنم مددزاده كه چيزي حدود ۶۰ روز از بازداشتش مي گذشت؛ سري به شعبه ۳ بزند. روي دو تا از مبل هاي زوار در رفته ي دفتر نشسته بوديم در انتظار نجات دهنده، كه پدرت هراسان و رنگ پريده وارد دفتر شد. پدرت را شناختم و به دوستم معرفي اش كردم و باز همه ي خيالاتي كه ۱۹ اسفند ۸۷ به سرمان زده بود به يادم آمد و دلم گرفت.
از خیالاتی می گویم که این روزها سخت من و دوستانم را آزار می دهد. خیالاتی که به خاطرشان آغاز می کنیم، می جنگیم و می میریم.
نوزدهم اسفند ماه ۸۷ خبر رسید که شبنم مددزاده و رکسانا صابری به بند ۲۴۰ منتقل شده اند. خبر برای مایی که با ۱۹ روز بی خبری از شبنم رفته رفته قالب تهی می کردیم، چیزی کمتر از شادی خبر آزادی نبود. از اواسط اسفند همه ی حرف از آزادی تو می زدند. حال با همراهی شبنم با تو همه امیدوار شدیم به آزادی همزمان هر دوتان. و این همان خیال آزار دهنده بود. خیال آزادی که امروز همه در آرزویش به مرده های متحرکی تبدیل شده ایم که در توهم آرمان هایمان دست و پا می زنیم.
رکسانای عزیز؛
مرا ببخش، تلخ شروع کردم و سلام را هم فراموش کردم. سلام رکسانا. آزادی ات را تبریک می گویم. با وجود همه ی دردها، مرهمی بود بر همه ی زخم هایمان.
نمی توانم تلخ نگویم رکسانا. نیستی که این تلخی را در چهره ی دوستانم ببینی. اما اگر برایت می نویسم فقط و فقط به این خاطر است که می دانم این تلخی را بیش از سه ماه با گوشت و پوست و استخوانت حس کردی. فردا ۹۵ روز از بازداشت شبنم ما هم خواهد گذشت. ۳ ماه تنهایی چه بر جان دختر آزاده ی ما گذاشته رکسانا؟
رکسانا ی عزیز
از تنهایی گفتم. تنهایی ای که زخم ها بر جان یار ما گذاشته. زخم هایی که تو هم احساسشان کرده ای. اما تو… . بگذار بگویم. بگذار بگویم از فرق تنهایی تو و تنهایی شبنم.
اما چه فایده که تو هم رفتی. نمی دانم آیا خطی از نوشته را می خوانی یا نه.
تنهایی تو با تنهایی دوست من فرق می کند رکسانا. تنهایی تو حتی با تنهایی من و تمام دوستانم هم فرق می کند. می گویند به کن رفته ای. تا بهمن قبادی را در جشنواره ی فیلم کن همراهی کنی. بعد هم می خواهی به همراهش به ایران برگردی تا به همراه بهمن در یکی از روستاها ی دنج و آرام کردستان زندگی آرامی را با هم شروع کنید.
چند نفر در کن به استقبالت آمدند؟ چند نهاد و سازمان بین المللی آزادی ات را تبریک گفتند؟ نمی دانم اصلا میان این همه همهمه، صدای تبریک آزادی من هم به گوشت می رسد یا نه. اما اصلا بگذار نرسد. که ما عادت کرده ایم به در سکوت زیستن. آه… کاش سکوت هم بود. سکوتی از جنس سکوت همسر آینده ات بهمن. ما در خفقان می زییم. خفقانی که ساکت… نه! خفه مان می کند. حالا تو فکر کن این ها همه بی دلیل است …. ولی باز تبریک من و دوستان متوهمم به چه درد تو می خورد؟ اوباما هم گفته بود زمانی که به ایالات متحده برگردی به استقبالت خواهد آمد. تلویزیون روز بعد از آزادی ات یکی از زنان همسایه ات را در وطن دوم یا شاید هم اولت نشان می داد که حیاط خانه را به شادی آزادی تو آذین بسته بود. هیلاری کلینتون هم ثابت کرد که وفاداریش تنها متعلق به همسرش نیست، که تک تک شهروندان کشورش را در هیچ جای دنیا تنها نمی گذارد. آخ از این واژه ی تنهایی که نمک ها می پاشد به زخم های کهنه مان. شاید این سرنوشت ماست.
رکسانا!
چیزی آیا به یاد داری از شبنم؟ از دختر پر شر و شوری که از تاب جور تنهایی و خفقان دمی آرام نمی گرفت. بگو زنده است هنوز یا مثل ما در توهمی غریب آزادی می سوزد؟ چیزی آیا مانده از آن جثه ی نحیف؟
آخ اگر بدانی دلتنگی این روزها چه بر جان مان گذاشته. و بر جان پدر و مادر پیری که هر روز در دادسرای انقلاب ناروا می شنوند از برزگ و کوچک؟ کجاست خبرنگاری که ببیند اشک های خونین پدرش؟ یا ناله های جان سوز مادرش…؟
خانم صابری عزیز!
مرا ببخش… نمی خواستم ناراحتت کنم. این کلام تلخ تنها برای تویی بود که می دانم شبنم را در کنارت احساس کرده ای. و حال که رفته ای امیدوارم زندگی خوبی با بهمن عزیز، فیلمساز محبوبم داشته باشی.
و کلام آخر این که:
سفرت به خیر اما،
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید