رفتن به محتوای اصلی

باز خواني مفاهيم استقلال و استعمار

باز خواني مفاهيم استقلال و استعمار

دوستان عزيز،

با درود،

يقينا بسياری از شما با نام و آثار آقای کاظم علمداری آشنايی داريد. ايشان اخيرا مقاله‌ای نگاشته‌ و در آن تلنگری به‌ ذهن و درک درجامانده‌يمان زده‌، تا ما را متوجه‌ يکی از اشتباهات متديکمان سازد. بنده‌ در مناسبتهای مختلفی گفته‌ام که‌ مفاهيم در ايران معانی و جايگاه‌ واقعی خود را ندارند و نياز به‌ بازخوانی دارند. اين مفاهيم از نظر من از جمله‌ "ملت ايران"، "ملی"، "امپرياليسم"، "کاپيتاليسم" هستند. آقای علمداری توجه‌ ما را متوجه‌ دو مفهوم کليدی ديگر نيز نموده‌ است که‌ ما چند "صباحی" است نگرش وارونه‌ در مورد آنها داريم. لذا مطالعه‌ اين مطلب کم‌حجم و ساده‌فهم، اما غنی و ژرف را به‌ همه‌ی شما عزيزان توصيه‌ می‌کنم. بايد معترف شوم، خود بنده نيز‌ تيتر اين مطلب را ديده‌ بودم، اما به‌ جهت مشغله‌ی زياد مطالعه‌ ننموده‌ بودم، تا دوستی توصيه‌ی اکيد برای مطالعه‌ آن نمود. ممکن است بر شما نيز با انبوه‌ زياد مطالب انترنتی چنين رفته‌ باشد، به‌ همين جهت هم خواستم مکث و تأکيدی روی آن کرده‌ باشم.

از ديد بنده‌ اين وارونه‌نگری خاص حزب توده‌ ايران نيست، هر چند که‌ اين حزب نقش اساسی در جاانداختن آن داشته‌ است. چپ بطور عموم به‌ چنين عارضه‌ای مبتلاست و آن هم الزاما ارتباط به‌ رابطه‌ با شوروی سابق ندارد، بلکه‌ ريشه‌ در درک فلسفی و جامعه‌شناختی مارکسيستها دارد؛ تفوق خواست عدالت اجتماعی (به‌ جای آزادی و دمکراسی) و "مبارزه‌ با امپرياليسم جهانی به‌ سرکردگی آمريکا" از شاخصهای اصلی چپ ايرانی و جهانی بوده‌اند. اکنون هم کم نداريم چپهای اروپا که‌ احمدی‌نژاد را به‌ اوباما ترجيح می‌دهند، تازه‌ من در مورد اقشار سنتی و مذهبی کشورهای خاورميانه‌ و خاور نزديک صحبت نمی‌کنم که‌ بعضا از موضع کاملا ارتجاعی شيفته‌ی حکومت اسلامی ايران هستند.

و همچنين از ياد نبريم که‌ ترس واهی از بيگانه‌، متهم کردن هر مخالفی به‌ "آلت‌دست‌بودن کشورهای استعماری" اکنون ديگر طيفهايی از سلطنت‌طلبان و "ناسيوناليستهای" خودی را نيز دربرگرفته‌ است. همينکه‌ در کشوری کنفرانس و سميناری گذاشته‌ می‌شود، توهم توطئه‌ بر عليه‌ "ايران" (!!!) به‌ صدر مباحثات "ايران‌خواهان" تبديل می‌شود. همين چند روز پيش آقای (به‌ قول خودش) "ناسيوناليستی" در مجادله‌ با بنده‌ گفت که‌ آخوندها را با تمام ضرباتی که‌ به‌ ايران وارد آورده‌اند به‌ چپها ترجيح می‌دهند، چون بومی هستند!! اين تفکر ديگر تن به‌ تنه‌ی فاشيسم می‌زند، حتی در مقوله‌ی شووينيسم هم نمی‌گنجد. به‌ هر حال، "ناسيوناليسم" به‌ اصطلاح "ايرانی" نيز عاری از اين ويروس نبوده‌ است. در ضمن "ناسيوناليسم" هم از آن مقولات است که‌ نياز به‌ بازخوانی و بازنگری دارد: مبانی آنچه‌ که‌ سهوا يا جعلا "ناسيوناليسم ايرانی" نام گرفته‌ است، در تعارض با دمکراتيسم و مؤلفه‌های اصلی تشکيل‌دهنده‌ی جامعه‌ی ايرانی قرار دارد و چيزی نيست جز ترکيبی ناميمون از اتنتيسم و مذهب سياسی حاکم.

و بالاخره‌ ذکر اين نکته‌ را نيز لازم می‌دانم که‌ آقای خاتمی مردم را از استعمار واهی می‌ترساند. آقای علمداری درست می‌فرمايند که‌ نقطه‌ مقابل وابستگی به‌ استعمار آزادی و حق تعيين سرنوشت مردم در مقابل حکومت است. آيا واقعا مردم کشورهای از نظر ايشان "مستعمره‌" آزادی بيشتری دارند، حق تعيين سرنوشت محرزتری دارند، يا کشورهای از گونه‌ی جمهوری اسلامی؟ آيا آنچه‌ را که‌ اين حکومت مثلا با مردم کردستان می‌کند، عين استعمار واقعی سده‌های پيش نيست؟ سلب حق تعيين سرنوشت سياسی، سلب حق خودمختاری اقليمی، سلب حق مشارکت در سرنوشت سياسی کشور، سلب حقوق شهروندی، اعمال سياستهای اقتصادی استعماری، درپيش‌گيری سياست "زمين سوخته‌"، به‌ يعما بردن ثروتهای اين مناطق، فرار مغزها، نخبه‌کشی فيزيکی، ميليتاريزه‌ کردن اين نواحی و ... از مصاديق استعمار داخلی هستند، آن هم از سنخ و گونه‌ی واقعی آن.

با درود مجدد

ناصر ايرانپور

*******

طرح مسأله:

چرا ايرانيان 31 سال پس از انقلابي که خواست اصلي اش آزادي بود آن را بدست نياورده اند؟ مگردراين سي و يک سال درايران استعماري وجود داشت که مانع بشود؟ پس چرا آزادي بدست نيامد؟ واقعيت اين است که آزادي با حذف استبداد وبرقراري حاکميت مردم بدست مي آيد، نه با حذف استعماري که درايران وجود نداشته است. تصورغلط مبارزه با دشمن خيالي خارجي (آمريکا) جا افتاده درفرهنگ سياسي ما نگذاشت که ما دريابيم که براي کسب آزادي بايد ريشه هاي استبداد را بخشکانيم. درجامعه آزاد و دمکراتيک، استعماروامپرياليسم نقشي نخواهند داشت. برداشت غلط از مقابله با استعمار، که حزب توده پرچمدارآن بود و جمهوري اسلامي بهره گير آن، سبب شد که از مردم بخواهند تا در کناراستبداد به جنگ با استعمار خيالي بروند. تا بدانجا که آنها يک شحصيت ملي و دلسوزي چون مهندس بازرگان را "چريک پيرآمريکا" خواندند. حزب توده نيزسرانجام قرباني اين وارونه نگري خود شد و برخي ازسران آن بدست استبداد، دستگير، شکنجه واعدام شدند. و امروزاستبداد حاکم با اتهامي، مشابه جنبش سبز را تخطئه مي کند و اين بارموسوي و کروبي راعامل آمريکا مي خواند. شايد برخي اين عبارت مهندس بازرگان را شنيده باشند که استبداد از استعمار بدتراست. در کودتاي 28 مرداد 1332 نيزاستبداد (ديني و غير ديني) درعمل همدست استعمار بود، وضد آزادي.

چرا وارونه نگري؟

به نظر من بسياري از مردم ميان استقلال حکومت و استقلال مردم تفاوت نمي گذارند.هم اينکه حکومتي تحت نفوذ حکومت ديگري نباشد و ازمرزهاي کشوردفاع کند، آنرا به استقلال کشور و ملت تفسير و معنا مي کنند. آيا مردم عراق دردوران صدام حسين استقلال داشتند؟ اونه تنها با قدرت ازمرزهاي عراق دفاع مي کرد به فکر گسترش آن نيزبود. يونانيان وقتي ايران را تصرف وحکومت يوناني سلوکيه را تشکيل دادند با تمام وجود و درمواردي به قيمت جان يونانيان ازمرزهاي ايران دفاع کردند. مغول ها نيز پس ازاشغال ايران چنين کردند. تمام پادشاهان مستبدي که برايران مسلط شدند همين گونه عمل کردند. حتي استعمارگران هم ازمرزمستعمره هاي خود دفاع کردند و براي آن جنگيدند و خون دادند. هردولتي برهرسرزميني حاکم شود ازمرزهاي آن دفاع مي کند، اما اين به معني استقلال آن ملت نيست. ملتي استقلال دارد که برسرنوشت خود حاکم است ودولت خويش را انتخاب مي کند. درچنين شرايطي آزادي مردم نيزتامين مي شود. پرسش اين است که چرا بسياري ازايرانيان اين واقعيت را وارونه مي بينند؟

ريشه اصلي اين وارونه نگري را مي توان در دوعامل زير دانست. نخست، بقاياي فرهنگ ديرينۀ قبيله اي ايران که پادشاه را پدر ملت ومردم را رعيت شاه مي خواند، وخو گرفتن ايراني ها با مناسبات استبدادي حاصل ازآن. دوم، پيروي از ايدئولوژي وارداتي کسب آزادي وعدالت ازطريق پشتيباني ازکمپ سوسياليستي شوروي عليه امپرياليسم آمريکا، که مروج اصلي آن درايران حزب توده بود. ديدي که فرمانرواي مستبد و سرکوبگر خودي را برحکومت منتخبي که با غرب رابطه داشته باشد ترجيح مي دهد و درعمل آزادي را قرباني اين سياست مي کند. اين دو ويژگي را مي توان درعبارتي که آقاي خاتمي ساده دلانه در دوره رياست جمهوري اش بيان کرد خلاصه نمود. او در برابر مبارزات ضد استبدادي مردم عليه ولايت مطلقه فقيه گفت: "من استبداد را براستعمارترجيح مي دهم". کدام استعمار؟ آقاي خاتمي و بسياري ديگر، حکومت مستبدان قبل از انقلاب را عامل استعمارمي خواندند. اين خود اعتراف بدان است که استبداد و استعماردرعمل مکمل يکديگرند.هم اکنون مي بينيم که استبداد جمهوري اسلامي براي حفظ قدرت خود، و براي آنکه به رأي مردم تن ندهد چه باج هايي به روسيه، چين و ممالک جهان سومي مي دهد تا براي خود متحد جهاني بسازد، و براي فرار ازمشکلات خود ساخته داخلي اش مي کوشد ايران را درگيرنزاع هاي جهاني کند و براي مردم دشمن خارجي بتراشد، تا بازآنها پشت استبداد بمانند. و در نتيجه نا امن کردن فضاي مالي ايران، ميليارد ها دلار سرمايه ايرانيان رابه کشورهاي خليج فارس سرازيرکرده است.

لولو سازي ازغرب، فرهنگ سياسي غالب در جامعه ما بوده است. آيا آن همه سرکوب هاي خونين و اعدام هاي دهه اول انقلاب کاراستعمار بود، يا استبداد؟ لولوسازي ازغرب به آنجا مي رسد که آزادي و دمکراسي اگر با کمک خارجي ها بدست آيد، بد است، ولي استبداد چون خودي است بايد تحمل وحتي ازآن دفاع کرد. بطوري که زندان و شکنجه و اعدام توسط جمهوري اسلامي، دريک کلام استبداد بي رحم و خشن ديني، چون از خود ماست، ازاستعمار فرضي (که درايران وجود خارجي ندارد) بهتراست. دراين موارد ديد توطئه انديش و فرهنگ دايي جان ناپلئوني ما نيزکه خود را بي قدرت و همه چيز را دردست قدرت هاي خارجي (غرب) مي بيند توجيه گر اين تفکر مي شود. يعني فکر مي کند ارتباط با غرب يا کمک غربي ها براي آن است که ما را مستعمره خود کنند. يعني 70 ميليون جمعيت ايران ابزار دست استعمار گران خواهند شد. پس بايد با استبداد متحد شد و در برابر توطئه هاي آن ايستاد. آيا کشورهاي سابقا سوسياليستي اروپاي شرقي که با کمک غرب بساط حکومت هاي ديکتاتوري را برچيدند امروزمستعمره غرب اند؟ اين ديدگاه به خود فرصت نمي دهد که به جهان امروز، به کشورهاي درحال رشد، مانند ترکيه، کره جنوبي، هند، برزيل، سنگاپور وغيره و مناسبات آنها با غرب نگاه کند تا نظريه هاي خود را با واقعيت ها منطبق سازد.

خاتمي اگر در زماني که گفته بود استبداد را براستعمار ترجيح مي دهد کمي به واقعيت ها نگاه کرده بود مي دانست در زماني که هنوز استعمار درهشتاد در صد جهان حضور داشت، کشور ايران مستعمره کسي نبود تا چه رسد به امروز که 40 سال از آخرين مناسبات استعماري درجهان گذشته است. واقعيت تلخ اين است که خاتمي هم مانند بسياري از ايرانيان ديگر، گرفتار فرهنگ ستيزه با استعمار فرضي باقي مانده بود، فرهنگي که حزب توده دانسته و نادانسته با وابستگي مطلق خود به روس ها براي ما تئوريزه کرد تا ما ازغرب گريزان باشيم و به بلوک سوسياليستي روس بپيونديم. آنها حتي ميان مدرنيته، تمدن معاصرغرب، و استعمارتفکيک قائل نشدند؛ و جلال آل احمد ازغرب هيولايي ساخت که بايد از آن فرارکرد، و روشنفکران حزبي عصر ديکتاتوري و استبداد، در نبود اطلاعات کافي، ازاين منابع مخرب تغذيه فکري کردند، هم خود به کژ راه رفتند وهم ديگران را به کژ راه بردند؛ و بالاخره جمهوري اسلامي از آن سلاحي برنده ساخت و عليه مخالفان خود استفاده کرد و همين شمشير را بدست يک يک مخالفان خود نيز داده است که دانسته و نادانسته عليه يکديگر بکار بگيرند.

لولوي استعمار

من بسيار کنجکاو وعلاقمند هستم بدانم اين استعمار مورد اشاره افرادي مانند خاتمي قرار است در ايران چه بکند؟ آيا مي توانيم فراتراز وضعيت کره جنوبي در نظر بگيريم که مدت 60 سال است حدود 30000 سرباز آمريکايي در آنجا مستقرند؟ و يا ژاپن با حضور 35000 نيروي نظامي آمريکا که سالانه مبلغ دو ميليارد دلار هم به آمريکا مي پردازند؟ يا ترکيه که عضو سازمان پيمان آتلانتيک شمال (ناتو) است؟ آيا انتخابات يا دستگاه قضايي در کره جنوبي، ژاپن يا ترکيه را آمريکايي ها کنترل مي کنند، يا مردم آنها؟ ولي ما مي دانيم انتخابات و دستگاه قضايي در ايران به اصطلاح مستقل را نه مردم، بلکه گروهي خود سر، مستبد و بد ترازاستعمار کنترل مي کنند که با فساد دستگاه قضايي همه چيز را به فساد کشانده اند. آيا وضعيت اقتصادي کره جنوبي با 350 ميليارد دلار صادرات سالانه و يا ترکيه با 140 ميليارد دلار صادرات بهتر است، يا ايران به اصطلاح مستقل با کمتر از 20 ميليارد دلار صادرات غير نفتي؟ کدام بيشتر به صنايع غرب وابسته اند؟ کدام بيشتر به "استعمار" و يا مردم خود سود مي رسانند؟ کدام جامعه بيشتربه فساد آلوده است؟ کدام جامعه بيشترازمعضلات اجتماعي صدمه ديده است؟ کدام جامعه با فقر دست به گريبان است؟ درکدام جامعه روزنامه ها بسته مي شوند، کتاب ها سانسور مي شوند و راديو و تلويزيون درانحصار دولت است؟ چرا حکومت هاي ما اينقدرازآزادي ونشريه هاي آزاد مي ترسند و چرا دولت هاي دمکراتيک چنين ترسي از مردم خود وآزادي آنها ندارند؟ در کدام جامعه حتي رنگ و شکل پوشاک مردم را دولت تعيين مي کند؟ قدر مسلم آنجائيکه حکومت مستبد اقتصاد و ثروت ملي را درانحصار خود گرفته است.

استقلال چيست؟

استقلال، نقطه مقابل وابستگي است. يعني استقلال مردم از نيروي خارجي و يا استبداد داخلي براي حاکم بودن برسرنوشت خود و ثروت ملي. استقلال خاک بدون آزادي مردم معني ندارد. آيا زماني که گفته مي شود ايران کشوري مسلمان است، منظور خاک ايران است؟ خاک که مذهب ندارد. مردم اند که مذهبي اند يا غيرمذهبي، مسلمان اند يا مسيحي. استقلال يعني داشتن اراده آزاد مردم براي انتخاب حکومت. يعني استقلال فکر، استقلال راي، استقلال انتخاب، چه درانتخاب دولت باشد، چه انتخاب پوشاک و چه رفتار. همه اينها به مردم برمي گردد، وگرنه استقلال خاک چه ارزشي دارد؟ استعمار به اين دليل بد است که اداره سياسي مملکت، ثروت ملي و آزادي را از مردم مي گيرد و اراده خود را بر مردم تحميل مي کند و اگر مردم نپذيرند مجازات مي شوند. آيا وضعيت امروز ايران جز اين است؟ اداره سياسي مملکت يا کنترل درآمد سالانه 70 ميليارد دلاري نفت در دست مردم است؟ آيا مردم مي دانند چگونه اين دلارهاي نفتي هزينه مي شوند؟ آيا مردم براي دگر انديشي، مخالفت با سياست هاي مخرب حاکميت مجازات نمي شوند؟ حال چه فرق مي کند که اين کارها را استعمارگران خارجي برمردم تحميل کنند يا مستبدان داخلي. درهر دو مورد مردم اسيرند و استقلال اراده از مردم سلب شده است و براي انسان اسير فرق نميکند اسيرهموطن باشد يا اسير بيگانه.

ظاهر بيني را کنار بگذاريم. کشور ايران استقلال ندارد، چون مردم استقلال ندارند. در حاليکه مردم ايران خواهان يک رابطه عادي با آمريکا هستند حکومت ايران دشمني با آمريکا را بسود خود مي داند و نمي گذارد رابطه عادي ميان دو کشور بر قرارشود و سال هاست که اين سياست را با توهين گوسفند خواندن مردم ايران زير شعار "رابطه با آمريکا رابطه گرگ وميش است" ادامه داده و مردم را فريفته است. واز اين بابت ميليارد ها دلار به ايران و ايراني ها زيان رسانده و باعث عقب ماندگي جامعه و سر افکندگي ايرانيان در جهان شده است. اين نکاتي است که بسياري از سياستمداران ايران کمتربه آن توجه کرده اند و دائما مردم را از استعمار که عصر آن سپري شده است مي ترسانند. زيرا آنها استقلال را، نه استقلال مردم، بلکه به نادرست استقلال حکومت و خاک مي بينند. و اين چنين است که زمينه را براي ادامه غلبه استبداد فراهم مي کنند.

عصر استعمار و وابستگي هاي قرن نوزدهمي و يا مناسبات دوران جنگ سرد سپري شده است. در جهان امروز همه کشورها بيش از پيش بهم وابسته اند. درست است آنکه قوي تر وغني تر است نقش بزرگ تري ايفا مي کند، ولي قدرت و ثروت نيزدر انحصار قدرت هاي استعماري نمانده است. امروز آمريکا نيست که به چين وام مي دهد، برعکس چين است که به آمريکا وام داده است. به همين دليل سياست اقتصادي چين براي آمريکا تعيين کننده شده است. نه تنها عصراستعمار گري سپري شده، بلکه دوره قدرت هاي دو قطبي و يک قطبي نيز پايان يافته است و قدرت هاي منطقه اي نويني پيدا شده اند. اين وضعيت کنوني جهان است. اگر هنوز خاتمي معتقد است که بايد از ترس استعمار فرضي به دامن استبداد پناه برد، در جهان ديروزباقي مانده است. به همين دليل به جايي مي رسد که به اصلاح استعمار او را براي شرکت در کنفرانسي دعوت مي کند، ولي استبداد اجازه خروج او ازکشورش که هشت سال رئيس جمهور وفادار و پر طرفدار اين نظام بوده است را نمي دهد. کدام سد راه پيشرفت ايران شده است، استبداد يا استعمار؟ اگر کساني فکر مي کنند هردو، هنوز در دنياي گذشته سير مي کنند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید