بهار امسال به در خواست مجلۀ اشپیگل با چند هنرمند و وکیل دعاوی و یک مغازه دار در ایران صحبت کردم و از ایشان خواستم تا خاطرات روزانۀ شان را یاد داشت کنند و برایمان بفرستند. قصد از انتشار خاطرات این بود که فراسوی رویداد های موثر و سرنوشت ساز وهای و هوی و جنجال های سیاسی، تصویری ساده و واقعی از زندگی روزمرۀ مردم ایران بدست آید. هر کدام از این افراد به تفصیل روزانه هاشان را شرح دادند . بر اساس روش معمولی رسانه ها تنها گوشۀ کوچکی از این مواد خام یا روزانه ها تنظیم شد و روز 17 خرداد ماه در پر فروش ترین رسانۀ آلمان، یعنی مجلۀ اشپیگل منتشرگردید.
وقتی نسرین ستوده را دستگیر کردند به یاد مهربانی صدا و کلامش افتادم و رفتم سراغ خاطرات او و باردیگر نوشته هایش را مرور کردم. می دانستم ستوده روزانه ها را به قصد انتشار نوشته است. بنا بر این مشگل اخلاقی برای انتشار آن نداشتم. با اینهمه نوعی دلهره و نگرانی برای زنی که ندیده اینهمه دوستش دارم باعث شد تا به فکر انتشار آن نباشم تا مبادا سخنان ساده و شفافش دست آویزی شود برای بهانه جویان و روزی و ساعتی، بر دوران زندانش بیافزاید. نسرین ستوده کوچکترین حرفی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی باشد بر زبان نرانده است و تنها دغدغه و شکوه اش از اجرا نشدن قوانین است. امروز که هفتمین روز اعتصاب غذای ستوده سپری می شود بیش از اینکه به فکر یک روز و یکساعت بیشتر زندانی شدنش باشم نگران سلامت و جانش هستم . فکر می کنم شاید این نوشته های صمیمی کمک کند به شناخت همه جانبه تر از زنی که تن و جانش ظریف و دلش مثل چشمۀ کوهستان پاک و زلال است . زنی که تنها "گناهش" مهربانی و انساندوستی و تنها دغدغه اش اجرا نشدن همان قوانینی است که به برخی از آنها انتقاد دارد.
پس از خواندن روزانه ها از نسرین ستوده سوال کردم وقتی با خود سری ها و قانون شکنی مواجه می شوید، با خشم و اندوه خود چه می کنید؟ در پاسخ نوشت: "... فقط می توانم بگویم سعی می کنم خشم و اندوهم را مدیریت می کنم...بسيار خوشحالم هم اينك كه اين نامه را برايتان مي نويسم بچهها در منزل نيستند تا گريهي بيامانم را ببينند...."
برلین یکشنبه 7 نوامبر 2010
نسرين ستوده:
پنجشنبه 30 اردیبهشت 89
امروز پنجشنبه است .پنجشنبه ها براي بسياري از ايرانيان نيمه تعطيل است زيرا جمعه روز تعطيل رسمي است و5شنبه ها بيشتر ادارات در تهران تعطيل است. به همين دليل بسياري از دفاتر وكالت و پزشكي نيز تعطيل هستند من نيز چند سالي بود كه 5شنبه ها دفترنمي رفتم، اما در يك سال اخير با دستگيري هاي گسترده وبحران هاي انتخاباتي كه به بازداشت وصدور احكام سنگين براي بسياري از فعالان سياسي و مدني منجر شد ، اجبارا بايد 5شنبه وگاه جمعه ها راهم سر كار بيايم تا از پس مسئوليت پرونده هايي كه به عهده گرفته ام بربيايم
ديروزعصر برادر وخواهر عبادي با من تماس گرفتند وگفتند كه ميخواهند بيايند دفترم. اين روز ها هيچ حرف عادي را هم نميتوان پشت تلفن زد. بنابر اين همه سعي ميكنند حرف هايشان را حضوري بزنند. صبح زود با آنها در دفتر قرار گذاشتم تا بعد از صحبت هايمان به تنظيم لوايح دفاعيه ام بپردازم واز كارهايم عقب نيفتم.
از خواهرم خواستم اين 5شنبه را زودتر به منزلم بيايدتا بچه ها را به او بسپرم وزودتراز هميشه به دفتر بروم.
خواهري دارم كه خود شاغل است اما 5شنبه ها به منزل ميايد واز بچه هايم مراقبت ميكند تا بتوانم كارهايم را انجام دهم.
به هر صورت 7 صبح از خانه بيرون آمدم تا سريعتر به قرارم دردفتر برسم.
به محض رسيدن به دفتر،متوجه شدم ديروز راي يكي از موكلان بهايي ام به دفترم ابلاغ شده است. موكلم بابت استفاده از تجهيزات ماهواره محكوم شده بود. او در دادگاه بيان كرد پس از آنكه مصاحبه ي لري كينگ با احمدي نزاد را ديده بود كه احمدي نزاد در پاسخ به لري كينگ بابت جرم انگاري استفاده از تجهيزات ماهواره اي صراحتا گفته بود نگهداري واستفاده از اين تجهيزات جرم نيست وهمگان آن را دارندو از اين سوال لري كينگ اظهار تعجب كرده بودكه چرا چنين چيز واضح و روشني را نمي داند ، موكلم تصميم به خريد تجهيزات ماهواره گرفته بود.اما دادگاه اين دفاعيات را نپذيرفته بود و موكلم رابابت استفاده از تجهيزات ماهواره محكوم كرده بود.
راي دادگاه را درپوشه ي كارهاي روزانه ام قرار دادم تا طي 20 روز مهلت قانوني اعتراضم را به دادگاه تجديدنظربدهم.
در اينجا لازم ميدانم ياد آ وري نمايم قانون ممنوعيت به كارگيري تجهيزات دريافت از ماهواره نگهدار ي و استفاده از اين تجهيزات را جرم دانسته است.اما در خوشبينانه ترين تحليل از مصاحبه ي رييس جمهور ايشان از وجود اين قانون كه ساليانه هزاران نفر به استناد آن محكوم مي شوند بي اطلاعند.
برادر وخواهر شيرين عبادي آمدند. طبق معمول از احضارهاي مكرر و برخوردهاي نامناسب ميگفتند.
راه هاي قانوني را به آنها گفتم. بويژه خواهر شيرين عبادي پس از تجربه ي 20 روز بازداشت غير قانوني، تحمل چنين احضارها وبازجويي هايي برايش خيلي سخت است.
شيرين از آن طرف كوتاه نمي آيد و نوشين هم از اين طرف هرچه به بازجويش مي گويد شيرين آنجا ننشسته تا ببيند من چه ميگويم،اجرا كند .بازجو باز هم فشار را بيشتر وگسترده تر مينمايد.حتي يك بار به نوشين گفته است مبادا بروي باكسي مشورت كني.
بعد از رفتن آنها يكي از موكلانم به دفتر آمد. آقاي دكتري بود كه سالها پيش از دانشگاه محترمانه عذرش را خواسته بودندو حالا با شرايط بسيار سختي در امريكا زندگي ميكند.ولي معامله ي كوچكي درايران انجام داده بود كه متاسفانه كسي كه چكش راوصول كرده بود،پولش را به او نداده بودو حالا از من مي خواست كارش را تعقيب نمايم.
البته اينها جزء پرونده هاي حقوق بشري نيست بلكه جزيي از پرونده هايي است كه من از طريق آنها امرارمعاش ميكنم .زيرا اصولا پرونده هاي حقوق بشري را رايگان انجام ميدهم و امور مالي زندگي ام از وجهي كه بابت چنين پرونده هايي دريافت ميكنم ،ميگذرد.ناراضي نيستم چون خودم اين نحوه ي زندگي را انتخاب كرده ام.
پس از آن كار چند پرونده ام را تلفني انجام دادم .بادفتر يكي از وكلايي كه به دليل فعاليت هاي حقوق بشري اش اخيرا بازداشت شده .تماس گرفتم تا وكالت موكلش را كه از فعالان سياسي است و او هم اخيرا بازداشت شده تعقيب نمايم تا كار موكلش زمين نماند .اما متاسفانه برادر اوليايي فرد دفتر نبود تا كارم را رديف كند.
پس از تلفن ها به ايميل هايم سرزدم خبر ها خيلي بد بود . بهاره هدايت وميلاد اسدي دو دانشجو به 17 سال.حبس محكوم شده اند.هر دو را ديروز در دادگاه انقلاب ديده بودم اززندان آورده بودندشان تا محاكمه شوند با آنها سلام و عليك كردم خيلي روحيه هايشان خوب بود.چون كارم تمام شده بود به دفترم بازگشتم گويا دادگاه فورا آنها را محاكمه كرده است وحكم را همانجا به آنها ابلاغ كرده است.
پس از ايميل هايم لايحه ي دفاعيه ي يكي ديگر از موكلانم را نوشتم تا شنبه به دادگاه انقلاب ببرم.
ساعت 2 بعداز ظهر شده است بايد هرچه زودتر همه چيز را جمع كنم وسريعتر به خانه برگردم.
ليست كارهايم را، تلفن هاي عقب مانده را ، ليست برنامه ي شنبه را كه روز كاري است و دو پرونده را كه بايد مطالعه كنم ، برمي دارم تا در فرصت مناسبي در منزل اين كارها را انجام بدهم واز دفتر بيرون ميآيم.......
جمعه31 اردیبهشت 89
امروز جمعه بود. صبح، زودتر از هميشه بيدار شدم تا به رتق و فتق منزل بپردازم. بويژه آنكه از فردا امتحانات پايان سال تحصيلي دخترم آغاز ميشود. اولين امتحانش، امتحان ديكته است. صبحانه، رسيدگي به گلدانها، خريد هفتگي مايحتاج منزل،جمع و جور كردن منزل؛ درست كردن ناهار و ... كارهايي بود كه انجام دادم. و چند تلفن به خانوادهي موكلانم در بين كارهايم.
به دادگاه عيسي سحرخيز فكر ميكردم كه دو ماه ديگر تعيين وقت شده است.خيلي دير است.قاضياش را همه ميشناسند. از قضاتي است كه به شدت عمل با مخالفان اعتقاد دارد.صلواتي، همان قاضييي است كه تابستان گذشته در دادگاههاي نمايشي، رياست دادگاه را به عهده داشت. تصورم آن است كه نميدانند با كساني مثل سحرخيز چكار كنند.به خاطر داشتم كه به خاطر دوست عزيزي كه از آمريكا آمده است بليط كنسرت تهيه كردهام و قرار است عصر به كنسرت بروم. در راه با دوستم كمي راجع به وقايع يك سال اخير صحبت ميكرديم. اين دوستم كسي بود كه يكي دو سال پس از انقلاب و به دليل اشتراكات فكري با يكديگر دوست شديم و از آن زمان دوستي ما استمرار پيدا كرد. اما سالها بعد او به آمريكا رفت و من ماندم. بچهها را به همسرم سپردم و خود به اتفاق دوستم به كنسرت رفتم. بسيار برنامهي عالييي بود.دو تصنيف اول خواننده به شدت سياسي بود و راجع به ايران و آزادي بود. دوستم با تعجب از من پرسيد آيا برايش مشكلي پيش نميآيد؟ نميدانستم چه بگويم. چون ميدانيد در ايران در بين فعالان،ضربالمثلي وجود دارد كه ميگويند در ايران آزادي بيان هست،آزادي پس از بيان نيست.بنابراين معلوم است كه اتفاقي برايش نميافتد ولي حتم بدانيد اينها عموما براي فعاليتهايشان با مشكلات فراواني مواجه ميشوند.مجوزها،امتيازهاي دولتي و...
خلاصه تا كنسرت تمام شد و به خانه برگشتم ساعت 10 و نيم شب شده بود. به اتفاق همسرم شام بچهها را دادم و فورا رفتم سراغ كامپيوتر. مدتهاست ايميلهايم دچار مشكل شده است و استفاده از ايميلها برايم خيلي دشوار شده است. دليلش را نميدانم آيا سياسي است يا خير؟ به هر حال پس از آن مجبور شدم كار يكي از ايميلهايم را كه فوري بود،تلفني پيگيري كنم و پس از آن،كارهاي فردايم را مرور كردم و پروندهي يكي از موكلانم را كه فردا بايد با او به كلانتري بروم را مرور كردم. تا محورهاي دفاعم را مشخص نمايم. ساعت 12و نيم شب بود كه به رختخواب رفتم.
شنبه 1خرداد89
امروز اولين روز هفته است. صبح زود دخترم را از خواب بيدار كردم و صبحانهاش را دادم و راهي مدرسه كردم تا اولين امتحان پايان سالش را بدهد. مهراوه كلاس چهارم ابتدايي را تمام كرده است. بعد پسرم را آماده كردم و به اتفاق همسرم از منزل خارج شدم تا نيما را به مهد كودك بسپارم. پس از آن بين كارهاي ضروري،رفتن به دادسرا را انتخاب كردم.
موضوع پروندهام مطابق آنچه خانوادهي موكلم به من گفتهاند آن است كه به دنبال اختلاف خانوادگي فيمابين موكلم و همسرش، همسرش به ماموران گفته است كه موكلم در كامپيوترش مطالب سياسي مربوط به تظاهر و اعتراضات پس از انتخابات را دارد و ماموران پس از وارسي كامپيوترش او را بازداشت كردهاند و به زندان اوين بردهاند.
به هر حال من براي گرفتن مجوز از بازپرس مربوط جهت ملاقات با موكلم براي امضاء وكالت نامه مراجعه كردم كه بيفايده بود چون بازپرس ذيربط از نوشتن چنين نامهاي خودداري كرد و حالا بايد روز ديگري به زندان اوين بروم تا شانس خود را براي ملاقات با موكل جديدم امتحان كنم. بعد از انتخابات، ملاقات وكلا با موكلان زندانيشان بسيار سخت و غالبا غير ممكن شده است.به هر حال از آنجا به دادگاه انقلاب رفتم تا دربارهي آزادي يكي از همكاران و وكلا فعال حقوق بشر كه اخيرا بطور غير قانوني بازداشت شده است با رئيس دادگاه انقلاب صحبت كنم، از قضا وكيل ديگر پرونده، آقاي عبدالفتاح سلطاني نيز براي پيگيري همان پرونده آمده بود. اين روزها، حوزهي رياست دادگاه انقلاب از رعايت قانون سخن ميگويند و سعي دارند ،پروندهها به روال قانوني جريان يابد،اما سه قاضي امنيتي در دادگاه انقلاب (شعب 15،26،و 28) به گونهاي رفتار ميكنند كه گويا از جايي خارج از رياست اداري خودشان دستور ميگيرند و حتي اتفاق افتاده كه دستور كتبي مقامات قضايي مافوق خودشان را ناديده گرفتهاند.در پروندههاي سياسي كه معمولا به اين سه شعبه ارسال ميشود، ماموران اطلاعات گزارشهايي را در پرونده قرار ميدهند كه براي متهم سياسي بسيار تعيين كننده است.بارها موكلانم از قول بازجويان اطلاعات اعلام كردهاند كه بازجويان به متهمان سياسي گفتهاند همه كاره شما ما هستيم، قاضي و ناجي و ...همه چيز ما هستيم. قاضي هم فقط به توصيهي ما گوش ميكند. در اين پروندهها مامور اطلاعات در گزارش نهايي خود اعلام ميكند كه به نظر من جرم متهم اين است، دلايل جرم آن است و مجازات مورد پيشنهاد آن است... ميتوانيد حدس بزنيد كار براي وكلا اين پرونده تا چه پايه دشوار است. در واقع ما با ارواح و اشباحي طرف هستيم كه هيچ اطلاعي از آنها نداريم.اصلا نميدانيم چرا چنين موضع گيري خصمانهاي عليه موكلمان گرفته است و يا به چه دليل تا اين حد قانون شكنانه و گستاخانه، قانون را مكررا و مستمرا نقض ميكنند. و يا چگونه به قاضي استقلال قضايي را حالي كنيم و به او بفهمانيم كه كارمند حرف شنوي وزارت اطلاعات نيست به هر حال نتيجهي صحبت ما براي پيگيري آزادي آقاي اوليايي فرد براي چندمين به بار هفتهي ديگر موكول شد. معمولا وقتي به دادگاه انقلاب ميرويم،خبرهاي بسياري دستمان ميآيد. امروز آقاي بهراميان،وكيل كردهايي كه هفتهي پيش اعدام شده بودند را در دادگاه ديدم. ابراز همدردي و البته تحسين مصاحبههاي شجاعانهي ايشان را نمودم. در همان حال ديدم كه فائزه هاشمي براي انجام كاري به شعبه 26 دادگاه (از شعب جرايم سياسي) رفت. پسر جواني همراهش بود كه شايد پسر خودش بود . هرگز آرزو نميكنم كسي كارش به دادگاه انقلاب برسد، اما حالا كه همه گرفتار شدهاند، از اينكه چوب باز داشت به افراد درون حاكميت رسيده است خوش بينم، زيرا اين موضوع نشان دهندهي آن است كه چقدر طيف مخالفان حكومت وسيع شده است كه حتي خانوادۀ شخصی که در يك دورهاي رئيس مقتدري براي مجلس شوراي اسلامي بود و سپس براي دو دوره رياست جمهوري پر اقتداري را تجربه كرد و بعد از آن تاكنون مدت 12 سال است كه رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام است كه نهاد مهمي در ايران محسوب ميشود و مستقيما زير نظر رهبري انجام وظيفه ميكند، نيز در مظان اتهام است. از آنجا به دفترم آمدم تا به اتفاق موكل ديگرم به كلانتري بروم. يك شكايت مسخره از موكلم كه استاد دانشگاه بود، شده بود. چون نسبتي با يكي از مخالفان سياسي سرشناس داشت،بنابراين همواره اين ترديد وجود دارد كه آيا يك دعواي ساده است يا با برنامهريزي از طرف وزارت اطلاعات؟ به هر حال بايد آن را به عنوان يك دعواي ساده فرض كنيم، مگر انكه دلايلي براي مداخلهي اطلاعات وجود داشته باشد. از كلانتري به دفتر بازگشتم، با دو فعال دانشجويي قرار داشتم تا وكالتنامه امضا نمايند. يكي از آنها پس از انتخابات دو بار بازداشت شده بود و حالا جلسهي دادگاهش 25 روز ديگر بود و ديگري خانمي بود كه چون احتمال ميداد بازداشت شود،تقاضاي امضا وكالت نامه داشت. اين روزها، فعالان مدني اجتماعي و سياسي جهت حفظ احتياط قبل از بازداشت با مراجعه به دفتر وكلا حقوق بشري،مبادرت به امضا وكالتنامه مينمايند تا در صورت گرفتار شدن، خيالشان جمع باشد. و اين در حالي است كه خودشان ميدانند وكلا نميتوانند معجزه كنند.سپس به منزل آمدم تا پسرم را از مهد كودك بگيرم، از شوهرم خواستم تا 3 ساعت ديگر به منزل برگردد تا بچهها را نزدش بگذارم و براي پيگيري پروندهي مالياتي شيرين عبادي نزد يكي از همكاران بروم.
به هر حال بعد از بازگشت از نزد آن همكار، كمي با دخترم امتحان روز بعدش را تمرين كردم و سپس شام را آماده كردم و دور هم شام خورديم. بدين ترتيب روز شنبه به پايان رسيد و اكنون در فكر آنم كه فردا صبح، كداميك از كارهايم در اولويت
یكشنبه 2 خرداد89
مطابق معمول روزها ، صبح زود برخاستم، دختر و پسرم را به مدرسه و مهد كودك سپردم و راهي دادگاه انقلاب شدم.
اول از همه سراغ پروندهي يكي از موكلانم رفتم تا لايحهي تجديدنظرش را بدهم، مدير دفتر آن را ثبت كرد و وقتي خواستم تاريخ ثبت آن را يادداشت كنم، فهميدم كه امروز دوم خرداد است. دوم خرداد روزي بود كه كه مردم به خاتمي راي داده بودند و خاتمي براي دو چهار سال متوالي رئيسجمهور ايران شد.آنچه باعث شد فاتحهي دوران اصلاحات واقعا خوانده شود،وقتي بود كه مردم با نااميدي از خاتمي و اصلاحات كنار نشستند و گذاشتند رئيسجمهور فعلي راي بياورد. بگذريم كه بسياري هنوز هم معتقدند حتي در دور اول رياست جمهوري احمدينژاد تقلب صورت گرفته بود. اما به هر حال انتظارات از دولت خاتمي خيلي بيشتر از ظرفيتهاي آن بود.مردم انتظار يك دمكراسي چندصد ساله را از دولت تحت فشار خاتمي داشتند.هر چه فكر ميكنم ازآن امكان اندكي كه برايمان ايجاد شده بود، درست محافظت نشد و كار به دست افراطيترين گروهي افتاد كه قبلا در روزنامههايشان تهديد كرده بودند كه هر گاه قدرت در دستشان بيفتد، پدال ترمز و فرمان را دور مياندازند تا ماشين خشونتشان با آخرين سرعت حركت كند.به هر حال مردم به آن اندك دمكراسي رضايت نداشتند،اما اين سركوب گسترده هم قادر به كنترل نيست. زندانها پشت سر هم پر و خالي ميشوند و احكام روز به روز سنگينتر ميشوند. به هر حال آن اندك دمكراسي آنقدر كم بود كه بايد به سركوب گسترده ختم ميشد.به قول معروف از ذرهاي از حقم نميگذرم مگر آنكه تمامش را از من بگيرند. بعد از اين خاطرات تلخ، در راه شعبه 26 دادگاه متوجه شدم همسر و مادر اولياييفرد از همكاراني كه اخيرا بازداشت شده، به دادگاه آمدهاند،پسر 6 سالهي اولياييفرد هم همراه مادر بود متوجه شدم اولياييفرد را به دادگاه آوردهاند، همگي به ديدنش رفتيم و نيم ساعتي با خانوادهاش ملاقات كرديم. پسرش از بغل پدر پايين نميامد. خلاصه بعد از ملاقات با او به شعبه 36 دادگاه تجديدنظر رفتم. هفتهي گذشته با مدير دفتر آنجا دعواي سختي شده بود، شعبه 28 دادگاه انقلاب براي يكي از موكلانم ده سال زندان داده بود، من در دادگاه تجديدنظر اعلام وكالت كرده بودم. دادگاه تجديدنظر بر خلاف هميشه كه حداقل دو سه ماهي طول ميكشيد تا رسيدگي كند و حكم دهد، براي آنكه به اينجانب فرصت مطالعهي پرونده را ندهد فورا طي چند روز رسيدگي كرده بود و حكم 10 سال حبس را تائيد كرده بود. از يكي از همكاران شنيده بودم كه يكي از ماموران داخل دادگاه انقلاب از اينكه وكالت پرونده را من به عهده گرفته بودم، اظهار ناراحتي كرده بود و مايل بودند دست مرا از پرونده كوتاه كنند. به هر حال اقدامي غير قانونيكرده بودند... از آنجا به دفتر بازگشتم و ايميلهايم را چك كردم.غروب، يكي از هموطنان زنگ زد و تقاضاي ملاقات كرد. مطمئن بودم قصد صحبتي دارد كه نميتواند تلفني بگويد. براي فردا با او قرار گذاشتهام.
با برادر اوليايي فرد قرار گذاشتم تا پروندهي سه تن از موكلان او را به من برساند تا كارشان زمين نماند. كار و شام و در كنار آنها رد و بدل كردن اخبار روز با همسرم و گوش دادن به راديوي خارجي كه اخبار بيسانسوري را در اختيارمان ميگذارند...
راديو داشت با محبوبه عباسقليزاده مصاحبه ميكرد و او داشت ماجراي سه سال و نيم پيش را ميگفت كه اكنون به خاطرش به 6 سال و نيم زندان محكوم شده بود. من آن روز براي دفاع از چند تن از موكلانم به دادگاه انقلاب رفته بودم. چند روزي به 8 مارس مانده بود وآن روز قرار بود 5 تن از فعالان حقوق زنان محاكمه شوند. فعالان جنبش زنان روز قبل از ان اعلام كرده بودند در اعتراض به محاكمهي زنان در سالروز روز جهاني زن، در جلوي دادگاه انقلاب تجمع خواهند كرد،آنها در پياده رو جمع شده بودند و من كه در راهروي دادگاه انقلاب بودم ناباورانه از پنجرهي دادگاه ديدم كه نيروهاي پليس به زنان حمله كردند و همهي آنها را در مينيبوسي سوار كردند و بردند. آن روز كه نزديك به روز جهاني زن بود 33 زن بازداشت شدند و به اين ترتيب كار وكلايي كه دفاع از اينها را به عهده گرفته بودند آغاز شد كه البته يكي از آنها نيز من بودم...
به هيچوجه قصد رفتن ندارم،حتم دارم تا پايم را بيرون بگذارم با وسايلي از قبيل حكم و تهديد و... مرا وادار ميكنند كه از برگشتن پشيمان شوم. فعلا كارم همين جاست...
سهشنبه 4 خرداد 89
وقتي از دادگاه انقلاب خارج شدم تا به دفتر بيايم،يكي از همكاران جوانم را ديدم كه منتظر يكي از موكلانش است كه بيايد و اورا تحويل اجراي احكام دادگاه دهد. تا براي اجراي حكم راهي زندان شود. دقيقهاي نگذشته بود كه موكل جوانش نيز آمد. پسري جوان بود كه بسيار تر و تميز لباس پوشيده بود و ساك دستي زيبايي را نيز از منزل با خود آورده بود.اين روزها؛ هميشه مراجعين دادگاه انقلاب اينطوري بودهاند. تحصيل كرده و از خانوادههايي تعريف شده. خشم و اندوهم را فرو خوردم و به سختي باآنها خداحافظي كردم تا در راه بتوانم بغضم را فرو ببارم. اندوه همكار جوانم را كه سعي ميكرد نگاهش را از من بدزدد درك ميكردم. احساس غريبي داشتم. بارها دربارهي موكلان خودم آرزو كردهام كه كاش به جاي آنها، زنداني شده بودم. اين آرزو بيش از هر چيز به دليل احساس بيعدالتي و ظلم نسبت به كساني است كه ايمان دارم هرگز مرتكب جرمي كه به آنها نسبت داده ميشود، نشدهاند و فقط بابت جهل زمامداران راهي زندان ميشوند. از آن روزهايي كه دفاع از اتهام فعالان جنبش زنان را به عهده داشتم كه دسته دسته دختران جوان را به جرم برابري خواهي ميگرفتند تا وقتي دانشجويان يا كارگران و ... را ميگرفتند هميشه به بيگناهي آنان ايمان كامل داشتم. و استدلالم آن بود كه آنان همانقدر در كارشان قانونمند و منزه عمل كردهاند كه من. بنابراين چه فرقي داشت مرا ميگرفتند يا آنها را؟
به ياد آوردم روزهايي را كه آزادانهتر در خيابان گام ميزديم. به ياد آوردم كه پارسال همين موقع تقريبا هر روزدر ستادهاي انتخاباتي تهران و شهرستان سخنراني داشتم و براي روز انتخابات روز شماري ميكرديم. كارناوالهاي شبانه، آزادييي كه جوانان براي ابراز احساساتشان در لواي تبليغات انتخاباتي به دست آورده بودند . اما چه درد ناك همه چيز را خراب كردند. همه چيز را...
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید