رها کردن آن دو بیمار در بیابان، در مملکت تحت تسلط آیت الله خامنه ای و دولت صاحب زمانش، نه آغاز بی رحمی ها ی آن بیمارستان دولتی است و نه با محاکمه آن شش نفر پایان کار چنین اعمال شرم آوری خواهد بود. آنچه که در سه ماه قبل برای خانواده یکی از خویشان اینجانب اتفاق افتاد دل های ما را تا ابد سیاه و سوگوار کرد.
پدر پیر ٩٥ ساله آن خانواده نیمه شب دچار سکته مغزی شد، طبعاً بستگان آن مرد فوراً با اورژانس تماس گرفتند. بعد از دو ساعت اورژانس سر رسید، آنهم بدون همراه داشتن وسیله ای برای حمل و نقل بیمار!.
آن مرد کهنسال اجباراً با پاهای سست و مریضش پله های ساختمان پنچ طبقه را با همان کندی اتوموبیل اورژانس طی می کند, در حالیکه بر اثر سکته تکلم خود را از دست داده و از این بابت دچار شوک شده بود، گریه کنان خود را به ماشین رساند.
پس از دو روز بستری شدن، پزشکان بیمارستان، سکته او را خفیف تشخیص داده و با گفتن آنکه انشاء الله حال حاج آقا بعد از مدتی خوب میشود او را مرخص می کنند!
پس از مرخصی از بیمارستان حال آن پدر بر اثر ضایعه مغزی چنان رو به وخامت رفت که کنترل او در خانه غیر ممکن شد. خانواده او را اینبار با وسیله نقلیه خود به اکثر بیمارستان های دولتی و خصوصی تهران بردند. آنان موفق به بستری شدن مرد مریض نشدند، نه با پول، نه با خواهش و نه با گریه!.
تا بالاخره مسئول پذیرش یکی از بیمارستان ها دلش برای فرزندان آن مرد سوخته و علت سرباز زدن مریض خانه ها از بستری کردن بیمار را محرمانه با آنان اینطور در میان میگذارند:
بی جهت وقت خود را هدر ندهید، ما از بالا دستور داریم بیماران بالاتر از ٧٥ سال را که به بیماری سختی مبتلا شده اند بستری نکنیم.... میدانید اینها بالاخره عمر خودشان را کرده اند و هزینه کردن برای هیچ...
فرزندش اسکناس های بسیاری را که روی میز پذیرش گذاشته بود بر میدارد و گریه کنان با صدای بلند می گوید: عمر این بیمار برای من بسر نیامده و نخواهد آمد, او پدر من و خواهر و برادر های من است، او پدر بزرگ است، همین چند شب پیش در جشن تولد نوه اش شرکت کرد, برای رقصیدن او دست میزد، عمر او شاید بسر نیامده باشد، و..... پشت تلفن اینها را برایم تعریف میکرد و با هم گریه میکردیم.
مجبور شدند آن انسان عزیز را به آسایشگاه سالمندان ببرند، اسکناس ها را به آنها نشان دادند. آنها قبول کردند بشرط آنکه خانواده از دیدن بیمارشان لا اقل دو هفته پرهیز کنند، به دلیل آنکه بیمار می بایست به محیط تازه (محیط مرگ) خو بگیرد!.
آن مرد عزیز همه چیز را درک کرد، متوجه شد ایران به دوران پیش از تمدن خود باز گشته، نه، او در میان وحشیان اسکیمو ها بسر می برد:
پیران را باید کشت! آنان را باید سر راه گذاشت تا ددان گرسنه وجودشان را بدرند، یا از گرسنگی و سرما تلف شوند یا در آسایشگاه ها و خانه سالمندان!!
آن پدر در آن خانه تسلیم مرگ شد. خبر مرگ او را در پشت تلفن دادند، علت مرگش سکته دوم بود، امری پیش بینی شده برای پزشگان و اگر آن پدر را در بیمارستان پذیرفته بودند، با مراقبت های ویژه خیلی چیزها قابل پیش بینی و پیشگیری بود.
دخترش پشت سیم تلفن هق هق کنان میگفت: چرا نبردیشم کرج، چرا در آن لحظه عقلمان نرسید، شاید بیمارستان های آنجا بستریش میکردند. خاله اش دلداریش میداد و میگفت: به خدا جایش در بهشت است، او رفت و سیاهی به زغال ماند و...
آقای آیت الله خامنه ای،اگر آن مرد بزرگ در تربیت کردن من نقش بزرگی نداشت, شما را طور دیگری خطاب میکردم، از من، یعنی یک زن گم نام ایرانی، به شما نصیحت،(شما به ما زیاد نصیحت کردید, اکنون نوبت ماست!) اگر چنانچه هرچه زود تر ایران را به ما مردم پدر مادر دار ایران، که به پیرانمان، والدین عزیزمان، همسایه هایمان، به فقیران، به غریبان،..... احترام و حرمت میگذاشتیم، بر نگردانید، همین ما، حتی اگر از سیاست و کیاست هم بی بهره باشیم یا حتی اگر از خواندن و نوشتن محروم باشیم, بخاطر وضع مردن آن پدر، رها کردن ملیون ها ایرانی به دست سرنوشت گرگ مانند با چهره های گوناگون، زندان، شهادت، ترور، تبعید، بی دوایی و دکتری وفقر و بیکاری و ظلم و ستم و.... انتقام سختی از شما و پیروان شما، چه با عبا، چه با کلاه خواهیم گرفت.
آقای خامنه ای، شما و دستگاه ریاکارتان بسیاری از ما مردم را فاسد کرده است. در دستگاه شما شهری مبتلا به اعتیاد است، مردانی هستند که برای تهیه مواد و هزینه ابتدایی زندگیشان زنها را میفروشند، فرزندانی که والدین خود را به خانه های سالمندان ساخت دست شما میسپارند و خود را به دست فراموشی. براستی قبل از ورود شما و دین ستم کارتان، حرمت والدین برای ایرانیان از واجبات بود. پیران ما سروران ما بودند، یادتان می آید؟.
لااقل شش ملیون از هم وطنان ما بجرم آزادی خواهی در غربت بسر میبرند و بسیاری از آنها در موقع پیری و مرگ و مریضی والدین عزیزشان نتوانستند در وطنشان باشند. چه چشمها در بستر احتضار به در ها خیره ماند. چه بغض های فرو خورده ای، وای بر شما!
آقای خامنه ای،دشمن شما فقط رقبای سیاسی شما نیست، کوبیدن آنها برای شما که ملک وملتی را در گروگان خود دارید، کار سختی نیست، کافیست بر دهانه کوچه های بن بست میله هایی از آهن بکارید، یا آنکه کلامی مثل "فتنه" در دهان شریعتمداری بگذارید تا در بوق کیهانتان بدمد و اما دشمنی با من و امثال من برایتان سخت خواهد بود، زیرا دولت مبعوث شما حتی مردگان ما را نیز راحت نمی گذرد. آنها را هم در کنار جهان و جهانیان، مثل بیمارستانهایتان مدیریت می کند، راستی از بکار بردن آنهمه "صفت عالی" در دهان بی تربیت دولت تان شرمنده نمیشوید؟ در نظام شما صفت تفضیلی هیچ جایی دارد؟ اگر نه , پس رها کردن دو بیمار در کنار جاده در حکومت شما از چه نوع صفتی است؟ امیدوارم برای زیارت بانوی اسلام خودتان هم شده یعنی "بی بی زبیده در نزدیکی شهر ری " گذرتان به آن گورستان بیفتد و ببینید که دولت بربرها چه گونه مزار عزیزان ما را بدون اطلاع خانواده ها صاف کرده و مثل حیاط خلوت خانه تازه به دوران ها موزایک کرده است!
آقای خامنه ای،شما نه به دین خود وفا دارید و نه از وجدان و اخلاق یک انسان سالم بهره مندید و بی فرهنگی شما از دید هر آدم ظریفی، خود به تنهایی یک جنایت است. قبرستان بی بی زبیده حیاطی بود دنج و رومانتیک که غربت ما زنده ها را در جوار راز مرگ برملا میکرد.
آقای خامنه ای،حکومت شما یک رسوایی است!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید