آخرین تیر از ترکش بی جان رهایی پرتاب شد به سنگ خورد
پا می گذاریم به آغاز فصل جنگ
وغرش بی امان بال های آهنین نجات که می بینم و می شنوم
وشعله های سرکش آتش و دود را می بینم
و انفجار آتشفشان خفته در دل کوه را
دامنه ی گسترده ی سبز بعد از انفجار آتشفشان پدید می آید
وقتی حرارت ناشی از ایمان سوت پایان را زد
وجنگل ها به یکباره از زیر خاک سر برون می آوردند
و اخبار روز نام مرا بی وقفه تکرار می کند
او پیشگو است او پیشگو است
آسمان آبی تر از آبی می شود
و یک مسافر مریض را به سرعت به پشت دیواره های بلند کوه ها می برد و برای همیشه مطرود می کند
چهره ی زمین آریایی به سرخی می نشیند
و زردی گونه های برگ ها به یکباره پنهان می شود
و او می گریزد از دامنه ی همان آسمان
که از صدای بمب های مکرر سوت رهایی را می نوازد
سه بار تلاش کردم
سه بار تلاش کردم
تا بگویم تلاش ابرها از آسیب رعد و برق می میرد
و گریه های سیاه می بارد تا زمانی که انسان مریض از آسمان بگریزد که می گریزد
و من نامم را روی ابرها دوباره با عشق می نویسم
من پیشگو هستم
من پیشگو هستم
لندن خرداد هزارو سیصدو نود
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید