«مذهب» و داستان «ظهور امام زمان»؟!
(بخش نهم)
ترور در صدر اسلام و حکومت اسلامی ایران
«ترور»، واژه آشنایی است كه در ادبیات سیاسی، معنای ویژه ای را به خود اختصاص داده است؛ فردی در شرایطی كه آماده مبارزه نبوده و به صورت غافلگیرانه و ناگهانی مورد هجوم قرار گیرد به آن «ترور» گفته می شود.
ترور در ادبیات اسلامی، چنین توصیف شده است: «در ادبیات اسلامی این واژه مترادف با کلمه «فتک» به معنای کشتن غافلگیرانه آورده شده است.» (محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 9، ص 4508).
در این بخش، سعی بر این است كه با بررسی تاریخچه و ابعاد فقهی ترور به زوایای مختلف این مساله در صدر اسلام و ترورهای فدائیان اسلام در حکومت پهلوی و در حکومت اسلامی بپردازیم.
فتوای ترور سلمان رشدی توسط خمينی و دستور ترور نويسندگان و شاعران و فعالين سياسی در زمان رهبری خمینی و خامنه ای، كه آن ها آمرین اصلی اين ترورها هستند، تقليد عقب مانده ای از اولين ترور های مكتوب در تاريخ اسلام است كه به دستور محمد پيامبر اسلام در شبه حزیره عربستان به خصوص مدینه انجام گرفت و آن هم ترور شاعران و سخنوران اهل مدينه در همين دوران است، يعنی كعب پسر اشرف، عصماء دختر مروان و سلام پسر ابى الحقيق.
علاوه بر بسیاری از دولت های دیکتاتوری خاورمیانه و آفریقا، سازمان های اطلاعاتی دولت های به اصطلاح دمکراتیک غربی نیز به طور پنهانی دست به ترور می زنند. دوره حاضر غیر از حکومت اسلامی ایران، گروه های مذهبی از الفاعده تا طالبان، حماس تا حزب الله و غیره از ترور به طور گسترده ای استفاده می کنند. گروه های اسلامی در هتل ها، رستوران ها، هواپیماها، قطارها و اتوبوس ها و... بمب گذاری می کنند و انسان های بی گناه را می کشند.
جنايت هولناک تروريستى هولناک ١١ سپتامبر ٢٠٠١ عليه بشريت و کشتار هزاران نفر از مسافران بی دفاع در آمريکا، جهان را دچار شوک کرد. همین واقعه بهانه ای به دست دولت آمریکا و متحدانش داد تا جنگ های خونینی را با اشغال افغانستان و عراق راه بیاندازند و هنوز هم با بمباران های لیبی ادامه دارد. از این پس تروریسم دولتی و تروریسم گروه های مذهبی و ناسیونالیستی، در مقابل هم قرار گرفتند و زیست و زندگی مردم عادی و شهروندان جوامع مختلف را در همه جای دنیا، به ویژه در منطقه پرتلاطم خارومیانه، در معرض جنگ و خطرهای ترویستی مداوم قرار دادند.
تروريسم و دشمنی کور و انتقام گیری از غرب تا شرق، نتیجه عملکرد دولت های غربی و در راس همه دولت آمريکا و حمایت مداوم آن ها از دولت اشغالگر اسرائيل و دولت های دیکتاتور منطقه، عاملين اصلی بی حقوقی و محروميت های مردم فلسطین و لبنان و منطقه است. خروج نیروهای اشغال گر اسرائیلی از همه سرزمین های فلسطینی و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین به درجاتی می تواند به یکی از کانون های تروریسم، یعنی تروریسم دولتی اسرائیل و تروریسم گروه های مذهبی فلسطینی و سوء استفاده های سیاسی دولت های منطقه پایان دهد.
در هر صورت اولین ارتكاب قتل به دست انسان بر روی كره خاكی در قالب «ترور»، زمانی اتفاق افتاد كه هابیل و قابیل، قربانی خود را به «پروردگار هدیه» نمودند؟! پس از آن در پی انتقام از هابیل، او تعقیب می شد و در نهایت در مكان مناسب و خلوتی غافلگیرانه او را به قتل رساندند. بعد از این واقعه به «حضرت آدم» وحی شد كه قابیل دشمن خداست. (قطب الدین سعید بن عبدالله راوندی، قصص الانبیاء، تحقیق غلامرضا عرفانیان، چاپ اول، نشر الهادی، قم، 1376، ص 64 و 65)
محمد، دین جدید خود اسلام را از همان آغاز، با تعداد اندکی جنگجو با جنگ و ترور، سرکوب و کشتار، غارت و تجاوز در شبه جزیره عربستان آغاز کرد. گروه محمد به کاروان ها و ومردمی که با آن ها مخالفت بودند و در مقابل دین جدید محمد را نمی پذیرفتند با بی رحمی فوق العاده قتل عام می کردند و زنان و کودکان و احشام و اموال باقی مانده را با خود می بردند و به عنوان غنایم جنگی و حتی زنان را نیز بین خود تقسیم می کردند. از این رو، حرکت مذهبی محمد و یارانش با مخالفت¬ ها زیادی از مردم آن دیار روبرو بود و مذهب ترور و سرکوب و زور را نمی خواستند. به همین دلیل با آن مخالفت می کردند. غیر از جنگ و کشتار و غارت اموال مخالفین توسط محمد و هوادارانش، ترور نیز به عنوان حذف فیزیکی و بی سر و صدای مخالفین به کار گرفته می شد.
گسترش و تسلط اسلام بر شبه جزیره عربستان با حمله به کاروان های بازرگانان مکه و کشتن آنان و تقسيم اموال آن بين غارتگران و دادن يک پنجم (خمس) آن به خود محمد، صورت گرفت. ترور در اسلام از آغاز پيدايش آن ابزاری برای تحکيم قدرت و حکوت بوده است. حتا مسلمین نسبت به خود هم اقدام به ترور و قتل عام کرده اند. وقتی علی ابن ابوطالب از پسر ملجم علت ضربت زدن بر فرقش را پرسيد؛ او جواب داد: سربازان تو در جنگ نهروان ياران ما را سر نماز و از پشت سر به شهادت رساندند!
فتوای ترور سلمان رشدی از سوی خمینی و دستور ترور نويسندگان و شاعران و فعالين سياسی از سوی خامنه ای و مصباح، تقليد وفادارانه از اولين ترورهای ثبت شده در تاريخ اسلام است که به دستور خود محمد پيامبر اسلام در مدينه انجام گرفت. آن زمان هم شاعران و سخنوران اهل مدينه ترور شدند؛ کسانی چون کعب پسر اشرف، عصماء دختر مروان و سلام پسر ابى حقيق.
تاریخ طبری، یکی از معتبرترین کتاب های تاریخ اسلام است؛ زیرا با کم ترین فاصله از پیدایش و گسترش اسلام نگاشته شده است.
ماجرای کشتن کعب پسر اشرف به دستور خود محمد: کعب پسر اشرف مردی سخنور و شاعر بود... روزی که خبر پیروزی مسلمانان ( در جنگ بدر ) به مدینه رسید و اسامی کشتگان قریش را شنید... گفت این ها ممکن نیست. زیرا سران قریش از خویشان وی بودند.
او، به مکه رفت و ساکنان آن را دلداری داد؛ و مرثیه ای در باره مردگان و هجویه ای علیه پیامبر و همراهان وی سرود. پس پیامبر باخبر شد که وی درباره ایشان هجویه ساخته است.
روزی که پیامبر در میان همراهان خویش بود و در باره کعب اشرف گفتگو می کردند؛ پیامبر از وی نالید و گفت: «کیست که مرا از دست این مرد آسوده کند»؟
محمد پسر اسلمه گفت: ای رسول خدا من می روم و او را می کشم... پیامبر بسیار از او تشکر کرد! پس از سه روز پیامبر مشاهده کرد او هنوز نرفته است؛ علتش را پرسید... پسر اسلمه گفت: ای پیامبر خدا!... می ترسم نتوانم انجام دهم، زیرا کعب آدم خیلی مهمی ست و در قلعه محکمی زندگی می کند... پیامبر گفت: «تو تلاشت را بکن، اگر موفق شدی آمرزیده خواهی شد، و اگر نتوانستی معذور خواهی بود»!
پس محمد اسلمه کسی به نام سلکان را که برادر شیری کعب اشرف بود، با خود همراه می کند. «... قبل از راهی شدن هنگام نماز مغرب به سوی رسول خدا! رفته و می گویند: ممکن است مجبور شویم از تو و نبوت تو بد بگوییم... رسول این اجازه را داد و آن ها را تا قبرستان بقیع القرق همراهی نمود و گفت: بروید به نام خدا و سریع برگردید.»
ادامه داستان پر از پستی و رذالت است که چگونه محمد اسلمه ، سلکان را که برادر شیری کعب بود، وادار به همکاری و خیانت می کند. و کعب را با استفاده از اعتمادی که به برادر خود داشت از خانه بیرون می کشند و هر چه همسر او می گوید نرو؛ اما کعب می گوید: سلکان برادر من است و به او اعتماد دارم.
سپس او را به میان نخلستان می کشند و محمد اسلمه با خنجر زیر ناف او را پاره می کند و او را می کشند. «در بازگشت هنگام سپیده دم وارد مدینه شدند و پیامبر را در حال عبادت یافتند! گزارش کار را به ایشان گفتند و پیامبر بسیار قدردانی کرد و شکر الله را به جا آورد.»
در بررسی تاریخ صدر اسلام، این نکته بسیار مهم و اساسی است که چرا سردمداران صدر اسلام از پیامبر گرفته تا خلفای ثلاثه و علی نیز قربانی ترور شدند؟!
آیت الله خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، با اتکا به عمکردهای تروریستی و جانیانه محمد و علی، به کارد به دستان حکومتش و هوادارانش برای سرکوب بی رحمانه مخالفین چنین تاکید می کند:
«اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از این ها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و روسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد.
من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم این ها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم. یک حزب، و آن «حزب الله»، حزب مستضعفین. و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم، و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آن ها عمل می کنیم. مولای ما، امیرالمومنین - سلام الله علیه - آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن که در عبادت آن طور بود و در زهد و تقوا آن طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفین آن طور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه می کنند شمشیر را می کشید و می کشت. هفتصد نفر را در یک روز - چنان چه نقل می کنند - از یهود بنی قریضه - که نظیر اسرائیل بود و این ها از نسل آن ها شاید باشند - از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است. و در موضع انتقام، انتقام جو. امام مسلمین هم این طور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از این که در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمی خواهیم وجاهت در ایران، در خارج کشور پیدا بکنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم، و خواهیم کرد. اشدا علی الکفار رحما بینهم.
این توطئه گرها در صف کفار واقع هستند. این توطئه گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند، با آن ها باید با شدت رفتار کرد. دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمری با شدت رفتار کند؛ ارتش با شدت رفتار کند. اگر با شدت رفتار نکنند، ما با آن ها با شدت رفتار می کنیم. ما با خود همین ها، با خود همین ها که مسامحه بکنند، اگر مسامحه بکنند، با شدت رفتار می کنیم. مسامحه حدودی دارد، جلب وجاهت حدودی دارد. مصالح مسلمین را نمی گذارند به این امور از بین برود. دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسیر ملت است و توطئه گر است تمام را توقیف کند، و نویسندگان آن ها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانی که توطئه می کنند و اسم «حزب» روی خودشان می گذارند، روسای آن ها را بخواهد و آن ها را محاکمه کند. ما باز تا چندی مهلت می دهیم به این قشرهای فاسد؛ و این اعلام آخر است و اگر چنان چه در کار خودشان تعدیل نکنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه ها برندارند، خدا می داند انقلابی عمل می کنم. می آیم تهران و روسایی که مسامحه می کنند با آن ها انقلابی عمل می کنم. قشرهایی از ارتش که اطاعت از بالاترها نمی کنند و امر آن ها را اطاعت نمی کنند باید بدانند که من با آن ها اگر آمدم، انقلابی عمل می کنم. عذرها را کنار بگذارید! بروید فاسدها را سرکوب کنید، بروید توطئه گرها را سرکوب کنید؛ مسامحه نکنید! دولت مسامحه نکند، ارتش مسامحه نکند، ژاندارمری مسامحه نکند؛ پاسداران مسامحه نکنند.
من باز از همه قشرهای ملت، از همه روشنفکران، از همه احزاب، از همه دستجات و گروه ها -گروه ها که مع الاسف تاکنون شاید دویست گروه پیدا شده باشد!- تقاضا می کنم که مسیرتان، مسیر ملت و مسیر اسلام باشد، به ملت بپیوندید؛ صلاح شما در این است که به ملت بپیوندید. اگر خدای نخواسته این نهضت عقب بزند، شماها هم فدای غلط کاری های خودتان خواهید شد. لکن نهضت ما عقب نخواهد زد و نهضت ما به پیش می رود، و باید سایر ملت ها از نهضت ما عبرت بگیرند؛ و حکومت ها از حکومت سابق ما و از وضعی که برای او پیش آمد، عبرت بگیرند.
من از خدای تبارک و تعالی سلامت و توفیق مسلمین را خواستارم. و از خدای تبارک و تعالی خواهانم که مستضعفین را بر مستکبرین غلبه بدهد و زمین را به آن ها به ارث عنایت فرماید.
لینک یوتیوب: http://www.youtube.com/watch?v=ZNTUsylWTpo
یکی از بزرگ ترین جنایات تاریخی حکومت اسلامی، قتل عام زندانیان سیاسی به فرمان خمینی، در سال ۱۳۶۷ بوده است. دوره ای که همه جناح های حکومتی دست در دست همدیگر در راس قدرت بودند و در بالای سر آن ها نیز خمینی فرمان می راند و حرف اول و آخر را می زد.
باین ترتیب، محمد و جانشینانش آن قدر خون مردم بی گناه را ریختند، اموال عموم و مردم را غارت کردند و ترور کردند که سرانجام خود نیز قربانی ترور شدند.
محمد زمانی که در صدد تدارک، تامین و بدرقه سپاهی به فرماندهی «اسامه» بودند تا به سوی موته پیش رفته و شکست پیشین در این منطقه را جبران کنند، مسموم شد و جان خود را از دست داد و بدین سبب سپاه اسامه از حرکت باز ایستاد.
سئوال مهم این است پیامبری که ادعا می شد مستقیما با خدا در ارتباط است و به آسمان ها رفته و با خدا دیدار کرده و آورنده قرآن از سوی خداوندگار است چرا متوجه سمی که به او داده شد، نشد؟!
در تاریخ اسلام آمده است که یهود، طرح کشته شدن محمد را ریخته بود. گفته شده است که یهود علاوه بر ترور محمد، مساله خلافت و جانشینی او را نیز از مسیر اصلی آن خارج کرد. به همین دلیل برنامه ترور را طوری طراحی کردند که هم محمد را از سر راه بردارند، هم سپاه اسامه را متوقف کنند و هم جانشینی او را از دست جانشینانش خارج سازند. نقل شده است از آن جایی که از قبل در سازمان مسلمانان نفوذ کرده بودند، این کار را به راحتی به انجام رساندند؛ هم سپاه را از حرکت واداشتند، هم محمد را از سر راه برداشتند، و هم خلافت را از مسیر اصلی خارج کردند.
در بررسی تاریخ صدر اسلام، چهار خلیفه پس از پیامبر، یعنی ابوبکر، عمر، عثمان و علی با ترور از دنیا رفتند؟ خلیفه اول و دوم نیز با فاصله کوتاهی از دوران حکومتش، مسموم و ترور شد. این امر بدان سبب بود که خلیفه پس از به قدرت رسیدن، مرتکب اقدامات فراوانی شد که جایگاه و حکومتش در داخل و خارج دچار شکنندگی شدیدی گردید. برای از بین بردن این شکنندگی و هم چنین مرعبو کردن مردم معترض به سرعت تعویض مهره می کردند؛ چرا که با تعویض مهره ها، شاید افکار عمومی مردم از واقعیت ها منحرف شود و این تعویض مهره های حکومتی را بپذیرفتند.
خلیفه سوم نیز در شورشی ساختگی، در اندرون خانه و امارت خویش به قتل رسید و بالاخره نیز معلوم نگشت چه کسی یا کسانی او را به قتل رساندند. این امر بدان سبب بود که حکومت عثمان به ضعف گراییده بود و هر آن امکان داشت خلافت را به کسانی دیگر، که مورد تایید گردانندگان جریان نبودند، بسپارد، لذا با ترفندی ماهرانه خلیفه سوم را از سر راه خود برداشته و معاویه به بهانه خونخواهی دست به اقداماتی زد.
بعد از آن که مخالفین علی متوجه ناتوانی معاویه در برانداری خلافت و حکومت علی شدند، فردی را جهت این امر انتخاب نمودند و چهارمین مانع را از سر راه خود برداشتند. البته در این جریان قاتل نتوانست خود را از معرکه به در برد، دستگیر شد و به قتل رسید.
گردانندگان این چهار ترور، در هر چهار مورد، بدون این که رد پا و اثری از خود بر جای بگذارند، موفق به ترور شدند.
در جریان ترور خلیفه ثانی، انگشت اتهام در جامعه، به سوی علی امام اول شیعیان گرفته شد و او را متهم به طرح ترور خلیفه ثانی کردند. ماجرای ترور خلیفه ثانی، از پیچیده ¬ترین و مخفی ¬ترین مسائل تاریخی است و گردانندگان جریان نگذاشتند تا اطلاعات درستی در این¬ باره به دست دیگران بیافتد. ترورکننده، شخصیتی ناشناخته است. مهم تر از همه، ترور مسئول یک حکومت مقتدر و قدرتمند، نمی ¬تواند انگیزه ¬ای پیش پا افتاده و ساده داشته باشد. از این رو، همواره انگشت اتهام ترور خلیفه از روی علی برداشته نشد.
پس از ترور خلیفه دوم، تعدادی به در خانه علی رفتند تا خلافت را بر عهده بگیرد. اما خلیفه دوم همان لحظه فوت نکرد و چند روزی زنده ماند و در این مدت، شورایی تشکیل داد تا خلیفه از طریق این شورای انتخاب گردد. در این شورا، نه علی، بلکه عثمان توانست رای بیش تری کسب کند. بنابراین، ترور خلیفه دوم، با یک سلسله رشته هایی نشان می داد که دست علی در کار است به طوری که عمروعاص که مشاور معاویه بود در جلسه ¬ای در حضور معاویه خطاب به امام حسن، علی را قاتل خلیفه دوم معرفی کرد. به خصوص ابولؤلؤ، قاتل خلیفه جزو شیعیان طرفدار علی بود.
از همه این ها گذشته، زمینه های بدگمانی درباره قتل عمر، برای ما فراوان است. در تاریخ تلاشی صورت گرفته که علی (ع) را نیز در این ماجرا دخیل بداند. پس از کشته شدن عمر، عبیدالله بن عمر شمشیر کشیده، دختر ابولؤلؤ و یک ایرانی دیگر به نام هرمزان را به این بهانه که عبدالرحمن بن ابوبکر، شب قبل از ترور، آن دو را در حال نجوا با ابولؤلؤ دیده بود، (3. تاریخ الطبری، ج 3، ص 303) به قتل رساند و سپس فریاد زد: به خدا قسم، هر کس را که در قتل پدرم شرکت داشته باشد خواهم کشت. بی شک این عمل و سخن عبیدالله بن عمر در راستای متهم کردن علی (ع) بوده است؛ چرا که هرمزان غلام آزاد شده امیرمؤمنان (ع) بود و در مدینه در زمره اطرافیان ایشان به شمار می آمد. اگر ترور عمر، هر چند با یک رشته ضعیف به علی (ع) منسوب می شد، نقشه کشتن آن حضرت هم در دستور بود.
سال ها پس از شهادت علی (ع) حرکتی شبیه این، از سوی عمرو بن عاص که مشاور معاویه است، سر می زند. او در جلسه ای در حضور معاویه، خطاب به امام حسن (ع)، علی (ع) را قاتل عمر معرفی می کند. (1. الاحتجاج، ج 1، ص 403؛ بحارالانوار، ج 44، ص 72)
از آن جا که اسلام در سرزمینی ظهور کرد که به بت پرستی و اشرافی گری عادت کرده بود، از همان اول، پیامبر و پیروان اندکش در تنگنا و سختی های بسیار قرار گرفتند ترور و وحشت، جنگ و غارت، تجاوز و گردن زدن و غیره را در پیش گرفتند تا باورهای مذهبی خود را به زور شمشیر به دیگران تحمیل کنند. از این رو، سرکوب و کشتار، جنگ و ترور، غارت و تجاوز، شکنجه و اعدام، ریشه هایش به صدر اسلام و تفکر بنیان گذار آن محمد و پیروانش می رسد.
محمد، در جریان فتح مکه پیش از آن که لشکریانش وارد مکه شوند، تمام فرماندهان را احضار نمود و خطاب به آنان گفت: «... باید ده نفر ذیل را هر کجا یافتید ولو آن که به پرده های خانه خدا آویخته باشند، آنان را دستگیر و بلافاصله اعدام کنید. آن ده نفر عبارتند از: عکرمة ابن ابی جهل، هبار بن الاسود، عبدالله بن سعد ابی سرح، مقیس صبابه لیثی، حویرث بننقیذ، عبدالله بن خطل، صفوان بن امیه، وحشی بن حرب (قاتل حمزه)، عبداللّه بن الزبیری و حارث بن طلاطله و چهار زن (از جمله آنان هند همسر ابوسفیان بود) دو نفر از آنان آوازخوان بوده و در مذمت رسول خدا (ص) سخنان زشت می گفتند. تمام این افراد به نحوی مجرم یا توطئه گر بودند و رسول خدا (ص) به حکم حکومتی دستور قتل آنان را صادر فرمودند. برای آگاهی بیش تر در این باره: به ر. ک 1- ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، بیروت، دارالقلم، صص 51 - 54، 2- الطبرسی ابن علی الفضل بن الحسن، مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، ج 9 و 10، بیروت، دارالمعرفة، 1406ه، ص 848 (ذیل تفسیر سورة النصرة)، 3- القمی، عباس، سفینةالبحار، ج 7، پیشین، ص 17، 4- واقدی، محمد بن عمر، مغازی، تاریخ جنگهای پیامبر(ص)، ج 2، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366، ص 631، 5- سبحانی، جعفر، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)، تهران، نشر مشعر، چاپ هفتم، 1376، ص 443، مراجعه شود.
باین ترتیب، بی جهت نبود که امام خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور، به صراحت فتوای ترور سلمان رشدی، نویسنده رمان «آیات شیطانی» را صادر کرد. رشدی شهورند اگلیسی، نه مخالف سیاسی خمینی بود و نه رقیب سیاسی او، بلکه تنها گناه رشدی نوشتن یک کتاب داستان بود.
خمینی، درباره ترور رشدی، به صراحت اعلام کرد: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم، مولف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، هم چنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعا آنان را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرات نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است «انشاءالله». ضمنا اگر کسی دست رسی به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد، (ر.ک: صحیفه نور، ج 21، ص 86).
همان طور که رهبر حکومت اسلامی در بحث خشونت قانونی و غیرقانونی، صریحا متذکر شد اصل حکم ترور برخی از توطئه گران که دور از دسترس محکمه و دادگاه اسلامی قرار می گیرند در اسلام وجود دارد و لیکن هر زمانی حاکم اسلامی بخواهد به چنین کاری اقدام کند...
کشتن انسان های بی گناه و حتی تجاوز به کودکان دختر به سبک محمد و داشتن زن های بی شمار و غیره نیز جزو آموزه ها و سیاست های محمد و علی در دوران حاکمیت شان در شبه حزیره عربستان بوده است که از آن تاریخ تاکنون، همواره توسط خلفا، درباریان و روحانیون و گروه های اسلامی بازتولید شده اند.
در واقع اقدامات تروریستی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی و نیز هیات موتلفه اسلامی در ترور افرادی مثل هژیر، کسروی، رزم آرا، منصور و... با فتواهای روحانیون صورت گرفته و به طور همه جانبه تری در حکومت اسلامی به کار بسته شده است که نتجیه چنین سیاستی، کشتارها ده ها هزار انسان در زندان ها، به ویژه قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان 1367، تجاوز به برخی از زندانیان توسط شکنجه گران و هم چنین ترور مخالفین در داخل و خارج کشور است.
در سال های ۱۹۵۳، اخوان المسلمین در مصر، مرکز توجه گروه های اسلامی بود. این گروه، صحنه گردان حرکت های خرد و کلان اسلامی منطقه بود. از راه دور رهنمود می داد که چه باید کرد و چه نباید کرد. اخوان المسلمین، در سال های بعد، سرچشمه بنیاد حماس، القاعده، سلفیون، حزب الله لبنان حسن نصراله و غیره بود.
فدائیان اسلام و رهبر بلامنازع آن، یعنی نواب صفوی، شدیدا تحت تاثیر افکار اسلامی تروریستی و تحت تاثیر اخوان المسلمین بود. تا قبل از سال ۱۹۵۳، دیدارهایی در لبنان و مصر صورت گرفته بود و رهنمودهای اخوان المسلمین به نواب صفوی هم منتقل شده بود.
در سفری که نواب صفوی در سال ۱۹۵۳ به قاهره کرد، مورد استقبال گرم اخوان المسلمین قرار گرفت به طوری که تصویر او را با همان عمامه اش در صفحه نخست روزنامه چاپ کردند.
در دی ماه ۱۳۲۴ حکیم الملک (حکیمی) نخست وزیریش به سه ماه هم نرسیده بود که قوام جایگزین او شد. شرایط آن دوره جامعه ایران، بسیار بحرانی بود و حکومت مرکزی جنایت پشت جنایت می آفرید.
پیشه وری در تبریز، با اعلام فرقه دمکرات آذربایجان، جمهوری آذربایجان را آغاز کرده بود. قاضی محمد رهبر جنبش کردستان، حزب دمکرات کردستان را بنیاد گذاشته بود. حزب توده، در تلاش بود که در کابینه آتی وزرایی را وارد دولت کند. مصدق به عنوان نماینده مجلس در تلاش بود که مساله نفت را چگونه در آینده به جلو ببرد و غیره بود. در چنین شرایط بحرانی، قوام السلطنه، بر تخت صدراعظمی نشسته و به رتق و فتق امور کشور مشغول بود.
در این دوره بود که نام فدائیان اسلام بر سر زبان ها افتاد. واقعه از روی پله های دادگستری آغاز شد. احمد کسروی، تشکیلات «باهماد آزادگان» را راه انداخته بود و به علت «ترویج بی دینی» در روی پله های دادگستری توسط فدائیان اسلام ترور شود.
اما قوام، از تعقیب نواب صفوی و فدائیان اسلام سرباز زد و این مساله سبب شد که تروریسم ۱۰ ساله فدائیان اسلام در کشور تداوم پیدا کند.
پس از حدود دو سال از ترور احمد کسروی نگذشته بود که هژیر وزیر دربار نخست وزیر اسبق، با فتوای آیت اله کاشانی و به دستور نواب صفوی و توسط امامی ترور شد. با این وجود، آیت اله کاشانی به مجلس چهاردهم راه یافت و بعدها رییس مجلس شد. از این تاریخ به بعد، فدائیان اسلام به عنوان پیروان آیت اله کاشانی زیر حمایت او قرار گرفتند. و از آن جایی که در اسلام ترورها باید با فتوای مجتهد جامع الشرایط انجام گیرد، به احتمال زیاد ترورهای انجام شده تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱، با فتوای کاشانی یا یکی دیگر از فقها در داخل و یا خارج ایران انجام شده است.
عبدالحسین قمی، یکی دیگر از فعالان فدائیان اسلام بود که در سال ۱۳۲۸، دکتر زنگنه وزیر آموزش و پرورش را ترور کرد؛ در اسفند ۱۳۲۹، رزم آرا نخست وزیر توسط خلیل طهماسبی و با فتوای کاشانی ترور شد. طهماسبی، شیفته آیت اله کاشانی بود. ابوالقاسم رفایی، در اردیبهشت ۱۳۳۰، قصد ترور دکتر مصدق را داشت.
عبدالحسین واحدی، یکی از تئوریسین های فدائیان اسلام، اکثر مطالب تئوریک را در مجله زلزله قلم می زد و اندیشه های خرافی و تروریستی اسلامی در جامعه را ترویج می داد.
دستگاه امنیتی حکومت شاه، در فاصله سال های ۳۰ تا ۳۱ با فدائیان اسلام به علت ضدیتی که با مصدق داشتند، مماشات می کرد و در سال ۱۳۳۴ که علت وجودی آنان برای حکومت شاه از بین رفت، سرکوب شدند.
علوی مقدم، رییس شهربانی، با اجازه شاه با نواب صفوی ملاقات کرد. در سال ۱۳۳۴، ترور علا نخست وزیر توسط مظفر ذوالقدر، پرونده فدائیان اسلام را بست. علوی مقدم، با یاری بختیار و به دستور شاه و با دادستانی آزموده، در شامگاه ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴، نواب صفوی و خلیل طهماسبی را تیرباران کردند و به این ترتیب، فعالیت ۱۰ ساله تروریستی فدائیان اسلامی به پایان رسید. حوزه علمیه قم، هیچ گونه تلاشی برای رهایی آنان نکرد. کاشانی هم مدتی به زندان و سپس به تبعید فرستاده شد.
بقایای فدائیان اسلام در سال ۱۳۴۵، با نام «حزب ملل اسلامی» به صحنه سیاسی کشور وارد شد و در سال ۱۳۵۷، نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را بر خود نهادند.
برای آشنایی بیش تر از مشی و مرام نواب صفوی، کتاب سیدهادی خسروشاهی کتاب مرجعی است. او، در این خصوص می گوید: «بنده از سال 1330 در تبریز، با مطالعه روزنامه های وابسته به فدائیان اسلام مانند اصناف، نبرد ملت و غیره، با نام فداییان اسلام آشنا شدم... در همان ایام، نامه ای به شهید نواب صفوی نوشتم و کتاب (رهنمای حقایق) را درخواست کردم که در واقع مانیفست سازمان بود. چیزی نگذشت که کتاب، همراه نامه ای از مرحوم سیدهاشم حسینی که مرد شماره 3 فداییان اسلام به شمار می رفت، دریافت کردم... این البته در مرحله نخستین بود، بعدها که به قم آمدم، آشنایی و روابط در قم و تهران بیش تر شد. و من البته عضو جمعیت نبودم، بلکه مانند بقیه طلاب دوستدار یا هوادار بودم.»
خسروشاهی، در گفتگو با تاریخ ایرانی، به بررسی ایده ها و آرمان های فدائیان اسلام درباره تشکیل حکومت اسلامی پرداخته و تاکید می کند که: «بی تردید این انقلاب، شکل کامل و ایده آل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همه جریان های سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوع از حکومت بود.»
ترورهای فدائیان اسلام، تنها شامل مهره های سیاسی حاکمیت نبود، بلکه نیروهای سکولار و منتقدین مدهب نیز از این تهدیدها و ترورها در امان نماندند. ترور احمد کسروی آشکارترین این تروهاست.
امام خمینی که جنون آدم کشی پایان ناپذیری داشت و تا آخر عمرش فرمان ها و فتواهای ترور و کشتار حکومتی را صادر کرد؛ بر ادامه جنگ هشت ساله ایران و عراق، با هدف صدور پان اسلامیسم و برپایی امپراتوری اسلامی نیز شدیدا پافشاری نمود و میلیون ها انسان را به کشتن داد و خانه خراب کرد؛ در کتاب «کشف اسرار» خود، کسانی که منتقد دین و مذهب هستند، این چنین تهدید می کند: «... هم کیشان دیندار ما، برادران پاک ما، دوستان پارسی زبان ما، جوانان غیرتمند ما، هموطنان آبرومند ما، این اوراق ننگین، این شالوده های نفاق، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاها به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره جوئی برآئید. با یک جوشش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصبیت وطنی، با یک اراده قوی، با یک مشت آهنین، باید تخم این ناپاکان بی آبرو را از زمین براندازید. این ها ودیعه های خدایی را دست خوش هوی و هوس خود می کنند. این ها کتاب های دینی شما را که با خون های پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده آتش می زنند، این ها عید آتش زدن کتاب دارند. ... آبرومندانه از جای برخیزید تا «بر شما چیره نشوند» (کشف اسرار، ص 74، چاپ قم، انتشارات آزادی، 1358)
این لحن خشونت بار و تهدید و ترور امام خمینی، متوجه کسانی چون کسروی و حکمی زاده و غیره بود که در آن دوران، به اصول اساسی اسلام و تشیع انتقاد داشتند.
خمینی، پس از پیروزی انقلاب بهمن ماه 1357 مردم ایران، به محض این که بر مسند قدرت نشست این فکار تروریستی خود را هر چه بیش تر هم در جامعه تبلیغ و ترویج کرد و هم با سرکوب وحشیانه دستاوردهای انقلاب مردم 137 مردم ایران، راه انداختن رعب و وحشت علیه زنان، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان، نهادهای دمکراتیک، احزاب و سازمان های سیاسی چپ و مخالف، راه انداختن چوبه های دار بر سر هر کوی و برزن، پایه های حکومت رعب و وحشت و ترور و خرافات و سانسور اسلامی را بنیان گذاشت که سی و سه سال است آموزه ها و افکار و سیاست های تروریستی و ارتجاعی او در جامعه ایران، هم چنان وحشت می آفریند و خون می ریزد. خمینی، پس از انقلاب 7، ضمن انتقاد از روش کسانی چون کسروی، می گوید: «... دور کردن مردم از ادعیه و کتب دعا که یک وقتی آتش می زدند، در روز آتش سوزی کتاب های عرفانی و دعا... این ها تاثیر دعا را در نفوس نمی دانند... دعا را نباید از بین جمعیت بیرون برد... این یک مطلب غیرصحیحی است که به اسم این که «قرآن باید بیاید میدان»، آن چیزی که «راه» هست برای قرآن، از دست داد... این ها وسوسه هایی از شئون شیطان است... دعا و حدیث را اگر استثنا کنیم، قرآن هم رفته است... آن قدر معارف در ادعیه ائمه ـ علیهم السلام ـ هست و مردم را دارند از آن جدا می کنند ـ که احصا نمی توان کرد ـ لسان قرآن است ادعیه... اگر بگوئیم ما کاری با ادعیه نداریم و در آتش سوزی، کتاب دعا را بسوزانیم، کتاب عرفا را بسوزانیم، از باب این ست که نمی دانند... وقتی انسان از حد خودش پایش را بالاتر گذاشت، در اشتباه می افتد. کسروی یک آدمی بود تاریخ نویس، اطلاعات تاریخی اش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود اما غرور پیدا کرد رسید به آن جایی که گفت من هم پیغمبرم... ادعیه را هم کنار گذاشت پیغمبری را پائین آورده در حد خودش. نمی توانست برسد به بالا آن را آورده بود پائین! ادعیه و قرآن و این ها همه باهمند این عرفا و شعرای عارف مسلک و فلاسفه، همه یک مطلب می گویند. تعبیرات مختلف است. زبان ها مختلف است زبان شعر یک زبانی است. حافظ زبان خاصی دارد و همان مسائل را می گویند که آن ها می گویند اما با یک زبان دیگری. نباید از این برکات، مردم را دور کرد.» (تفسیر سوره حمد، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صفحات: 148 و 149 و 189 و 190).
بدین ترتیب، نواب در ایده تشکیل حکومت اسلامی و هم چنین تاثیر زیادی در شکل دهی به افکار و سیاست های ارتجاعی خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، مصباح یزدی و... داشت.
نواب صفوی، در اندیشه تاسیس یک حکومت اسلامی در ایران، کتاب خود را در این رابطه و قبل از همه جریان ها، تحت عنوان: «اعلامیه فدائیان اسلام یا کتاب رهنمای حقایق»، در سال 1329 ش ـ حدود 60 سال پیش ـ منتشر ساخت. البته این کتاب جنبه «نظریه پردازی» و به اصطلاح تئوریک ندارد، بلکه نشان دهنده افکار سیاسی نویسنده و علاقه آن بر احیاء اندیشه اسلامی در تشکیل یک حکومت اسلامی است. از این رو، نواب صفوی، نیم قرن پیش درباره چگونگی حکومت اسلامی آثاری دارد. برای مثال، نواب صفوی کتاب خود را با این جملات به پایان می برد: «... برای آخرین بار به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلاغ می شود که چنان چه مقررات اسلامی را مو به مو اجرا ننمایید، به یاری خدای توانا نابودشان می کنیم و حکومت صالح اسلامی و قانونی تشکیل داده و احکام اسلام را سراسر اجرا می نماییم و به بدبختی های دیرین ملت مسلمان ایران به یاری خدای جهان، خاتمه می دهیم...» (جامعه حکومت اسلامی ص 88) جملات بالا نشان دهنده دیدگاه نواب صفوی درباره یک حکومت اسلامی است.
اکثر اعضا و هیات های گروه فدائیان اسلام، مقلد آیت الله سید صدرالدین صدر بودند. پیش از آمدن آیت الله بروجردی به قم، «آیات ثلاثه» ـ آیت الله خوانساری، آیت الله صدر، آیت الله حجت ـ اداره حوزه علمیه را به عهده داشتند و از مراجع تقلید به شمار می رفتند و هر کدام نیز مقلدان خاص خود را داشتند... آیت الله صدر از فدائیان اسلام پشتیبانی می کرد.
وقتی نواب صفوی، برای «هدایت - ترور؟» یا به درستی بگوییم برای ترور احمد کسروی، به ایران می آید، هزینه سفر او را آیت الله سیدمحمود شاهرودی (دو دینار)، علامه امینی (پنج دینار)، شهید آیت الله سید اسدالله مدنی (پنج یا شش دینار) پرداخت نمودند تا از «ثواب» ترور کسروی بی نصیب نمانند، او راهی ایران شد. او، در تهران برای گفتگو به سراغ احمد کسروی در دفتر روزنامه «پرچم» رفت و پس از چند دیدار، چون انکار او را دید، تصمیم دیگری گرفت... و برای خرید اسلحه، نخست به سراغ آیت الله سیداحمد طالقانی رفت و به گفته شمس آل احمد، پدر او پاسخ داده بود که پولی در بساط ندارد... سپس به سراغ آیت الله حاج شیخ محمدحسن طالقانی، امام جماعت مسجد شاه آباد رفت و او پول اسلحه را پرداخت نمود...
پس از پیروزی انقلاب 57 مردم ایران، از جمله حدود 82 گروه سیاسی ـ اسلامی، اعلام موجودیت می کنند عده ای هم به علت سابقه آشنایی با فدائیان اسلام و یا بدون هیچ سابقه ای در این زمینه، دست به سازمان دهی و تشکیل گروه هایی به نام «فدائیان اسلام» با پیشوندها یا پسوندهای گوناگون مانند: بنیان گذاران!، وفاداران!، یاران. جمعیت فدائیان و غیره پرداختند که اداره بعضی از آن ها به عهده کسانی بود که در دوره پیش از کودتای 28 مرداد، نه تنها از جمعیت فدائیان اسلام جدا شده و انشعاب کرده بودند، بلکه با نشر اعلامیه ها و مقالاتی علیه نواب صفوی، منتشر کرده بودند. حتی یکی از آن ها که ضمن ارتباط با اردشیر زاهدی، گروهی به نام «حزب خلق» درست کرده بود، در روزنامه ارگان خود خواستار «اعدام نواب صفوی» شده بود.
در این میان شخصی به نام «رفیعی» برای انتخاب شدن در انتخابات مجلس شورای اسلامی، در آگهی ویژه ای که در کیهان مورخ 23 فروردین 1362 به عنوان «بنیان گذاران» فدائیان اسلام، منتشر ساخت، خود را چنین معرفی نمود: «... 39 سال جنگ مسلحانه برای اسلام، طراح اصلی اعدام های انقلابی در حکومت شاه خائن: 1ـ کسروی قرآن سوز، 2ـ هژیر وزیر طاغوت، 3ـ رزمآراء نخست وزیر، 4ـ قیام سیاسی 15 خرداد، 5ـ اعدام انقلابی حسنعلی منصور، اعزام کننده هزاران فدائی اسلام به جبهه ای جنگ نور علیه ظلمت...»
از همه جالب تر شیخ صادق خلخالی بود که ناگهان به عنوان «رهبر جدید فدائیان اسلام» به مصاحبه پرداخت! در حالی که چند نفر باقی مانده اصلی فدائیان اسلام، با او موافقتی نداشتند به ویژه که او به قول عبدخدایی ـ از وفاداران شهید نواب صفوی ـ در خاطرات خود (صفحه 314) اصلا ارتباطی با فدائیان اسلام نداشت «و من به او گفتم ما نیازمند نواب صفوی هستیم ولی شما نواب صفوی 25 سال قبل هم نیستید!»... البته خلخالی در تریبون مجلس شورای اسلامی، علیه عبدخدایی سخن رانی کرد.
سران حکومت اسلامی، از جمله خمینی، علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، عشق عجیبی به گروه تروریستی فدائیان اسلام و ترورهای آن دارند.
هاشمی رفسنجانی، در صفحات ۱۰۸ و ۱۰۹ کتاب خود به نام «دوران مبارزه»، می نویسد: «… در مورد فدائیان اسلام… از هواداران آن ها بودم… شهید نواب صفوی و واحدی با شیوه خاصی عمامه می بستند… نواب برای ما مقدس بود و مایه اصلی روحیه سیاسی من بود…»
احتمالا همین شیفتگی رفسنجانی به اعمال تروریستی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، عامل مهمی در صدور «قتل های زنجیره ای» دوران قدرت هاشمی بوده است.
سیدعلی خامنه ای نیز هم چون رفسنجانی شیفته نواب صفوی بود. ایرنا، در این مورد نوشته است: «… نخستین جرقه های سیاسی و مبارزاتی را مجاهد بزرگ شهید نواب صفوی در ذهن من زده است.» «هنگامی که نواب صفوی با عده ای از فداییان اسلام در سال ۳۱ به مشهد رفته و در مدرسه سلیمان خان، سخن رانی پر هیجانی در موضوع احیای اسلام و حاکمیت احکام الهی ایراد کردند…» علی خامنه ای از طلاب مدرسه سلیمان خان بود، «… به شدت تحت تاثیر سخنان آتشین نواب واقع شدم…» و «همان وقت جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد…»
بدین گونه کسانی که این چنین شیفته و دل باخته گروه تروریستی اسلامی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی بودند، طبیعی ست که ده ها هزار انسان بی گناه و بی سلاح را در زندان های خود قتل عام کنند و مخالفین خود در داخل و خارج کشور را نیز ترور کنند. بنابراین، ترور در اسلام و تفکر سران حکومت اسلامی ایران، جایگاه مهمی دارد.
در فقه اسلامی، در باب امر به معروف و نهی از منكر به مسلمان دستور داده شده در مقابل «مفاسد و منكرات» ساكت ننشسته و به مقابله برخیزند كه احكام و مراتبی پیش بینی شده است. آیت الله خمینی، در تحریرالوسیله آورده است: «اگر انسان بداند یا اطمینان داشته باشد كه مقصود با دو مرتبه گذشته (تذكر زبانی و طرد و كناره گیری) حاصل نمی شود انتقال به مرحله سوم واجب است و مرتبه سوم عبارت است از اعمال قدرت با رعایت مراحل مختلف شدت و ضعف اگر انكار موجب، منجر شدن به جراحت یا كشته شدن شود جز با اجازه امام (ع) بنابر اقوی جایز نیست. و در زمان غیبت فقیه جامع الشرایط با وجود شرایطی جانشین امام (ع) خواهد بود. (امام خمینی، تحریرالوسیله، ج 1، موسسه نشر اسلامی، بیتا، ص 440، 441) بنابراین، خمینی خود سنبل تروریسم دولتی بود و رسما و آشکار نیز آن را تبلیغ و ترویج می کرد.
امروزه گروه های تروریستی مذهبی، با استناد به این موارد و موارد مشابه مندرج در کتب تاریخی مذهبی، رساله ها و فتواهای روحانیون، ترور و دیگر جنایات خود را از نظر «شرعی» توجیه می کنند.
1- در کتاب «زندگانی محمـد پيامبر اسلام»، ترجمه سيرت النبويـه (تاریخ ابن هشام)، تاليف ابن هشام، به ترجمه: سيدهاشم رسولی، جلد دوم از انتشارات کتاب فروشی اسلاميه، در رابطه با قتل کعب بن اشرف يهودی در صفحات 79 تا 82، آمده است:
کعب بن اشرف يکی از بزرگـان يهـود بنی النضير کـه پدرش مردی از قبيله طی و مـادرش از يهـود بنی النضير بود. هنگامی که خبر شکست قريـش و کشته شدن بزرگان آن ها به مـدينه رسيد؛ به حدی متاثر شد که گفت: اگر اين خبر راست باشد؛ مرگ برای ما بهتر از زندگی است. در ميان قريش رفته برکشتگان بـدر گـريست و با سرودن اشعاری در مصيـبت آنان مردم را بر عليه رسول خدا تحريک کرد.
پس از اين که به مدينه بازگشت؛ درصدد آزار مسلمين برآمده؛ اشعاری عاشقانه سرود و در آن ها نام زنان مسلمان را می برد و با آن ها اظهار معاشقه و تغزل می کرد. اين جريان بر رسول خدا خيلی گران و ناگوار آمد؛ از اين رو، فرمود: آيا کسی هست کـه مـرا از شر کعب بن اشرف آسوده کنـد؟
محمدبن مسلمه؛ يـکی ازافـرادبنی عبـدالاشهل؛ گفـت: مـن عهده دار اين کار می شوم و او را می کشم. رسول خدا بـه او رخصت انجـام اين کار راداد.
محمدبن مسلمه عرض کرد: يا رسول الله ما برای انجام اين کـار ناچاريم سخنانی برخلاف عقيده خـود بر زبان جاری کنيم. فـرمود: «باکی نيست هرچـه خواهيد بگوئيد که برای شما جايز است.»
محمدبن مسلمه از نزد رسول خدا بـرخاست و با چهار نفر ديگر از مسلمانان به نام های: ابونائلـه (سلکان بن سلامه) که برادر رضـاعی کعب بن اشرف بـود و حارث بن اوس و عبـادبن بشرو ابوعبس بن جبر هم دست شده نقشه قتل او را بيـن خـود طـرح کردند. و چـون شب شد همگی اسلحه خود را برداشته به نـزد رسول خـدا (ص) رفتند. آن حضـرت ايشان را تا قبرستان بقيع بدرقه کرد. سپس بدان ها فرمود: برويد به نام خدا؛ آن گاه دست به دعا برداشته؛ گفت: بار خدايا اينان را مدد فـرما. سپس رسول خدا از آن جا به خانه خويش بازگشت و آن پنج نفر نيز به دنبال ماموريت خود بـه راه افتادند؛ تـا به درب خانه کعب بن اشرف رسيدند. ابونائله پيش رفته و در خانه را بکوفت؛ کعب بن اشرف کـه اتفاقا تازه عروسی کرده بـود؛ از ميان رختخواب برخاست. همسرش دامن او را گرفته گفت: تو مردی جنگجو هستی و دشمن زيادی داری، بيـرون رفتن تو در اين حال دور از احتياط است. کعب گفت: ايـن ابونائله است و ترسی از او بر من نيست. او کسی است که اگـر مرا در خـواب ببيند؛ روی محبت و علاقه ای که به من دارد؛ حاضر نيست بيدارم کند. زن گفـت: بـه خدا صدای او مرا به وحشت انداخت و بوی شر از او استشمام می شود کعب پـاسخ داد: جوانمرد کسی است که اگر برای زدن نيزه هم او را بخوانند؛ اجابت کند. ايـن سخن را گفته و از قلعه به زير آمد و نـزد آن پنج نفر آمده؛ ساعتی در آن دل شب پيش آن ها نشست و با آن ها گفتگو کرد.
ابونائله گفت: خوب است از اين جا به شعب العجوز برويم و بقيه گفتگو را در آن جا انجام دهيم. کعب پذيرفت و با آن ها به راه افتاد. قدری که راه آمدند؛ ابونائله دست بـه سر او گذارده؛ بو کرد و گفت: عجب عطری! من که تاکنون عطری باين خوشبوئی استشمام نکرده ام. بار دوم اين عمل را تکرار کرد؛ و بار سوم سر او را در دست گرفت و به رفقای خود گفت: اين دشمن خدا را بکشيد. رفقای ابونائله شمشيرها را فـرود آوردند؛ ولی کاری از پيش نبرد. ابونائله گويد: يادم افتاد که در ميان شمشير من کارد تيز و نازکی است. فورا آن را بيرون آورده و در شکمش فرو بردم و تا پائين شکافتم. کعب چنان فريادی زد کـه تمام قلعه های اطراف بيدار شدند و آتش افروختند و دانستند که در آن جا اتفاقی افتاده و با همان ضربت کعب از پا درآمد.
2- قتل ابـن سيبه يهـودی و سایر یهودیان (صفحات 83 و 84):
به دنبال قتل کعب بن اشرف؛ رسول خدا دستور داد به هر يک از يهود که دسـترسی پيـدا کرديد او را بکشيـد. محيصه بن مسعود؛ در پی اين دستور رسول خدا (ص)؛ ابـن سيـبه يهـودی را که مرد تاجرپيشه و لباس فروش بود؛ بکشت. محيصه بـرادری داشت به نام حويصه؛ بـا اين که بزرگ تر از محيصه بود؛ ولی هنـوز مسلمان نشده بود. همين که ديد محيصه به آن مرد يهودی شمشير می زند و می خواهد او را بکشد؛ با ناراحتی گفت: ای دشمن خدا آيا او را می کشی؟ با اين که حق نان و نمک به گردن تو دارد و چربی های شکم تـو از مال اوست!!.
محيصه گفت: کسی مرا مامور کشتن او کرده که به خدا اگر دستـور کشتن تـو را هـم می داد؛ با اين که برادرم هستی بلادرنگ گردنت را می زدم!! حويصه با کمال تعجب پرسيد: راستی تو را به خدا اگـر محمد به تو دستور دهد مرا بکشی؛ تو خواهی کشت؟ محيصه گفت: آری به خدا اگر دستور قتل تو را به من بدهد فورا گردنت را می زنم!
حويصه گفت: بـه خدا سوگند آئينی که تو را به اين اندازه مطيع خود کند؛ آئين عجيبی است و همين جريان موجب شد که حويصه نيز مسلمان شود.
3- کشتن سلام بن تحقيق (صفحات 184تا 186):
کشته شدن کعب بن اشرف؛ يکی از دشمنان سرسخت اسلام که به دست اوسيان انجـام شد... و خزرجيان مترصد بودند تا فرصتی به دست آورند و يکی از دشمنان ديگر اسلام و مسلمين را که با مسلمانان و ساير جهات مانند کعب بن اشرف باشد از پای درآورند؛ تا در کسب شرف و فضيلت خود را به قبيله اوس برسانند و در مسابقه خدمت به اسلام از رقبای خود عقب نمانند.
قبيله خزرج به دنبال اين فکر به ياد سلام بن ابی تحقيق و عداوت های ديرينه و تحريکات او برضد پيشوای اسلام و مسلمين افتادند و... درصدد برآمدند تا به وسيله ای او را به قتل رسانند، و به همين منظور به نزد رسول خدا آمده از او اجازه گرفتند و درصدد تهيه مقدمات کار برآمدند... پنـج نفر اشخاص زبده و ورزيده داوطلب شدند تا اين کار را انجام دهند. هنگامی که خواستند به سوی خيبر حرکت کنند؛ رسول خدا؛ عبدالله بن عتيک را بر آنان امير ساخت. بدين ترتيب ايـن پنج نفر به سوی خيبربه راه افتادند و شبانه خود را به هر وسيله بود به در خانه سلام بن ابی التحقيق رساندند و در را زدنـد. همسرش پشت در آمده در را باز کرد و پرسـيد: کيستيد؟ گفتند: چندتن عرب هستيم که برای خريد خواربار به اين جا آمده ايم. گفت: داخل شويد. و چون داخل خانه شدند به اطاق سلام بن ابی التحقيق رفتنـد. در را از پشت بستند که همسرش داخل نشود. سپس به سراغ او کـه روی بستر خود افتاده بود؛ رفتند و هر کدام ضربتی براو زدند و آخرين کسی که ضربت خود را فرود آورد؛ عبدالله بن انيس بود که شکمش را دريـد و پس از اين که فراغت حاصل کردنـد؛ فرار کردند.
4- آتش زدن محل تجمع منافقان و يهودی ها (صفحـات 322 و 323):
به رسول خدا اطلاع دادند که گروهی از منافقين در خانه سويلم يهودی که در جائی به نام جاسوم قـرار داشت اجتماع کرده و نقشه طـرح می کنند؛ تا به دينوسيله مردم را از آمدن با شما باز دارند.
اين خبر که بـه سمع رسول خدا رسيد. طلحه بن عبيدالله را با چنـد تن مامور کرد تا بدان جا بروند و خانه مزبور را آتش بزنند.
ضحاک بن خليفه از کسانی بود که در آن اجتماع شرکت کرده بود و چون شعله آتش بلند شد؛ مانند ديگر منافقين از پشت بام خانه فرار کرد و خود را از بالا به زمين انداخت؛ به طوری که پـايش شکست.
5- کشتن خالدبن سفيان هذلی (صفحـات 395 و 396):
عبدالله بن انيس گويد: رسول خدا مـرا خـواست و به من فرمود: شنيده ام پسر سفيان بن نبيح در نخله يا در عرنه؛ لشگر تهيه می کند تا به جنگ من آيد؛ تو بدان جا می روی و او را به قتل می رسانی. عرض کردم يا رسول الله خصوصيات و شکل و قيافه او را برای من توصيف کن تا من او را بشناسم. فرمود: او چنان است که وقتی او را ببينی تو را به ياد شيطان می اندازد و نشانه او چنان است که هميشه لرزه ای در بدنش احساس خواهی کرد.
عبدالله گـويـد: من شمشير خود را به گردن آويخته و به دنبال ماموريت؛ به دنبال خالدبن سفيان رفتم و چون به مکان او رسيده و چشمم به او افتاد نشانه هائی که رسول خدا فرموده بود؛ در او مشاهده کردم و هنگامی به او رسيدم که چند زن را بر هودج سوار کرده بود و دنبال جائی می گشت کـه آن ها را در آن جا فرود آورد.
هنگام عصری بود که من او را ديدم و چون ترسيدم ميان من و او جنگی درگير شود که مانع خواندن نماز عصرم شود؛ از اين رو هم چنان کـه به او نزديک می شدم نماز عصرم را در راه خواندم و برای رکوع و سجود نيز با سر اشـاره می کردم؛ تـا چـون به او رسيدم؛ پرسيد: کيستی؟ گفتم: مردی از اعراب هستم که چون شنيده ام برای جنگ با اين مرد لشگر تهيه می کنی؛ بدين جهت به نزد تو آمده ام. گفت: آری من در تهيه اين کار هستم. پس من شروع کردم به همراه او رفتن؛ تا چون کاملا خود را آماده کشتن او کردم؛ ناگهان بر او حمله کرده و او را به قتل رساندم و در حالی که زنان مـزبور خود را روی جنازه او انداخته بودند؛ به سوی مدينه فرار کردم.
رسول خدا که چشمش به من افتاد؛ فرمود: پيروز شد! من پيش رفته گفتم: يا رسول الله او را کشتم. فرمود: راست گفتی. سپس برخاست و مرا به خانه خويش برد و عصـائی به من داده؛ فرمود: اين عصا را نزد خود نگهدار... ايـن عصـا نشانه ميان من و تو در روز قيامت است. همانا کم ترين مردم در آن روز کسانی هستند که برعصا تکيه زده اند.
6- کشتن رفاعه بن قيس جشمی (صفحـات 405 و 406):
ابن ابی حدرد گويد: مردی از بنی جشم به نام رفاعه بن قيس يـا قيس بن رفاعه که در ميان قبيله بنی جشم دارای اسم و رسمی بود بـا گروه زيادی از بنی جشم به سرزمين غابه درآمد و در فکر بود تـا قبيله قيس را برای جنگ با رسول خدا در آن جا گرد آورد.
اين خبر که به گوش رسول خدا رسيد؛ مرا با دو نفر ديگر از مسلمانان مامور کرد که به دان جا برويم و اوضاع و احـوال آن مرد اطلاعاتی به دست آوريم. بدين ترتيب ما از مدينه خارج شديم و اسلحه خود را که تير و شمشير بود؛ بـرداشته به راه افتاديم. نزديکی های غروب بود که به دان جا رسيديم. من در آن نزديکی در جائی کمين کرده و به آن دو نفر هم گفتم: در جائی کمين کنيد و هرگاه صدای تکبير مرا شنيديد و ديديد که من حمله کردم؛ شما هم تکبيرگويان حمله کنيد.
ما هم چنن در کمين گاه خود مانديم تا پاسی از شب گذشت و قبيله بنی جشم چـوپانی داشتند که حيوانات آن ها را می چرانيد. اتفاقا در آن شب چوپان آن ها تا آن موقع از صحرا برنگشته بود و آن ها نگران حال او شده بودند؛ ناگاه ديدم رفاعه بن قيس از جا برخاسته و شمشير خود را به گردن آويخت و به آن ها گفت: من به دنبال چوپان می روم تا ببينم چه به سرش آمده... رفاعه پس از اين گفتگو برخاست و روان شد؛ تا چون مقابل من رسيد من خود را آماده کرده و تيری به کمان گذاردم و قلبش را هدف قرار دادم و چون تير به قلب او خورد بدون اين که سخنی بگويد نقش برزمين شد و من به سوی او دويده سرش را جدا کردم و بانگ تکبير را بلند کرده بـه قبيله او حمله کردم. آن دو رفيق من هم تکبيرگويان از سوی ديگر حمله کردند که ناگاه افراد قبيله مزبور فرياد زنان رو به فـرار گذاردند و آن چه توانستند از زن و فرزند و بارهای سبک وزن به همراه خود بردند و مابقی اموال ايشان کـه تعداد زيادی شتر و گوسفند بود نصيب ما شد و ما آن ها را برداشته با سر رفاعه بن قيس به نزد رسول خدا آورديم.
پيغمبر اکرم سيزده شتر از آن شتران برای کمک در مهريه زنی که گرفته بودم؛ به من داد و من با پول آن ها توانستم همسرم را به خانه آورم.
7- کشتن ابوعفک (صفحه 411):
ابوغفک يکی از افراد قبيله بنی عمرو بن عوف؛ تيره ای از بنی عبيده بود که چون رسول خدا (ص) حارث بن صامت را کشت؛ نفاق درونی خـود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمت رسول خدا (ص) سرود.
رسول خدا (ص) کـه آن اشعار را شنيد؛ فرمود: کيست که شر اين خبيث را از من دور کند؟ سالم بن عمير؛ يکی از افراد همان قبيله بنی عمربن عوف به دنبال اين کار رفت و ابوعفک را به قتل رسانيد.
8- قتل يک زن شاعره (صفحات411 و 412):
مردی از بنی خطمه او را بـه زنی گرفته بود و چون جريان قتل ابوعفک را شنيد؛ منافق شد و درباره عيب جوئی مسلمانان و ديانت مقدس اسلام اشعاری گفت: رسول خدا (ص) که آن اشعار را شنيد؛ فرمود: آيا کسی نيست که انتقام مرا از دختر مروان بگيرد؟ مردی از بنی خطمه که نامش عميربن عدی بـود و در محضر رسول خدا (ص) نشسته بود؛ اين سخن را از رسول خدا شنيد. و چون شب فرا رسيد به خانه آن زن رفت و او را به قتل رساند. و چون صبح شد به نزد آن حضرت آمده؛ عرضه داشت: يا رسول الله من آن را کشتم. حضرت فرمود: ای عمير؛ خدا و رسولش را ياری کردی؟!
چهارشنبه هشتم تیر 1390 - بیست و نهم ژوئن 2011
ادامه دارد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید