اکبر هاشمی رفسنجانی که در دهه اول انقلاب دومین فرد قدرتمند کشور بود و بسیاری از دار و ندار جمهوری اسلامی، درست و نادرست هایش اثر طرح و خواست اوست، اخیرا در مصاحبه ای بازگفته است که در آخرین سال های عمر بنیانگذار جمهوری اسلامی در نامه ای به او هفت نکته را متذکر شده از جمله این که خواستار حل مساله مذاکره با آمریکا شده و پیش بینی کرده که اگر آیت الله خمینی در زمان حیات خود به حل این معضل نپردازد این زخم خواهد ماند و به دردی مزمن تبدیل خواهد شد. افشای این خبر در این زمان چه ارزشی دارد.
آیا این رونمائی فقط برای یادآوری درایت و راست اندیشی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام است یا چنان که یکی از نوآمدگان به مکاره سیاست ایران نوشته، به قصد تضعیف کشور و دادن گرا به آمریکاست. روزنامه کیهان در چند تفسیری که به گمانه زنی های بازجویان امنیتی و کیفرخواست های تنظیمی آنان شباهت می برد نوشته است که سخن هاشمی در حقیقت پیامی است برای آمریکائیان و به قصد تضعیف موقعیت فعلی اداره کشور. همین روزنامه به قلم یکی دیگر از جناح راست، به خیال خود برگ تازه ای بر پرونده امنیتی هاشمی افزوده و کشف کرده اشاره به لزوم مذاکره با آمریکا، در شرایطی که نظر رهبر معلوم است، دیگر مخالفت با دولت نیست بلکه با بالاتر از دولت کار دارد. یعنی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام شد ضد ولایت فقیه.
اما این همه موضوع این مقاله نیست. این جا مقصود یادآوری یک حکایت تاریخی است.
ایران ما در تاریخ معاصر خود شاهد دو سقوط سهمگین بوده است. رضا شاه در اوج قدرت و حکومت در شهریور ۱۳۲۰ و محمد رضا شاه فرزندش باز در اوج قدرت و نعمت در زمستان ۱۳۵۷. نمونه اول تا ساعتی قبل از غرش هواپیماها و یورش نیروهای روس و بریتانیا از شمال و جنوب کشور، محکم سرجایش نشسته بود و هیچ نیازی به دادن فرصت نفس کشیدن به مردم در خود احساس نمی کرد. همه کشور زیر نگین شاه بود، مدعیان خود و فرزند را سرکوب کرده و چنین می نمود که خطری تهدیدش نمی کند. نمونه دوم، محمد رضا شاه نیز در اول سال ۵۷ محکم سرجایش بود، همه یادشان بود که رییس بزرگ ترین قدرت جهان که آمریکا باشد، وی را عامل ایجاد ثبات در منطقه خواند و پنجاه هزار مستشار نظامی خود را در تهران نگاه داشت که دغدغه ای در میان نباشد.
در هر دو مورد اوضاع اقتصادی کشور تکانی خورده بود. سیاهی فقر تا اندازه ای از چهره کشور پاک شده و حکومت دشمنی چنان نداشت با این همه، چندان که صبح سوم شهریور ۱۳۲۰ ژاندارم بی سواد پاسگاه آستارا گزارش داد که سه یا چهار هواپیمای روسی "از بالای سر اعلیحضرت آمدند و از پائین قاب پنجره طرف ماشین خانه رد شدند" و "صدای بزرگی هم از طرف رودخانه آمد"، چیزی از هیبت و اقتدار رضاشاه باقی نماند.
در نمونه دوم، حکومت پادشاهی هم پیمان بزرگ ترین قدرت جهان بود و در عین حال دشمنی نداشت – به جز قذافی در لیبی و اندکی هم حافظ اسد در سوریه- پادشاهی همه قدرت را در دست داشت که ده ها پادشاه و رییس دولت در صف انتظار دیدارش بودند و تا سه سال وقت ملاقات هایش پر بود، و سفیران آمریکا و قدرت های اروپائی هم در پایان دوران خدمت، سپاسگزار از میهمان نوازی ها و هدایای شاهانه با چشم گریان تهران را با منظره زیبای کوهستانش ترک می گفتند. اما همو دو ماه بعد از ترک کشور جائی برای اقامت نداشت و هیچ کس حاضر به میزبانی اش نبود و حالا دیگر وکیلان دعاوی و پزشکان و جراحان هم برای هر گفتگو صورت حساب می فرستادند و وقت نداشتند تا شاه بیمار را معاینه کنند.
اینک که وضع اقتصادی به شهادت صغیر و کبیر در بدترین وضعیت هاست، آن هم در زمانی که درآمد نفت در بهترین زمان هاست، کسی هم که به عنوان نفر دوم برگزیده شده بنا به تاکید رهبری همان است که ایشان می خواست، هدفمند کردن یارانه ها هم همان است که همه آرزو داشتند ولی جراتش را نداشتند و آقای خامنه ای دستی به پشت احمدی نژاد زدند یعنی که برو نترس. از مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلسیان هم خواسته شد کاری به این دردانه نداشته باشند [این ها گمانه زنی و خیال پردازی نیست، ثبت است هم چند بار تاکیدشان به مجلس و هم آن چه به آقای هاشمی گفته شد اول کار دولت]. حالا این دولت که بابت حفظش نظام هزینه های سنگین داد، نه مجلس را راضی دارد، نه مردم را، هیچ واحد صنفی برجا نیست. سانسور در بالاترین حد است و پنهانکاری و دروغ در بالاترین اندازه ها. پس این شرایط اندک تفاوتی با شهریور ۱۳۲۰ و زمستان ۱۳۵۷ دارد.
پیش بینی ها
سئوال این است که آن دو فروپاشی سهمگین چگونه رخ داد. چطور اهل فکر و نظر، دیپلومات ها و کارگزاران قدرتی که خود را در فاصله سه سال با حضور در باشگاه ابرقدرت ها می دید، نتوانستند سقوط را پیش بینی کنند و نظام متبوع خود را از خطر برهانند، و جان خود و مخدوم را نجات دهند. بعد از انقلاب ایران، صدها کتاب و مقاله و تحقیق در این باره نوشته شده هزاران گفتار و نوشتار هست که در میان آن ها تاکید بر دو علت از همه بیشتر آمده. اول تجمیع قدرت در یک تن، دوم ارتباط رابطه مرید و مرادی بین راس و بدنه این سیستم. به این معنا که سیستم جز آن که راس می خواهد اندیشه ای تولید نمی کرد و راس قدرت جز آن که قبلا خود نظر داده بود، چیزی نمی شنود.
آن ها که با انقلاب به قدرت رسیدند، نوآمدگان و بی پیشینه ها و بی تجربه ها، اگر در اداره کشوری که سی و پنج میلیون به هیجان گرفتار آمده در آن می زیستند صد ها خطا کرده باشند، هیچ عجب نیست. واقعیت همین است که با آزمون و خطا کشور اداره شد، تا جنگ خطاپوش و جرم بخش رسید. نوآمدگان مدیون رهبرشان شدند که کاریزمائی بود و به فرمانش امواج مردم به حرکت در می آمد، و مهم تر این که به مریدان فرصت خطا می داد. خود پیش گوئی کرده بود ده سال زمان دارد، این را به مریدان بخشید تا بیاموزند کاری را که باید می دانستند وقتی بر سر کار آمدند.
اما انگار یک چیز را نوآمدگان می دانستند که هزار خطا کردند، اما خطای پهلوی ها را تکرار نکردند. و چنین بود که ده سال طلائی شان گذشت، آن که مجال خطایشان می داد، جنگ را پایان داد و درگذشت. آیت الله خمینی در موضوع پایان جنگ به استدلال و زیرکی هاشمی و گریه های روز آخر موسوی اردبیلی توجه کرد و آن نامه جام زهر را نوشت. پیش از این نیز در تصمیم های مهم که گرفت همه جا مشورت کرد. در محدود کردن پوشش زنان، کنترل جمعیت، حلال دانستن خاویار، آزاد کردن شطرنج، مجاز دانستن سینما و تئاتری که تندروها به آتش می کشیدند، رحم نکردن به مخالف، بازگرداندن قوه قضا به دست روحانیون و اعمال قصاص، پذیرش دانشگاه و پرهیز از سپردن دانشگاه ها به دست حوزه [با شعار وحدت حوزه و دانشگاه] و قبول کلاس های مختلط دانشگاهی. گوش داد و پذیرفت نظر همان ها را که در آن بیت بی در و پیکر رفت و آمد داشتند و به آن ها اطمینان داشت. گاهی به گریه نوه نوجوان و دانشگاهی خود توجه کرد و گاهی به نامه همسایه آشنا. انقلاب هم جوان بود، تجمیع قدرت در یک تن صورت پذیرفت، اما سیکل معیوب بین مرید و مرادان به وجود نیامد، نظر و خبر می رسید و در فرمان ها و فتوا ها اثر می گذاشت. با پذیرش نظر کارشناسان و تنفیذ رای آنان به عنوان فتوا، حتی گره ها از کار فروبسته فقه شیعه گشود، تا حکومت را ممکن کرد.
نامه ای که هاشمی رفسنجانی افشا کرده است نشان می دهد که او به مراد و مقتدای خود نوشت مذاکره با آمریکا از آن اموری است که اگر در حیات شما حل نشود اتفاقاتی را به بار می آورد. مقصودش اشاره به این بود که چه زود مقدس می کنیم امور روزمره را، و چه زود از هر تخته پاره قایقی می سازیم و تصور می کنیم بدون آن گذشته از هیچ آبراهی ممکن نیست.
نامه های تند و گلایه آمیز هاشمی رفسنجانی به آیت الله خمینی که با توجه به فاصله مقامی و سنی این دو، گاهی لحن آن ها تند می نماید، نشان می دهد که وی جایگاه ویژه ای داشته است چرا که آیت الله خامنه ای با وجود داشتن مقامات حساس دوبار از رهبر انقلاب پاسخ های منفی تند دریافت کرد تا جائی که طلبه ای مانند مهدی نصیری [سردبیر وقت روزنامه کیهان] وی را رفوزه کلاس ولایت خواند، اما هاشمی با وجود آن که تندترین نامه ها را نوشت هرگز دچار عتاب و خطاب نشد.در حالی که همه می دانند بنیان گذار جمهوری اسلامی اهل تسامح و رعایت نبود.
اما نشانه ها حاکی است که حسین شریعتمداری درست می گوید، آیت الله خمینی تقاضای برداشتن منع مذاکره با آمریکا را از شاگرد خود که عملا مشاور اولش شده بود، نپذیرفت، گرچه که پاسخ تند و منفی هم نداد. سئوال این است که چرا.
نعمت با نغمت
به نظر می رسد پاسخ این است که آیت الله خمینی با تشخیص این که خصومت با دولت آمریکا، سرمایه بزرگی است برای دولتی که می خواهد رهبری جهان اسلام را در دست بگیرد، حاضر نشد این سرمایه را از آیندگان بگیرد. حالا بحث بر سر این است که این سرمایه است یا درد، نعمت است یا چنان که عرفا می گویند نغمت و مشکلی هزینه ساز که مانع از گردش روان کشور می شود.
به گمان این قلم، هیچ کدام از این دو نیست و هر دو هست. حفظ حالت خصومت با آمریکا، بزرگ ترین قدرت زمان که مانند هر قدرت زمینی دیگری دشمنان بسیار هم دارد، می تواند سرمایه ای باشد برای کسانی که ادعاهای بزرگ دارند و می خواهند تمدن بسازند و می خواهند تاریخ را تغییر دهند. اگر رویائی که آیت الله خمینی در سر داشت عملی بود، در آن صورت پذیرفتنی بود که هزینه اش هم به گردن ملتی گذاشته شود. اما به نظر می رسد که آن رویا دیگر تحقق پذیر نیست. به زبان دیگر دنیا دست روحانیون شیعه ایرانی را خواند و رویای آنان را در دستگاه های دیجیتال خود تجزیه کرد و پادزهر را یافت. پادزهرش هم همین بود که حکومت را در اذهان اکثریت جهانیان تبدیل کرد به دژخیمی که مردمش را در زندان می کند، بزرگ ترین زندان روزنامه نگاران جهان را ساخته. واکنش آقای جواد لاریجانی فرستاده حقوق بشری ایران در ژنو نسبت به گزارش احمد شهید نشان می دهد که سیستم بسته مشورتی قبول ندارد که غرب پادزهر را یافته است، قبول ندارد که از تلالو جمهوری اسلامی به عنوان یک الگو برای اسلامگرایان، در سال های اخیر به مقدار زیادی کاسته شده است.
از سوی دیگر مذاکره با آمریکا که در دهه اول، ده ها تن مانند عباس امیرانتظام را بی گناه ۲۷ سال زندانی کرد، و جان صادق قطب زاده، یکی از عزیزان و همراهان آیت الله خمینی فدایش شد، و ده ها تن در همه این سال ها به جرم طرح موضوع به زندان و محرومیت دچار شده اند، اینک شعاری بی محتواست. مذاکره شب و روز صورت می گیرد. در دنیای امروز، گفتن از قبح مذاکره بی معناست. وقتی اوباما به نامه های رییس دولت جواب نمی دهد اما برای رهبر نامه می نویسد و نامه اش هم موثر جلوه می کند. وقتی رییس دولت در پنج سال مهلت خود، هفت بار به آمریکا سفر می کند، وقتی بیش از سه هیات در سه نقطه دنیا در همه ساعات شب و روز مشغول رد و بدل کردن پیام ها هستند. مطبوعات اغراق کننده و بزرگ نما نامش را گذاشته اند تلفن سرخ تا نشان داده باشند که کشور شیعه به اندازه اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد رسید، دیگر معنای مذاکره کردن یا نکردن چیست.
شاید نکته نهان این است که هاشمی رفسنجانی دارد می گوید که هزینه مذاکرات نهانی و دور از چشم مردم، برای جامعه ایرانی سنگین است. نکته ای که از چشم اهل سیاست پنهان نیست آن جاست که می دانند حریف چربدست همین که دانست طرف مذاکره با ملت خود رازی نهانی دارد، بزرگ ترین امتیاز را گرفته است.
به روزی باید فکر کرد، مثلا بیست سال دیگر، یکی از دولتمردان و موثران امروزی جمهوری اسلامی مصاحبه ای کند و فاش سازد که در نوروز سال ۱۳۹۰ در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی به او گفته است که قطع روابط و ارتباط خطرناک است و آمریکا قدرت بزرگی است، مبادا همه چیز فدای یک عادت شود. در آن صورت آیا آن مقام حق خواهد داشت بر خود ببالد که پیش بینی اش درست از کار در آمد.
در آن روزگار چه گفته خواهد شد. آیا تاریخدانان خواهند نوشت از اثر همین نامه ها و توصیه ها بود که رهبر جمهوری اسلامی فرصت بودن دموکراتی مانند اوباما را بر سر قدرت از دست نداد و کم کم این پنهانکاری و وارونه نمائی از سیاست خارجی ایران پاک شد.
مذاکره با آمریکا در یک سیکل معیوب توسط کارشناسان برگزیده همچنان به عنوان یک تابو بازتولید می شود. سیاستی که حتی قانون هم نمی خواهد و در حد سیاست گذاری یک وزیر هم می تواند بود، ولی اینک تبدیل شده به یکی از اساسی ترین امور کشور که امام جمعه تهران با افتخار می گوید پرونده آن فقط روی میز رهبر است. که البته جز این هم نیست اما به نظر می رسد به همین زودی از روی آن میز برمی خیزد و به جاهای بایسته خود نقل مکان می کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید