مسافرت اخیر پاپ اعظم به خاورمیانه تنها یک دیدار ساده و یا نمایش مذهبی نبود. وی با این دیدار چند روزه توانست کانون توجه بینالمللی را روی وضع رقتبار مسیحیان منطقه متمرکز کند. بدون آنکه وی در مورد شرایط بسیار دشوار زندگانی مسیحیان ساکن کشورهای اسلامی منطقه سخنی بر زبان بیاورد، گزارشگران مطبوعات و رادیو ـ تلویزیونها به بهترین نوع ممکن عهدهدار این وظیفه شدند. مثلاً آنها یادآور شدند که در کشور عربستان سعودی مسیحیان حق احداث کلیسا و نیایش مذهبی را دارا نیستند. در حالی که مسلمانهای مقیم کشورهای اروپائی یا آمریکا اگر در موارد بسیار استثنائی در صدور اجازه تأسیس مسجدشان در هر نقطه شهر که دلخواهشان باشد با کوچکترین مانع اداری و یا تأخیر و تعلّلی روبرو شوند، آوازه اعتراضشان جهانگیر خواهد شد.
جنبه دیگر نابرابری رفتار با مسیحیان در منطقه را میتوان با بررسی اجمالی آمار و ارقام مشاهده کرد. در حالی که اسلام از نقطه نظر تعداد پیروان، دومین مذهب فرانسه شده است یا در دیگر کشورهای اروپائی روزانه هزارها نفر بر میلیونها مسلمان ساکن این کشورها افزوده میشود، در منطقۀ میزبان پاپ تعداد مسیحیان ساکن این کشورها از بیست درصد جمعیت به کمتر از پنج درصد تقلیل یافته است.
نکتههای جالب توجه در این نقل و انتقال جمعیت بسیار زیاد است. در حالی که از تعداد اقلیتهای مذهبی در خاورمیانه با سرعت کاسته میشود، شرایط اقتصادی و اجتماعی این جوامع بازنده اصلی است. با راندن مسیحیان و دیگر اقلیتهای مذهبی طی سالهای اخیر نه تنها از غنای فرهنگی این کشورها به مراتب کاسته شده بلکه از نقطهنظر اقتصادی نیز مقدار معتنابهی از سرمایه انسانی با مهاجرت قشرهای غالباً تحصیل کرده نقصان یافته است. هرچه بر میزان قشریگرائی و تعصب مذهبی در کشورهای اسلامی افزوده میشود، محیط زیست برای غیرمسلمانها تحمل ناپذیرتر میگردد.
در لبنان که زمانی بیش از نیمی از جمعیتش را پیروان مسیحیت تشکیل میدادند، امروز تعداد مسیحیان به کمتر از یک چهارم جمعیت آن کشور تقلیل یافته است.
یکی از مسائل عمده مسیحیان منطقه درگیر شدن آنها در مشاجره اسلام افراطی با غرب و غربگرائی است. از آنجا که مسلمانهای افراطی در منطقه، دانکیشوتوار با غرب و مظاهر آن در حال جنگ روانی هستند، مسیحیان منطقه بهطور غیر مستقیم قربانی این درگیری شدهاند. در ذهن کهنهپرستان متعصب چنین خلیده است که چون مذهب غالب در غرب مسیحیت است بنابراین مسیحیان را میتوان ستون پنجم غربیها در منطقه تصور کرد. این نوع سادهانگاری و حماقت به جای آنکه مضحک باشد مهلک است. هزاران هزار نفر از ارامنه که پس از شکست حکومت عثمانی در جنگ بینالمللی اول به دست ترکها قتل عام شدند اتهام واهیشان همکاری و همفکری با کشورهای اروپائی بود که حکومت وامانده عثمانی را شکست داده بودند (در مقیاسی بسیار کوچکتر، برخوردی که در عراق با مسیحیان کشور پس از حمله آمریکا صورت گرفت در ذهن تداعی میشود) در حالی که در اوایل قرن بیستم میلیونها مسیحی در ترکیه زندگی میکردند امروز تعداد آنها به کمتر از یکصد و پنجاه هزار نفر تقلیل یافته است.
هم زمان با این نقل و انتقال دردناک برای مسیحیان، میلیونها مسلمان ترک به اروپا مهاجرت کرده و در آلمان و دیگر کشورها از مواهب زندگانی در جهان متمدن بهرهمند شدهاند.
هفته پیش زمانی که پاپ از شهر اورشلیم دیدن میکرد تنها دو درصد جمعیت این شهر مسیحی بودند در حالی که طبق آمار سازمان ملل در سال 1948 تعداد مسیحیان در این شهر مقدس بیش از ده برابر امروز بوده است. به هر گوشه خاورمیانه که بنگرید، چه عرب باشد چه ایرانی و چه ترک، داستان از همین قرار است.
حقوق شهروندی در غرب و خاورمیانه
امروز اگر به حقوق اساسی یک شهروند مسلمان در یک کشور غربی تجاوز شود، دهها سازمان و حزب و گروه و افراد طرفدار حقوق بشر وارد میدان خواهند شد و در مورد احترام کامل و تام و تمام به حقوق شهروندی مسلمانهای مقیم این کشورها، به حق، دفاع خواهند کرد. دادگاهها و رسانههای عمومی وارد میدان خواهند شد و از همه امکانات قانونی برای حفظ حقوق «شخص مظلوم» استفاده خواهند کرد.
ولی حتی به عنوان نمونه ما نمیتوانیم به یک مورد مشابه در کشورهای منطقه خاورمیانه اشاره کنیم. زمانی که مسیحیان، یهودیان و یا بهائیان را در ایران و یا در دیگر کشورهای اسلامی مورد فشار و آزار قرار میدهند کدام سازمان حقوق بشر جرأت و شهامت دفاع از حقوق آنها را دارد؟ کدام به اصطلاح روشنفکر قد علم کرده و از خود شهامت ایستادگی در دفاع از بهائیان یا مسیحیها یا یهودیها را نشان داده است؟
مسبب واقعی این عدم تعادل را در دو سوی خط مذهبی و جغرافیا چگونه میتوان توجیه کرد؟ آیا این تفاوت فاحش در بردباری و احترام به غیر، زائیده اختلاف دیدگاه مذهبی است یا با عقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی مرتبط است؟ احتمالاً هر دو عامل در این ماجرا دخالت دارند. اگر عامل اقتصادی به تنهائی میتوانست پاسخگوی این سؤال باشد، پیشرفتهای اقتصادی در عربستان یا کشورهای حاشیه خلیجفارس میبایستی موجب تغییر و تحول در رفتار ساکنان آن کشورها میشد. ثروتمندتر شدن و یا لااقل از فقر و تنگدستی رهائی یافتن یکی از شرایط لازم برای پیشرفتهای اجتماعی است اما شرط کافی نیست. سؤال دیگری که نباید از طرح آن ترسی به دل راه دهیم مربوط میشود به آموزش مذهبی یا لااقل نوع آموزش مذهبی.
پیروان طالبان، القاعده، اخوان المسلمین، فدائیان اسلام و حزبالله برای پیروان دیگر مذاهب حقی قائل نیستند. مسلماً در میان مسیحیان و پیروان سایر مذاهب نیز میشود افراد افراطی از این قبیل را یافت اما سخن ما درباره اکثریت پیروان یک مذهب است نه آنهایی که در نقاط پایانی طیف قرار میگیرند. نه آن اقلیت افراطی متعصب از نوع طالبان و نه آن اقلیت بسیار کوچک افراطگرا در طیف لائیک.
آنچه در خور اهمیت است میانۀ طیف یعنی آنجایی است که اکثریت پیروان هر مذهبی قرار دارند. این اکثریت خاموش در کشورهای اسلامی، از اهمیت خاصی برخوردار است. تفاوت اساسی میان جوامع غربی و کشورهای اسلامی در پیرامون نحوۀ برخورد اکثریت مردم در این دو جامعه است. در غرب اکثریت ساکت نیست و توانسته است طی چند قرن تلاش از موجودیت و ارزشهای خود دفاع کند و در نتیجه، این جوامع در ارتباط با مسائل سیاسی و اجتماعی به صورت باز و گسترده برخورد میکنند. جدال و کشمکش وجود دارد اما در مورد نحوه برخورد با آن به اجماع و وفاق دست یافتهاند. به عنوان مثال در مورد همجنسگرایی، این جوامع توانستهاند به تدریج و به نحوی عاقلانه حقوق فردی اشخاص را محترم شمرده و اجازه ندهند که اعتقادات مذهبی جایگزین حقوق مدنی شود. مذهبیها هم آزاد هستند هرچه دلشان میخواهند بگویند و سعی کنند در افکار عمومی تأثیرگذار باشند. اما در تجزیه و تحلیل نهائی، این قانون و احترام به حقوق اساسی فرد است که تعیین تکلیف خواهد کرد.
متأسفانه در کشورهای اسلامی آنچه هنوز ایجاد نشده همین جایگزین کردن وفاق عمومی در پیرامون حقوق مدنی بجای مذهب است. در عوض افتخار به سنتهای قانونی و قبول مسؤولیت فردی، همه بندهوار در برابر مذهب تسلیم شدهاند. مذهب را نه به عنوان یک انتخاب شخصی بلکه به عنوان لوح افتخار به گردن خود آویختهاند. همه چیز باید اسلامی باشد ولی کسی نمیگوید چرا؟ یکی از دلائل این همه تأکید در مورد مذهب مقابله با دگراندیشی است. به جای حفظ احترام مذهب به عنوان یک انتخاب شخصی و فردی، هرچه بیشتر و تا سرحد جنون از مذهب ایدئولوژی ساختهاند. این تأکید بیسابقه در تحمیل مذهب طی سالهای اخیر یکی از دلائل اصلی تنش روزافزون سیاسی در خاورمیانه است.
شاید اگر آقای پاپ اعظم زورش میرسید بدش نمیآمد که او هم در همه امور شخصی افراد دخالت کند (کما اینکه کم و بیش میکند) اما سالها پیش این مردم آزاده جهان غرب بودند که محدوده حکومت پاپ را در محوطهای به وسعت چند صد هکتار محدود کرده به او فهماندند که در دنیای امروز سیطره قدرت سیاسی او به همان محدوده یعنی «کشور» واتیکان محدود میشود. رهبر کلیسای کاتولیک صدها میلیون پیرو و طرفدار دارد اما آنان انتظار دارند نصایحش را در هر یکشنبه صبح یا هر مناسبت دیگری در چهارچوب مقتضیات زمان بشنوند و بدان عمل کنند و هر آنگاه که پا از محدوده بسیار کوچک اختیارات خود فراتر نهد، با موج اعتراض عمومی روبرو خواهد شد.
مذهب همیشه با ما خواهد بود و احتیاج بشر به مذهب به این زودیها پایانپذیر نیست. اما در جوامع غربی رؤسای مذهبی و مردم در مورد حدود روابط و اختیارات خود به توافق و تفاهم کامل دست یافتهاند. در چنین دنیائی تحمیل حکومت مذهبی از هر نوعی چه طالبانی و فدائیان اسلامی، چه یهودی یا مسیحی جز با زور پایدار و امکانپذیر نخواهد بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید