در هیاهوی دوره ی قبل به خوبی به یاد دارم که گروهی، بنا بر دلایل خود تصمیم بر تحریم انتخابات گرفتند و به نشانه ی اعتراض مشارکت نکردند و در همان زمان بود که در دور اول دکتر معین را به عنوان منتخب خود برگزیدم و در دور دوم من هم به جمع تحریمی ها پیوستم. نمی توانم بگویم پشیمانم چون احمدی نژاد را نمی شناختم و اساسا شعارهای بدون برنامه را درک نمی کنم و نمی دانم چطور ممکن است فردی وعده ای بدهد بدون آنکه برای آن برنامه ریزی کرده باشد. به هر حال تمام نامزدهای ریاست جمهوری، در طول یک شب تصمیم نگرفته اند پا در این عرصه بگذارند اگر موضوع را فراتر از کسب کرسی قدرت در نظر گرفته باشند، برای این اقدام بزرگ، در طول زمان برنامه ریزی می کنند تا بتوانند طرح هایی با پشتوانه ی محکم و منطقی ارائه دهند. در عین حال نیز نمی توانستم به آن رقیب دیگر که صد در صد با نگرش ضد طبقاتی من در تضاد بود رای بدهم.
اما اکنون قادر نیستم به رنگ آبی تحریمی ها بپوندم که گویی آرامش نهفته در آبی، پذیرشی را در پیش دارد از هر آنچه هست. من برای آبی ها یک دلیل و دو امید می بینم. دلیلی مبنی بر این موضوع که انتخابات سالم و رای من و شما تعیین کننده نیست و خانه از پای بست ویران است. باید به این ویرانه نه گفت و پیام را رساند و البته در انتها چه کرد؟ نمی دانم. یعنی پس از اینکه نه گفته شد چه برنامه ای را در جهت بهبود اوضاع ارائه داد؟ اینکه در هر دوره ی انتخاباتی ما شرکت نکنیم و خود را مبری از گناه عظیم مشارکت دانسته و هیچ طرح و اقدامی را ارائه ندهیم به نظر نمی آید که دورنمای سازندگی را در پیش داشته باشد.
اما امیدها. نخست اینکه با نه گفتن به سیستم موجود، منتظر انقلابی مردمی هستند که اگر کمی در اجتماع و نه در بین مدعیان روشنفکری و فضای اینترتی، چرخ بزنند و با مردم کوچه و بازار نشست و برخاست کنند متوجه می شوند که چنین عاملی در پیش رو نخواهد بود زیرا نه تنها هشت مردم گرو نه شان است که آن ها تجربه ی انقلاب را هم پشت سر گذاشته اند و سال ها با جنگ دست و پنجه نرم کرده اند و در حال حاضر به امید اصلاح در همین وضعیت موجود هستند.
و دیگری شاید حمله ی به ایران و دگرگونی از این طریق باشد که این هم تجربه ی چند سال اخیر در افغانستان و عراق به اندازه ی کافی به دنیا ثابت کرده است که جنگ تحت هر عنوان و بر مبنای هر دلیلی چه سوغاتی را برای مردم دارد.
در حقیقت تصور من از رنگ آبی ها این است و بنا بر باور همیشگی ام، ما اصولا مردمی هستیم که خوب می دانیم چه چیز را نمی خواهیم اما نمی دانیم بعد از این نخواستن، چه می خواهیم. یا حداقل با نگاه روشنفکر مابانه تنها گروهی را به رای ندادن فرا می خوانیم و دیگر آن ها را آنقدر صاحب خرد نمی دانیم که جایگزینی این بی عملی را عملی دیگر تعریف کنیم. شاید این انزجار همیشگی من است که نمی توانم گروهی را توده تصور کرده و گروهی را توده بان.
من بر این باورم که تغییر از میان همین مردم پیش می آید. آگاهی می تواند بستر را برای مشارکت ایجاد نماید و این زمان می خواهد. زمان می خواهد که دست از کلی گویی بر داریم و بر اساس شرایط، امکانات، ظرفیت و جامعه ی موجود طرح ارائه دهیم و پیش برویم. زمان می خواهد که مردم، خود را نه مقهور یک حکومت که انتخاب کننده ی آن بدانند. همه چیز را از دولت نخواهند، سهم خود را نیز بشناسند. در ساختن آنچه جامعه اش می خوانند سهیم شوند. ما تا زمانی که منفعل باقی بمانیم هر حکومتی که بر روی کار بیاید تبدیل به قدرتی خواهد شد که چوپانی مان را خواهد کرد.
نقد دیگر من مربوط به دوستان خارج از ایران است که آبی را برگزیده اند. بی تردید شما حق انتخاب دارید اما کمی هم به این سو بنگرید. ما اینجا هر انتخابی که داشته باشیم، چه تحریم و چه مشارکت، نتیجه ی مستقیمش را تجربه خواهیم کرد. فضا هر چه بسته تر باشد فشار بر مردم، فعالان سیاسی و اجتماعی بیشتر خواهد بود و عرصه زندگی تنگ تر خواهد شد. به نظرتان کارآسانی است هر روز در این فضا نفس کشیدن؟ صبح به صبح ایمیل را چک کردن و خبر بازداشت و شکنجه و اعدام را خواندن؟ زیر نگاه لباس سبزها قدم زدن؟ نوشتن و خیال نگران فردا را داشتن؟ ننوشتن؟ دانشگاه را در زندان دیدن و زندان را دانشگاه؟ کتاب و روزنامه و مجله ای برای خواندن نداشتن؟ البته که شما هم در ایران افرادی را دارید که نگرانشان باشید، البته که رنج ما رنج شماست اما رنج ما بیش از همه رنج ماست. باور کنید!
آبی های عزیز، به من بگویید اگر رای ندهم چه می شود؟ به من امکان انتخاب بین گزینه های تان را بدهید. چون می دانم که اگر رای بدهم، ممکن است فضا تغییر کند. ننوشتم دگرگون شود، نوشتم تغییر کند. این تغییر هم می تواند از یک درصد باشد تا صد در صد. اما همین که بشود از این قبر کوچک و تنگ خارج شد و اندکی حرکت کرد، برای من جای امید است. برای اندیشه ی سازندگی من جای امید است. به نظر می آید در این دنیا هیچ قطعیتی وجود ندارد و از آنجا که همه چیز نسبی است ترجیح می دهم سهم بودنم را پررنگ تر ببینم.
اما، وصف گذشته ی کاندیداهای حاضر را همه خوب می دانند. و شاید انکار واقعیات، رویکردی بیهوده باشد و تنها باید به فرصتی دیگر اندیشید. ولی این گذشته برای هر کسی پیامی دارد. پیامی که گاه نمی توانی بی تفاوت یا بخشاینده باشی چون به جان آدم هایی بستگی داشته که تو حق نداری دم از حقوق بشر بزنی و در این زمان آن را دور بزنی. چون نمی توانی بپذیری در دوره ای بخشی از قدرت را چه اندک و چه بیش، در دست داشته باشی و خود را بی گناه بدانی در برابر رنجی که بر گروهی رفته است و جان هایی که ستانده شده و دیگر هیچ توجیهی باز نمی گرداندشان.
بنابراین من رای می دهم و رای من کروبی است. کروبی با گذشته ای پر از علامت سوال. ولی به او رای می دهم زیرا:
۱. کروبی بیست سال سکوت نکرد و حضور داشت. گاه موثر، گاه بی اثر و گاه بد اثر. اما بود. و حال که برای جایگاهی دیگر آمده است نه کسی از او قهرمان ساخته است و نه خودش از خودش.
۲. کروبی از هیچ گزینه ی نظامی و شبه نظامی برای تبلیغات انتخاباتی اش استفاده نکرده است.
۳. کروبی در میانه ی اصول گرایی و اصلاح طلبی حیران نمانده است.
۴. کروبی نسبت به مبانی حقوق بشر آگاهی دارد حتی اندک.
۵. کروبی سال هاست که می داند می خواهد رئیس جمهور شود و به همین منظور خطا و آزمون می پیماید و در این راه گروه مشاوران خوب و آگاهی را جمع آوری کرده است. برنامه هایش مشخص است و برای هر کدام طرحی دارد.
۶. کروبی می گوید دانش من محدود است. می گوید: “اقتصاد، اقتصاددان می خواهد و به همین دلیل باید مشاور اقتصادی آگاه و مسلطی را انتخاب کرد و کسی به تنهایی نمی تواند دانش همه چیز را داشته باشد. ” همین که آدم بداند نمی داند خوب است. به قولی: ” آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند. آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند.”
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید