در سال 2003 در زمان حمله آمريکا به عراق اولين باری بود که مردم ايالات متحده صدايی را از بخشی از محافل قدرت سياسی در درون کشور خود می شنيدند که بيشتر به تلاشهای ابرقدرت شوروی در قرن بيستم شبيه بود، و آن هم توهمات نئوکانها بود که قول می دادند عراق را با تصرف، نظام سازی کنند، و از آن ژاپن دومی بسازند، هرچند حتی آنچه در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی انجام شد نظام سازی نبود. به هرحال آمريکا که پيروزی در افغانستان را خيلی سريع بدست آورد به راحتی اين رؤيا را پذيرفت و تصرف عراق نيز خيلی سريع به وقوع پيوست، هرچند ديری نپاييد که مردم آمريکا از خواب بيدار شدند و با رأی دادن به اوباما به ادامه جنگ در عراق و همه رؤياهای نظام سازی در آن کشور، پايان دادند.
اگر آخرين پروژه نظام سازی شوروی در افغانستان نه تنها پايان اينگونه تخيلات بلکه پايان خود نظام سوسياليستی در آن کشور بود، در آمريکا وداع با نظام سازی در عراق پايان تخيلات نظام سازی نبوده است، و با آغاز انقلابهای اخير خاورميانه گويی پروژه نظام سازی باری ديگر به دنبال مشتری برای اين ديدگاه شکست خورده در آمريکا می گردد.
از آنجا که بخشی از آينده نگرهای جهان و مشخصاً آقای نوت گينگريچ که يکی از کانديداهای بالقوه جمهوريخواهان در انتخابات آتی رياست جمهوری در آمريکا محسوب می شود، به دليل سالها تلاش آقای آلوين تافلر در زمره سياستمداران آينده نگر توصيف می شود، لازم می بينم در اين مورد توضيح دهم که همه آينده نگرها، نه تنها موافق نئوکانيسم نيستند، بلکه اکثراً همانگونه که در نوشتار ديگری سالها پيش توضيح دادم بطور فعال با جنگ در عراق و نئوکانها، مخالفت کردند، و همان نيروها نيز بودند که اول بار باراک اوباما را که مخالف جنگ در عراق بود -- آنهم مدتها پيش از کانديد شدن اوباما برای رياست جمهوری آمريکا -- به جامعه روشنفکری آمريکا، معرفی کردند. باری، جدا از همه اين موضوعات شخصی اجازه دهيد نظر خود را در مورد پروژه نظام سازی توضيح دهم.
نظام سازی در واقع از جنبش ليبرالی و سنت های جامعه باز بيرون نيامده است. کانت و جان لاک يا حتی لايبنيتس و جفرسون از جامعه ايده آل خود صحبت می کنند اما آن را محصول فعاليت آزاد شهروندان می دانند. اگر در قانون اساسی آمريکا اين ايده آل به شکل انعکاسی از ديدگاه جان لاک با عبارت "زندگی، آزادی و مالکيت خصوصی" بيان شده است، پيش از آن در بيانيه استقلال آمريکا، به قلم توماس جفرسون و با انعکاس ديدگاه لايبنيتس، ايده ال جامعه جديد با عبارت "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" بيان شده است. البته در هر دو مورد لغت آزادی به معنی حريت است که مشخصاً با حقوق قبول شده اقليت نظير متمم قانون اساسی آمريکا بيان می شود يعنی آزادی هايی که دولت بايد تضمين کند و نه فقط آنچه دولت نبايد در آن دخالت کند که در قانون اساسی برشمرده شده اند (1)
اما هر دو بيان جامعه ايده ال جنبش ليبرالی و سنت جامعه باز فرسنگ ها از هر نوع نظام سازی به دور است و با قبول آزادی و جامعه باز در پی توانمند کردن شهروندان برای ساختن آينده خود است. در مقابل اين ديدگاه سنت ليبراليسم و جامعه باز، سنت کمونيستی در تاريخ در پی نظام سازی بوده است (2).
البته در درون جريانات سوسياليستی و کمونيستی، لنينيسم بيشترين مظهر نظام سازی در تاريخ بوده است. جالب است که خود لنين وقتی در زمان جنگ جهانی اول از سوسيال دموکراسی اروپايی جدا می شود، دليل مخالفتش، سمت گيری سوسيال دموکراسی اروپايی با دولتهای خودی برای اعمال سلطه امپرياليستی بود. يعنی دولت های غربی که در کشورهای تحت سلطه، دولت و نظام اجتماعی را زير يوغ خود برده و آزادی شهروندان را در مستعمرات و نومستعمرات زيرپا می گذاشتند موضوع انشعاب عنوان می شد. اما خود لنين بعد از پيروزی انقلاب اکتبر، کمينترن -- انترناسيونال سوم -- يعنی تشکيلاتی را ساخت که هدفش نظام سازی در همه مستعمرات با ياری گرفتن از جننبش های آزاديبخش در آن سرزمين ها بود، چرا که می گفت کمونيسم هرچند می تواند با پيروزی سوسياليسم در يک کشور آغاز شود اما برای پيروزی کمونيسم در جهان بايد در کشورهای ديگر دنيا نيز هرچه زودتر نظام سوسياليستی به پيروزی برسد. اين پروژه کمينترن که در زمان لنين آغاز شد، در زمان استالين به اوج خود رسيد و پس از مرگ استالين نيز ادامه يافت و حتی منتقدين استالين در شوروی نيز، نوع ديگری از برنامه نظام سازی را تحت عنوان "راه رشد غيرسرمايه داری" اختراع کردند و تا به آخر در کشورهايی نظير افغانستان ادامه دادند. لازم است همچنين متذکر شوم که رژيم جديد شوروی از همان ابتدای کار به دستور شخص لنين همه اعضای خانواده تزار را مخفيانه به قتل رساند و به اينگونه روش ديکتاتوری و پشت کردن به روش های جامعه باز را با مخفی ساختن اينگونه تصميمات سياسی از همان ابتدا بنيان گذاشت و در زمان استالين در طی تصفيه های حزبی به اوج خود رساند و نهادينه کرد، وقتی خود بنيانگذاران آن سيستم شوروی، نظير بوخارين، نيز به اتهام دروغين ستون پنجم آلمان، اعدام شدند، هنگاميکه خود دولت شوروی بطور مخفيانه با آلمان هيتلری قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود. بطور خلاصه ديکتاتوری و استبداد همواره در کنار نظام سازی بوده است چرا که هردو با آزادی بيگانه اند و يکديگر را تقويت می کنند.
به هرحال منظور آنکه نظام سازی و ديکتاتوریِ همزاد آن، چيزی است که در کشورهای کمونيستی و کمينترن با لنينيسم برای دنيا به ارمغان آورده شده است و گرچه همانطور که در نوشتار مورد اشاره در بالا توضيح داده ام، هر دو ريشه خود را در مارکسيسم دارد، اما اکثريت احزاب سوسياليست که در اروپا بودند به دليل قدرت سنت ليبراليسم و جامعه باز در آن جوامع، از اين خط مشی نظام سازی و ديکتاتوری، در عمل، فرسنگها فاصله داشته اند. حال سؤال اين است که چطور اين پديده در آمريکا از سوی گروهی که خود را مخالفين سرسخت کمونيسم می دانند، دنبال می شود. اولين منتقدان چپ که در دوران تصفيه های استالين به همراه برتراند راسل از آن دادگاه های استالينی نقد کرده و افشاگری کردند کسانی نظير سيدنی هوک بودند که با تروتسکی نزديک بودند. تروتسکی با نظام سازی مخالفتی نداشت فقط معتقد بود که نظام سوسياليستی بايد به شکل جهانی خلق شود. به عوض لنين معتقد بود که در يک کشور، روسيه، هم می شود نظام را ساخت اما هم زمان بايد برای ساختن نظام سوسياليستی در اقصی نقاط دنيا تلاش کرد و اين کار را هم، هدف کمينترن قرار داد. برخی تروتسکيستهايی که بعدها حتی، خودِ مارکسيسم را نيز به کنار گذاشتند، متأسفانه تعلق خود را به نظام سازی کنار نگذاشتند و طنز آميز آنکه وقتی عملاً با مشکل لنين روبرو شدند، يعنی وقتی از نظام سازی همزمان در جهان دلسرد شدند، در پی ساختن کاريکاتور کمينترن رفتند که دنبال نظام سازی در کشورهای مختلف با استفاده از طرفداران نئوکان بود. البته بايد اشاره کنم که اکثريت منتقدين استالينيسم که آغازگر تريبون برتراند راسل در محکوم کردن دادگاه های استالين بودند، به اين راه نيافتادند، و خدمات گرانقدری به جنبش حقوق بشر در جهان کردند، هرچند بايد اذعان کرد که اکثراً آنها عرصه فعاليت سياسی را نيز دنبال نکرده و به عرصه های فرهنگی و فکری و مدنی و حقوق بشری پرداخته اند.
خلاصه آنکه نئوکان ها واقعيتی در عرصه سياسی آمريکا هستند که امروز با آغاز انقلاب های خاورميانه دوباره نظراتشان مطرح شده است. در زمان انقلاب های اروپای شرقی و شوروی در دهه های پايانی قرن بيستم نيز اين جريانات مطرح شدند و پس از نخستين سالهای آزادی آن سرزمينها از يوغ نظام شوروی، نئوکانها سعی کردند با برخوردی استعماری به نيروهای تازه رهبری مردم در آن کشورها برخورد کنند و اين امر سبب شد که اين کشورها تا مدتی حتی از آمريکا دور شده و احساس کنند که رفتاری مانند شوروی سابق با آنها می شود. حتی خود مقامات روسيه نيز مدتی چنين احساسی را نسبت به آمريکا پيدا کردند. از زمان روی کار آمدن دولت اوباما در آمريکا، خوشبختانه دولت های تازه دموکراتيک در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين شاهد برخورد مساوی با احترام متقابل از سوی آمريکا بوده اند و بيشتر احساس کرده اند که با آزادی شهروندان آنها برای انتخاب دولت، و ساختن جامعه خود به گونه ای که مطلوب نظرشان است، تحت فشار نيستند. اما کشورهای خاورميانه که تازه در پی انقلاب و ساختن دولتهای دموکراتيک خود هستند، از يکسو با نيروهای بنيادگرای اسلامی روبرو هستند که نوع نظام سازی خود را برای آنها خواب ديده اند و از سوی ديگر با نئوکانها روبرو هستند که می خواهند برای آنها نظام سازی کنند. مطمئن هستم در اين دنيای گلوبال، جوانان اين کشورها خيلی بهتر از پيشينيان خود در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين نشان خواهند داد که فرزند صغير دموکراسی نيستند و راه خود را خواهند يافت و آنچه برايشان مقدس خواهد ماند همان "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" است.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
يازدهم فروردين ماه 1390
March 31 , 2011
1. http://www.ghandchi.com/528-InvasionOfPrivacy.htm
2. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید