در فارسی دری که بخشی از افغانها بدان سخن میگویند، از جمله چنین شعاری شنیده میشود که " ما به زور تن در نمیدهیم مگر زور، پُر زور باشد!
در این شعار، نگاهی انعطاف پذیر نهفته که میتواند در بن بست کنونی راهگشا باشد. به ویژه برای مشتاقان درک و دریافت بغرنجها. این که بدانیم ناراستیها به چه معنایی هستند و چه مفهومهای نادرستی در پندارها عمل میکنند.
بهرحالت شعار یادشده که غرور و جسارت ما را به میزان زور حریف وابسته میکند، در وهله ی نهایی، میخواهد از شکستن آرزوها و امیدها جلوگیری کند و نگذارد به ورطه ی یأس مطلق بغلطیم.
جاذبه شعار" تن در ندادن به زور..."، به رغم پافشاری اولیه بر غرور و والا منشی، در این نکته است که فاعل شناسا را از غیر واقعی شدن، پناه بردن به اوهام و ساختن واقعیت دروغین دور نگه دارد. آنهم بدین خاطر که برای احتمال شکست در نبرد جا باز میگذارد و بدان سمتی نمیرود که که بخاطر انکار شکست موجود، به کتمان واقعیت دُچار شود.
با اینحال بزرگوارنی که واقع بینی را ارج میگذارند، بر فراز شعار یادشده، نیک میدانند که واقعیت همواره همه امکانات را در اختیار خیرخواهان نمیگذارد. امکاناتی برای پاک سرشتان تا به روءیای خود رسند و از نبرد با اهریمن پیروز بیرون آیند.
اکنون بنظر میرسد که، در ایران، پژواک اعتراض روزهای پیش به دیکتاتور رو به خاموشی دارد. بنابراین تسلیم شدن به شرایط تحمیلی قدرتمداری نا حق و نامشروع میرود که برای دوره ای به کسب و کار عمومی بدل شود.
در سالهای بد و تاریکی که دارند به شمارش سی میرسند، یعنی در دوره ی احیای سلطه ی خلیفه بر ایران زمین، نه از تسلیم شدن کم داشته ایم و نه از بغضهای فروخورده. از این رو مُهم است که به رابطه ی اسلام و تسلیم از دید ناظری در اسارت یا مرغی در قفس بنگریم؛ چرا که گفته اند: مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش!
سرانجام بایستی روزی دریافت که رابطه اسلام و تسلیم بر چه نادرستی و پندار فریبایی استوار است؟ این پرسش اساسی، ما را بدین سو خواهد کشاند که پرسشهای دیگری را طرح کنیم.
از جمله این که بپرسیم، حافظان نظام اسلامی کدام استراتژی حفظ قدرت را در نظر دارند؟ چطور و چرا جوانان جُنبش مردمی را با تجاوز و گلوله میکُشند؟ جوانان خواستار آزادیهای فردی را؛ جوانانی که فقط شعار نفی دیکتاتور را دادند؛ و نه حتا فراخوان برای امحای دیکتاتوری را. در حالی که کسانی از ابواب جمعی سابق خود را به اتهام رهبری "اغتشاشات" به دادگاه نمایشی میکشانند. یعنی به ایشان، که در اسارت از خودیت خود خالی گشته اند، امکان میدهند تا نادم و توبه کار شوند. زیرا بزعم حافظان امنیت نظام، آن متهمان با آبروی ولی فقیه بازی کرده اند.
یکی از این توابان، شاید چشمگیرترینشان به علت وضع دلخراشی که دارد، سعید حجاریان است. متنی بفرمان نوشته از او را ، که حتا توان بیان "اعتراف" خود را ندارد، به دست دیگری میدهند تا قرائت کند.
و او، آنجا بر روی صندلی دادگاهی که بیداد را بازتولید میکند، نشسته و گردن کج کرده است؛ در حالی که دارد دل بیننده را بخاطر زجر کشیده به درد میآورد، شاید به پندار خود می اندیشد. پنداری که روزگاری بیانش کرده بود. این که پس از انقلاب 57 میخواسته برای نظام خلیفگانی "وزارت اطلاعات دمکراتیک" بسازد. شاید هم به ادعا نامه ی دادستان ریزه خوار ظلم در دل میخندیده که با تکرار نامهای ماکس وبر و یورگن هابرماس و...، حرفهای گنده تر از دهانش میزده است.
در تاریخ جانگذاز آن سرزمین، انگاری، نادم و تواب کم بوده است که حالا آن عالیجنابان خود پرست و قهار به قصد جبران بر آیند.
دوباره بر صفحه ی رنگین و بیشتر ننگین صدا و سیمای آلوده به توجیه بیداد، جماعتی از انسانهای درد کشیده و رنج دیده را ظاهر میکنند و مراسم توبه و ندامت جمعی را نمایش میدهند. البته در همین پدیده تواب سازی، تا آنجا که به تاریخ ایرانیان مربوط میشود، میتوان یکی از پیامدهای رابطه ی اسلام و تسلیم را یافت.
بنابراین مُحق هستیم برابر این دستگاه تفتیش عقاید و حکمهایش، که کوس رسوایی شان بر همه ی بامهای جهان به گوش میرسد، پرسشهای اساسی خود را تکرار کنیم.
پس میپرسیم، مگر شما اسلام را به معنای تسلیم انسان نزد خدا تفسیر نمیکنید؟ ای فقها و ای همدستانی که از صدقه سر نادانی و جهالت ارتزاق میکنید!
ما با آن "نزد" که میتواند معادل "پیش" یا "درگاه خدا" نیز باشد، مسئله داریم. زیرا اساس حکم شما روی ابهام مفهوم "نزد خدا" بنا شده است. حال آن که در صورت ابهام زدایی از مفهوم، شاید حکم شما شکننده شود.
بنا براین در برابر افکار عمومی این پرسش را میگذاریم که محل و فضای آن "نزد خد"ا کجا است؟ آیا درون ذهنی است؟ یعنی در سینه و قلب و دل جا دارد؟
اگر چنین است، یعنی امری بلاواسطه، نه تنها دیدنی نخواهد بود که حتا پیشرفته ترین دستگاههای حقیقت یاب نیز موفق به یافتنش نیستند؛ تا چه رسد به آن مُفتش خنگ و خرفت که فقط بر تسلیم شدن متهم تاکید دارد؛ وی به وقت ناباوری، یعنی همیشه و از آنجا که به انسان هیچگاه باور نداشته، به هر شکنجه ای متوسل میشود. توسل به شکنجه تا اتهام آدمی را به ارتکاب جرم مرتکب نشده برساند.
اما اگر تاکید داشتید که "نزد خدا" امری با واسطه است؛ یعنی برون ذهنی؛ پس فضایی بیرونی است. یعنی یک پرستشگاه نمادین است که در ادیان ابراهیمی بترتیب کنیسه، کلیسا و مسجد نام گرفته.
اما از آنجا که هر پدیده نمادین به بازتاب و وانمودن وابسته میماند، همواره با خطر تظاهر،یعنی تظاهر به آنچه در واقع نیست، همراه است. چون قرار است نزد خدا بودن به چشم آید، به ویژه به چشم دیگری، روی لبه پرتگاه خودنمایی راه میرود. خودنمایی که در آن فضای مشخص بیرونی زاهدنمایی خوانده میشود. آنهم زاهدی که، به شهادت شاعر و رندان تاریخ، "چون به خلوت خود میرود آن کار دیگر میکند". پس شما که به آن کار دیگرکردن مشهورید، چه خبر مرگتان است که با داغ و درفش و به زور از دیگران اعتراف به کارهای نکرده بگیرید؟
از مخاطرات زاهدنمایی که دو رویی را در چنته پنهان کرده، و از خطر خود نمایی که در تحلیل نهایی به از کف رفتن خودیّت و یا منیِّت انسان منتهی میشود، یک لحظه صرفنظرکنیم. این صرفنظر اما کل اشکالات را بر طرف نخواهد کرد. زیرا ذهن، با شنیدن نام اسلامی که با تسلیم انسان خود را اینهمانی کرده، در حالت جنگی گرفتار میآید. چراغ اضطراری اش چشمک زن میشود و خود را در معرض یورش، محاصره و سلطه میبیند.
البته ذهن شاید بتواند بخاطر عظمت و جاذبه ای که از مفهوم خدا برای خود ساخته، این شرایط حکومت نظامی را تحمل کند. این امر اما هرگز بدین معنا نخواهد بود که ما بخواهیم تسلیم کسی شویم که خود را نماینده خدا میخواند.
زیرا تمام آن رسانه های اتصال به نزد خدا، در شرایط اجبار تسلیم به نماینده خدا، ابزاری بودن خود را بیشتر به نمایش میگذارند و بخاطر همین جنبه نمایشی شان بیشتر افشاء میشوند.
از افشای ابزار نمایندگی و، به زبانی دقیقتر، از رسوایی ابزار خودنمایی گذشته، تسلیم نماینده خدا بودن با یک مشکل تجربی نیز روبروست. چرا که تا کنون هیچ کس، و این هیچ کس به ضرس قاطع گفته میشود، حکم آسمانی را برای نمایندگی خدا در روی زمین ندیده است. حتا اگر به دوران ظلمت قرون وسطا، پاپ زمین بهشت را به مومنان فروخته باشد و یا روحانیون مسلمان روادید بهشت را در ازای گرفتن سهم امام و خمس و ذکات صادر بکنند.
در این موقعیتهایی که در حماقت عمومی و نیرنگ خواص آبشخور دارد، البته، تسلیم خدا بودن کار دست مردمان نداده است. آنچه کار دست انسانیت میدهد دین است. دینداری برای روحانی، آن ترفندی است که در دست نداشتن د فاکتو یا واقعی حکم آسمانی را پوشانده است. او برنامه دین را که میتواند راه و روشی برای زندگانی و یا شاید در اصل مراسم خوشخیالانه مُردن باشد، ابزار سروری خود بر عوام و امتیاز ویژه داشتن در اعمال قدرت میکند.
بنا بر شکل گیری منطقه ای که ادیان در آن پا گرفته اند، زبانهای موجود در آن منطقه نیز رسانه شده اند. چنان که عبری، آرامی، و سپس لاتین و عربی شالوده زبانی کتابهایی هستند بتدرج نوشته و گردآوری شده تا "سفر یا داستان آفرینش" روایت شود. روایتی که، از منظر علم و دانش امروزی، در ژانر شناسی ادبی به بخش افسانه ها تعلق دارد. آنهم بخاطر اعلام موضعهایی از این قبیل، که ساختن جهان در یک هفته انجام گرفته و یا عمر جهان فقط شش هزار سال است.
البته گفتن همین فرضیه ها، حتا اگر با قطعیت و یقین عنوان شده و برایش خونها ریخته باشد، در جهان دهکده امروزی که خبر گرفتن از دیگران را سریع و راحت کرده، به هیچ دینی انحصار حقیقت را نمیبخشد.
ادیان بزرگ جهانی در توافق اعلام نشده ای به اصطلاح از خر شیطان پائین آمده اند. این که، بنابر مدعاها یا مقتضیات خود، تنها راه و یگانه روش درست زندگانی باشند. این توافق اگر شامل حال ادیان بزرگ خدا داری چون مسیحیت یا بودیسم بی"خدا"یی شود، به حتم در برگیرنده ارباب شیعه نیز خواهد بود. اربابان و بندگانی که چیزی حدود هفت درصد اهالی اسلام را تشکیل میدهند.
امروزه ما هرچه این تمایز و تفکیکها را به پیش بریم، از تعداد مدعیان تسلیم خواستن خود کم خواهیم کرد. زیرا آنوقت با کلیت روحانی مسلمان شیعه به معنای دقیق کلمه روبرو نیستیم، بلکه فقط با حاکمیت روحانی دولتی روبرو میشویم که، دقیقا بخاطر حفظ قدرت و منافع مالی خود، تسلیم ما را میطلبد.
اینجا دیگر تسلیم در سطح معنویات مطرح نیست؛ زیرا مادیات بیش از اینها حضور سنگین خود را برای سلطه بر دیگری، که آنسوی سکه تسلیم ما است، آشکار ساخته اند. بنابراین دیگر کسی فریب موعظه و خطابه این و آن سخنور را نخواهد خورد که خود را به صورت نماینده خدا و معاونانش عرضه میکند.
بگذریم که تازه این خدا نیز چنگی به دل نمی زند. وقتی مفسرانش او را طالب تسلیم ما قلمداد میکنند. نمی دانیم هربار که با این تفسیر از خدا روبرو میشویم، خدایی که با قهر و خشم خود را خاطر نشان میسازد، چرا به سرعت یاد پرچم عربستان سعودی می افتیم. پرچمی که با عبارت "غیر از این خدا، خدایی نیست" و یک شمشیر آماده گردن زدن تزئین شده است.
ما البته، در ایران زمین، سابقه این برداشت را هم داشته ایم که خدا را با صفات مهر و بخشنده در نظر بگیریم و بجای باز تولید ترس و وحشت به محبت و احترام برسیم. شاید فرصتش رسیده که بیشتر مهر و بخشندگی را از خدا بخواهیم، بشرطی که ادب و احترام به مردم را به "نمایندگانش" گوشزد کند. شاید هم وقت آن رسیده که رهنمود جلیل محمد قلی زاده، شاعر دوران مشروطه را آویزه گوش کنیم که سروده:
"کاری که با خدا است میسر نمی شود
ما خود خدا شویم و برآریم کار خویش"...
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید