آيا هرگز از خود پرسيده ايد که چه چيزي طشت رسوايي کودتاگران را به اين زودي از بام بيت عنکبوتي ولايت مطلقهً فقيه فرو انداخت؟ و دولت کودتايي حزب پادگاني سپاهي- بسيجي را اين گونه کشف عورت کرد؟ کودتاچيان را اينچنين درمانده نمود و خرقهً خلافت و ولايت را به اين زودي، به يونيفرم نظامي مبدل ساخت؟ اينهمه سرعت و تغيير، در برملا شدن دسائس و توطئه ها، از کجا ناشي شده است؟
درهمين ايران معاصر هم مردان پاکباخته اي چون قائم مقام، امير کبير، و مصدق هم بودند، و يا در همين نظام، عزل بني صدر را بياد بياوريم، اصلاً طنين پيام آنان مثل امروزانعکاس نمي يافت؛ بسياري از گفته ها و نوشته هاي آنان از حلقهً نزديکانشان فراتر نمي رفت؛ و مستبدين حاکم موفق مي شدند تا اسرار آنان را باخودشان و حلقهً يارانشان، سرکوب، محصور و اي بسا مدفون سازند. ولي امروزه، به برکت انقلاب اطلاعات و ارتباطات، ديگر حاکمان قادر نيستند که مثل گذشته مردم را، حتا براي چند روز و اي بسا چند ساعت، در بي خبري نگهدارند؛ يعني که مثل گذشته نمي توانند با مهندسي کردن افکار عمومي، نظام غير مشروع خود را با زر و زور و تزوير، براي مدت طولاني سرپا نگهدارند.
فکرش را بکنيد، با هزار دوز و کلک و نيرنگ، براي شهيد ترانهً موسوي سناريو درست کردند و در سيماي دروغ پراکنشان پخش کردند، بلافاصله با نامهً آقاي کروبي تمام داستان رو شد، و کودتاگران دروغگو در پيشگاه افکار عمومي رسوا شدند. سر مسئلهً تجاوزها، رهبري نظام تصميم گرفته که زير بار اين رسوايي (برغم وجود شواهد و قرائن مسلم) نرود، و گويا فرمان داده که سر و ته قضيه را جمع و جور کرده و آنرا ماستمالي کنند. آنگاه، تمام قواي اجرايي، قضايي و مقننه و تبليغاتي کودتاچيان پشت اجرايي کردن اين حکم حکومتي مي روند؛ بالاترين مسئولين قوهً قضائيه که خود در اين جنايات دست داشته و متهم اند، مدعي کذب بودن دادخواهي قربانيان تجاوز مي شوند و انگشت اتهام را به سمت قربانيان و آقاي کروبي نشانه مي روند، فرداي آنروز يک جوان شجاع، با انتشارفيلم ويدئويي، توطئهً دستگاه قضايي کودتا را نقش برآب مي کند.
و يا کودتاچيان براي دستگيري آقايان کروبي و موسوي همهً مقدمات را آماده مي کنند و بنا بر گزارشات حکم آنرا از خامنه اي مي گيرند، ولي خانواده هاي خميني و رجايي و رفسنجاني وارد مي شود و بويژه رفسنجاني به آنها اتمام حجت مي کند که در صورت دستگيري آنها از تمام سمت هاي خود استعفا خواهد داد. بواقع آيا اين حد و سرعت در کشف عورت شدن کودتاچيان، قبل از انقلاب اطلاعات و ارتباطات اصلاً ميسر بود؟!
يادم مي آيد که بعد از عزل بني صدر در بيست خرداد سال شصت، تظاهراتي بطرفداري از بني صدر، عمدتاً توسط سازمان مجاهدين خلق، سازماندهي شد. در اين تظاهرات بسياري از مردم عادي که هوادار بني صدر و يا سازمانهاي سياسي بودند شرکت کردند. اگرچه آنموقع بحث چماقداري حزب جمهوري اسلامي در خيابانها مطرح بود ولي زندان سياسي و شکنجه و بازجويي توسط سپاه و بسيج در زندانها هنوز مطرح نبود. اين مسائل بعد از شروع جنگ مسلحانه آغاز شد. ولي، بلافاصله بعد از آن تاريخ ورق برگشت و کمتر انعکاسي از صدا و پيام آقاي بني صدر در داخل کشور بگوش مي رسيد.
تا اينکه بعد از سي خرداد سال شصت، سناريو سازي ها و شکنجه ها، بويژه براي مسئولين تشکيلاتي مجاهدين آغاز شد. بسياري از افراد تشکيلاتي سازمان که لابد مي دانستند دارند اعدام مي شوند اهل اعتراف و همکاري با بازجويان نبودند، رسانه هاي عمومي هم، اي بسا راديو بي بي سي نيزهمان سناريو هاي ساختگي بازجويان را انعکاس مي داد، و فقط خود قربانيان و زندانيان و شايد عدهً معدودي از خانواده هايشان مي دانستند که اين سناريوها جملگي ساختگي و سراسر دروغ است. بعنوان مثال،ً براي شهيد حسين عظيمي، که دانشجوي رتبه اول هنرهاي زيبا در دانشگاه تهران بود، در خانهً پدريش در بيرجند کمين گذاشته و هنگام ورودش به خانه او را دستگير کردند، حسين وقتي متوجه حضور مأمورين مي شود مي خواهد فرار کند که بپايش شليک و اورا مجروح مي کنند. همانروز در روزنامه هايشان نوشتند که مسئول تشکيلات مجاهدين در بيرجند، حين در گيري مسلحانه و فرار دستگير شده (و از او سلاح و نارنجک بدست آمده است) و همين خبر هم از راديوبي بي سي پخش شد. در حاليکه او درهمان تشکيلات محدود شهرستان، از مسئولين سازمان نبود، و شايد با اغماض در ردهً چهارم تشکيلاتي (حدود بيست تا سي نفرهً سازمان) قرار مي گرفت، وقتي در داخل زندان شهرباني اين خبر را از راديو بي بي سي شنيدم، و بعد ها در زندان سپاه جزوهً سراسر دروغ سپاه پاسداران، که تنها بمنظور پرونده سازي براي دستگير شدگان تهيه شده بود، را ديدم، از آنهمه دروغبافي و سناريوسازي هاي سراسر کذب، انگشت به دهان مانده بودم.
بواقع، در آن فضاي بهت و وحشت و درگيري بعد از سي خرداد سال شصت، هرفرد تشکيلاتي سازمان که دستگير مي شد، ديگر تمام شده بود و کسي خبردار نمي شد که چه بر سرش آمده است. خوشبختانه! چون ده روز قبل از سي خرداد، يعني در جريان تظاهرات بعد از عزل بني صدر، دستگير شده بودم، از آن سناريو سازي ها و اتهامات و شکنجه و بازجويي ها برحذر بودم. منتها وقتي به زندان سپاه منتقل شدم از جزئيات بيشتر مربوط به دستگيري ها و شکنجه ها و اعدام ها اطلاع يافتم. در آن شرايط و فضا تنها براي خودم مي سرودم:
درون محبس دژخيم تنهايم،
شبي تيره، سکوت مرگ حکمفرماست،
دوچشمم در وراي تيرگي، آنسوي ظلمت، ستاره ها درخشان در پي خورشيد مي بيند،
وگوشم، در وراي شيهه و شلاق دژخيمان، خروشي يا که فريادي، برون از محبس دژخيم مي جويد،
تک شهابي سرخ آنک ناگهان ديوار شب بشکست، سکوت محض را بدريد و گلگون ساخت ميدان را،
سه همرزمم،
حبيب آن چهرهً محبوب سمناني،
سعيد آن اسوهً ايمان و پايداري،
حسين با چهره اي مظلوم، زپا مجروح،
هنرمندي که خلاق ضمير انقلابي بود،
سينه شان آماج تير کينه توزان شد،
و "پهناي رواق آسمان" لرزيد،
و شهر در بستر خواب پريشانش،
شنيد از هرکران، کاي خفتگان هشدار!
که تاريخ بار ديگر مي شود تکرار!
فردا، مردمان شهر، که در شب از صداي هولناک تير، هراسان خفته اند، بيدار برخيزند،
تا شمارند قلبهاي چاک شيران بخون غلتيده در شب را،
تا کٌنند معبد قبور نوجوانان شهيد افتاده در صحرا،
تا کًنند از ريشه بنياد ستم، تزوير و استبداد...
بلي، آنزمان، جز عدّهً معدودي از هم بندهاي آن شهدا و اسرا، که عدهً معدودتري از آنها از موج اعدامهاي آن دهه رستند، هيچ کس خبردار نشد که برآن نسل انقلاب و آرمانگرا چه گذشت. گوشه اي از آن خاطرات، توسط همان عدهً معدودي که از آن موج اعدامهاي سال ٦٠ و ٦٧ رستند، تا به امروز بازگو و منتشر شده است.
ولي امروزه در مورد جنبش سبز، به برکت انقلاب ارتباطات و اطلاعات، و به يمن مبارزهً مسالمت آميز مدني، ديگر آنگونه نيست. هرسيلي و شلاقي که بناحق فرود آيد، و هرگلوله اي که ناجوانمردانه شليک شود، و هر تجاوزي به نواميس مردم، بسرعت در ايران و جهان منعکس مي شود، و واکنش داخلي و بين المللي بر مي انگيزد. بهمين دليل، خون نداها و سهرابها مشعل مقاومت را در سراسر ايران و جهان بر مي افروزد، و کهريزک و رسوايي تجاوزها،چون لکهً ننگي پاک نشدني، آبروي کودتاچيان را براي هميشه بر باد داده است.
وقتي ميزان اطلاع رساني، آگاهي و نقش آفريني شهروندان تا اين حد بالاست، ديگر هر فرد خود يک رسانه، يک عنصر تأثير گذار، و يک عضو غير قابل انکار از پيکرهً نهاد، محيط، جامعه، کشور خود، و دهکدهً جهانيست. وقتي امکان خبرسازي، خبردهي و رد و بدل اطلاعات براي همگان فراهم شده، ديگر امکان مهندسي افکار عمومي و اجراي پروژه هاي ايده آليستي و يا پوپوليستي ارتجاعي و يا انقلابي، ميسر نيست. اصلاً يکي از مهمترين ثمرات اين انقلاب ارتباطات در اين است که رهبران فرزانه و فقيه، چه پيش نماز باشد و چه پيشتاز، را سرجاي واقعي شان مي نشاند... بدا بحال حاکميت سواي از مردم، و خوش بحال آدميت در حال ظهور ... بدا بحال شيخ که بيهوده سربر سنگ مي کوبد، و خوش بحال بچه هاي اين روزگار!
قطعا براي ما ايرانيان، که از جامعه اي بشدت پلاريزه شده، بين سنتي و مدرن، برخورداريم (همين ديروز در خبر ها بود که حدود ٩ ميليون بيسواد در کشور وجود دارد) انقلاب ارتباطات اين شکاف را عميق تر مي کند. اينست که لاجرم ناچاريم، بجاي انقلاب و دگرگوني توسط اقليتي پيشتاز و از بالا، بطور افقي و در همهً سطوح، بين سنت و مدرنيته پل بزنيم، تا اکثريت جامعه بتوانند اگاهانه و آزادانه از قيد باورهاي دست و پاگير سنتي برهند، و با حضوري آگاهانه تر و فعال تر، بستر عبور از سياهي استبداد مذهبي و ورود به دوران آگاهي و دموکراسي را هموار کنند. راهي که بعد از سي سال، تا حدود زيادي در ايران کوبيده شده، حاکميت را به کودتا واداشته و تندروهاي متحجرمذهبي و سکولار، ارتجاعي و انقلابي، را به اقليتي ناچيز تقليل داده است.
گفته شد که يکي از ثمرات انقلاب ارتباطات اين بوده که "مهندسي افکار عمومي"، توسط حاکمان را تا حد زيادي "غير ممکن" ساخته است. اين پديده، کنش و واکنشهاي اکثريت جامعه را براي سياست گذاران و سياسيون "غير قابل پيش بيني" کرده است. بهمين خاطر، انواع فوت و فن هاي برتافته از علوم انساني، مانند نظرسنجي هاي آماري، نمونه برداري و استفاده از قوانين احتمالات براي الگو برداري و يا الگو سازي و غيره بکار گرفته مي شوند تا با حدس نزديک به يقين تر، و ريسک کمتري، راه حل قابل قبول تري براي حل مشکلات جامعه، عرضه شود. به ميزاني که شهروندان و نهادهاي جامعه مدرنتر، آگاه تر، قانونمند تر، منظم تر، تخصصي تر و تخصيص يافته تر مي شوند، لاجرم ميزان نياز به تحقيق و تفحص، و بنابراين ميزان کارکرد علوم انساني، نيز بيشتر مي شود.
علوم انساني يا علوم اسلامي؟!
يکي از تعارضات دروني رژيم ولايت فقيه، از آغاز تا کنون، در اين بوده است که فرق بين علوم انساني با علوم اسلامي، و نيز بومي سازي و اسلامي سازي علوم را نخواسته و بنابراين نتوانسته از هم باز شناسد. هرچند بحث ويژگي هاي مشترک و تفکيک شاخه هاي مختلف علم، منجمله علوم انساني، و طبيعي و تجربي، از حيطهً اين نوشته خارج است ولي اجمالا ميتوان ياد آورشد که کارعلمي، هرعلمي اعم از انساني و طبيعي، هميشه از اين رنج برده است که صاحبان قدرت مذهبي و يا ايدئولوژيک، پيوسته مترصد آن بوده اند تا آنرا در اختيارگيرند و به خدمت قدرت و حاکميت خود گيرند.
معيارهاي علمي اعتبار خود را از خود علم کسب مي کنند و همگام با دستآوردهاي نوين علمي، متحول مي شوند. ولي معيارهاي مذهبي و ايدئولوژيک، که اولي مصر به منشاء ماوراء طبيعي، و دومي بر اعتقادات فلسفي (که محدوديت هاي خاص خود را دارند) مبتني است، بسيار جان سخت ترند و در مقابل سرعت تغييرات، بسا بيشتر مقاومت مي کنند. کما اينکه مي بينيم براي ابطال يک نظريهً مذهبي مثل انگيزاسيون و يا ولايت مطلقهً فقيه، و اي بسا نظريه هاي غلط فلسفي مانند فاشيسم و نازيسم و ماترياليسم تاريخي، بايد يک دوران تاريخي و تجارب تلخي از خونريزي و فساد و ناکامي، اي بسا در جوامع مختلف، سپري شود تا ابطال آن نظريه ها، آنهم بر پيش کسوتان و اکثريت جامعه، محرز گردد.
از آنجا که علم دستاوردي تجربي و زميني است، نمي تواند با اعتقادات ديني، که قائل به منشاء آسمانيند، يک کاسه شود. بنابراين، اعتقادات ديني موءمنين، في نفسه، در حيطهً علوم انساني و تجربي قابل توضيح نيستند. مقولات مذهبي مثل حديث و سنت و قرآن در اسلام، خواستگاه الهي براي خود قائلند و نه علمي. مطالعه و فراگيري اين متون،توسط باورمندان به آنها در حوزه ها و مدارس مذهبي، اصلاً نمي تواند و نبايد جزو علم محسوب گردد، ولي تحقيق و تفحص روشمند و متديک، براي کشف و شناخت علت و معلولي متون و مقولات مذهبي، بمنظور رسيدن به حقيقت و نه ايمان، در حيطهً علوم انساني، دين شناسي يا تئولوژي، و مثلاً اسلام شناسي، مي گنجد. براين سياق، حوزه هاي علميهً ديني محل تربيت روحانيون رسمي مذهبي اند و نه مرکز پرورش عالم و متخصص قابل اعتبار، حتا در همان حوزهً علوم مذهبي (تئولوژي) اسلامي، که از شاخه هاي علوم انساني است.
رويکرد هاي مختلفي در درون رژيم نسبت به علوم انساني وجود دارد. براي آنان که مدعي ولايت مطلقهً فقيه اند و بويژه خط فکري خامنه اي و مصباح، که منشاء خير و شر، صواب و خطا، و گناه و صواب بندگان، و در يک کلام تقدير و مقدرات بشر را ناشي از اراده و مشيت خدا و يا دسيسهً شيطان مي دانند، و براي انسان نقشي جز بندهً سراپا تقصير و محکوم به اطاعت و تقليد از خودشان قائل نيستند، عملاً جايي براي نقش آفريني انسان و دستاوردهاي زميني و تجربي او در زمينهً علوم انساني باقي نمي ماند. بنابراين، وقتي نقشي براي انسان قائل نيستند، باورشان به علوم انساني نيز بي اساس است، آنها در عمل بدنبال علوم اسلامي، منبعث از ذهن بيمار"خود خدا بيني" خودشان، هستند. جالب اينکه اين رويکردشان در اولويت دادن به علوم اسلامي بجاي علوم انساني، تا حالا ناکام مانده و در عمل نتيجه اي هم جزهمين تحميل حکومت نظامي و سر مشق قرار دادن سياست ماکياوليستي"النصر بالرعب" ببارنياورده است.
تا آنجايي که بدرون باند حاکم برمي گردد، علوم اسلامي، که با انکار علوم انساني در حوزهً جامعه و سياست و اقتصاد و فرهنگ همراه بوده، تا حالا جز به تربيت متخصصيني در امر بکارگيري انواع سرکوب و سانسور و شکنجه و تجاوز و فساد و اعتياد و عمليات رواني، نيانجاميده و محصولي جز شکست و روسياهي بيشتر ببار نياورده است. واقعاً بايد از اين جماعت پرسيد، آنهم بعد از سي سال تجربه، کدام راه را مي خواهيد تجربه کنيد تا دريابيد که علوم انساني مربوط به دستاوردهاي تجربه شدهً عموم انسانهاست و نمي تواند به تعداد خدايان و مذاهب موجود تجزيه و تفکيکش کرد؟
براي تميز دادن کارکرد علوم تجربي از علوم انساني، اجمالاً مي توان گفت که اگرفرمول و روش توليد ماشين را در حيطهً علوم طبيعي و رياضي فرض کنيم، چگونگي استفاده و تنظيم رابطه با ماشين در حيطهً علوم انساني است. چرا که ماشين بهمراه خود تغييرات اجتناب ناپذيري، در روش و ساختار حمل و نقل و نيز توليد و مصرف، سبب مي شود که هر جامعه اي، بقدر پوياييش در اين زمينه، مي تواند مسير رشد و توسعه و پيشرفت ماشيني خود را هموارسازد.
همينطور، اگر ساخت کامپيوتر نتيجه پيشرفت در علوم تجربي و رياضي و فيزيک باشد، چگونگي بهره گيري از کامپيوتر و مباحث مربوط به انقلاب ارتباطات و اطلاعات، مربوط به حوزهً علوم انسانيست. همچنين، اگر هدايت و کنترل توليد مثل، و تولد و سلامتي و رشد فيزيکي کودک را مربوط به حوزهً علوم طبيعي بدانيم، چگونگي تنظيم رابطه و آموزش و پرورش او مربوط به حوزه علوم انسانيست. بنابراين نمي توان دانش آموز، دانشجو، محقق و يا جامعه اي را مجبور کرد که علوم طبيعي و رياضي و نجوم را فراگيرد ولي قيد علوم انساني را بزند، چرا که محدود، محصور و يا سانسور کردن علوم انساني باعث بازماندن از ساير شاخه هاي علمي نيز مي گردد.
ضمناً، همانطور که توليد ماشين و کامپيوتر و نيز تولد و سلامتي کودک معجزهً آسماني نيستند و به پيروان مذهب و ايدئولوژي خاصي محدود نمي شوند، راه و رسم تنظيم رابطهً کارآمدتر با آنان نيز مربوط به عموم انسانهاست. يعني که قواعد و ضوابط عام بکارگيري آنها نيز يونيورسالند و در همه جا و براي همه کس، بطور يکسان صدق مي کنند. تنها چيزي که متغير است تنوع توليد، شرايط استفاده و نوع کاربرد و کاربران مي باشد. بهمين دليل است که نيازمند "بومي سازي" دستاوردهاي ديگران هستيم و نه ديني (سليقه اي) و "اسلامي سازي" آنها!
حتا دانشمندان، عمدتاً ايراني تبار، صدر اسلام، مثل فارابي و بيروني و خارزمي و رازي و ابوعلي سينا و طوسي و خيام و غيره هم مدعي اسلامي سازي علم نشدند، بلکه آنها به ترجمه، فراگيري و روزآمد کردن دستاوردهاي يونانيان همت گماشتند. در رنسانس اروپا هم همينگونه بود، و کپرنيک و گاليله و رنه دکارت هم از دستاوردهاي مسلمانان و يونانيان آغاز کردند. بنابراين، اگر مسلمانان و بويژه ايرانيان هم امروزه و يا هرگاه بخواهند در زمينهً علوم طبيعي و انساني بالغ شوند، و به مرحلهً توليد و خودکفايي بومي برسند، بايد بدون سانسور و کنترل حکومتي، از دستاوردهاي بومي خود و نيز تجارب شرق و غرب بياموزند، در تحقيق و تفحص و نقد آنان ترس و سرکوب و سانسور حاکم نباشد، تا کاربرد بومي هر دستاوردي را بتوانند بي طرفانه بياموزند.
بديهي است که در مرحلهً شروع، قبل از بلوغ فکري، چپ و راست زدنهايي پيش مي آيد که باز هم جواب آن نه در سرکوب و سانسور و محدوديت بيشتر، بلکه در سرمايه گذاري بيشتر و فراهم کردن فضا و بستر مناسب براي ديالوگ آزادانه و نقادانه است. بهمين دليل "آزادي آکادميک" بالاترين ضرورت و نياز کار تحقيق و تفحص در هر محيط آکادميک و تحصيلي، براي آموزش و فراگيري و فراروييدن علوم بويژه انساني است.
خلاصه، همانطور که تفکيک مذهب از حکومت عرفي از قضا و قدر مذهبي ضرورتي اجتناب ناپذير است، آزاد سازي علوم انساني از چنبرهً کنترل اديان و مذاهب و ايدئولوژي ها نيز غير قابل اجتناب است. دشمني متحجرين مذهبي و دولت کودتا با نهال نوپاي علوم انساني در ايران، که مي رود با سانسور و تصفيهً بيشتر در مدارس و دانشگاهها دنبال شود، بويژه در اين دوراني که دسترسي همگان به منابع و اطلاعات، در هرزمينه و در مقياس جهاني ميسر شده است، تنها کانون آموزش و پرورش علوم انساني را به خارج از کشور منتقل مي کند. وقتي اساتيد و دانشجويان برجستهً علوم انساني تدريس و آموزش در دانشگاههاي خارجي را بناگزير برگزينند، اين کار نه تنها مانع بومي سازي و در نتيجه رشد تحجر فکري و آماده شدن فضا براي نظامي گري در داخل کشور شده و مي شود، بلکه تفوق فرهنگي و فکري خارج بر داخل را نيز تسهيل کرده به بحران هويت بومي مي انجامد. نيروهاي طرفدار دموکراسي مي توانند در اين زمينه، از تجربهً شيلي، بعد از کودتاي پينوشه، بياموزند که چطور استادان و دانشجويان علوم انساني به دانشگاههاي آمريکا سرازير شدند و در قدم بعدي همين دانشجويان به متخصصين و رهبران جامعهً مدني براي بزير کشيدن کودتاچيان و گذار به دموکراسي تبديل شدند.
آيا خميني و بهشتي دههً اول انقلاب تطهير مي شوند؟
اين سئوال حتماً به ذهن بسياري از قربانيان رژيم در دههً شصت خطور کرده است که اين جنبش سبز که باز مدعي بازگشت به راه و رسم آقايان خميني و بهشتي و دههً شصت است، آيا اين مسئله موجب نگراني نيست؟ بايد تصريح نمود که جنبش دموکراسي خواهي ايران محصول تغيير گفتمان انقلابي "بود و نبود" و "عدم تحمل غير خودي"، به گفتمان دموکراسي خواهانه، مطالبه محور، و احترام به حقوق برابر مخالف است. بنابراين، اکثريت دموکراسي خواهان جامعه، نسل سومي ها و کساني هستند که از تجارب ناکام دوجبههً انقلابي چپ و راست، و بعبارتي صف بندي انقلاب و ارتجاع دههً اول انقلاب، عبورکرده، کنده شده و به گفتمان دموکراسي رسيده اند. اين مسئله را در شکل بندي نهادهاي مدني داخل کشور، اعم از زنان، دانشجويان، زنان، کارگران و فرهنگيان بخوبي مي توان شاهد بود که صف بندي هاي مرسوم قومي و مذهبي و ايدئولوژيک گذشته را ندارند و همگي حول مطالبات مشترک به توافق رسيده و همّ و غمّ خود را براي تحقق آنها متمرکز نموده اند.
در خارج کشور هم بايد بپذيريم که در فرداي دموکراسي ايران، تمام آدم ها و نيروهايي که حاضرند به موازين و ساز و کار دموکراسي تن دهند ولي مخالف و اي بسا ضد همديگر باشند، حضور قانوني خواهند داشت. اي بسا در دموکراسي هاي پيشرفته اي که در آنها زندگي مي کنيم نيز شاهديم که نژاد پرستان تند رو و جريانات فاشيستي مذهبي و ايدئولوژيک هنوز هستند و فعاليت هم مي کنند، منتها سطح آگاهي عمومي و هشياري سياسي جامعه بقدري بالا رفته که اين گرايشات جز حمايت اقليتي ناچيز را بر نمي انگيزند.
در شرايط کنوني، از آنجا که تقابل اصلي بين جبههً دموکراسي و استبداد است، لاجرم، همهً آنها که در پي رسيدن به دموکراسي و حقوق بشرند، اعم از اصلاح طلبان و انقلابيون سابق، در يک جبهه قرار مي گيرند. منتها، هرفرد و گروه و جرياني مي تواند با حفظ مواضع خودش، موضع انتقادي نسبت به رقيبش را محفوظ و ملحوظ دارد. اين تنوع مواضع، که ناشي از تنوع ساختار جمعيتي و عقيدتي جامعهً ايران است، به رشد و شکوفايي سطح عمومي جنبش و مبارزه کمک مي کند.
يعني که، چه بخواهيم و يا نخواهيم، رقباي اصلي دموکراسي فردا از دل همين نيروهاي مدرن و سنتي و مذهبي و غير مذهبي موجود در جامعه، سر برخواهند آورد. بنابراين بجاست که ضمن داشتن مواضع انتقادي خود از رقباي اصلاح طلبمان، از ياد نبريم که آنها امروزه، هرچند بطور ناخواسته، وارد و جلودار مبارزه اي شده اند که نظام ولايت فقيه را وادار به کودتا و حکومت نظامي کرده و در تماميت آن به چالش کشانده است؛ کودتا گران هم با تمام توش و توانشان، در پي ريشه کني و زدن سر رهبران جنبش اصلاحات اند تا از شر اصلاح طلبي براي هميشه خلاص شوند. بخصوص که بسياري از رهبران اصلاح طلب يا در زندانند و يا در بيرون زندان زير بيشترين فشار ها و محدوديت ها مقاومت مي کنند. بنابراين نبايد آنها را در اين جبهه اي که اينچنين نظام استبدادي ولايت مطلقهً فقيه و دولت کودتايي آنرا به چالش کشيده، تنها گذاشت.
برخي از نيروهاي راديکال خارج از کشور، طي اين مدت، خواسته و يا نخواسته نقش پشت جبههً کودتا گران را ايفا کرده و پيوسته خواهان راديکاليزه کردن، و اي بسا در حال و هواي خاموشي جنبش سبز بوده اند. آنها اول که انتخابات را تحريم کردند، بعد پشت سر هم به عبور از رهبري جنبش سبز (آقايان کروبي و موسوي) و يا عبور از استراتژي مبارزهً مسالمت آميز آن فرا مي خوانده اند. ولي جاي خوشبختيست که مقاومت رهبران جنبش سبز، و دستاوردهاي گرانقدراين جنبش تا کنون، بسياري از اين گرايشات را متنبه و يا مجبور کرده است تا بپذيرند که براي انطباق با تحولات سريع و رقم زدن "تغييردموکراتيک" در جامعه ايران، پيوسته بايد به تغيير پندارها و مواضع خود بيانديشيم.
چهار شنبه، ۲٠٠٩/٠٩/١٦
وبلاگ نويسنده: www.alisalariweblog.blogspot.com
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید