ناگهان دنیا برایم تیره و تار شد
یک عزیزم پیش چشمم سخت بیمار شد
ناگهان خنده ز لب هایم گریزان گریخت
قلب من زین زندگانی کند و بیزار شد
ناگهان ساکت شدم ساکت شدم ساکت آه
آسمان هم پیش چشمم چوبه ی دار شد
ناگهان از هم گسستم تارو پودم گسست
ناگهان قوت و غذایم دود سیگار شد
ناگهان چشمم ز بارش خشک شد سوختم
بوستان هستی ام پژمرده شد خار شد
ناگهان از عالم و آدم جدا شد دلم
آن خدا هم پیش چشمم بی وفا و خوار شد
ناگهان آری چه گویم من چه گویم من چه ؟
معجزه صورت گرفت و چون پدیدار شد
ناگهان افسانه ی موسا به چشمم خزید
همچو موسا آن عصا انداخت و مار شد
ناگهان دستی به سویم آمد از سوی خدا
دست هایم را گرفت و یار و غمخوار شد
ناگهان آن نازنینم آن مریضم شفا یافت
زندگی در چشم من زین عشق سرشار شد
ناگهان دل این غزل را از برایش سرود
شکر یزدان می کنم یزدان مرا یار شد
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید