يک توضيح بديهی: در روزها و هفتههای اخير شاهد تشديد"نقد" مسؤولان و رهبران حزب کمونيست ايران از رقيبان سياسی خود در کردستان بودهايم. به ويژه سه نفر در اين کارزار مشارکت داشتهاند: حسن رحمانپناه، صلاح مازوجی و فرهاد شعبانی. اين بهچالشکشيدنها با بیتوجهی احزاب مربوطه مواجه بوده است. اين ناجيز اما در چهارچوب بضاعت اندک و محدودی فکری خود تلاش نموده به آنها پاسخ دهم. در پی آن عدهای از دوستان کومله آشفته شدند و آن را ضديت و "کينه با کليت کومله" ناميدند و از رفقای خود ايراد گرفتند که چرا بنده را "دوست کومله" محسوب میکنند و به من پاسخ نمیدهند و نوشتهی مرا منتشر نيز میکنند، منی که "گذشته پر افتخار کومله" را زير سوال میبرم. کار به جايی کشيد که پروندهی هواداری بنده از سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) در سی سال پيش را "رو کردند" و الیآخر. اين درحاليست که انتقاد من تنها متوجه حزب کمونيست ايران بوده و بطور ضمنی در دفاع از طرفهای ديگر کومله، و برآشفتگی از سوی از جمله آنانی بوده که خود بعنوان "کومله" صفوف حزب کمونيست ايران را ترک کردهاند.
کتمان نمیکنم که قدری شوکه شدم، نه از اينکه نقد مرا نپذيرفتند، چه که از آنها نقدی حتی با يک پاراگراف در کار نبود، بلکه از اين حيث که انتظار سعهی صدر بيشتری را از آنها داشتم. شدت يورش به ويژه از سوی آنهايی بود که پرچم "آزادی بدون قيد و شرط سياسی" را برافراشتهاند. به هر رويی، من خود را نه "ضد کومله" که تنها مخالف فکری و سياسی يکی از جريانات منتسب به آن میدانم. همان اندازه اين جريان به حق ابايی از طرح نظرات شفاف و طرح ادعاهای درست يا نادرست خود ندارد، بايد مخاطبان فکری آن نيز اين حق را داشته باشند، بدون نگرانی از
در حاشيهی سخنان اخير آقايان فرهاد شعبانی و صلاح مازوجی:
شانتاژ و ترور شخصيتی حرفهای ـ درست يا نادرست ـ خود را بزنند. اين دوستان فرقی بين مخالفت با ضديت قائل نيستند. ضديت بر خلاف مخالفت محو طرف مقابل را میخواهد. و من به هيچ وجهی محو کومله را نه تنها نمیخواهم، بلکه در دشوارترين شرايط وظيفهی خود دانستهام از آن دفاع کنم و از هيچ تلاشی برای تعديل جو متشنج بين آنها دريغ نکنم. تازه بايد برای ضديت نيز ميدان باشد.
اينجا باری ديگر اعلام میدارم که
1. هدف من نه حمله و نه ستيز و نه ضديت با طرف مقابل است و نه زير سوال بردن "گذشتهی پرافتخار" آن.
2. پيشاپيش از همهی کسانی که ممکن است با کلام ناشکيبای من جريحهدار شوند، عذر میخواهم.
3. آنچه میگويم در چهارچوب يک نظر از ميان نظرهای ممکن ديگر قابل درک است و ادعايی بر درستی مطلق و حتمی و انحصاری آن ندارم.
4. اين کلام مطلقا به معنای نفی اين همه تلاش و فداکاری، اين همه قربانی، اين همه رنج، اين همه آرمانخواهی و عدالتخواهی و آزاديخواهی عزيزان کومله نيست و نمیتواند باشد.
(ای کاش، به چنان حدی از فرهنگ سياسی میرسيديم که نيازی به اين توضيحات بديهی نمیبود.)
در مورد اينکه يکی از صفات "حزب کمونيست ايران" خودبزرگنمايی، خودستايی و غلوگويی در مورد نقش و نفوذ واقعی خود میباشد، در گذشته نيز بحثهايی داشتهايم. در پی اين بحثها همين امروز از زبان آقای فرهاد شعبانی از تلويزيون کومله شنيده شد که آری، حزب وی رهبری جنبش مردم کردستان را بدست گرفته و نفوذ عمدهای در جنبشها اجتماعی کارگران، دانشجويان، زنان و جنبش آزاديخواهی ايران پيدا کرده است و به طبق آن جايگاه قابل ذکری برای همهی احزاب ديگر کردستان و ايران قائل نشد. حقيقت امر، من هيچ جريان سياسی را نمیشناسم که چنين بیمهابا بتواند چنين ادعاهايی را مطرح کند، لابد بدين دليل که میدانند، کسی نيست بدانها پاسخ دهد، چه که زمان نقد سياسی و ميانحزبی بسرآمده است. ادعاهای آنها بيشتر در تعرض ضمنی به حزب کوملهی کردستان ايران است و اين حزب نيز بدلايلی ضرورت يا اولويتی در پاسخ به آنها نمیبيند که من بالشخصه آن را برای اعتلای فرهنگ سياسی در کردستان مفيد نمیدانم، لذا خود از در پاسخگويی برآمدهام.
من حزب کمونيست ايران را در گذشته چنين غلوگو و مدعی و خودستا تجربه نکرده بودم. حتی به نوعی تواضع و متانت سياسی بيشتری را در آنها به نسبت حزب دمکرات کردستان ايران که از "پيشرو" و "رهبر" خواندن خود خسته نمیشد، میديدم. امروز دست کم حزب دمکرات کردستان، کردستان را ملک هيچ حزبی نمیداند و پيگيرانه از نقش احزاب ديگر سخن میراند.
حزب کمونيست ايران، به عقيدهی من، چنين تاکتيکهايی را از شرکای حزب کمونيست کارگری خود آموخته است. سرآمدان سازمان سهند که به کردستان آمدند، اين ادعا را مطرح ساختند که از تشکيلاتهايی در جاهای مختلف ايران برخوردارند و اما فعلا از آشکارکردن اين ارتباطات با آنها برای کومله بدلايل امنيتی معذورند! اعتماد آنها به کومله آنقدر "زياد" بود که رهبرشان حتی نام واقعی خود را برملا نساخت، تا عاقبت کيهان لندن پرده از هويت واقعی وی برافکند و افشا کرد که وی در زمان شاه از سوی ساواک برای نفوذ در جنبش دانشجويی به خارج از کشور فرستاده شده بود. به هر حال، خودبزرگنمائیهای سهنديها و پيروان کردستانی آنها پس از جدايی از حکا نيز به حدی مضحک بود که کسی نيازی به رد آنها نمیديد. لذا اغواگری، فراافکنی و نامبدرکردنبههرقيمتی بايد جای آن را میگرفت.
دو حزب کمونيست و کمونيست کارگری فکاهی ملانصرالدين را میشناسند که گفت: "ادعا میکنم اينجا وسط جهان است. میگويی نه، بيا متر کن!" آقای فرهاد شعبانی نيز ادعاهايی را به نسبت نفوذ خود در کردستان و عدم محبوبيت احزاب کردستانی چون کومله و دمکرات را مطرح ساختند، با اين تصور که مردم و کنشگران سياسی امکان مترکردن ندارند! وی بعنوان برهان برای اثبات ادعای خود خطاب به رفقای خود مدعی شد که فعالان حرکتهای اعتراضی در خارج از کشور در چند سال اخير تنها اعضای حزب کمونيست ايران بودهاند، سپس استثنايی قائل شد و گفت: "البته به جز اين حوادث اخير بعد از آخرين انتخابات رياست جمهوری و اعدام فرزاد کمانگر، اما بلافاصله اضافه کرد که: "بعدا اما ديديم که همه به خانههايشان رفتند و تنها رفقای ما ماندند." اين ادعا با همه چيز سنخيت دارد جز حقيقت. فعالان بسيار زياد ايرانی خارج از کشور که از طيفهای مختلف سياسی هستند و در عرضههای مختلف مبارزه میکنند میدانند که اين ادعا چقدر بیاساس و نارواست. من نيز به سهم خود شهادت میدهم که از تعداد چهار عضو حزب کمونيست ايرانی که در آلمان میشناسم، تنها و تنها يک بار دو نفر از آنها را در يک اجتماع سياسی ديدهام و آن هم مراسم دوم بهمن، سالروز اعلام جمهوری کردستان، بود که قريب سه سال قبل توسط حزب دمکرات کردستان در شهر کلن برگزار شد. غير از اين يک مورد در هيج حرکت اعتراضی ديگری اثری از "رفقا" نبوده است. و اين درحاليست که هم فعالان مستقل و هم اعضای حزب کوملهی کردستان ايران و حزب دمکرات کردستان در تقريبا هر اکسيون اعتراضی حضور داشتهاند.
حزب کمونيست ايران در مورد نقش فعالين خود در خارج از کشور غلو میکند، اما قادر نيست در سراسر اروپا خود برای اکسيونی 50 نفر گردآوری کند. چون میداند برای جشن تأسيس حزب تعداد قابل ملاحظهای نمیآيند، مراسم 26 بهمن، روز کومله، را برگزار میکند، که تعداد شرکتکنندگان در آن قابل قياس با برنامههای حزب دمکرات کردستان و حزب کومله کردستان و کوملهی زحمتکشان کردستان نيست.
آقای شعبانی از فعاليت آنها برای جلب پشتيبانی خارجی از کارگران ايران سخن راند. قضيه از اين قرار است که کسی از آنها مثلا به فلان اتحاديه سر میزند و از آنها میخواهد که از مثلا کارگران دربند دفاع کنند. منشی و يا کارمند آن سنديکا نيز گيريم فراخوان آنها را امضا میکند. اين سنديکا نيز مثلا 50 هزار عضو دارد. خبر آن نيز در "جهان امروز" درج میشود. حال بماند که 49999 عضو اين سنديکا از آن باخبر نيستند. صدالبته اگر باخبر میبودند، پشتيبانی هم میکردند. مگر کسی پيدا میشود که بگويد من پشتيبانی نمیکنم؟ مسأله اينجا تنها اينجاست که گرفتن اين امضا چنان عمده میشود که مثلا عضو يا فعال داخلی تصوير بسيار غيرواقعی از آن دريافت میکند. اين مثل اين میماند که من فردا به يکی از دفاتر محلی مثلا حزب سوسيال دمکرات آلمان بروم و از آنها بخواهم در مورد فلان مسألهی معين از کردستان دفاع کنند. آنها نيز يقينا پشتيبانی میکنند و من در روزنامه بنويسم که حزب سوسيال دمکرات آلمان با بيش از 600 هزار عضو از فلان خواستهی ما جانبداری نمود و جلب اين پشتيبانی چندصدهزار نفری را به حساب تلاشهای خود بگذارم! اين از همان فعاليتهايی خواهد بود که آقای شعبانی از آن سخن میراند.
گفتم اين غلوگويی ناصادقانه را از برادر "جسور"تر خود، حزب کمونيست کارگری آموختهاند: روزی در يک مرجع آلمانی يکی از "کادر"های حزب کمونيست کارگری ايران سخن میگفت و چندين بار از واژهی ترکيبی "خانهی حزب" استفاده کرد، تا عاقبت مخاطب اين سخنان پرسيد: "جدی "خانهی حزب" کجاست." وی آدرسی را داد و با کمی وارسی بيشتر معلوم شد که اين آدرس متعلق به يک مؤسسهی خيريهی وابسته به کليسا میباشد که در آن اتاقی را هفتهای يک ساعت به پناهندگان برای مشاوره و ديدار دادهاند و "کادر" ما آن را "خانهی حزب" ناميده بود! ناخودآگاه ياد توصيف بجای آقای عبدالله مهتدی افتادم که حزب مزبور را "حباب" ناميده بود که آن لحظه برايم ترکيد...
در چند روز اخير رويدادی در آلمان مرا ياد "منصور حکمت" انداخته بود. قضيه از چه قرار است: وزير دفاع جوان کنونی آلمان دکترای حقوق داشت. در روزهای اخير معلوم شده که ايشان مطالبی را از ديگران در رسالهی دکترای خود آورده، بدون اينکه در تمامی موارد در زيرنويس نام منابع مربوطه را ذکر نمايد. اين مسأله باعث شد که آبرو و حيثيتی برای اين شخص باقی نگذارند. توجيهاتش را نپذيرفتند و وی را "فريبکار" و "بزهکار" ناميدند و دکترايش را از وی بازستادند. وی مجبور شد عاقبت چندين بار از مردم و حزبش عذرخواهی کند و حتی استادان دانشگاه همين امروز بر عليه وی تظاهرات کردند و به نشانهی بیحرمتی با الهام از مردم مصر کفشهايی را به نردههای وزارت دفاع آويزان کردند... آری، اين کشور به قول حضرات حزب کمونيست و حزب کمونيست کارگری "سرمايهداری" و "امپرياليستی" است، اما اين چنين با کسی که "فکر ديگران را میدزدد" رفتار میکند، هر چند و شايد به ويژه بدين دليل صاحب منصب مهمی هم است. اما آيا مريدان منصور حکمت "کمونيست" و "انقلابی" و "تئوريسين" و "دانشمند" ديدند که وی باری نقل قولی بياورد، منبعی بياورد؟ مگر نه اين است که حتی محصول فکری ديگران را نيز بعنوان ابداع بیبديل خود درخورد جماعت خود میداد؟
اين عارضه را به نوعی حزب کمونيست ايران نيز دارد. مسؤولان اين حزب به زعم خود برای بدنامکردن رقيبان سياسی مواضعی را به آنها نسبت میدهند که کوچکترين قرابتی با آنچه آنها (احزاب رقيب) گفتهاند ندارد، طبيعتا بدون اينکه منبعی بياورند. اين مواضع انتسابی غيرواقعی کدامها هستند، موضع بحث بعديمان است. اشاره به اين موضوع اينجا تنها بدين جهت است که گفته شود که "رفقا" در کنار غلوگويی برای بزرگ نماياندن خود در مورد رقيبان خود جعل هم میکنند.. شايد بزرگترين جعل اين جريان اين ادعا باشد که "سراسری" است و در پهنهی ايران از نفوذ چنين و چنانی برخوردار است. اما اين کالا را تاکنون کسی از آن نخريده است. میماند نقش آن در جامعهی کردستان، به ويژه در ارتباط با زنان، کارگران و زحمتکشان، نفوذ تودهای و انعکاس دردهای واقعی مردم اين ديار و به ويژه ستم ملی.
جا دارد در اين راستا از اين حزب پرسيد: شما که مدعی هستيد پيشتاز عرصههای پيشگفته بودهايد و سهمی برای حزب دمکرات کردستان از آن باقی نگذاشتهايد، ماحصل امروز آن پس از 30 يا 40 سال تلاش کجاست که ما نمیبينيم؟ امروز برای نمونه چند کادر ورزيدهی زن عضو سازمان کردستان حزب کمونيست ايران داريم؟ چند تئوريسين و نظريهپرداز زن عضو حزب کمونيست ايران داريم؟ چند فعال حقوق زنان در کردستان داريم که سابقا در حزب شما بودهاند؟ آری، کم حزب دمکرات کردستان را زنستيز و مردسالار معرفی نکردهايد. امروزه فعالين زن دمکرات و نويسندهی زن دمکراتی بيشتر داريم تا عضو حزب کمونيست ايران. کافی است نگاهی به سايتهای خود و حزب دمکرات کردستان بياندازيد. حزب دمکرات يک يا دو نشريهی زنان دارد، شما چی؟
يا تتيجهی دفاع "پيگيرانهتر" ادعايی شما از کارگران و زحمتکشان کجاست؟ چند شورا و سنديکا در کردستان داريم؟ چند شب قبل سخنرانی منصور حکمت را نگاه میکردم. وی به نقش مؤثر حزب تودهی ايران در امر سنديکاها و کارگران در پيش و پس از انقلاب اشاره میکرد. آيا "حزب طبقهی کارگر" شما توانسته است يک حرکت اعتراضی "کارگری" ملموس به راه بياندازد و جايی در جنبش سنديکايی کردستان (ايران پيشکشتان) داشته باشد؟ مهر خود را بر مطالبات کارگری اين خطه زدهايد؟ ...
گذری هم به راندمان کار شما در ارتباط با کار تودهای داشته باشيم: میدانيم که بخش عظيم فعالين حرکتهای مدنی و حقوق بشری به حزب دمکرات کردستان و گفتمان و ادبيات آن نزديکترند تا به کوملهی حزب کمونيست ايران. جای پای شمای پيشرو کجاست؟
نگاهی به بيلان کار تئوریتان بياندازيم: آنچه را که کردستان در طول حداقل شش دههی اخير در پیاش بوده "ناسيوناليسم" میناميد و "ناسيوناليسم" را نيز "نجس" و قابل ستيز، بدون آنکه بتوانيد برايمان روشن کنيد که "ناسيوناليسم" چيست و چرا بد است؟ عناد شما با فدراليسم نيز هيچ پايه و اساس نظری و منطقی و معرفتی ندارد. (باز هم در اين مورد سخن میگويم.)
آقای صلاح مازوجی چند روز پيش ضمن رد پيشنهاد کنشگران مستقل کردستان برای تشکيل جبههای کردستانی از جمله گفت که حاضر است با احزاب ديگر کردستانی (در اين جمله ديگر آنها را "بورژوايی"، "ناسيوناليست"، "اصلاحطلب" و طرفدار آمريکا و خاتمی و موسوی نخواند!) در موارد معينی از جمله جلب پشتيبانی بينالمللی برای مبارزهی مردم کردستان همکاری عملی داشته باشند. جا دارد بپرسيم، شما که خود را پيشرو جنبش مردم کردستان میدانيد چرا منتظر احزاب ديگر کردستانی هستيد؟ مگر در دادن فراخوان منتظر آنها مانديد؟ چرا خودتان به اين کار دست نمیزنيد؟ حزب دمکرات کردستان و مشخصا دکتر قاسملو تا حد معينی نوعی پشتيبانی و اعتبار بينالمللی برای کردستان کسب نموده بود. کومله نيز در چند سال اخير با فعاليتهای پيگير کاک عبدالله مهتدی در اين کارزار گامهايی برداشته و موفق هم بوده است. شما اما چکار کردهايد؟
حزب کمونيست ايران ظاهرا برای آقای مازوجی پلاتفرمی برای سيقلدادن و آزمايش دوبارهی نظريههای يک قرن پيش است. اما گفته میشود که اين حزب برای آقای ابراهيم عليزادهی پراگماتيست و "دورانديش" بيشتر نيرويی هست برای جلب پشتيبانی سراسری برای مبارزهی برحق مردم کردستان در آيندهی پرتلاطم ايران. چنانچه چنين است، چرا تحت عنوان مبارزه بر عليه "ناسيوناليسم" ادعايی اين چنين با جنبش ملی کردستان عناد میورزيد؟ چرا آن را خودسرانه "جنبش انقلابی" میناميد، بدون آنکه به جوهر رهائیبخش ملی آن اشاره کنيد؟ رفقای حزب کمونيست کارگریتان راست و چپ بر عليه اين جنبش مردمی سمپاشی میکنند، بدون اينکه خم به ابرو بياوريد و حتی در بدنام کردن جنبش ملی کردستان با آنها همداستان نيز میشويد. آيا نفس اين مسأله بيانگر اين واقعيت نيست که شما حضور واقعی در ميان تودههای مردم کردستان که ستم ملی اصلیترين ستم بر آنهاست نداريد و آنچه در اين ارتباط میگوئيد، فاقد عينيت است؟ چند روز پيش روز جهانی زبان مادری بود. چند گفتار و اکسيون و کمپين در مبارزه با ممنوعيت آموزش زبان مادری در ايران داشتيد؟ اين اجندای حزب کمونيست کارگری نبود، به همين دليل مال شما هم نبود. يادمان رفته است که چند سال پيش، آن هنگام که کومله از دانشآموزان خواست بطور نمادين در مدارس تنها با زبان کردی صحبت کنند، چگونه آنرا به تمسخر گرفتيد؟! جدی آيا وظيفهی تشکيلات خارج از کشور سازمان کردستان حزب کمونيست ايران در درجهی نخست پخش نشريهی "جهان امروز" است يا "پيشرو"؟!
(ادامه دارد)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید