حسین کاظم زاده ایرانشهر، 20 دی ماه 1262 خورشیدی در تبریز به دنیا آمد، پیش از هفت سالگی پدر و مادر خود را از دست داد، پدرش حاج میرزا کاظم از پزشکان بنام دوره ی خود بود. حسین، پس از مرگ پدر، تحت پرورش برادر بزرگش که وی نیز پزشک بود، روزگار می گذراند.
او خواندن و نوشتن فارسی را در مکتب آخوند ملانصیر می آموزد و آموزش های پسین تر را در مکتب حاج ملا علی واعظ و سپس مکتب رشدیه حاج میرزا احمد سوداگر می بیند، تا این که در تبریز، آموزشگاهی به سبک اروپایی، به کوشش میرزا حسین خان کمال، گشایش می یابد. در این آموزشگاه است که ایرانشهر برای نخستین بار به کار روزنامه نگاری می پردازد و دستیاری سردبیری ماهنامه کمال و همچنین اداره کتابخانه مدرسه به او واگذار می گردد.
این روزگار چندان نمی پاید و آموزشگاه های نوین تبریز مانند کمال و لقمانیه به زور و فشار آخوندهای متعصب، به دست محمد علی شاه که آن زمان در تبریز ولیعهد بود، به سال 1281 بسته می شوند و مدیر مدرسه کمال از تبریز به قفقاز می رود و ریاست مدرسه نوروز قفقاز را به عهده می گیرد.
ایرانشهر از آن دوران این گونه یاد می کند: « این واقعه روح مرا زخمدار و زندگانی را برای من بسیار تلخ و ناگوار ساخت، مدتی گرفتار رنج و اضطراب درونی بودم، مثل این که از بهشت بیرونم کرده به دوزخ انداخته بودند. » (1)
ایرانشهر بیکار نمی ماند، پس از چندی، کتابفروشی ای به نام کتابخانه کمال پایه ریزی می کند و کتاب های شخصی خود را در آنجا می گذارد تا بدین روی شاگردان و همدرسان پیشین خود در مدرسه کمال را دور هم گرد آورد و کم کم آن مغازه کوچک را به انجمنی برای جوانان آزاد اندیش بدل سازد و در این میان نیز دست به نوشتن و ترجمه کتاب هایی چون « یاد دادن فارسی ببچگان ترکی زبان »، « هنرآموز » و ... می زند.
در سال 1283 خورشیدی، میرزا حسین خان کمال از قفقاز به تبریز بازمی گردد تا از آنجا به مصر رفته و روزنامه کمال را در آنجا انتشار دهد، که در این میان از ایرانشهر درخواست کمک می کند، که او نیز می پذیرد و به قفقاز و از آنجا به باطوم می رود، در باطوم چندی ماندگار می شود تا این که آگاه می گردد میرزا حسین خان کمال نتوانسته تدارک روزنامه کمال را ببیند. پس بر آن می شود به استانبول برود تا پزشکی بخواند، اما چون به تازگی به جان عبدالحمید سلطان عثمانی سوء قصدی کرده بودند که گویا دست چند دانشجوی خارجی نیز در کار بوده و به این خاطر چون دانشگاه استانبول دیگر دانشجویان خارجی را نمی پذیرد، ایرانشهر در استانبول سرگردان می ماند. تا اینکه به کمک دوستانش در سفارتخانه ی ایران در عثمانی برای خود کاری دست و پا می کند.
در استانبول، ایرانشهر با همدستی چند جوان آزادی خواه ایرانی، انجمنی مخفی به نام « انجمن برادران ایرانی » را پایه گذاری می کنند. این انجمن، مخفیانه با سخنرانی ها و پخش مجله های گوناگون، ایرانیان مقیم ترکیه را به پشتیبانی از آزادی خواهان و مشروطه طلبان ایران تشویق می کند، تا این که پس از سه سال از وقوع مشروطه در ایران، در ترکیه نیز مشروطه خواهان پیروز می شوند و در این هنگام است که کارهای انجمن آشکارا و عمومی می شود و از سوی دیگر نیز، انجمن بزرگی به نام « انجمن سعادت » توسط بازرگانان و سایر ایرانیان مقیم استانبول گشایش می یابد، که دانشمندی چون « زین العابدین مراغه ای » نویسنده کتاب معروف « سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ » نیز در این انجمن دستی دارد. این انجمن به گردآوری پول برای کمک به آزادی خواهان ایران و پسین تر پس از برچیده شدن مشروطه و به توپ بستن مجلس ملی از سوی محمد علی شاه، در پشتیبانی و نگهداری از آزادی خواهانی که به استانبول کوچ کرده بودند، از هیچ کمکی دریغ نمی ورزند. یکی از این مهاجرین « علی اکبر خان دهخدا» بود. وی روزنامه « سروش » را به یاری انجمن سعادت در استانبول راه می اندازد که ایرانشهر در آن روزنامه و روزنامه ای دیگر به نام « شمس » که از چند سال پیش در استانبول چاپ می شد، مقاله هایی ارزشمند چاپ می کند. کتاب کوچکی نیز به نام « تازیانه ی غیرت » برای دلگرمی ایرانیان برای پاسداشت آزادی و مشروطه می نویسد، که انجمن برادران ایرانی _ که چندی پیشتر نیز، نمایشنامه ی تاریخ مشروطه ی ایران را در استانبول به روی پرده برده بودند _ این کتاب ایرانشهر را نیز چاپ کرده و به شهرهای بزرگ ایران می فرستند.
ایرانشهر هم به کار خود در سفارتخانه ایران ادامه می دهد و هم به دانشکده حقوق استانبول وارد می شود. در سال 1289 خورشیدی به عنوان نماینده مالی دولت ایران، به مکه می رود تا کار حاجیان ایرانی در مکه را سروسامان دهد.
ایرانشهر پس از بازگشت از مکه به سفارش « مسیو کوله » نماینده مالی دولت ایران، به دانشگاه شهر لوون بلژیک می رود، تا تحصیلات خود در رشته ی حقوق را در آن دانشگاه پی گیرد. ایرانشهر پس از آموختن حقوق در بلژیک به فرانسه می رود و در دانشگاه سوربون، علوم اجتماعی و روزنامه نگاری را آموزش می بیند. در این میان به خواهش مسیو لوشاتلیه مدیر مجله « جهان اسلام »، (2) « سفرنامه مکه » را به زبان فرانسه در آن مجله به چاپ می رساند.
ایرانشهر به یاری دانشمندانی چون علامه قزوینی و پرفسور پورداوود، « انجمن مصاحبات علمی و ادبی ایرانیان » را در پاریس پایه گذاری می کند، که در این انجمن ماهی دوبار، سخنرانی هایی به زبان فارسی یا فرانسه داده می شود.
در این میان نیز نمایشنامه « رستم و سهراب » را با برداشت از شاهنامه ی فردوسی می نگارد که در سال 1293، چند نفر از دانشجویان ایرانی، به همراه مادام اوهانیان ایرانی، این نمایشنامه را در « تیاتر لون پوواریه پاریس » بازی می کنند.
ایرانشهر از مهرماه 1293 از سوی پرفسور ادوارد براون _ شرق شناس پرآوازه _ و به سفارش علامه قزوینی، برای تدریس زبان فارسی به دانشگاه کمبریج دعوت می شود. ایرانشهر درباره ی ایران دوستی پرفسور براون این چنین می گوید: « روزی بعد از ظهر که به خدمت ایشان رسیدم، پس از سلام دادن و فشردن دست گفت که مدتی است مشغول حساب کردن اعداد حروف اسم دجال و اسم ادوارد غری وزیر خارجه ی انگلستان هستم، زیرا این مرد دجال عصر ماست که با روس ها آن معاهده ی شرم آور را بسته که ایران را میان روس و انگلیس به دو منطقه نفوذ تقسیم کرده است ولی می بینم که از روی حساب ابجد اعداد ادوارد غری بیشتر از اعداد دجال می باشد، دجال در زبان انگلیسی انتی کریست نامیده می شود که اعداد ابجدی حروف آن 1151 می باشد در صورتی که اعداد ابجدی ادوارد غری 1426 می شود. من از راه شوخی گفتم پس معلوم می شود که مقام ادوارد غری بالاتر از مقام دجال است. در مدت یک سال و نیمی که با پرفسور براون معاشرت داشتم برای من ثابت شد که این مرد فاضل در محبت و عشق خود نسبت به تمدن و کشور و ملت ایران به کلی صادق و صمیمی بود و من ابداً رنگ و بوی ریاکاری و یا نفع پرستی و خودخواهی از افکار و اعمال فداکارانه ی ایشان درباره ی ایران احساس نکردم، عشق او به ایران، پاک از هرگونه آلایش بود و زبان حالش می گفت:
این همه مهر و وفایی که میان من و توست با خود آوردم از آنجا نه به خود بربستم » (3)
پس از دو سال تدریس زبان فارسی در کمبریج، بنا به خواهش سید حسن تقی زاده که در برلین « کمیته ملی ایران » را برای نجات آزادی و استقلال ایران بنا نهاده بود، از آسایش و راحتی خود در انگلستان گذشت و با این اندیشه که « هر زندگی که خود پرستی است، مرگی است به نام زندگانی » و با فرمان وجدان بیدارش، کمبریج را ترک گفته به برلین می رود. ایرانشهر خود آن روزگار را چنین روایت می کند:« چند هفته در برلین مانده با آقای تقی زاده و آزادی خواهان دیگر ایرانی صحبت ها و مشورت ها کردیم که آیا از چه راهی باید شروع به کار کرد و چه اقداماتی باید به جا آورد، که ملت ایران از زیر نفوذ انگلیس و روس، که ایران را در میان خود قسمت کرده و تقریباً یک حکومت پوشالی در تهران باقی گذاشته بودند که به اشاره و امر ایشان حکمرانی می کرد، نجات یابد، آزادی و استقلال سیاسی خود را از نو دارا شود. پس از مشاورت های زیاد تصویب کرده شد که من به تهران رفته، با روسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ایشان را تشویق و ترغیب به همدستی کنم و به یاری و همت ایشان، قوای ژاندارم ایران را که آنوقت، یگانه قوه ی نظامی و دفاعی ایران بود، با مقصد ملی خود همراه ساخته، یک قوه ی دفاعیه در مقابل قشون روس و انگلیس درست بکنند، تا کم کم زمام حکومت را به دست خود گرفته، معاهده روس و انگلیس را ابطال و آزادی و استقلال سیاسی ایران را اعلام و برقرار کنند. » (4)
نخستین نمایندگان کمیته ملی ایرانیان در برلین که به تهران آمدند، پورداوود و جمالزاده و دومین گروه هم، کاظم زاده ایرانشهر و محمود خان اشرف زاده بودند.
ایرانشهر پس از ورود به تهران با سلیمان میرزا رهبر حزب دمکرات، به چاره اندیشی در برابر تازش روس و انگلیس می پردازند و نشریه ای نیز به نام « راه کامیابی » چاپ می نماید.
ایرانشهر در تهران از صحنه ای یاد می کند که بسیار تکان دهنده است. او می گوید: هنگامی که نیروهای بیگانه به نزدیکی تهران رسیده بودند ماه محرم بود و مردم به جای چاره اندیشی برای خود و آینده ی ایران، برای واقعه ی کربلا به سر و سینه ی خود می کوفتند بدون این که بیاندیشند چه سرنوشت شومی آن ها را تهدید می کند. این حادثه، ایرانشهر را تکان می دهد و او را بسیار می آزارد.
در آن هنگامه آزادی خواهان برای آن که بهانه دست روس ها، جهت اشغال پایتخت ندهند، از تهران به قم و از آنجا به کرمانشاه می روند، که ایرانشهر نیزدر این مهاجرت آنها را همراهی می کند، اما در کرمانشاه بر اثر توطئه ای، وی و چند تن دیگر از آزادی خواهان به زندان می افتند، که پس از چندین ماه زندانی، آزاد گشته و از آنجا به برلین می رود.
در برلین، ایرانشهر در کنار تقی زاده و آزادی خواهان دیگر به اداره انجمن و مجله کاوه می پردازد و رهبری انجمن کاوه را به عهده می گیرد. در این انجمن آنها یک یا دوبار در ماه، گردهم آمده و یکی از اعضا، چیزی را که پیشتر نوشته، خوانده و دیگران درباره ی آن به گفتگو می نشستند. در همین انجمن بود که داستان نویسی نوین ایران با داستان کوتاه « فارسی شکر است » جمالزاده، زاده می شود. از گفت و گوهای دگری که در این انجمن می رود، می توان به پیشنهاد ایرانشهر درباره ی اصلاح الفبای فارسی اشاره کرد.
پس از پایان جنگ و بر چیده شدن کاوه، پرفسور براون بسیار مایل است که ایرانشهر برای تدریس فارسی به کمبریج برگردد، اما ایرانشهر با آن تجربه ای که در ایران اندوخته بود،مشکل ایران را مشکلی فرهنگی می بیند و برآن می شود که با نوشتن کتاب و کار های فرهنگی دگر، این مشکل را در حد توان خود گره گشایی نماید.
بدین روی بود که ایرانشهر در 1298 در برلین، کتابفروشی ایرانشهر را تاسیس و در سال 1301، ماهنامه ایرانشهر را چاپ می کند. که در ایران، افغانستان، هندوستان و کشورهای اروپایی، هواخواهان زیادی می یابد.
کاظم زاده ایرانشهر، در شماره نخست ماهنامه ایرانشهر، هدف خود را از چاپ آن، این گونه بیان می کند: « ... مسلک ما عشق و معشوق ما ایران جوان و آزاد است.
همین مسلک و همین عشق است که سالیان دراز در اعماق قلب خود پرورده ایم و امروز تکیه گاه یگانه ی ماست ...
مجله ی ایرانشهر ساعی خواهد بود زمینه ای را که روح ایران جوان و آزاد در آن پرورش باید بیابد تهیه نماید.
مجله ی ایرانشهر کوشش خواهد نمود یک محیط پاک و آزاد برای نشو و نمای قوای معنوی نژاد تازه ی ایران به وجود بیاورد.
مجله ی ایرانشهر اسرار ترقی ملت های اروپا را ایضاح و احتیاجات حقیقی ایران را بتمدن اروپایی شرح خواهد داد.
مجله ی ایرانشهر تا حد مقدور بیشتر از شرح وبسط دادن معایب و نواقص اجتماعی با ارشادات و پیشنهادات عملی قدم های ایران جوان و آزاد را در راه اصلاح آن معایب هدایت خواهد کرد.
مجله ی ایرانشهر با تمام وسایل علمی به کندن ریشه ی فساد اخلاق از زمین نسل جدید ایران جوان و آزاد خواهد کوشید.
مجله ی ایرانشهر آیینه ی افکار و احساسات ایران جوان و آزاد و پشتیبان عناصر پاک و قوای متفکر آن خواهد بود. »
دراین هنگام علاوه بر چاپ ماهنامه ایرانشهر،به چاپ 21 کتاب ارزشمند از نویسندگانی چون؛ عباس اقبال، ذبیح بهروز، میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت و ... زیر نام انتشارات ایرانشهر و یک دوره عکس های تاریخی آثار تمدن ایران باستان و جلدهای دوم، سوم و چهارم « راه نو در تعلیم و تربیت » و یک جلد کتاب « رهبر نژاد نو » می پردازد.
تا این که پس از چهار سال تلاش شبانه روزی برای خدمت به فرهنگ ایران، ایرانشهر به خاطر ناتوانی در پرداخت هزینه های چاپ و « بی همتی هموطنان » از انتشار ماهنامه ایرانشهر باز می ماند و ماشین های چاپ چاپخانه را می فروشد تا بدهی ها را پرداخت نماید.
ماهنامه ایرانشهر که تاثیری ژرف بر روی نسلی می گذارد و بنیانگذار پایه های اندیشه ای، ایران نوین می گردد، به خاطر مشکلات مالی در میانه ی راه تعطیل می گردد. در این چهار سال انتشار ایرانشهر، بیش از 140 دانشمند، از کشورهای گوناگون در آن قلم زدند و مقاله هایی ماندگار به گنجینه ی زبان فارسی افزودند.
ایرانشهر از سال 1305، آغاز به نوشتن به زبان آلمانی می نماید و کتاب هایی چون:« شرح حال و آثار مولوی »، « گات ها زرتشت »، « زندگی حضرت محمد »، « راه راست برای صلح میان ملت ها »، «برای نجات نوع بشر »، « انسان و تمدن در عصر آینده »، « وحدت ادیان »، « گلچین شعر فارسی » و ... به زبان آلمانی می نویسد.
ایرانشهر مدتی سرپرست دانشجویان ایرانی در آلمان می گردد و در این هنگام نیز از سراسر اروپا برای سخنرانی درباره ی فرهنگ، ادبیات و عرفان ایران دعوت می شود.
در زمان رضاشاه، به ایرانشهر پیشنهاد وزارت فرهنگ می شود ولی او به دلایلی نمی پذیرد.
ایرانشهر از سال 1315 تا زمان مرگش در سال 1340 خورشیدی، در دهکده دگرس هایم سویس به زندگی خود ادامه می دهد و در آنجا در سال 1321، « مکتب عرفان باطنی » را بر پایه ی هبستگی دانش، دین و صنعت پایه ریزی می کند، که از سراسر اروپا پرتوجویان ( اعضای این مکتب را پرتو جو می نامیدند ) برای گرفتن بهره عرفانی بدین مکتب می آیند.
ایرانشهر روزنامه ای به زبان آلمانی به نام « هماهنگی جهان »(5) انتشار می دهد تا آموزش هایش را که بر پایه ی برادری، یگانگی و برابری میان همه ی مردم جهان می باشد را به پیش ببرد.
ایرانشهر در اواخر عمرش به خاطر رماتیسم توان راه رفتن ندارد، در این هنگام است که وزارت فرهنگ ایران به پاسداشت یک عمر فعالیت فرهنگی او، جشن 75 سالگی اش را در تهران برگزار می کند که دوستان او چون رضازاده شفق و دیگران درباره ی کارهای فرهنگی او سخنرانی می کنند. چهار سال بعد، ایرانشهر در سن 79 سالگی در سویس زندگی را بدرود می گوید.
ایرانشهر از لحاظ اخلاقی انسانی وارسته و عارفی برجسته بود و سالیان بسیار، تنها از گیاهان تغذیه می نمود. بسیار پرکار بود و روزی 16 ساعت کار می کرد و به هفت زبان تسلط داشت و بیش از 140 کتاب به فارسی و آلمانی و فرانسه ازخود به یادگار گذاشت.
به گفته ی محیط طباطبایی:« کاظم زاده تا نام و نشان ایرانشهر در جهان پایدار است، همواره جاویدان و برقرار خواهد بود و ارزش شرکت او در پایه ریزی نهضت ادبی و فکری ایران مورد قبول و تصدیق نسل کنونی و نسل های آینده ایران خواهد بود. » [برگرفته از مقاله نگاهی به زندگی و اندیشه های کاظم زاده ایرانشهر در صدو بیست و چهارمین سالروز تولد او]
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ایران امروز و جمهوریت
وقتیکه ناپلیون بوناپارت، پس از آنهمه مظفریتها و کامیابیها مقهور سرپنجۀ دشمنان خارجی گشته بجزیرۀ سنت هلن تبعید شد، اغلب اوقات خود را با یادآوری روزهای گذشته و با اندیشۀ روزگار آینده میگذرانید و پیشگوئیها میکرد. روزی میگفت: "تا پنجاه سال دیگر تمام ممالک اروپا یا جمهوری خواهد شد و یا سلطنتهای قزاقی تشکیل خواهد داد یعنی امپراطوری روسیه را سرمشق خود خواهد ساخت." امروز بیش از صد سال ازین پیشگویی میگذرد و حرف آن مرد ژنی حقیقت پیدا میکند. امروز اغلب ممالک اروپا و حتی روسیۀ بزرگ نیز جمهوری شده است ولی جمهوری امروزی روسیه با آن جمهوری که ناپلیون تصور میکرد بسیار فرق دارد.
چندی پیش، اخبار روتر اعلان شدن جمهوریت را در ایران اشاعه داد. گرچه این خبر بعدها رسماً تکذیب شد ولی جراید اسلامبول و طهران درین زمینه مقالهها نوشتند و بعضی از جراید طهران، تشکل یک فرقۀ جمهوریطلب را نیز در مجلس ملی ایما کردند.
دور نیست ایران ما نیز جمهوری بشود ولی یک آیندۀ نزدیک، فرق جمهوری ما را با جمهوریهای دیگر برای ما نشان خواهد داد. ما ایرانیان باید بکوشیم که تاریخ استقبال، جمهوریت ما را مورد سرزنش و استهزاء قرار ندهد. ما، در شمارۀ گذشته گفتیم که نجات ایران بسته به بیدار شدن روح ملی است و تهیۀ زمینه برای پرورش دادن این روح در سایۀ سه انقلاب سیاسی، فکری و ادبی حاصل خواهد شد.
اینک وقایع عالم و اوضاع کنونی ایران دارد اسباب یک انقلاب سیاسی را در مملکت ما فراهم میسازد. ما باید از یکسو، آنرا استقبال و از سوی دیگر راه استفاده از آن را جستجو کنیم. وضع سیاسی ایران در شکل امروزی پایدار نمیتواند بماند و تغییرات کلی و اصلاحات اساسی و اجتماعی لازم دارد. جریانهای سیاسی بینالمللی و تغییراتیکه در دولتهای همسایۀ ما بعمل آمده ایران را خواهی نخواهی از حال امروزی بدر آورده بیک حال نوی خواهد انداخت و ایران هر قدر هم بخواهد خود را از زیر نفوذ این جریانها رهانیده بمیل خود بطرز اصول استبداد قدیم و یا با حال متزلزل کنونی اداره کند نخواهد توانست؛ زیرا علاوه بر تأثیر جریانهای خارجی، اوضاع داخلی ایران نیز، انتقال او را بیک شکل جدید سیاسی تقاضا میکند.
شکل قطعی این انتقال را با جزئیات آن نمیتوان از حالا معین کرد ولی ما میبینیم که جریانهای داخلی و خارجی، ایران را به دخول در دایرۀ جمهوریت مجبور خواهد کرد. ما جز این شکل، شکل دیگر تصور و آرزو نمیتوانیم کنیم زیرا با این حال، نفع ایران را فقط در این شکل میبینیم. بلی اگر پادشاه ما یک حکمدار بانفوذ و دوراندیش و ترقیخواه و فضیلت پرور و ملت دوست بود و اگر بقدر کوچکترین صاحب خانواده، غم ملت خود را که در مقام فرزند و عیال او هستند میکشید؛ اگر دمی از فکر خوشگذرانی و هوسرانی فراغت کرده بفکر آسایش ملت و آبادی مملکت خود میافتاد و اگر میفهمید که عزت و جلال و شرافت و افتخار و حتی تمول و خوشگذرانی او موقوف به آسایش و سعادت ملت اوست، نه در گرسنگی و بدبختی و زبونی او؛ و اگر از همت پادشاهان پیشین و از قدرت و شجاعت نیاکان با عزم و جلادت خود پیروی نمیکرد اقلاً از عاقبت پادشاهان این دوره درس عبرت میگرفت؛ و اگر بجای وقتگذرانی در دیار بیگانه مانند اعلیحضرت امیر افغانستان در کشور خود نشسته و به آباد کردن آن شب و روز میکوشید، نه تنها محبوب و پرستیدۀ ملت خود بلکه ممدوح جهان و نیک بختترین پادشاهان میگردید و همۀ ملت ایران پروانهوار دور او میگردیدند و جان و مال خود را در راه بندگی و فرمانبرداری او فدا میکردند ولی افسوس... ما کجائیم درین فکر و شهنشاه کجاست!
بلی! خرابیهائیکه خاندان قاجار در مملکت ایران بعمل آورده و فساد اخلاقی که از دو قرن بدینطرف ازین خاندان سرزده و در طبقات عالی مملکت سرایت نموده است، روح ایران را استیلا و قوای آن را فلج ساخته است و بیقیدی و بیعلاقهگی اعلیحضرت همایونی بملت و مملکت خود که بقدر یک بیگانۀ ذینفع هم از اوضاع ایران متحسس و متأثر نیستند، ملت را بسیار دلسرد و متنفر کرده و ناامید از خاندان قاجار ساخته است؛ در صورتیکه این ملت در تمام ازمنۀ تاریخی به شاهپرستی معروف بوده و هیچ قومی بقدر این ملت در شاهپرستی و بندگی این همه فداکاری نشان نداده و حتی در روزگار پیشین، این ملت، پادشاه خود را بقدر خدا میپرستیده و هنوز هم او را سایۀ خدا و قبلۀ عالم میداند.
علاوه براین بیعلاقهگی شاهنشاه ایران، از یکطرف انعکاس جمهوریتهای عثمانی و قفقازی و ارمنستان و غیره اذهان و افکار مردم را تحریک میکند و از آنجا که ملت ایران هم یک استعداد مخصوصی در تقلید دارد خواهی نخواهی هوسی در دلها پیدا شده مردم را بطرف جمهوریت مایل میسازد چه مردم وقتیکه میخوانند و میشنوند که درین مملکتها قوانین جدید وضع، اصلاحات اساسی شروع و آزادی و ترقی، روزافزون میگردد، بدیدۀ حسرت بدانان نگریسته و از حال مملکت خود متأثر میشوند. گرچه تمرکز قوت در دست نظامیان، حصول امنیت و آسایش، جلب سرمایههای خارجی برای آبادی مملکت و بعضی اصلاحات جزئی که چندیست شروع شده حصول آرزوی ترقی را در ایران نیز نزدیکتر میسازد ولی این قدمهای نخستین هنوز با تردید و سستی برداشته میشود و دیدۀ حسرتکش ملت را سیر نمیتواند کند.
از طرف دیگر سیاست دول همجوار نیز مقتضی و مشوق این شکل جدید است زیرا در یک چنین مملکت که در هزار نفر دو نفر باسواد نیست و در انتخابات مجلس ملی، اینهمه سوء استعمالها و خفه کردن آزادی و اینهمه حیلهها و دسیسهها پیش میآید؛ در انتخاب یک رئیسجمهور هزار مرتبه بدتر خواهد شد و میدان تحریک و تفتین و شورش و انقلاب و هرج و مرج که مطلوب دول همجوار است بسیار واسع و آزاد شده سیاست خارجی هم ازین اوضاع استفاده خواهد کرد چنانکه از انقلاب مشروطۀ ما استفاده کرد.
این ملاحظات ما را قانع میکند که اگر تجددی در شکل سیاسی ایران ظاهر شود در این زمینه خواهد بود و چنانکه گفتیم ما شکل دیگر را تصور نمیتوانیم کنیم زیرا این شکل هر قدر هم معایب و نواقص داشته باشد باز بهتر از وضع متزلزل کنونی و بهتر از یک سلطنت استبدادی و آزادیکش و یغماگر است ولی چیزیکه ما را درین باب به اندیشه میاندازد این است که آیا ملت ایران مستعد و حاضر بقبول این شکل جدید است یا نه و آیا ملت ایران میتواند ازین جمهوری شدن حکومت، فایدهای ببرد و وسایل خوشبختی و ترقی خود را ازین منبع فیض فراگیرد یا نه؟
جمهوریت و انقلاب اجتماعی
باید فکر کرد این جمهوریت که مقدمات آن را دست طبیعت حاضر کرده و میکند و دیر یا زود در ایران اعلان خواهد شد چه اثرات در نیک بختی جامعۀ ایران میتواند بخشد. تأسیس یک حکومت جمهوری را در ایران چند هزار سال پیش نیز اجداد ما فکر کرده بودند. چنانکه هرودوت مورخ یونانی نوشته است در حادثۀ غصب تاج و تخت کیکاوس از طرف مجوس گوماتا بنام اسمردیس برادر کاوس، همینکه هفت سردار ایرانی که داریوش هم یکی از آنان بود آن مجوس را کشتند، مجلسی ساخته در چگونگی ادارۀ مملکت با هم شور کردند؛ یکی سلطنت شاهنشاهی، و دیگری سلطنت اشرافی و یکی نیز حکومت جمهوری را پیشنهاد کرد. هرودوت دربارۀ این پیشنهاد چنین مینویسد: «پنج روز پس از استقرار آسایش، آن سرداران ایرانی که بر ضد مجوسها قیام کرده و اسمردیس دروغی را که تخت و تاج ایران را غصب کرده بود از میان برداشتند در باب جریان امور مملکت شورائی ترتیب دادند. مذاکرات آنان در نظر بعضی از یونانیان غریب خواهد آمد ولی با وجود این دور از صحت نیست.»
اوتانس که یکی از آن سرداران بود پیشنهاد کرد که یک سلطنت جمهوری و دموکراتی تشکیل باید داد و چنین گفت؛ گمان میکنم که پس ازین ادارۀ کشور را بدست یک نفر مرد تنها نباید سپرد زیرا سلطنت پادشاهی خوشآیند و خوب نیست. شما خود میدانید که کامبیز (کاووس) تا چه درجه گستاخ و بد رفتار شده بود و شما خودتان گستاخیهای مجوس غاصب را احساس کردید پس یک سلطنت پادشاهی چگونه مفید میتواند شود. پادشاه هرچه دلش میخواهد بدون اینکه از اعمال خود مسؤل باشد میکند. بااخلاقترین مردها وقتیکه بدین مقام میرسد تمام صفات نیک خود را بزودی از دست میدهد. زیرا حس حسد و شهوت روز بروز در وی نمو میکند و امتیازات و نفوذیکه یک پادشاه دارد او را به بسیار کارهای زشت و بدرفتاریها سوق مینماید و هرکس این دو عیب را داشته باشد تمام عیبها را دارد.
پادشاه گاهی از شدت تکبر و گاهی از روی حسد یک رشته جنایتها را مرتکب میشود. یک پادشاه مطلق بایستی از حس حسد پاک باشد زیرا او تمام انواع خوشبختیها را دارا میباشد. ولی غالباً برعکس میشود و رعایای او پس از تجربههای زیاد آن را میفهمند. او مردمان پاکدامن را از خود دور میکند و دشمن میدارد و از زنده ماندن آنان غمگین میشود، او جز از بدطینتان با کسی دیگر نمیسازد. به تهمتها و افتراها با میل گوش میدهد و از سخنچینان پذیرائی و حرفشنوی میکند. ولی بدتر از همه اینست که اگر او را ستایش معمولی و شایسته کنند او خود را تحقیر شده میانگارد و برعکس اگر او را با حرارت و آزادی تمام بجویند، باز هم دلتنگ شده آن را حمل به چاپلوسی و تملق مینماید و بالاتر از همه مهلکترین معایب که او گرفتار میشود این است که او قوانین مملکت را زیر پا میگذارد. در حق زنان استعمال شدت و جبر مینماید و هرکس خوب نظرش برسد او را بدون رعایت هیچ آداب و رسوم بقتل میرساند.
«اما حکومت دمکراتی اینطور نیست اولا آنرا "یکنام" مینامند که بهترین نامهاست و ثانیاً در آنجا هیچیک از این معایب و بینظمیها که در سلطنت پادشاهی پیدا میشود روی نمیدهد. رئیس حکومت در اینجا با قرعه انتخاب میشود و از ادارۀ خود مسؤل است و تمام مذاکرات و مشورتها در آنجا با هیأت جامعه بعمل میآید. بدین جهت من رأی میدهم که سلطنت پادشاهی را لغو و حکومت جمهوری را اعلان کنیم زیرا قدرت فقط حق ملت است.»
در این هیچ شک نیست که جمهوریت آخرین و بهترین شکل تکامل کردۀ انواع حکومتهاست که تا امروز در روی زمین تشکیل شده است و بیش از حکومتهای دیگر میتواند متکفل آزادی و ترقی و تکامل یک قوم باشد. اما با وجود این، درۀ تمدن و تربیت هر قوم بخودی خود اثرات بزرگی در شکل حکومت آن دارد چنانکه میبینیم میان جمهوریت سوئیس و آمریکای شمالی با جمهوریتهای دیگر آمریکا خیلی فرق هست و سلطنت امپراطوری انگلستان هرگز مانع ترقی و تمدن ملت انگلیس نشده در صورتیکه سلطنتهای استبدادی و پادشاهی در مشرق زمین سبب اصلی خرابیهای آنها گردیده است.
گرچه ما گفتیم با اینحال امروزی، جمهوریت بهترین شکلی است که ما برای ایران مفید میدانیم ولی درینکه ملت ایران قابل جمهوریت هست یا نیست و درینکه از یک حکومت جمهوری میتواند استفاده کند یا نه- بسیار بدبین هستیم زیرا اولاً باید دانست که اوضاع اجتماعی و اخلاقی ملتها را با حرفها و کلمهها نمیتوان تغییر داد و بمحض تغییر نام و شکل حکومت و ترجمه و نشر قوانین جدید هرقدر هم آزادانه باشد، نمیتوان یک ملت را از گودال بدبختی و فقر و گرسنگی به پایگاه عزت و نیکبختی رسانید. بلکه تغییر حالی در روح و قلب و اخلاق ملت تولید باید کرد وگرنه تا بیک درجۀ ترقی و تکامل اجتماعی نرسد نمیتواند از آزادی و جمهوریت و جز آنها استفاده کند. مثلاً اگر امروز پیش از اصلاح اخلاق جامعه، یک آزادی کامل به زنان ایران بدهیم و رفع حجاب را هم مجاز سازیم؛ با این اخلاق زشت مردها؛ با این بیسوادی و بیعلمی زنها، و با این افکار و عقاید باطله دربارۀ این عضو جامعه، جز از مفسدهها و جنایتها و هرج و مرجهای اخلاقی چه نتیجه خواهیم گرفت؟
ما هنوز نتوانستهایم از مشروطیت بخوبی استفاده کنیم. هنوز بسیاری از مردم معنای آن را نفهمیدهاند، هنوز اغلب مردم مشروطه را مایۀ ارزان شدن نان و برداشته شدن مالیات تصور میکنند؟ هنوز در انتخابات دورۀ پنجم، در اردبیل، مردم سادۀ عوام برای اعلیحضرت همایونی نیز رأی میدهند و هنوز با این آزادی مطبوعات و تبلیغات فرقهها و خودکشی آزادیخواهان و مراقبت حکومت، بیش از نصف وکلای دورۀ پنجم، بضرب چماق و تهدید و جبر و تطمیع و رشوه و دسیسه انتخاب شدهاند و هنوز تعلیم اجباری مجانی سهل است که در تمام ایران موفق بتأسیس چند صد مدارس ابتدائی نشدهایم.
ثانیاً هر انقلاب و تجددی که در عالم بظهور میرسد ناچار مقدماتی دارد و اسباب و شرایطی میخواهد که اگر آنها ناقص باشد نتیجۀ آن انقلاب و تجدد نیز ناقص خواهد بود. چنانکه در شمارۀ ۱۱ سال اول گفتیم، جمهوری فرانسه در نتیجۀ یک انقلاب بزرگ که نظیرش تا آن زمان دیده نشده بود به وجود آمد و این انقلاب سیاسی خود محصول یک انقلاب مهم اجتماعی و فکری و ادبی بود که از دو قرن پیش تخمهای آن در زمین دماغها و روحهای مردم کاشته شده بود. آن انقلاب، بهیچوجه شباهت و نسبتی با انقلاب مشروطه و جمهوری ایران ندارد و آن اثرات که از آن انقلاب سر زد، هرگز در مملکت ما دیده نخواهد شد.
برخی از هموطنان ما میگویند که ملت ایران کمتر و ناقابلتر از ملت عثمانی و اهالی قفقاز نیست و آنها اعلان جمهوریت کرده و تاکنون هم خود را بخوبی اداره نمودهاند. این فکر از آنجا که نظر بظاهر امور میکند صحیح دیده میشود ولی اگر باطن کار را بجوئیم میبینیم که ملت ایران و اوضاع اجتماعی آن با این ملتها نیز قابل مقایسه نیست.
در عثمانی و قفقاز، یک تمدن قدیم و یک تأسیسات محکم مذهبی و اجتماعی و ادبی که قرنها ریشه دوانیده باشد موجود نبوده تا آنها مجبور به برانداختن آنها بشوند و در حین تغییر آنها دوچار محذورات و موانع گردند. یعنی زمین تجدد و انتقال به یک شکل جدید سیاسی، در آنجا، بسیار صاف و هموار بوده و راه انداختن چرخهای یک عرادۀ جدید چندان زحمتی نداشته است. درصورتیکه ایران اینطور نیست.
در مملکت عثمانی، مانند ایران، اینهمه روحانیان بانفوذ که جزو طبقۀ اعیان و اشراف مملکت هستند، و اینهمه مراجع تقلید که زمام عقاید و امور شرعی و عرفی مردم را در دست خود گرفته باشند نیست. مملکت عثمانی یک شیخالاسلام دارد که جزو هیئت وزراء بوده قابل عزل و نصب است و این شیخالاسلام مجبور است با مسلک سیاسی و پروگرام هیئت وزراء توافق نظر داشته باشد و فقط احکام این یکنفر در امور شرعی در تمام مملکت جاری میشود. این شیخالاسلام را از میان علمائیکه واقف بمقتضیات عصر و اسرار ترقی ملل میباشند انتخاب میکنند نه مانند ایران که هر ملا و آخوندی حق دخالت در امور مذهبی و دادن فتوی و قضاوت در امور شرعی و عرفی داشته باشد.
در مملکت عثمانی، احکام شرعی را در چهل سال پیش، از روی فقه ائمۀ چهار گانۀ خود جمعآوری کرده و از اقوال متناقضه آنهائی را که با مقتضیات عصر موافقتر بوده برگزیده بنام "مجلۀ احکام عدلیه" نشر و آن را قانون مدنی مملکت قرار داده در تمام محاکم شرعی و عرفی قانون یگانۀ واجبالاتباع ساختهاند و هیچیک از محکمهها در خارج آن قوانین حکمی نمیتواند صادر کند ولی در مملکت ما، هر ملا و آخوندی بیآنکه مجتهد جامعالشرایط باشد از خود اجتهاد میکند و حکم دیگری را نقض و نسخ مینماید.
با اینکه در میان عثمانیها و اهل سنت باب اجتهاد مسدود است باز آنان، احکام مذهبی را با قواعد و احکام مدنی مطابق و موافق ساخته مقتضیات تمدن عصر جدید را بجا آوردهاند لیکن در ایران ما، بجای اینکه گشاد بودن باب اجتهاد که بهترین وسیلهایست برای قبول شرایط تمدن، اسباب تجدد و ترقی ما گردد؛ جز توسیع دایرۀ تقلید و ایجاد نفاق و دستهبندی و خونریزی میان اهل تقلید و مراجع آن، نتیجۀ دیگر نبخشیده و پیشوایان دین ما مهام امور دینی و وسایل اصلاح اخلاق اجتماعی را کنار گذاشته بنوشتن رسالۀ تقلید و کتاب طهارت پرداختهاند.
ما چگونه میتوانیم خود را با عثمانیها مقایسه کنیم که در آن مملکت جمهوری جوان، با یک شجاعت فکری و روحانی، قانون آزادی زنان و حصر ازدواج با یک زن وضع میکنند و در کشور ایران، بجای اینکه اقلاً مسئلۀ متعه و صیغهبازی را اصلاح کنند و یا اقلاً به این افتضاحهای شرمآور که این مسئله در مشاهد مقدسه مخصوصاً بار آورده شکل بهتری دهند، مدیر جریدۀ نامۀ جوانان را بجرم اینکه نوشته است زنان ما هم باید مانند زنان اسلامبول لباس بپوشند، با درخواست ناظر شرعیات وزارت معارف... از طرف محکمۀ عدالت... با حضور هیئت منصفه... محکوم به چهار ماه حبس و دادن دویست تومان جریمه مینمایند.
ما چگونه خود را با دولت جوان عثمانی همدوش و همعیار میتوانیم شماریم که در آنجا، ادیبۀ محترم خالده خانم را وزیر معارف مملکت میسازند و ما برای اداره کردن یک دارالعلمات که در تمام ایران منحصر بفرد است یک زن مدیر قابل و با فضل و لیاقت نداریم.
ما چگونه خود را قابل جمهوری شدن میتوانیم بدانیم که در تمام ایران پانصد مدرسۀ پسران و صد مدرسۀ دختران نداریم و برای این عدد کم نیز کتابهای کافی کلاسی وجود ندارد و وزارت معارف ما دارای یک کتابخانه و یک دارالترجمه نیست در صورتیکه در مملکت عثمانی در سال ۱۳۳۱ فقط در مدارس ابتدائی ۶۴۳ هزار شاگرد تحصیل میکرده که از آن ۰۰۰،۲۸۳ دختر بوده و در ۷۰۰،۱۲ مدرسۀ ابتدائی ۲۱۲، ۱۲ معلم و معلمه وجود داشته که ۱۷ هزار از اینها معلمه بوده است و وزارت معارف عثمانی در عرض پنج سال بحساب خود ۹۲ جلد کتاب چاپ و توزیع کرده است.
در سیاست داخلی و خارجی نیز، ما فرسخها از ملت عثمانی عقبتریم. دولت جمهوری عثمانی برای زنده کردن روح تجارت و اقتصاد و برای انحصار منافع مادی به ملت خود و برای تشویق و حمایت نژاد ترک و پروردن قوۀ تشبث شخصی در افراد، بهرگونه وسایل سیاسی و اقتصادی متوسل میشود تا همۀ بیگانگان حتی ایرانیان را هم از مملکت خود براند و تجارت را به ملت خود منحصر سازد؛ لیکن در مملکت ما، دست ظلم و بیداد مأمورین جلاد و پنجههای خونین تعصب و طمع ملاها و آخوندهای بیخبر از اسلام، نه تنها امنیت جانی و مالی را از مردم این مرز و بوم سلب کرده و افراد غیر مسلم ایران را مجبور به مهاجرت و فرار و یا بقبول جبری و دروغی اسلام مینمایند؛ بلکه این ظلمهای جگرخراش و خانهبرانداز طوری زندگی را بر خود ایرانیان تلخ ساخته که هر سال چند هزار نفر دست از دار و ندار خود کشیده و لعنتکنان و نفرینگویان، وطن اجدادی خود را با حسرت و سوگواری ترک میکنند و هر سال چند تن از تحصیلکردگان و تربیتشدگان که با یک شوق و عشق پاک برای خدمت بوطن خود را به آغوش وی میاندازند، پس از چند ماه توقف با یک دنیا افسوس و پشیمانی و تألم و اندوه، کارگری در خارجه را با آزادی تمام، به آقائی در مملکت ترجیح داده مانند مرغی که از دام صیاد بدر جسته باشد رو به خاک غربت میگذارند و در گوشۀ ممالک فرنگ جای میگزینند.
چه ظلمهای جگرسوز که درین مملکت بنام عدالت اجرا شده و چه جنایتها و شقاوتها که در زیر پردۀ سیاست و مذهب بعمل آمده است. کدام خانواده را میتوان یافت که از دست ظلم حکام و از دسیسه و حیلههای شرعی آخوندهای ما داغ بر دل نبوده و خانمانش نسوخته باشد. دستگاه سلطنت و حوزۀ روحانیت ایران و بعبارت دیگر دربار شاه و درگاه شیخ ما، یگانۀ مسبب خرابی ایران و زبونی و گرسنگی ایرانی گردیده است و تا این دو مرکز اصلاح نشود از اعلان جمهوریت نیز، امید نجات نمیتوان داشت. چنانکه گفتیم ملت عثمانی در یک زمین صاف و همواری بنای جدیدی برپا میکند ولی ما باید یک عمارت کهنه و شکسته و دود گرفته و سیاه شده را از جا برکنیم و زمین آن را هموار سازیم و آنوقت روی آن، بنای باشکوه استواری بلند کنیم. درین تخریب و تسطیح باید خود را برای قبول گرد و خاکی که در برانداختن این بنای شکسته بسر و صورت ما خواهد نشست حاضر کنیم و یک قوت مقاومتناپذیر و یک شجاعت ایمانی نشان بدهیم. آنوقت میتوانیم انقلاب خود را یک انقلاب حقیقی و معنوی نامیم. برای اجرای این مقصود وظایفی بعهدۀ متفکرین ایران ترتب مییابد که ذیلاً مینگاریم.
جمهوریت و وظیفۀ متفکرین ایران
طرف تودۀ ملت با خوشحالی تمام و فال نیک را گمان میکنیم اگر در ایران تأسیس جمهوریت بشود، بیقیل و قال زیاد از طرف مجلس ملی تصدیق و با یک شادمانی فوقالعاده اعلان و استقبال خواهد شد زیرا تودۀ ملت ایران بس که قرنهاست در زیر ظلم و ناامنی و گرسنگی زیست کرده او را هیچ چیز جز این مسائل تهییج نمیکند و او آرزوئی جز آسایش و ارزانی و عدالت ندارد. اگر این نعمتها را به او بدهید او خود را خوشبخت خواهد دانست و آزادی و علم و جمهوریت و مشروطیت و استبداد در نظر او یکسان خواهد بود. چنانکه او به امید نیل همین آرزو در تأسیس مشروطه جانسپاری و فداکاری کرد.
تودۀ ملت بمنزلۀ بچۀ خوردسالیست که هنوز قوای دماغی او نمو نکرده است. او فقط وقت گرسنگی داد و فریاد میکند و میگرید و همینکه چیزی که گرسنگی او را رفع و شکم او را پر کند برایش دادید او خشنود و ساکت میشود و گریه را کنار میگذارد، خواه این چیز مضر و دیر هضم باشد و خواه مقوی و نافع باشد برای او یکسان است و او میان آنها فرقی نخواهد گذاشت.
همینطور است حال تودۀ ملتها. ملت ایران تشنۀ عدالت و آسایش و رفاهیت است این نعمت را از هر دست که گیرد، خواه دست یک پادشاه مطلق مستبد و خواه دست یک حکومت مشروطه و یا جمهوری باشد، او آن دست را مقدس و قابل پرستش دانسته خواهد بوسید. چنانکه درین مدت بیست سال، گروه متفکرین آزادیخواه، احساسات و عواطف ملت را به هیجان آورده وقتی به نوید عدالت و آزادی و مشروطه و زمانی بنام رفع ارتجاع و در موقعی برای دفع دشمنان خارجی، زمام او را بهر جا خواستند کشیده و بهر اقدامی که صلاح دیدند واداشتند گاهی برای قیام برضد پادشاه مستبد آزادیکش و گاهی برای جنگ با دولت امپراطوری روس و گاهی نیز برای همراهی و اتحاد با نمایندگان و مبلغین بولشویزم، او را بریختن خون خود و بقربانی دادن اولاد خویش تشویق و تحریک کردند ولی در همۀ این کوششها و جانسپاریها تودۀ ملت مانند مرد تشنه و گمگشته از پی آب دوید و بجای آب جز سراب چیز دیگر ندید.
مقصود اینست که تودۀ ملت مانند بچۀ بیاراده و یا مرد نابیناست که هرکس خود را دایۀ مهربان و رهنمای دلسوز وی نشان دهد او خود را به آغوش وی خواهد انداخت. چون امروز سلطنت قاجار از فرط جهالت و غفلت نتوانست آن نعمت آسایش و امنیت و عدالت را که قرنهاست تودۀ ملت عمر خود را در حسرت دیدار آن گذرانده است برای ملت خود فراهم آورده جائی در قلب ملت بگیرد و چون این نعمت دارد، در سایۀ دستهای یک مرد با عزم حاصل و فراوان میگردد؛ اینست که تودۀ ملت، بدون اظهار آثار عصبیت و انقلاب و عصیان تأسیس جمهوریت را که بخشندۀ این نعمتهای بزرگ است با جان و دل قبول و استقبال خواهد کرد.
ما نیز از ته دل این جمهوریت را سلام خواهیم کرد و ملت ایران را بدین نعمت بزرگ تبریک خواهیم گفت ولی نه از این راه که اعلان جمهوریت را بتنهائی مایۀ نجات و سعادت میدانیم بلکه از اینرو که این جمهوریت مقدمهای خواهد بود برای اصلاحات اساسی وسیلهای خواهد بود برای تهیۀ یک انقلاب حقیقی اجتماعی و چراغی خواهد بود برای رهنمائی بشاهراه آزادی و نیکبختی.
ناپلیون بوناپارت، در حین فتح شهر میلان که کلید مملکت ایتالی بود بسربازان خود خطاب کرده میگفت: «ای سپاهیان دلیر من! به این فتح درخشان که کردید شما را تبریک میکنم ولی باید بدانید که وظیفۀ شما در اینجا به آخر نرسیده است هنوز خیلی جنگها و سختیها در پیش داریم و هنوز تکالیف زیاد برعهدۀ دلیری و شجاعت شماها محول خواهد شد و هنوز چندین شهرهای بزرگ در جلو ما هست که بیرق آزادی و برادری و برابری را در بالای آنها نصب باید کنیم!»
ما نیز از میان تودۀ ملت آن عدۀ قلیل آزادیخواهان پاکدل و متفکرین حقیقتبین را خطاب کرده میگوئیم: ای دلدادگان آزادی و حقیقت! گرچه با اعلان جمهوریت، حیات ایران تازه خواهد شد و دورۀ شکوه و عظمت فرا خواهد رسید. لیکن تکالیف شما آزادیخواهان به آخر نرسیده بلکه وظایف مهمتری بر عهدۀ شما فرض خواهد شد، شما باید بدانید که فتح کردن یک مملکت آسانتر از نگهداشتن آنست. شما باید بدانید که محافظۀ جمهوریت و آزادی سختتر از اعلان آنست. شما باید بدانید که ملت ایران فکراً و روحاً برای استفاده از آزادی و جمهوریت حاضر نیست و شما باید بدانید که هنوز بسیار دشمنان بد فطرت در داخل و خارج مملکت ایران هستند که با هزاران حیله و فتنهها نه تنها برای برهم زدن اساس این جمهوریت بلکه برای برانداختن پایۀ آزادی و مشروطه نیز خواهند کوشید.
شما نباید از حوادث عالم و وقایع روزگار ایمن بنشینید. امروز اگر تمام وسایل برای اعلان جمهوریت فراهم آمده و اوضاع داخلی و سیاست دول خارجی همهگونه مساعدت با این خیال ما میکنند، ممکنست فردا ورق برگردد و شعبدهباز سیاست پردههای رنگارنگ دیگر پیش بیاورد، ممکنست نه تنها جمهوریت ما بلکه آزادی ما و قانون اساسی ما پایمال پنجۀ دشمنان داخلی و خارجی گردد. آن روز را دور نباید انگاشت و از خطر آنروزی بیاندیشه نباید نشست.
وظیفۀ شماست که از حالا اسباب حفظ جمهوریت و آزادی را فراهم سازید؛ از حالا برای مدافعۀ آن، سرها و سینهها بپرورانید؛ آتشهای عشق در کانون دلهای تودۀ ملت بیفروزید و طوفانها در روح و دماغ مردم ایران برپا کنید تا در موقع لزوم در راه حفظ آزادی و جمهوریت سرباختن را سهل دانند و جان دادن را نخستین مرحلۀ عشق شمارند.
باید یقین کنید که اگر بیخون دل و با این آسانی بتأسیس جمهوریت موفق شوید، به نگهداری آن، بیریختن خونهای تازه و بیدادن قربانیهای جوان کامیاب نخواهید شد و این خونهای تازه و قربانیهای داوطلب را فقط در دلهای پاک و صاف تودۀ ملت و در میان دماغهای آتشین جوانان آن میتوانید پیدا کنید.
گرچه امروز اردوی دلیر شما برای سرکوبی سرکشان و خواباندن هر عصیان و طغیان حاضر و مستعد است ولی برای دفع خطرهائی که آزادی و جمهوریت را تهدید خواهد کرد کافی نیست. باید تودۀ ملت را پشتیبان او قرار دهید. باید از حالا به مسلح کردن تودۀ ملت بکوشید و در جلو دشمنان آزادی سنگرهای محکم برپا کنید. سینههای جوانان با عزم و دلیر، سنگرهای شما و قلبهای پرورده از عشق حقیقت و آزادی اسلحۀ شما خواهد بود.
اگر این عشق را در ته دلهای ملت بپرورانید و اگر این آتش مقدس را در کانون سینههای او بیفروزید، آن خود در موقع خطر، اعجاز خود را نشان خواهد داد و آزادی و جمهوریت شما را مدافعه خواهد کرد. تولید این عشق و افروختن این آتش مقدس کار معارف است و بس.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید