دست هايم تنهاست

دست هایم تنهاست.
و دلم نارونی است
که بر فراز آن
هر پرنده اي که نشست.
آشیان نساخته
رفت و در دور دست ها گم شد.
دست هایم تنهاست.
و گونه هایم هر چند نوازش
می شوند به ناز.
و موهایم گردشگاه لبانِ
یکی مردعاشق است.
امّا دست هایم تنهاست.
ومن زنی تنهایم
که در پشت پنجره هاي بسته
در حسرت آفتاب جان خواهم سپرد.
دست هایم تنهاست.
و انتظار من
براي آنکه شاخه ی خشکیده شمعدانی سبز شود.
و عطر نان داغ
در فضاي ھرخانه اي بپیچد.
و انتظار من
براي آنکه درهاي بسته باز شود.
و هواي تازه از هر طرف بوزد.
و پرتو آزادي
پرده تیره شب را بدرد.
انتظاری است که
عاقبت طوفانی شد و
تمامیت مرا
غریق امواج عاصی و سرکش کرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
لاله موذن
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید