شیرازی
گفتگو با نشریهء حزب کوملهء
جناب دکتر کرمی با سپاس از راهنمایی شما
زیرا همچنانکه میگویند ارشمیدس از کشف قاونو کاهش وزن اجسام غوطه ور در آب آنچنان به وجد می آید که لخت مادر زاد از حمام خزینه یا استخری که آب تنی میکرده به بیرون می آید و فریاد میزند «یافتم ، یافتم " و این عمل هرگز دلیلی برای رد کشف او مورد استفاده قرار نگرفت .
2 – در مورد «جانبدار" بودن پؤوهش ایشان ، من دلیل مشخصی در پاسخ شما نیافتم الا اینکه او را به پژوهشگران آلمانی نژاد برتر آریایی تشبیه کرده باشید ، اما من چنین شباهتی را در پاسخ شما ف مستند نیافتم .
3 – نقاط نیمه تمامی که در فیلم مذکور مورد اشاره قرار گرفته اولاً یکی و دوتا نیست که به تعمیر نسبت داد ، ثانیاً وقتی مثلاً «پایه ستون" نیمه تمام است دیگر نمیتوان گفت که بعدها بعلت خراب شدن ستون مثلاً ستون جدیدی می ساخته اند . یا هنگامی که دیوار ورودی نیمه تمام است و آثار کار کارگران بوضوح دیده میشود نمیتوان از تعمیر صحبت کرد . برجستگی های عظیم سنگ نتراشیده در سراسز دیوار غربی کاملاً عیان است ، آیا میتوان تصور کرد که دیوار سنگی تراشیده شده ، بمرور زمان به حالت اولیه خود برگشته و قطعات تراشیده مجدداً به سنگ چسبیده اند ؟!
4 – ادعای اینکه «پوریم" به تحریک «استر" بوده و استر ملکه خشایارشا بوده ، ادعای پورپیرار نیست بلکه ادعای تورات است و پورپیرار هم نمیخواهد خشایارشا را تبرئه کند بلکه کوروش ، داریوش و خشایارشا را آلت دست و بازوی نظامی یهود میداند که کاری جز انجام وظیفه نکرده اند .
من هم اطلاع دارم که پورپیرار تحصیلات فنی دانشگاهی ندارد و میدانم که از طراحی و پلان و ... سر در نمی آورد . اما اولاً فیلمی که ارائه داده تنها به دو تا چشم سالم نیازدارد تا نواقص ساختمانی موجود در همه نقاط بنا را ببیند . بنابر این موضوع توسعه بنا نیست . یعنی اصولاً بر اساس آن فیلم ، تخت جمشید در هیچ نقطه ای کامل نشده است . ثانیاً کارشناسان سازمان نظام مهندسی که قاعدتاً تخصص فنی کامل دارند نیز نیمه تمام بودن آن را تایید کرده است . ضمناً از حضرتعالی استدعا میکنم در بحث علمی بدنبال «ایرانی" و «انیرانی" نگردید بنده جد اندر جد ایرانی بوده ام و اکنون نیز در ایران زندگی میکنم . آیا نژاد و ملیت من در پاسخ شما تاثیر دارد ؟ من شما ها را بعنوان استاد تلقی میکنم و انتظار پاسخ قانع کننده دارم .
آقای کردی با سلام
با سپاس از توجهی که به سوال بنده نموده اید بنا به دلایلی که ذیلاً شرح داده میشود ، ضمن پوزش ، پاسخ شما را قانع کننده نمیدانم :
1 – حالت گوینده اگرچه پژوهشگرانه نباشد ، دلیل بر صحت و سقم سخنان وی نمیتواند باشد . حتی بر فرض اگر آقای پورپیرار « از این کشف که به گفته او هخامنشیان هرگز بنای تخت جمشید را به پایان نبرده اند در پوست خود نمی گنجد" بازهم دلیل عقل پسندی نمیتواند باشد .
اسدپور
گاف عجیبی بود نه!؟
آقای کردی مهربان
سالها پیش که در خطر مشق و بابا آب داد بودم همکلاسی داشتم با هیکل کج و قناس و صورتی مثل اجنه با دندانهایی ریخته و بعضاً سیاه و کرم خورده . خلاصه هر متلکی بهش میچسبید الاً «خوشگل" . اما و قتی در برابر آینه می ایستاد خوش تیپ ترین انسان را در آینه می دید . ادعا میکرد همه دخترها برایش کشته مرده اش هستند و ... . نوشته های شما را وقتی میخوانم به یاد آن همکلایس قدیم می افتم و به همین دلیل با دقت میخوانم . آن منم گفتن ها و مدام خود را لو دادن ها و تعارض های متعدد حتی در یک کامنت ، حکایت از حاد شدن مشکل روحی شما دارد . امیدوارم دوستان و اطرافیان نزدیک ف اگر داشته باشید ، کمکتان کنند . همیشه شما سیمای واقعی خود را خیلی راحت نشان میدهید و بعد از آنکه کسی تذکر داد و تناقض ها را بر شمرد به لفاظی متوسل میشوید و خیال میکنید سر طرف را شیره مالیدید . نه عزیز جان سیمای واقعی شما و سایر سلطنت طلبان همان است که مدام بروز میدهید . منتظر آمریکا هستید که به ایران حمله کند و بازار قیصریه در آتش بسوزد و از این میان ، دستمالی نصیب شما بشود . امیدوارم هرگز این خواب سلطنت طلبان تعبیر نشود که هم بازار قیصریه در آتش خواهد سوخت ، هم سلطنت طلبان دستشان به دستمال نخواهد رسید .
محسن کردی
گفتگو با نشریهء حزب کوملهء
در تخت جمیشد آثاری نا کامل یافت شده است؟ بسیار خوب قبول! لابد علتی هست. ممکن است دهها احتمال را بر شمرد. از میان دهها احتمال چرا بلاهت آمیز ترین و غیر محتمل ترین ها را بخواهیم انتخاب کنیم؟ پورپیرار می گوید بنا نا کامل است؟ بسیار خوب. من هم می گویم که احتمال دارد که پس از آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر، جانشینان وی، سلوکیان، پس از آنکه با فرهنگ و خلق و خوی ایرانی آشنا شدند (همان خلق و خو که عرب و مغول نیز خود را پس از چند دهه جزئی از خانواده ایرانی محسوب کردند و با بقیه یکسان شدند)، دیدند که اسکندر کار درستی نکرده که تخت جمشید را خراب کرده. لذا تلاش کردند دوباره آنرا بسازند. حال تا چه اندازه موفق شده اند یا نشده اند، شاید باقیمانده کامل نشده تخت جمشید بخشی از تلاشهای آنان بوده باشد که بتدریج و بعلت مخارج و عظمت کار از آن منصرف شده باشند. این که من باستان ناشناس میگویم محتمل تر است یا هزیان بافتن های پورپیرار؟ این که پورپیرار می گوید خشایار شا به تحریک استر دست به کشتار مردمانش زده آقا به عقل جور در می آید؟ فکر میکنید پادشاهان برای چه سرزمینهای همسایه را تسخیر می کردند؟ برای آنکه با اسب به کوه و بیابان و جنگل خالی از سکنه نگاه کنند و لذت ببرند؟ یا آنکه برای آن بوده که آن مردمان را به زیر یوغ خود بکشند و از مالیات و زحمات آنها بر ثروت خود بیافزایند؟ کدام منطقی تر است؟ استر خشایارشا را تحریک کند که هیچ جنبنده ای را در ایران زنده نگذارد یا آنکه استر خشایارشا را تحریک کند که ساکنان این فلات را به زیر یوغ و غلامی خود بکشد و از آنها بیگاری بکشد؟
پورپیرار به استر و انسانهای آن دوران دور به چشم یک حیوان بی احساس نگاه می کند که گویی برای شان آدم کشتن مثل آروغ زدن بوده است؟ خشایارشا مردم ایران را بکشد؟ شاهی که همه لشکریانش از اقصانقاط ایران جمع شده اند؟ مردم و قوم و خویشهای سران سپاه و سربازانش رابکشد؟ کدام احمقی چنین میکند؟ این با کدام منطق همخوان است؟ نکته دیگر اینکه پورپیرار می گوید آنچنان نسل انسانها را برداشت که تا صدها سال انسانی باقی نماند. این هم مزخرف است! هرکجا که آب و زمین باشد مردمان بلافاصله آنجا را پر میکنند و هیچ نقطه ای نمیتواند بی صاحب باشد که تا هزار و پانصد سال بی سکنه بماند این حرف یاوه ای بیش نیست و پورپیرار غرض ورز از این رو چنین گافی کرده که نفرت به یهود و فارس چشم حقیقت بین اش را کور کرده. او میخواهد بین ایرانیان و اسرائیلی ها مشکل بوجود بیاورد. او از آتش بیاران معرکه ای است که احمدی نژاد بپا کرده است. واقعه ای بنام پوریم نمی توانست در آن ابعاد رخ داده باشد. احتمالا قضیه گوشمالی دادن عده ای بوده است و مطابق ادبیات مردمان قدیم، آنقدر شاخ و برگ و افسانه بر اصل داستان افزوده اندکه هرگز و هرگز نمیتوان از فحوای کلام آنها یک تاریخ بدون دستکاری را بدست آورد.
جناب اسدپور نازنین! من هم بارها و بارها کسانی را در این سایت به داشتن مشکل روانی و روحی و یا عقده متهم کرده ام. اما برای مدعایم اول حرفهای طرف را تحلیل کرده ام، منشاء آن حرفها را مشخص کرده ام، انگیزه فرد را نیز نشان داده ام و سپس نتیجه گرفته ام که طرف مشکل روانی دارد. شما فقط نوشته اید که کامنتهای من یکی پس از دیگری حاکی از حاد شدن وضعیت روانی من است. یکی را مثال بزنید و نوشته هایم را تحلیل کنید تا خواننده بتواند دلایل و تحلیل شما را بشنود تا قضاوت کند که آیا من روانی هستم یا خیر! من هم هنوز دلیلی برای روانی بودن شما در نوشته های تان نیافته ام لذا شما را بی جهت به چیزی متهم نمی کنم. این که همکلاس شما هیکلی قناس داشت، نظر شماست. نظر او این بوده که خیلی هم خوشتیپ بوده. مهم این است که بقیه کلاس چه نظری داشتند. اینجا هم همین است. به صرف نظر شما کسی بجز مخالفین سیاسی و کم ظرفیت من مرا روانی به حساب نخواهد آورد. مخالفین من که نمیتوانند از پس استدلال من برآیند، همیشه یا فحش میدهند و یا میگویند من بد دهنم یا روانی و ... بگذریم. این که می گویید که ما سلطنت طلبان منتظریم آمریکا به ایران حمله کند.. خوب بنده می گویم آقای فرخ نگهدار چنین آرزویی دارد. اصلا می گویم که کیانوش توکلی چنین آرزویی دارد. ابوالحسن بنی صدر از خدا می خواهد که آمریکا به ایران حمله کند. حرف مفت زیاد میشود زد ولی چه فایده؟ فقط انرژی است که بیجهت به باد میرود. انرژی تان را حفظ کنید عزیز.. عمر کوتاه است. نظر به اینکه شما دلیل و منطقی را مطرح نکردید من هم بحثی با شما ندارم. پیروز باشید.
کیانوش توکلی
قابل توجه
نویسند گان سایت ایران گلوبال:
سلام
لطفا به موارد زیر توجه نمائید
_ به ادرس جدید ا یران گلوبال امیل دهید
_ از انتخاب تیتر های طویل خودداری نمائید؛ برخی از دوستان چنان تیتری برای مقاله خود انتخاب می کنند که احتیاجی به قرائت متن آن نیست چرا که همه نوشته خود را در آن تیتر خلاصه کرده اند
مقالات خانم الاهه بقراط صرف نظر از مضمون به لحاظ روش و ساختمان مقاله نویسی بسیار جالب است : تیتر مقاله کوتاه و جذاب؛ بگونه ای خواننده گنجکاو می شود مقاله را بخواندو همچنین در متن مقاله هم 2 موضوع را برجسته می کند در حالی که برخی از دوستان 30 صفحه مقاله را بدون تیتر بندی یا بخش بندی یک " نفس " می نویسند و این حوصله خواننده را سر می برد
_ دوستانی که تمایلی ندارند عکسی از خود ارائه دهند حتما عکس مناسبی را برای ما جداگانه ارسال نمایند یعنی در ورود ضمیه نکنند بلکه مقاله و عکس جداگانه در یک امیل ارسال کنند
سیامک ایرانی
چرا مرغ های ِ همایونی یک پا دارند؟ (پاره ی ِ دوم)
ببینید دوست گرامی، وظیفه تحلیل گر و فیلسوف، معنی بخشی به فرایندهای تاریخی ست، روشنفکری کلنگی ایرانی، که شما و ملیون ها انسان دیگر طعمه اش شده اید، تاریخ را قراضه، بی ریخت( در چم فنی اش)، و در بنیادهای اش بی معنی می کند. تصویری که این روشنفکری به دست می دهد، یک متن ِ دادائیستی و فاقد معنی بیش نیست و این دروغ است. آنان روح و روان تاریخی ما را، با ذهن های ترجمه زده ی خود تجزیه ی تاریخی کرده اند. (از همین روست که آنان را مغول در جامه ای نوین می نامم) هیشگی حرف هیشگی را نمی فهمد و هر بخش، فن-واژه ها و زبانزدهای خود را دارد. هنگامی که یک ترجمه گر در کل متوسط چون آشوری، نیچه ی آلمانی را از انگلیسی به فارسی ترجمه می کند(نمونه اش را پیدا کنید در غرب، بهتان می خندند) و در این کشور به عنوان صاحب نظر و نیچه شناس و هزار چیز شناس نقش بازی می کند و آخرش نیز حافظ را بر اساس چرندیات یک مسلمان حرفه ای چون خرمشاهی تفسیر می کند( تازه آقای ترجمه گر عربی هم نمی داند و نمی تواند خرمشاهی را کنترل کند)، خب دیگر چه انتظاری دارید از زیر متوسط های اش چون پرهام و دیگران. در اروپا، مترجمان در هیچ کجا مطرح نیستند و کلا به خودشان اجازه نمی دهند حرفی بزنند. کار آنان کم و بیش فنی ست و بس. در ایران اما مترجمان کل فضای فرهنگی را از آن خود کرده اند و جای فیلسوفان را گرفته اند. از یوسف اباذری تا فولادوند و از او تا مراد فرهادپور، هر یک برای خود یک کاخ گلستان درست کرده است، این اندازه از بی مایگی ملی فاجعه است.
اینان، که گاه حتا به صورت یک مافیای ترجمه نیز عمل می کنند، فکر ایرانی را مختل کرده اند و در کنار اش، به عنوان یگانه مفسران تاریخ نوین، تاریخ ایران را نیز.
پروژه ی پهلوی دنباله ی روشنگری ایرانی ست، پس از ویران شدن اش توسط مشروطه. چهار مفهوم روشنگری ایرانی این ها بوده اند (بروید بخوانید متون آخوندزاده ها و میرزاآقاها و ایرانشهرها را): نخست امنیت، سپس قانون، بعد توسعه، و در آخر دمکراسی. آن هم به نوبت و نه قلفتی! پروژه ی پهلوی، اگر بخواهیم از هابرماس وام بگیریم، به عنوان پروژه ی روشنگری و همزمان مدرنیته ی ایرانی، یک پروژه ی باز و ناتمام بوده است و هنوز نیز هست. دو پهلوی اول، ماموریت تاریخی شان، باز به این شرط که تاریخ را نه با متر تنفر و زندگی نامه های لت و پار شده ی شخصی، بلکه با مفاهیم کلی اندازه بگیریم، تامین دو مفهوم نخست، یعنی امنیت و قانون بوده است (اگر چه آنان بخشی از توسعه را نیز به جلو بردند و این میزان از تحقق تاریخی در آن مدت کوتاه و زیر بمب و دینامیت روس و اروپا و رفقا و برداران شگفت بود). نه رضا شاه، و نه محمد رضا شاه، قرار نبوده است خواسته های روشنگری ایرانی را، تازه آن هم پس از لگدمال شدنشان توسط مشروطه و آن گندکاری های ملکم و دیگران، یکباره به ثمر برسانند. نه تاریخ گنجایش را داشت و نه مردمان درون اش. بنابر این، اگر بنده به پهلوی های نمره ی خوب تا عالی می دهم، دوست گرامی، از این روست که خواست های ام را نه با آرمان ها، یعنی نهایت و آخر ِ خط ِ روشنگری ِ ایرانی، بلکه با محدودیت های ِ مفهومی ِ آن فراگرد ِ تاریخی ای که آن ها در آن به سر می بردند، تنظیم می کنم. ( یه ذره پیچیده شد الان آقای کردی یخه ی ما را می گیرند!) به هر روی فکر می کنم مفهوم است و اگر بنده نیز بهترین آرزوهای ام را بخواهم نزد خود حمل کنم، بی شک هم رضا شاه بزرگ، و هم محمد رضا شاه بزرگ ( که بنده او را بر خلاف همایون بزرگترین ایرانی قرن گذشته می دانم و نه رضا شاه بزرگ را)، هر دو، اگر چه مردود نمی شوند، ولی در ادبیات و ریاضیات بی شک تجدید می شدند. ما یک ملت تاریخی هستیم که داشتیم دوباره ملت می شدیم.
یک تمدن تاریخی و دیرند، که داشت دوباره به بنیادهای خود آگاه می شد و خود را در قواره ای نوین، بازسازی می کرد. چنین کاری نه یک شبه شدنی ست، و نه بدون هزینه. و چون همیشه، بیشترین هزینه را فرودستان می پردازند. مزدک عزیز، بنده این جهان را نیافریده ام، بروید، بنده هم می آیم، گریبان اهورمزدا را بگیریم. ولی فکر می کنم تمام این کثافتی که در آن فرورفته ایم، نه کوتاهی خداوند ِ جان و خرد، بلکه کوتاهی ما بی خردان ِ جان ستیز باشد و بس. به هر روی، آش دهانسوزی نیست این تاریخ و مخلافات اش. همزمان اما، چه چیزی بالاتر از این که جهان را، در حد توان، چیزی که ما زرتشتیان به آن خویشکاری می گوئیم، یک پله به سوی روشنائی نزدیک تر کرد که البته این کار بیش از نیت ِ نیک، به روش های ِ نیک و بسامان نیازمند است. راه و روش دارد و باید کارها را به کاردان سپرد، دست کم نگیرید ادب و سنت ایرانزمین را. هر زبانزد اش تجربه ی نسل ها را در خود نهان دارد. کار یک فیلسوف، یک روشنگر، یک شاعر، یک هنرمند راستین این است که تاریخ را با سازه های خود تاریخ، در راستای زمان نو معنی کند. دفاع من از پروژه ی پهلوی که نباید شخصی اش کرد و آن را در دفاع از دو پادشاه خلاصه کرد (پس نقش آن همه مهندسان و دبیران و کارگران مردم کوچه و خیابان چه می شود؟)، کوششی ست در این راستا. و البته نیز، حمله ام به چپ. بنده چندی از بهترین دوستان ام هنوز پشت گوششان بوی باروت و دینامیت می دهد، اما موضوع فرای این هاست. چپ ایرانی، صد البته که حضور دارد، صد البته که بخش بزرگی از فضای سیاسی را از آن خود کرده است، ولی از منظر فلسفه ی سیاست، فاقد هستی تاریخی ست. آن ها مفهوم امر سیاسی را به قتل رسانده اند.
ببینید دوست گرامی، وظیفه تحلیل گر و فیلسوف، معنی بخشی به فرایندهای تاریخی ست، روشنفکری کلنگی ایرانی، که شما و ملیون ها انسان دیگر طعمه اش شده اید، تاریخ را قراضه، بی ریخت( در چم فنی اش)، و در بنیادهای اش بی معنی می کند. تصویری که این روشنفکری به دست می دهد، یک متن ِ دادائیستی و فاقد معنی بیش نیست و این دروغ است. آنان روح و روان تاریخی ما را، با ذهن های ترجمه زده ی خود تجزیه ی تاریخی کرده اند. (از همین روست که آنان را مغول در جامه ای نوین می نامم) هیشگی حرف هیشگی را نمی فهمد و هر بخش، فن-واژه ها و زبانزدهای خود را دارد. هنگامی که یک ترجمه گر در کل متوسط چون آشوری، نیچه ی آلمانی را از انگلیسی به فارسی ترجمه می کند(نمونه اش را پیدا کنید در غرب، بهتان می خندند) و در این کشور به عنوان صاحب نظر و نیچه شناس و هزار چیز شناس نقش بازی می کند و آخرش نیز حافظ را بر اساس چرندیات یک مسلمان حرفه ای چون خرمشاهی تفسیر می کند( تازه آقای ترجمه گر عربی هم نمی داند و نمی تواند خرمشاهی را کنترل کند)، خب دیگر چه انتظاری دارید از زیر متوسط های اش چون پرهام و دیگران. در اروپا، مترجمان در هیچ کجا مطرح نیستند و کلا به خودشان اجازه نمی دهند حرفی بزنند. کار آنان کم و بیش فنی ست و بس. در ایران اما مترجمان کل فضای فرهنگی را از آن خود کرده اند و جای فیلسوفان را گرفته اند. از یوسف اباذری تا فولادوند و از او تا مراد فرهادپور، هر یک برای خود یک کاخ گلستان درست کرده است، این اندازه از بی مایگی ملی فاجعه است.
اینان، که گاه حتا به صورت یک مافیای ترجمه نیز عمل می کنند، فکر ایرانی را مختل کرده اند و در کنار اش، به عنوان یگانه مفسران تاریخ نوین، تاریخ ایران را نیز.
خیر عمومی را پرتاب کرده اند به آینده ای که هرگز دست کسی به آن نرسیده است و همزمان، مفهوم تاریخ را نیز با یکی دو مفهوم وام گرفته از شرق شناسی غربی، که شرق در آن یک بچه ی یتیم بیش نیست و نقش لولو خوره را بازی می کند (مثل راست سنتی نزد حزب مشروطه!)، نفله کرده است. از این منظر، چپ هم بی گذشته است، و هم بی آینده. از همین روست که در جایی دیگر گفته ام که چپ، با هر دو پای اش بیرون از تاریخ ایران ایستاده است. به هر حال بنده می کوشم از عبارات، در عین حال که بر جوهره ی زیباشناختی شان شدیدا تاکید دارم، در قهر با مفاهیم سود نبرم و چپ، با این فقدان دو جانبه، دارای حضور مفهومی در تاریخ ما نیست. از این روزن است که می گویم سخن از فلسفه ی سیاسی چپ زدن، یک شوخی ست. ای کاش اینگونه نبود، ای کاش چپ ما بخشی از اندیشه ی ایرانشهری را، مسلما نه دلبخواهانه و با جعل، بلکه استوار بر اصول، از آن خود می کرد. بارها گفته ام، (ببخشید از این ارجاع دادن ها، چاره ای نیست، گفته ایم دیگر!) فلسفه ی سیاسی ایرانشهری، در قالب مفاهیم نوین فلسفه ی سیاسی، بیشتر آنچیزی ست که ما امروز آن را زیر مفهوم چپ می شناسیم. به هر حال ایرانی ها در همان دوران ساسانی ِنخوانده شده و با این حال مورد تنفر از سوی توابان، حقوق بازنشستگی، حقوق بی کاری، و نیز بودجه ای ویژه ی مردمان بیمار و دارای نقص عضو داشته اند. بریزید دور مزخرفات مطهری و کریستین سن را.
لب کلام اینکه، اگر رفقا بخواهند، می توانند هم مفهوم عدالت و هم مفهوم آزادی را در تاریخ ایرانزمین بیابند. بی شک آن تاریخ چندین هزار ساله نیز فراز و نشیب های خود را داشته است، ما اما، در فلسفه ی سیاسی به دنبال مفاهیم همبسته و منطقی هستیم، و نه توجیه رویدادها، چه خوب، و چه بد. بنابراین، تلاش بنده در استخراج مفاهیم از دل تاریخ فلسفه ی ایرانزمین، به هیچ وجه طرفداری دینی و یا سیاسی از یک تاریخ خاص نیست. اگر چه داوری خود را دارم، این داوری اما، ربطی به تحلیل فلسفی ندارد. باید امور را جدا و طبقه بندی کرد و ذهن ها را، آموزش کلاسیک داد، پور سینای بزرگ، می تواند بهترین آموزگار باشد، نویسنده ی دینکرد نیز، برای آن اما، نخست باید پهلوی بیاموزید، همان واژه ای که شما از آن بیزارید!!
*
و در مورد استادتان، شک نکنید که او هیچ وقت تن به دوئل با بنده را نخواهد داد، چرا که، (و بنده از این امر به هیچ وقت خشنود نیستم: او، اگر تواب نبود، می توانست باری از روی دوش ما بردارد) پایه ی کار اش بر دروغ و جعل و ویران کردن تاریخ و به ویژه زبان و قواعد اش استوار است. در ضمن همان مقاله ای را که نزد شما هست، به طور خلاصه و غیر حرفه ای تر اش (بدون پانوشت های اوستایی و پهلوی)، چندین سال پیش به چاپ رساندم و جز آبشاری از فحش، از سوی یکی از هواداران اش به نام آریا برزن زاگرسی، چیزی دریافت نکردم. دریغ از یک خط در رد ِ نقد ِ روش شناختی ای که ما کرده بودیم. این هم آدرس اش که بدانید ما زرتشتیان دروغ را دوست نمی داریم و هنگام سخن گفتن با مردمان، در چشم های شان نگاه می کنیم:
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=8&ni=14861
نصر
ژن تعیین کننده گرایشات سیاسی افراد کشف شد! یا للعجب !
آقا زود این مطلب DNA را پاک کن که اگه جمهوری اسلامی بفهمه و شروع بکنه از همه نمونه گیری، حکم تیر همه ما در اومده!
علیرضا
علیه فرمایشی کردن انتخابات به اعتراض برخیزیم!
آقای خلیق مینویسند که انتخابات دوران شاه فرمایشی بود اما چون در انتخابات جمهوری اسلامی امکان رای دادن به این یا آن فرد وابسته به رژیم وجود دارد پس این رژیم مثل رژیم پیش انتخاباتش فرمایشی نیست. درست مثل آن است که بگوییم رژیم شاه آدمها را سه متر زیر آب میبرد اما جمهوری اسلامی یک متر زیر آب میبرد! چه تفاوت دارد آقای خلیق در هر دو حالت خفگی دست میدهد. اگر انتخابات این رژیم را دارای روزنه می بینید داشتن این موضع که انتخابات رژیم پیشین فرمایشی بود تنها توجیهی برای همکاری شما با ولایت فقیه است. اتفاقا در رژیم پیشین امکان رقابت بین نمایندگان بیشتر بود و اگر جامعه به همین اندازه امروز به امر انتخابات اهمیت میداد، روزنه های بیشتری برای نفوذ پیدا میشد. این شما مخالفین رژیم بودید که اهل انتخابات و این حرفها نبودید و سلاح را ترجیح میدادید. رژیم پیشین تنها شرطی را که برای نمایندگی قائل بود وفاداری به ایران و نظام سلطنتی بود. هدف شما هم که امروز از شرکت در انتخابات برکندن رژیم نیست! پس شرکت در انتخابات دوران پهلوی صدبار شرف داشت به این دریوزگی امروز و افتادن به پای شورای نگهبان و لطف ولی فقیه. نماینده زمان شاه مجبور نبود مجیز اعلیحضرت را بگوید و با آمدن نامش سه بار صلوات بفرستد و حقیقتا دارای شخصیت بود. وفاداری آن نمایندگان به نظام سلطنتی حالت نمایندگان دریوزه امروز را نداشت که مجبورند بجز مجیز ولی فقیه را گفتن و مخالفت نکردن با وی، جای مهر روی پیشانی داشته باشند و تسبیح بدست بگیرند و ته ریش داشته باشند و هزار جور تظاهر دیگر بکنند. ایکاش انتخابات این رژیم نیز تنها خصلت فرمایشی داشت نه دریوزگی و به خاک مالیده شدن توسط ولی فقیه و شورای نگهبان. شماها موجودات قابل ترحمی هستید...
کیانوش توکلی
ایران گلوبال
: ما مدعی حذف کامل سانسوریم!
- نظراتتان را آنلاین و بی واسطه منتشر کنید!
- مقالات مورد نظرتان را خودتان منتشر کنید!
آب حوضی !!!
دیوار کشیدن و پشت آن لمیدن و با اسامی مستعار کار دیگران را تحقیر کردن و .... شهامت نمی خواهد , همانطور که در بالا نوشتیم :
ما مدعی حذف کامل سانسوریم!
بی جهت نیست ما اعتماد نویسندگان و خوانندگان سایت را جلب کردیم و تیراژ سایت روز به روز رشد سعودی را نشان می دهد
در ضمن مشکل فنی که جلوی تبلیغ شرکت دارویی را بگیرد را فعلا "دستی" و در اینده بشکل اتومات گرفته خواهد شد بلاخره دمکراسی هزینه دارد
مزدک
چرا مرغ های ِ همایونی یک پا دارند؟ (پاره ی ِ دوم)
لب کلام اینکه، اگر رفقا بخواهند، می توانند هم مفهوم عدالت و هم مفهوم آزادی را در تاریخ ایرانزمین بیابند.(سیامک)
م.جمالی هم که با کمک همین فرهنگ سعی در آزادکردن انسان از یوغ الله و اهورا و یهوه و...برخاسته هم از طرف شما شالارتان و دروغگو و ...متهم میشود!
در ضمن بنده شما را بدروغ گویی متهم نکردم برعکس شما درآنچه میگویید سخت صادقید و به آن ایمان دارید و این همان چیزیست که تو را در جهاد دینی ات برعلیه م. جمالی و مزدکیان سخت استوار نموده!بدبختی تو از رویین تن بودنت همچون اسفندیار در جهاد دینی اش بر علیه رستم است که حتی از زال پیرمرد هم رحمی نکرد(این قسمت از گفتار م.جمالی را حتما بخوان) اینست که رستم و زال و دستان را ایشان نمود فرهنگ اصیل ایرانی =مزدکی=سیمرغی=ایرانشهری=زن خدایی!می داند و اصفندیار و پسرش بهمن را نمود جهادگران و حزب اللهیهای زردشتی!
من در کامنت هایی که شما از جواب دادن به آنها طفره رفتید یادآور شدم که آنچه را شما مطرح کرده اید ارازل و اویاش اسلامی دارند و این فلسفه سیاسی را که شما مطرح میکنید و به آن عشق می ورزید چیزی جز همان فاشیسم و نژادپرستی نیست و.حالا شما که قدرت مانور فوق العاده ای در سفسطه دارید و فلسفه هم خوانده اید و هوش سرشار و قدرت تجزیه و تحلیل بسیار بالایی هم که دارید.ولی اگر در همین سایت به کامنتهایی که در زیر نوشته هایتان است توجه کنید می بینید که مردم آنطور هم که شما خیال می کنید هالو نیستند.و حتی اگر صد بار هم شماها مساییل عادی را در زرورق بپیچانید بالالخره یکی هست که آنها را زیر سؤال ببرد...
بارها گفته ام که من نسبت به جمالی ارادت دارم و گفته های ایشان را وحی نمی دانم چون به وحی اعتقادی ندارم و خود ایشان هم تنها به فرهنگ سازی معتقدند. ولی شما باز چون کینه ای از ایشان بدل گرفته اید که حق هم است چون بساط موبد و آخوند و خاخام و کشیش و زردشت و محمد و همه پیامبران را با مطرح کردن همین نکته که انسان به تنها آفریده خدا نیست بلکه همفکر و همپرس و همگوهر خدا است و احتیاجی به واسطه و پیغمبر و امام و رهبر ندارد بلکه خود با خرد بهمنی و سامانده اش باید دراین دنیا و با همپرسی و همگامی و همراهی دیگر انسانها بهشت بسازد و اصولا ساختن بهشت دراین دنیا را کمال زندگی می داند.تا آنجا که من از ایشان آموخته ام چیزی را بجز جان و زندگی و خرد مقدس نمی داند.و به انسانها نه بخاطر اعتقادات و ایمان شان بلکه تنها بخاطر انسان بودنشان احترام می گذارد.درست برعکس ایمان و اعتقادات شما حزب اللهی های زردشتی و اسلامی و کلیمی و مسیحی و کمونیست و...اینست که آنچه را مطرح می کنید من خطری برای سلامتی خودت و جامعه ایرانی میدانم!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید